نویسنده: دکتر سید علی علوی
هخامنشیان به یکی از قبایل متعدد آریایی تعلق داشتند که در مهاجرت بزرگ اقوام آریایی، به نَجد [1] ایران روی آوردند. برخی از آنان در ایران متمرکز شده، و عده ای به سوی مناطق دیگری رهسپار شدند. تاریخ هخامنشیان قبل از کوروش، به دلیل در آمیختن با افسانه های کهن، چندان روشن نیست. لذا باید گفت پارسیان تملک و تصاحب امپراتوری پهناور خود را مرهون سیاست گذاری و تلاش کوروش و داریوش هستند. در باب کسانی از این خاندان که رسماً بر تخت شاهی نشستند به ترتیب زیر یاد کرده اند: 1- کوروش (559-530 ق م)، 2- کمبوجیه (530-522 ق م)، 3- داریوش اول (522- 486 ق م)، 4- خشیارشاه (468-465 ق م)، 5- اردشیر اول (465-424 ق. م)، 6- داریوش دوم (424-405 ق.م)، 7- اردشیر دوم(405-359 ق.م)، 8- اردشیر سوم (359-338 ق.م) (گیرشمن 1372: 134تا227) اما بنا به روایت پیرنیا 12 تن بدین ترتیب رسماً بر اریکه سلطنت نشستند: 1- کوروش 2- کمبوجیه 3- داریوش اول 4- خشیارشاه (خشایار شاه) 5- اردشیر اول 6- خشیارشاه دوم 7- سغدیانس 8- داریوش دوم 9- اردشیر دوم 10- اردشیر سوم 11 اَرَشک 12- داریوش سوم (پیرنیا 1356، :62 تا 109)
مهمترین ارکان حکومت در عهد هخامنشیان که به گفته ویل دورانت: بزرگترین سازمان سیاسی قبل از دولت رم قدیم و یکی از خوش اداره ترین دولت های همه دوره های تاریخی به شمار می رود. (دورانت 1368 ج1: 412) عبارت بود از:
هر یک از دستگاه های دولتی نیز دارای دیوان سرایی مخصوص با تمام تشکیلات لازم به منظور رتق و فتق امور بوده است. مانند دستگاه های وصول مالیات یا اداره خزانه داری که به شعبه دیوانی مخصوص به خود نیازمند بود. رئیس خزانه داری یا دارایی «گنزه بره» بود که یک «گنزه بره دبیر» زیر نظر او به امور حسابداری این دستگاه رسیدگی می کرد، و در قسمت ضراب خانه نیز شخصی با عنوان «گَه پِئی تیش» (ah-peitis G) زیر نظر رئیس خزانه داری مشغول انجام وظیفه بود و ظاهراً دفتری نیز برای ثبت آمار کارمندان، افسران، سربازان وجود داشته که در آن نام قهرمانان ثبت می شده و برای دریافت جایزه به نظر شاه می رسیده است (احتشام 1355: 56).
ارتشیان از ارزش و اعتبار خاصی برخوردار بودند و بلافاصله پس از طبقه روحانیان قرار داشتند. واژه ای که در عهد هخامنشی برای ارتش به کار می رفته «سپده» (Spade) (سپاه) بوده است و تحت فرماندهی کل یک «سپاه مهشت» قرار داشته که این لقب و سمت مخصوص شاه بود و تعدادی «سپده پئی تیش» (سپهبد) که جزو افسران عالی رتبه به شمار می آمدند با فرماندهی کل در رتق و فتق امور نظامی تشریک مساعی می کردند. سواره نظام و پیاده نظام برحسب تعداد به دسته های مختلفی تقسیم می شدند. بزرگترین واحد سپاه منظم ده هزار نفر بود که تحت فرماندهی «بیور پئی تیش» اداره می شد، که این واحد منظم، خود به واحدهای هزارنفری تحت فرماندهی «هزاره پئی تیش» یا «هزاره بُد» تقسیم می شد. پس از آن واحدهای صد نفری بود که فرمانده آن را «سته پئی تیش» یا «صدبُد» می گفتند. ایالات مختلف موظف بودند علاوه بر مقدار مالیاتی که به خزانه شاهی پرداخت می کردند، سالانه تعداد معینی سرباز در اختیار ارتش ایران بگذارند. هسته مرکزی نیروی دریایی ایران را ملوان های فنیقی، قبرسی، کیلیکیایی و مصری تشکیل می دادند. یکی از واحدهای ارتش که کوروش مبتکر ایجاد آن بود «ورثرغنه» (varathragna) (ورهرام، بهرام) به معنی سربازان شکست ناپذیر بود که یونانیان آن را امرتات (امرداد، جاوید)، سپاه جاوید نام داده بودند. این نام را بدان جهت یونانیان بدان داده بودند که شمار آنان می بایستی همواره ثابت و ده هزار نفر باشد و چنان چه به علتی در تعداد آنان نقصانی رخ می داد بلافاصله این کمبود جبران می شد و دوباره به ده هزار نفر می رسید. این لشکر ده هزار نفری تحت فرمان یک افسر ارشد دارای عنوان «بیوراپئی تیش» بود و به واحدهای کوچکتر هزار نفری که هر یک تحت فرمان افسری با عنوان «هزاره پئی تیش» بود تقسیم می شد. یونانیان به فرماندهی کل این لشکر ده هزار نفری «میریار خوس» و هزاره پئی تیش را «خیلیار خوس» که معنی آن فرمانده ده هزار سرباز و یک هزار سرباز است عنوان می دادند. از بین اینه دسته های هزار نفری یک واحد مختص حفظ و حراست جان شاه تعیین شده بود که گارد سلطنتی را تشکیل می داد و ریاست آن را یک «هزاره پئی تیش» به عهده داشت که علاوه بر ریاست گارد شاهی رتق و فتق امور دربار نیز با او بود و یکی از مقربان دربار و شخص دوم شاهنشاهی ایران به شمار می رفت که در بزم و رزم همراه شاه بود. (احتشام 1355: 76-77) گارد سلطنتی در زمان داریوش که گویا خود را مرهون وفاداری و فداکاری آنان می دانست، از پایگاه و منزلت ویژه ای برخوردار بودند. گیرشمن در مورد قدرشناسی داریوش نسبت به سپاه جاوید، پس از نقل داستان بردیای دروغین (گوماتای مغ) که خود را به دروغ برادر کمبوجیه- که به دست شاه کشته شده بود- معرفی کرده و خود را شاه خوانده بود، می نویسد: پس از مرگ کمبوجیه و پایان یافتن کار «گوماتا» داریوش در دو سال آغازین سلطنت خود نوزده جنگ کرد و نه پادشاه را مغلوب نمود (گیرشمن 1372: 153) تا ایالات مجدداً تحت تصرف حکومت مرکزی درآمد. و همه کشور از مصر تا سیحون، به همت سپاه اندک داریوش که نسبت به او وفادار مانده بودند، وحدت خود را به دست آورد. داریوش که در آخرین سفر جنگی کوروش، سرداری جوان حامل نیزه بود، در زمان کمبوجیه در سفر جنگی مصر فرماندهی ده هزار جاوید را- که نگهبانان شاهی بودند- به عهده داشت. او پس از مرگ کبوجیه از طرف داریوش نسبت به این سپاه منتخب حق شناس بود. وی در هر قصر جدیدی که بنا می کرد، خواه در شوش و خواه در تخت جمشید، دستور می داد تا تصاویر این سپاهیان جاوید را صف کشیده، در بهترین موضع تزیین آن، بر روی سنگ حکاکی، و یا با الوان، روی آجرهای مینایی نقش کنند، تا بدین وجه خاطره آنان در اخلاف پایدار بماند. (گیرشمن 1372: 154-155)
منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول
گستره جغرافیایی دولت هخامنشیان
در یکی از معروف ترین کتبیه های برجای مانده از عهد هخامنشیان، یعنی کتیبه نقش رستم، که حاوی اطلاعاتی در باب وسعت امپراتوری پارس است، آمده است: «داریوش شاه می گوید به اراده اهورمزد این است علاوه بر پارس ممالکی که در تصرف من است، در آنها حکومت می کنم و به من باج می دهند و آنچه فرمان من است اجرا می کنند و در آن جاها قانون من محفوظ است». پیرنیا پس از نقل نوشتار فوق اسامی قدیم و جدید سرزمین های تحت امر داریوش را به شرح ذیل ذکر می کند: مادَ (مملکت ماد)- خُووَجَ (خوزستان)- پَرثوَ (پارت «خراسان و گرگان»)- هَرَای وَ (هرات) باختِریش (باختر- بلخ)- سوغودَ- سوغوده (سُغد «بخارا و سمرقند»)- خوارزمیش (خوارزم «خیوه») زَرَنک (سیستان)- هَرَخواتیش (رُخَج «افغانستان جنوبی تا قندهار»)- ث تَ گوش (پنجاب هند)- گِندارَ (کابل و پیشاور)- هیندوس (سِند)- سکاهومَ ورکَ (سَک های ماوراء سیحون)- سکاتیگرَخَئودا (سک های ماوراء سیحون)- بابیروس (بابل) اَثورا (آسور)- اَرَبایَ (عربستان)- مودرایا (مصر)- اَرمَینَ (ارمنستان) کتَ پَ توکَ (کاپادوکیه «قسمت شرقی آسیای صغیر»)- سپردَ (مغرب آسیای صغیر، شهر سارد)- یَ ئونَ (یونانی های آسیای صغیر) سکاتی یَ ترَ دَرَیا (سکاهای آن طرف دریا)- سکودرَ (مقدونی)- یَ ئو ناتَکَ برا (یونانی های سپردار «ترکیه امروزی»)- پوتی یا (سومالی و عدن امروزی)- کوشیا- کوشا- (حبشستان)- مَکیا- مَچیا (بَرقَه)- کرخا- کرکا- (قرتاجنه- کارتاژ «تونس امروزی») (پیرنیا 1356: 131) علی رغم تفاوت هایی که در نام برخی از ایالات و تعداد آنها در متون تاریخی دیده می شود، با توجه به جغرافیای سیاسی کنونی، می توان گفت که امپراتوری هخامنشی در شرق شامل بخش هایی از هندوستان، پاکستان، افغانستان و قرقیزستان. در غرب شامل عراق، سوریه، لبنان، اردن، فلسطین، ترکیه، کشورهای اروپای شرقی تا ساحل دریای آدریاتیک بود. در شمال، قزاقستان تا جمهوری اوکراین. و در جنوب، بخشی از شبه جزیره عربستان، بخشی از سودان، مصر، لیبی و تونس، در محدوده سرزمین های امپراتوری هخامنشی قرار داشت.سازمان های اداری شاهنشاهی هخامنشی
در راس سیستم حکومتی که مسوؤل اداره کشوری با حدود 40 میلیون سکنه (دورانت 1378، ج1: 412) و 46 قوم (پیرنیا 1356: 117) از نژادهای مختلف، با زبان ها، عادات و ادیان گوناگون بود، شخص شاه قرار داشت. بنا به گفته ویل دورانت: سازمان شاهنشاهی، که بر این مجموعه تسلط داشت، از نیرومندترین سازمان ها و تقریباً منحصر به فرد بود. در رأس این سازمان شخص شاه قرار داشت، و چون شاهانی در زیر فرمان او بودند، به نام «شاه شاهان» یا «شاهنشاه» خوانده می شد و جهان قدیم به این لقب اعتراضی نداشت، تنها یونانیان شاهنشاه پارس را «باسیلئوس»، یعنی «شاه»، می خواندند. (دورانت 1378، ج1: 416) پادشاهان سرزمین پارس، مشروعیت قدرت و اختیار خویش را از جانب «اهورامزدا» می دانستند و بر آن بودند که سلطنت عطیه ای الهی است که از جانب خداوند بدان تفویض شده است. چنان که کوروش، در تجدید بنای بیت المقدس می گوید: کوروش پادشاه پارس چنین می فرماید: یهوه، خدای آسمان ها، جمیع ممالک زمین را به من داد و مرا امر فرموده است که خانه ای برای وی در اورشلیم که در یهود است بنا نمایم (پیرنیا 1356: 77) و یا داریوش در کتیبه بیستون، در شرح واقعه بردیای دروغی و به سلطنت رسیدن خود می گوید: از اهورمزد یاری طلیبدم، اهورمزد، مرا یاری کرد، به فضل اهورمزدا شاه شدم (پیرنیا 1356: 70) و در کتیبه نقش رستم آمده است: خدای بزرگی است اهورمزد که این زمین را آفریده که آن آسمان را آفریده، که بشر را آفریده که داریوش را شاه کرده (پیرنیا 1356: 131) بدین ترتیب، تصمیمات و احکام شاه، در نظر مردم، می بایست همچون وحی و الهامی تلقی شود که از جانب اهورامزدا به شخص شاه الهام می شود، لذا قانون مملکت عنوان مشیت الهی را داشت و سرپیچی از آن، سرپیچی از فرمان و خواست الهی به شمار می رفت. دیگر ارکان حکومت زیر نظر مستقیم شخص شاه، شکل می گرفت و منشأ اختیار آنان، اختیاراتی بود که از جانب شخص شاه به آن ها تفویض می شد.مهمترین ارکان حکومت در عهد هخامنشیان که به گفته ویل دورانت: بزرگترین سازمان سیاسی قبل از دولت رم قدیم و یکی از خوش اداره ترین دولت های همه دوره های تاریخی به شمار می رود. (دورانت 1368 ج1: 412) عبارت بود از:
سازمان مرکزی و دربار شاهنشاهی
در نظام حکومتی هخامنشیان پادشاه مرکز ثقل امور مملکتی بود و تنها قانون و تنها قاعده سازمان اجتماعی و کشوری و ضابطه و شاخص خوب و بد و تمیز آن شاه بود. در عین حال شاه در امور مهم با شورای سلطنتی به مشورت می پرداخت. هیأت دولت و حکومت مرکزی هخامنشیان را نخست وزیر [2] که او را «هزار پئی تیش» (Hazarapaitis) یا هزاربد نامیده می شد و چند شورا که در رأس آن ها پادشاه قرار گرفته بود و ریاست عالیه را به عهده داشت، تشکیل می داد. (احتشام 1355: 42) اعضای شوراها معمولاً از بین شش خانواده پارسی، که در از میان برداشتن بردیای دروغین با داریوش اول هم داستان شده بودند انتخاب می شدند. شش خانواده مادی نیز طرف توجه شاه بودند و در امر اداره کشور با آنان رای زنی می شد (احتشام 1355: 43) وبل دورانت در این مورد می نویسد: آنچه درباره قدرت شاه گفتیم از لحاظ نظری بود، ولی عملاً این قدرت به وسیله نیروی اعیان و اشراف مملکت، که در واقع واسطه میان دربار و مردم بودند، محدود می شد. عادت بر این جاری شده بود که شش خانواده ای که با داریوش اول انقلاب کردند و بردیای غاصب را از میان برداشتند امتیازات خاصی داشته باشند، و در مهمات امور کشور رأی آنان خواسته شود. بسیاری از بزرگان در کاخ شاهی حاضر می شدند و مجلسی تشکیل می دادند که شاه غالباً به نظر مشورتی آنان اهمیت فراوان می داد. املاک اختصاصی بسیاری از ثروتمندان و بزرگان را شاه به ایشان بخشیده بود، و آنان در مقابل، هرگاه شاه فرمان بسیج می داد، مرد جنگی و ساز برگ فراهم می آوردند. این اشراف در املاک خود تسلط بی حد و حساب داشتند و مالیات می گرفتند و قانون می گذاشتند و دستگاه قضایی در اختیارشان بود و برای خود نیروهای مسلح نگاه می داشتند. (دورانت 1368، ج1: 417) «هزاربد» یا نخست وزیر- که در عصر ساسانیان با عنوان بزرگمهر اداره امور را بر عهده دارد- بعد از شخص اول مملکت علاوه بر دارا بودن بالاترین مقام سیاسی فرماندهی کل گارد سلطنتی یا سپاه «جاویدان» را نیز عهده دار بود و همواره در دربار حضور داشت. (احتشام 1355: 43)شوراهای دولتی
در دربار هخامنشیان مجالس شورای دولتی متعددی وجود داشت که هر یک به منزله وزارتخانه های امروزین بود. یکی از این مجالس مرکب بوده است از قضات سلطنتی موسوم به «داثه بره» که اعضای آن در قانون و حقوق بصیرت داشتند و به حل و عقد امور می پرداختند و پادشاه نیز در موقع لزوم در معضلات دولتی به آنان مراجعه و با آنان مشورت می کرد. می توان به یک اعتبار چنین مجلسی را که از قضات تشکیل می یافته، مجلس «فرزانگان» نامید. شورای دیگری که در مواقع لزوم تحت ریاست شاه تشکیل می شد. مرکب از روسای خاندان های ممتاز بود «ویثوپوتره»ها [3] (مانند و سپوران عهد ساسانی). به علاوه مجلس شورای دیگری نیز تشکیل می شد که در امور مهمه از قبیل لشکرکشی ها به رایزنی می نشست و سران نظامی جهت ارائه نظرهای خود در آن اجتماع می کردند. (احتشام 1355: 44)اداره امور ایالات یا ساتراپ نشین ها
اداره امور سرزمینی بدین وسعت، مستلزم وجود نظام سیاسی خاصی بود که «تمرکز» و «نظارت و کنترل» شدید، از ویژگی های مهم آن به شمار می رفت. هرچند همزیستی نژادها و پیروان ادیان مختلف و مردمانی با زبان ها و فرهنگ های متفاوت با یکدیگر را باید ناشی از برخورد توأم با مدارای زمامداران با اقوام تحت امر دانست، و نتیجه این تساهل و تسامح را، تبعیت اقوام مغلوب از غالب، اما شیوه اداره امور و نظارت بر رفتار عمال حکومتی، توسط رهبران عالی نظام نیز در ایجاد همبستگی میان اقوام مختلف در این گستره عظیم جغرافیایی نقشی در خور تأمل داشت. روشن است که این نظارت و کنترل غالباً به معنی اعمال سیاست شدید مبتنی بر قدرت نبود، چه این امر غیرممکن می نمود، زیرا ملت مخدوم نسبت به توده های مغلوب در اقلیت کامل قرار داشت. اقوام مغلوب، خصایص، مذهب و هنر خود را حفظ می نمودند، ولی به هر حال، فردی پارسی- که نماینده شاهنشاه بود- باید بر آن ها حکومت می کرد. بنابراین در زمان داریوش همه سرزمین های شاهنشاهی به بیست ایالت تقسیم شد [4]، که در رأس هر یک از آن ها یک شهربان (والی) قرار داشت. این صاحب منصبان عالی رتبه که عموماً از میان افراد خانواده های بزرگ پارسی [5] و یا از میان خویشاوندان شاه برگزیده می شدند [6]، در مورد اداره امور، در برابر شاهنشاه مسوؤلیت مستقیم داشتند. داریوش در کنار هر شهربان، فرماندهی برای کل قوای مقیم در ایالت نصب می کرد [7] که او نیز در برابر شاهنشاه مسئولیت مستقیم داشت [8]. به موازات این دو شغل، عامل عالی رتبه دیگری در ایالت حضور داشت که مأمور تحصیل مالیات بود، (گیرشمن 1372: 155-156) هر شهربان دبیری داشت که ضمناً مراقب اعمال وی، و رابط بین او و قدرت مرکزی بود [9]. مراقب دولت مرکزی بدین جا خاتمه نمی یافت. مفتّشانی که به نام «گوش شاه» نامیده می شدند، کاملاً مستقل بودند، و در صورت لزوم از نیروی سپاهیان می توانستند استفاده کنند. این تشکیلات که توسط داریوش برقرار شد، بعدها مورد تقلید بسیاری از شاهان قرار گرفت (گیرشمن 1372: 157) ویل دورانت در این مورد می نویسد: داریوش، برای آنکه بیشتر ساتراپ ها را در قبضه خود داشته باشد، و برای آنکه ساتراپ و فرمانده سپاه، هر دو، را در زیر فرمان بگیرد و خاطرش از جانب آنان آسوده باشد، امینی از جانب خود به هر استان گسیل می داشت، وظیفه این شخص آن بود که وی را از رفتار آن دو آگاه سازد. برای دوراندیشی بیشتر، دستگاه خبرگزاری محرمانه ای به نام «چشم و گوش شاه» تشکیل داده بود که به صورت ناگهانی به ایالات سرکشی می کردند و دفاتر و امور اداری و مالی را مورد بازرسی قرار می دادند. گاهی ساتراپ ها، بدون محاکمه، معزول می شدند، گاهی، خدمتگزاران خودِ ساتراپ، به فرمان شاه، بدون سر و صدا، به او زهر می خوراندند و کارش را می ساختند. (دورانت 1378، ج1، 420) در زیردست ساتراپ و امین خصوصی شاه، گروه منشیان بودند که از امور مملکتی آن چه را مستقیماً به استعمال نیروی نظامی نیازمند نبود، انجام می دادند؛ این منشیان و مأموران اداری با تغییر ساتراپ و حتی با تغییر شاه به کار خود ادامه می دادند، چه شاه فانی، ولی کاغذ بازی دولتی جاودانی بوده است. کارمندان اداری ساتراپ نشین ها از خزانه شاهی حقوق دریافت نمی کردند، بلکه حقوق ایشان از مردم همان ایالتی گرفته می شد که در تحت اداره آنان بود. (دورانت 1368، ج1: 419-420)چگونگی برقراری ارتباط بین ایالت
علاوه بر تشکیلات سیاسی منظم و نظارت و کنترل والیان، آن چه می توانست اداره امور کشور و نظارت و کنترل سرزمینی بدین وسعت را ممکن سازد امکان برقراری ارتباط با اقصانقاط کشور بود که هخامنشیان در انجام این امر اهتمام می ورزیدند. در مورد راه و راه سازی و فراهم ساختن راه های ارتباطی بین ساتراپ نشین های مختلف ویل دورانت می نویسد: مهندسان پارسی به فرمان داریوش اول، شاهراه هایی ساختند که پایتخت ها را به یکدیگر مربوط می کرد. درازی یکی از این راه ها، که از شوش تا ساردیس امتداد داشت، دوهزار و چهارصد کیلومتر بود، طول راه ها را با فرسخ اندازه می گرفتند، و به گفته هرودوت، «در پایان هر چهار فرسخ منزلگاه شاهی و مهمانخانه های باشکوه وجود داشت، و راه ها همه از جاهای امن و آباد می گذشت.» (دورانت 1378، ج1: 414) در هر منزل اسب های تازه نفس آماده بود تا برید (چاپار) بی معطلی به راه خود ادامه دهد؛ به همین جهت بود که برید شاهی فاصله شوش تا ساردیس را در مدتی کمتر از یک هفته طی می کردند در حالی که مسافران عادی آن زمان این فاصله را نود روزه می پیمودند. از نهرهای بزرگ با کرجی عبور می کردند، ولی مهندسان پارسی توانایی آن را داشتند که در موقع حاجت بر رودخانه فرات یا بر تنگه داردانل پل های محکمی بزنند که صدها فیل با ایمنی از روی آنها عبور کنند. در آن زمان راه دیگری نیز بود که از کوه های افغانستان می گذشت و پارس را به هندوستان می پیوست. اساس ساختمان این راه ها آن بود که برای هدف های جنگی و دولتی به کار رود و تسلط حکومت مرکزی و جریان اداری کارها را تسهیل کند، ولی در عین حال سبب آن شد که کار بازرگانی و حمل و نقل کالاها نیز آسان شود (دورانت 1378، ج1: 415-416).دریانوردی در عصر هخامنشیان
دریانوردی در میان پارسیان به آن درجه که حمل و نقل خشکی به دست آن مردم ترقی پیدا کرده بود نرسید. پارسیان ناوگان مخصوص به خود نداشتند، بلکه ناوگان فنیقی را یا به اجاره می گرفتند، یا با مصادره کردن، از آن در منظورهای جنگی خویش استفاده می کردند. داریوش اول، ترعه بزرگی میان دریای سرخ و رود نیل حفر کرد تا از این راه، به وسیله رود نیل، خلیج فارس را با دریای مدیترانه اتصال دهد، ولی اهمال جانشینان وی سبب شد که این کار عظیم دستخوش ریگ های روان شود و راه ارتباط قطع گردد. خشیارشاه به قسمتی از نیروهای دریایی خود فرمان داد که بر گرد افریقا گردش کنند، ولی این ناوگان، پس از عبور از برابر «ستون های هرکول» و دور زدن قسمتی از افریقا، بی نتیجه بازگشتند (دورانت 1378، ج1: 415) توین بی درباره تلاش هخامنشیان برای یافتن راهی در جهت تقویت نیروی دریایی خویش می نویسد: حتی اگر تمام اتباع امپراتوری همانند فنیقی ها و یهودیان نسبت به دولت مرکزی وفادار بودند، وسعت زیاد آن، مشکلات سختی در خصوص راه های ارتباطی برای دولت شاهنشاهی ایجاد می کرد. راه های ارتباطی در خشکی با ایجاد شاه راه ها و تدارک ایستگاه های راهداری برای پیک های سلطنتی هرچه بیشتر به هم نزدیک شد، ولی داریوش اول دریافت که برای برقراری ارتباط با نقاط مختلف امپراتوری علاوه بر راه های تدارک دیده شده در خشکی به راه های دریایی هم نیاز است. او «اسکیلاکس» [Scylax] [10] دریانورد کاریانی را، از ایالت شرقی امپراتوری تا نزدیکترین راه دریای قابل کشتیرانی در حوزه رود سند فرستاد و به او دستور داد که راهی از طریق رود سند و اقیانوس هند به ساحل دریای سرخ مصر پیدا کند. وقتی که اسکیلاکس مشغول انجام مأموریتش بود، داریوش حوضه سند را به امپراتوری خود منظم ساخت، و پس از این واقعه یا قبل از آن کار حفر کانالی را که فرعون نخوی دوم [11] شروع کرده بود تا زاویه شرقی دلتای نیل را به رأس خلیج سوئز متصل کند به انجام رسانید. خشایارشاه همچنین سعی کرد کار نخوی دوم را در خصوص دورزنی آفریقا به وسیله کشتی، تکرار کند. ولی کشتی های او که نه از طریق دریای سرخ بلکه از راه مدیترانه راه افتاده بودند، برگشتند و بعدها جانشینان داریوش و خشایارشاه هم کار اقیانوس پیمایی آنها را دنبال نکردند [12]. (توین بی 1366: 227) با تکیه بر این توانایی ها بود که شاه، از چند پایتخت خود، ایالات (ساتراپ نشین های) بیست گانه ی کشور را اداره می کرد. لازم به ذکر است که پایتخت اصلی در پازارگاد (پاسارگاد) بود، و گاهی شاهنشاه در پرسپولیس (تخت جمشید) اقامت می کرد؛ پایتخت تابستانی اکباتان بود، ولی شاه بیشتر اوقات خود را در شهر شوش، پایتخت عیلام قدیم می گذرانید (دورانت 1368،ج1: 419-420)سازمان اداری یا دیوانسرا در عهد هخامنشیان
پس از فتح سرزمین های ایلام و بابل در عهد کوروش و بسط و توسعه شاهنشاهی ایران، نیاز به سازمان جدیدی جهت رتق و فتق امور و ایجاد دبیرخانه و تربیت نویسنده و منشی احساس شد. لذا ایرانیان برای تأمین احتیاجات امور اداری پس از فتح بابل و تماس با اقوام سامی نژاد که از دیرباز با فن کتابت و سازمان امور اداری آشنا بودند رفته رفته خط میخی را که برای سنگ نبشته ها به کار می بردند کنار گذاشته و خط آرامی را، که از آغاز هزاره اول قبل از میلاد بسیار توسعه یافته بود، برگزیدند. در عهد هخامنشیان در آسیا و مخصوصاً از مصر تا هند، زبان آرامی به صورت زبان بین المللی در آمده بود، و با وجود اینکه خط عیلامی در عیلام و بابلی در بابل نوشته می شد، همه اهل دیوان خط آرامی را به کار می بردند. (گیرشمن 1372: 182) در کنار خط آرامی، خط عیلامی نیز جهت نگارش روی لوحه ها، جایگاه ویژه ای داشت. مرسوم چنان بود که فرمان از دبار عالی به زبان پارسی باستان صدور می یافت، دبیر آن را به زبان آرامی ترجمه می کرد و روی پاپیروس می نوشت، سپس متن مزبور را به منشی دیگری می دادند و او آن را به زبان عیلامی ترجمه می کرد و روی لوحه ای می نوشت. لذا از بین چندین هزار لوحه که اغلب، اسناد صورتحساب های صنعتگران و کارگران شاغل در بنای قصر تخت جمشید بود و در گنجینه اسناد شاهی در تخت جمشید یافته شد، حتی یکی به پارسی نوشته نشده، چند لوحه به آرامی و بیشتر به عیلامی تحریر شده است (گیرشمن 1372: 182) واژه دبیر برگرفته از «سپر» [13] آرامی است که برای شغل منشیگری به کار می رفت. دبیر دیوان سراهای هخامنشی نیز همچون «سپر» که نزد اقوام آرامی و طوایف سامی مقام شامخ و ارجمندی داشت، در دستگاه اداری هخامنشیان مقام و منزلت شایسته ای پیدا کرد و از هرگونه مزایایی برخوردار شد، زیرا دبیران علاوه بر اینکه به فن خواندن و نوشتن آگاهی داشتند، می بایست دارای اطلاعات بسیط قضائی و اداری نیز باشند و با فن و اسلوب به خصوصی عبارات را به پرورانند و فره ورتک (faravartak) یا فرمان شاهی را به رشته تحریر درآورند. یکی از دبیران مشهور اوایل حکومت هخامنشیان «عزرا» دبیر، منشی مخصوص و سردبیر دیوان سرای اردشیر اول بود، که اطلاعات وسیعی از قوانین و دستورات مذهبی آئین یهود داشت و هم او بود که به کمک اردشیر به تکمیل معبد یهودیان در ارشلیم پرداخت. (احتشام 1355: 50 تا 52). ویل دورانت می نویسد: این منشیان و مأموران اداری از امور مملکتی آنچه را مستقیماً به استعمال نیروی نظامی نیازمند نبود انجام می دادند و تغییر ساتراپ و حتی تغییر شاه مانع ادامه کار آنان نبود. کارمندان اداری ایالات یا ساتراپ نشین ها از خزانه شاهی حقوق دریافت نمی کردند، بلکه حقوق آنان توسط مردم همان ایالت تأمین می شد. (دورانت 1378، ج1: 420) پس از آنکه ایرانیان با اسلوب نگارش بابلیان و سایر اقوام سامی نژاد ماوراء النهر آشنایی یافتند، خواه ناخواه خط و الفبای آرامی را که نسبت به خط میخی برای مکاتبات و صدور «فره ورتک» ها سهل تر بود به عنوان خط رسمی انتخاب کردند و این خط در دیوان سرای شوش که قبلاً وجود داشت، و در دیوان سراهای دیگری که در هگمتنه (اکباتان، همدان) و بابل و تخت جمشید به تدریج بسط و توسعه داده بودند مورد استفاده قرار گرفت. لوحه هایی که در یکی از قسمت های بنای قدیمی تخت جمشید توسط هرتسفلد کشف گردیده، مربوط به پرداخت کارمزد عمله ها و کارگران و متخصصانی است که در بنای ساختمان تخت جمشید به کار مشغول بودند. تمام این لوحه ها به استثنای تعداد فوق العاده معدودی به زبان آرامی است (احتشام 1355: 52) در الواحی که توسط هرتسفلد در قسمت شمالی بنای قدیمی تخت جمشید کشف شده است به دو نوع متون برخورد می کنیم تعدادی از آن ها نامه هایی هستند که در آن ها دستور پرداخت مبلغی به عنوان کارمزد به کارگرها صادر شده که به «گنزه پئیتی» (Ganzapai) (گنج بد، گنجور، خزانه دار) خطاب شده است. نوع دوم در واقع یادداشت هایی است که چنین پرداخت هایی را تأیید می کند. اما در میان اسنادی که در قسمت دیگر بنای تخت جمشید موسوم به «دژ» یا قلعه کشف گردیده است، به ندرت نامه هایی مانند لوحه های گنجینه به چشم می خورد و بیشتر آنها به پرداخت دستمزد کارگران بر حسب دستوری که به عنوان «گنزه بره» (Ganzabara) «گنجور» یا معاون او «اوپگه گنزه بره» (Upge G anzabara) صادر شده است، ارتباط دارد. در این اسناد نام گیرنده وجه، مبلغ دستمزد، مدت کار، نام ماه هایی که در آن ها کار انجام گرفته، مدتی که کارگر به کار مشغول بوده و انطباق آن ماه با سال سلطنت پادشاه وقت یاد شده است و در قسمت آخر نامه، نام سرکارگری که مسوؤل دریافت کارمزد و تحویل آن به کارگر بوده است و نام متصدی پرداخت که در حقیقت به سند اعتبار می بخشد، دیده می شود. (احتشام 1355: 53) در هر یک از دیوان سراها تعداد زیادی منشی (دبیر)، زیر نظر و سرپرستی یک رئیس یا مدیرکل، که عنوان «دیپیران پئی تیش» (دبیران بد) یا (دبیران مهشت) داشت، انجام وظیفه می کردند. دبیران بد، فرمان های صادره را پس از نگارش نزد شاه می برد و قرائت می کرد و قبل از سال آن ها، به نشانی های تعیین شده، به امضا و صحه شاه می رسانید. این امضا عبارت بود از مهری که شاه مانند حلقه انگشتری در انگشت داشت. رونوشتی از این فرمان ها در بایگانی مخصوص، متصل یه دیوان سرا محافظت می شد. این بایگانی ها رونوشت اسناد دولتی و سلطنتی را که از دیوان سرای شاهنشاهی به مناطق دور و نزدیک کشور ارسال می شد، نگاه داری می کردند و در برخی موارد شاه هنگامی که شخصاً می خواست از موضوعی اطلاع حاصل کند، از آن ها استفاده می کرد و مورد مطالعه قرار می داد. (احتشام 1355: 56)هر یک از دستگاه های دولتی نیز دارای دیوان سرایی مخصوص با تمام تشکیلات لازم به منظور رتق و فتق امور بوده است. مانند دستگاه های وصول مالیات یا اداره خزانه داری که به شعبه دیوانی مخصوص به خود نیازمند بود. رئیس خزانه داری یا دارایی «گنزه بره» بود که یک «گنزه بره دبیر» زیر نظر او به امور حسابداری این دستگاه رسیدگی می کرد، و در قسمت ضراب خانه نیز شخصی با عنوان «گَه پِئی تیش» (ah-peitis G) زیر نظر رئیس خزانه داری مشغول انجام وظیفه بود و ظاهراً دفتری نیز برای ثبت آمار کارمندان، افسران، سربازان وجود داشته که در آن نام قهرمانان ثبت می شده و برای دریافت جایزه به نظر شاه می رسیده است (احتشام 1355: 56).
اداره امور مالی در عصر هخامنشیان
آقای حسن پیرنیا (مشیرالدوله) در مورد امور مالی عهد هخامنشیان می نویسد: قبل از سلطنت داریوش برای اخذ مالیات ترتیب معینی وجود نداشت و وُلات هرچه می خواستند از مردم می گرفتند. داریوش برای این کار مهم هم ترتیبی داد. ولی معلوم نیست ماخذ مالیات ها چه بود (پیرنیا 1356: 83) گیرشمن بر آن است که: در عهد هخامنشیان نخستین قدم ها در تنظیم اقتصاد ملی برداشته شد. دولت مالیاتی وضع کرد که از املاک، مزارع، باغ ها، احشام و معادن گرفته می شد. نوعی مالیات متعلق به زمین وجود داشت که کاملاً شبیه مالیات بر مصنوعات صنعتی بود. عوارض بر رصیف های بنادر- کاملاً مانند مالیات و عوارض تجارت در کشور و عشریه بازارها- وضع کرده بودند. مالیاتی که توسط عمّال جمع آوری می شد، در صندوق های ایالات گرد می آمد و سپس به خزانه ارسال می شد. این وجوه صرف مخارج دربار، ادارات و قشون می شد. (گیرشمن 1372: 209) هر ایالت موظف بود سالانه مبلغ ثابتی، نقدی یا جنسی، به عنوان مالیات برای شاه بفرستد. از این گذشته هر ایالت ناچار بود کالای مورد نیاز شاه را تهیه و تسلیم کند؛ مثلاً مردم دانه باری را که برای خوراک سالانه 120،000 نفر لازم بود می فرستادند؛ اهالی ماد 200,000 گوسفند تقدیم می کردند؛ ارمنیان سی هزار کره اسب، و بابلیان پانصد غلام اخته کرده. جز این ها، منابع دیگری نیز بود که خزانه مرکزی از آنها نیز اموال فراوان تحصیل می کرد. (دورانت 1378، ج1: 421) با وجود آن که دستگاه اداری شاهنشاهی پارس خرج فراوان داشت، باید گفت که این دستگاه شایسته ترین تجربه در سازمان حکومت شاهنشاهی است که خاورمیانه، پیش از پیدا شدن امپراتوری روم، شاهد آن بوده است. اگرچه شاهان هخامنشی بی رحمی و تجمل پرستی فراوان داشتند، و بار مالیات بر دوش مردم بسیار سنگینی می کرده، باید گفت، در برابر همه این معایب، از برکت دستگاه حکومت، در ایالت ها نظم و امنیت و آزادی هایی وجود داشت. مردم هر ناحیه زبان و قوانین و عادات و اخلاق و دین و سکه رایج مخصوص به خود را داشتند، و پاره ای اوقات سلسله های محلی بر آنان حکومت می کردند. بعضی از ملت هایی که، مانند بابل و فنیقیه و فلسطین، خزاج گزار پارس بودند، از این وضع کمال خرسندی را داشتند، و چنان می پنداشتند که اگر کار به دست سرداران و تحصیل داران بومی باشد، بیش از پارسی ها بی رحمی و بهره کشی خواهند کرد. دولت شاهنشاهی پارس، در زمان داریوش اول، از لحاظ سازمان سیاسی، به سرحد کمال رسیده بود؛ تنها امپراتوری روم، در زمان ترایانوس، هادریانوس، و آنتونین هاست که می تواند هم پایه شاهنشاهی پارس به شمار رود. (دورانت 1378، ج1: 421)ضرب سکّه
در ابتدای امر مزد و وام و سود سرمایه را به صورت اجناس از قبیل گوشت، جو یا گندم، و غیره می پرداختند. بعدها، پارسیان نیز به تقلید از مردم لیدیا، به ضرب سکه اهتمام ورزیدند. سکه کوچک سیمین، قبلاً در قرن هفتم قبل از میلاد پدید آمده بود، اما دستگاه حقیقی مسکوکات، مرکب از دو فلز نقره و طلا توسط کرزوس در لودیا (لیدی) رواج یافته بود. سکه های مذکور به سرعت در آسیای صغیر رایج شد (گیرشمن 1372: 201) و داریوش سکه ای به نام «دریک» را با سیم و زر ضرب کرد و نقش خود را بر آن نها (لفظ دریک با نام دارا یا داریوش نسبتی ندارد و از آن مشتق نشده است، بلکه این نام از زریک اشتقاق یافته که به معنی زرین است) نسبت دریک طلا به دریک نقره 3/5 به 1 بود، این آغاز پیدا شدن نسبتی است که هم اکنون نیز میان واحد نقره و واحد طلا در سکه های زمان حاضر وجود دارد. (دورانت 1378، ج1: 415) در مورد بانک داری در عهد هخامنشیان گیرشمن می نویسد: شاهنشاهی پارسی برای بانک ها امکاناتی به وجود آورد که هرگز در سابق وجود نداشت. عملیات بانکی تا آن زمان فقط توسط امرا یا روحانیان انجام می گرفت، و به ندرت افراد عادی می توانستند بدان کار بپردازند. در زمان هخامنشیان بانک های حقیقی خصوصی تأسیس شد که اسناد و مدارک آن ها- مانند مدارک بانک اخلاف اژیبی (Egibi) از مردم بابل- به دست آمده است (گیرشمن 1372: 207).ارتش و تشکیلات نظامی
شاهنشاهی هخامنشی در اوایل تأسیس بر یک نوع حکومت «نظامی» استوار بود و در راس هر یک از «دهیاوه»هایی که فتح می شد، یک فرمانده ارتش می گذاشتند. بعدها نیز جهت اداره ایالات- همان گونه که اشاره شد- در کنار هر والی یک فرمانده نظامی یا کارانس منصوب می شد. بنابراین، ارتش پایه اساسی قدرت شاه و حکومت شاهنشاهی به شمار می رفت، تمام کسانی که مزاج سالم داشتند، و سنشان میان پانزده و پنجاه سال بود، ناچار بودند در هنگام جنگ به خدمت سربازی درآیند. با عنایت به روایاتی که مورخین نقل کرده اند خودداری از پیوستن به ارتش یا حتی تقاضای معافیت مجازات مرگ را در پی داشت ویل دورانت می نویسد: یک بار چنان اتفاق افتاد که پدر سه فرزند درخواست کرد که یکی از آنان را از خدمت سربازی معاف دارند، و شاه در مقابل این درخواست فرمان داد تا هر سه پسر او را کشتند؛ پدر دیگری چهار پسر خود را به میدان جنگ فرستاد و از خشیارشاه تقاضا کرد که پسر پنجم او را برای رسیدگی به کارهای کشاورزی نزد او بازگذارند؛ شاه فرمان داد تا آن پسر را دو پاره کردند، و هر پاره را در یک طرف راهی که قشون از آن می گذشت آویختند. سپاهیان، در میان بانگ موزیک نظامی و فریاد تحسین مردمی که سنشان از خدمت سربازی گذشته بود، به میدان جنگ رهسپار می شدند. گل سرسبد سپاه گارد سلطنتی بود که از دو هزار سوار و دو هزار پیاده تشکیل می شد، و همه از اشراف و بزرگان بودند و کارشان پاسبانی شخص شاه بود. سپاه ثابت و فعال منحصراً از افراد پارسی و مادی تشکیل می شد، که به صورت دسته های ثابت در مراکز مهم سوق الجیشی کشور مستقر می شدند تا مایه آسایش خاطر مردم و برقراری امنیت باشند. ولی نیروی جنگی کامل مرکب از دسته هایی بود که از تمام اقوام تابع شاهنشاهی بسیج می شدند، و هر کدام به زبان خاص خود تکلم می کردند، و با راه و رسم جنگ آوری و سلاح مخصوص خویش به جنگ می پرداختند. همان گونه که سربازان از اقوام گوناگون بودند، سلاح ها و ساز و برگ جنگ نیز اشکال مختلف داشت و در میان آنها تیر و کمان، شمشیر، زوبین، خنجر، سرنیزه، فلاخن، کارد، سپر، کلاه خود، زره چرمی، زره آهنی دیده می شد؛ اسب و فیل، هر دو، را در جنگ به کار می بردند؛ با ارتش، جارچیان، منشی ها، خواجه سرایان، و گروهی از زنان نیز به راه می افتادند، و همراه آنان ارابه هایی حرکت می کرد که چرخ های آن ها را با داس های بزرگ مسلح کرده بودند. این گونه لشکرهای جرار، که شماره جنگ آوران یکی از آنها در حمله خشیارشاه به 1،800،000 نفر رسید، هرگز یک وحدت کامل نداشتند، به همین جهت، چون نخستین علامت های شکست آشکار می شد، به صورت گروه پریشان و بی سامانی درمی آمدند. پیروزی چنان لشکری معلول فزونی شماره آنان بر سربازان دشمن بود، و هم از این جهت بود که می توانستند به آسانی جای کشتگان را در صف های جنگ پر کنند؛ ولی چون با سپاه منظمی روبه رو می شدند، که افراد آن یک زبان داشتند و در تحت سازمان یکسان و منظمی می جنگیدند، ناچار شکست می خوردند؛ سر شکست خوردن پارسیان در جنگ های ماراتون و پلاته همین بود. (دورانت 1378، ج1: 417- 418)تشکیلات نظامی
هسته اصلی ارتش ایران را در ابتدا سربازان پارسی تشکیل می دادند و به تدریج سربازان ماد نیز به آنان ملحق شدند چون هر دو قوم از یک تیره و نژاد بودند، دیری نپایید که با یکدیگر ممروج شدند. در زمان جنگ، همه ایالات ملزم به اعزام نیرو بودند. چنان که آورده اند در جنگ خشایارشاه با یونانیان، چهل و شش گونه مردم از نژادها و ملل مختلف شرکت داشتند [14]. (پیرنیا 93: 1356)ارتشیان از ارزش و اعتبار خاصی برخوردار بودند و بلافاصله پس از طبقه روحانیان قرار داشتند. واژه ای که در عهد هخامنشی برای ارتش به کار می رفته «سپده» (Spade) (سپاه) بوده است و تحت فرماندهی کل یک «سپاه مهشت» قرار داشته که این لقب و سمت مخصوص شاه بود و تعدادی «سپده پئی تیش» (سپهبد) که جزو افسران عالی رتبه به شمار می آمدند با فرماندهی کل در رتق و فتق امور نظامی تشریک مساعی می کردند. سواره نظام و پیاده نظام برحسب تعداد به دسته های مختلفی تقسیم می شدند. بزرگترین واحد سپاه منظم ده هزار نفر بود که تحت فرماندهی «بیور پئی تیش» اداره می شد، که این واحد منظم، خود به واحدهای هزارنفری تحت فرماندهی «هزاره پئی تیش» یا «هزاره بُد» تقسیم می شد. پس از آن واحدهای صد نفری بود که فرمانده آن را «سته پئی تیش» یا «صدبُد» می گفتند. ایالات مختلف موظف بودند علاوه بر مقدار مالیاتی که به خزانه شاهی پرداخت می کردند، سالانه تعداد معینی سرباز در اختیار ارتش ایران بگذارند. هسته مرکزی نیروی دریایی ایران را ملوان های فنیقی، قبرسی، کیلیکیایی و مصری تشکیل می دادند. یکی از واحدهای ارتش که کوروش مبتکر ایجاد آن بود «ورثرغنه» (varathragna) (ورهرام، بهرام) به معنی سربازان شکست ناپذیر بود که یونانیان آن را امرتات (امرداد، جاوید)، سپاه جاوید نام داده بودند. این نام را بدان جهت یونانیان بدان داده بودند که شمار آنان می بایستی همواره ثابت و ده هزار نفر باشد و چنان چه به علتی در تعداد آنان نقصانی رخ می داد بلافاصله این کمبود جبران می شد و دوباره به ده هزار نفر می رسید. این لشکر ده هزار نفری تحت فرمان یک افسر ارشد دارای عنوان «بیوراپئی تیش» بود و به واحدهای کوچکتر هزار نفری که هر یک تحت فرمان افسری با عنوان «هزاره پئی تیش» بود تقسیم می شد. یونانیان به فرماندهی کل این لشکر ده هزار نفری «میریار خوس» و هزاره پئی تیش را «خیلیار خوس» که معنی آن فرمانده ده هزار سرباز و یک هزار سرباز است عنوان می دادند. از بین اینه دسته های هزار نفری یک واحد مختص حفظ و حراست جان شاه تعیین شده بود که گارد سلطنتی را تشکیل می داد و ریاست آن را یک «هزاره پئی تیش» به عهده داشت که علاوه بر ریاست گارد شاهی رتق و فتق امور دربار نیز با او بود و یکی از مقربان دربار و شخص دوم شاهنشاهی ایران به شمار می رفت که در بزم و رزم همراه شاه بود. (احتشام 1355: 76-77) گارد سلطنتی در زمان داریوش که گویا خود را مرهون وفاداری و فداکاری آنان می دانست، از پایگاه و منزلت ویژه ای برخوردار بودند. گیرشمن در مورد قدرشناسی داریوش نسبت به سپاه جاوید، پس از نقل داستان بردیای دروغین (گوماتای مغ) که خود را به دروغ برادر کمبوجیه- که به دست شاه کشته شده بود- معرفی کرده و خود را شاه خوانده بود، می نویسد: پس از مرگ کمبوجیه و پایان یافتن کار «گوماتا» داریوش در دو سال آغازین سلطنت خود نوزده جنگ کرد و نه پادشاه را مغلوب نمود (گیرشمن 1372: 153) تا ایالات مجدداً تحت تصرف حکومت مرکزی درآمد. و همه کشور از مصر تا سیحون، به همت سپاه اندک داریوش که نسبت به او وفادار مانده بودند، وحدت خود را به دست آورد. داریوش که در آخرین سفر جنگی کوروش، سرداری جوان حامل نیزه بود، در زمان کمبوجیه در سفر جنگی مصر فرماندهی ده هزار جاوید را- که نگهبانان شاهی بودند- به عهده داشت. او پس از مرگ کبوجیه از طرف داریوش نسبت به این سپاه منتخب حق شناس بود. وی در هر قصر جدیدی که بنا می کرد، خواه در شوش و خواه در تخت جمشید، دستور می داد تا تصاویر این سپاهیان جاوید را صف کشیده، در بهترین موضع تزیین آن، بر روی سنگ حکاکی، و یا با الوان، روی آجرهای مینایی نقش کنند، تا بدین وجه خاطره آنان در اخلاف پایدار بماند. (گیرشمن 1372: 154-155)
منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول