تحولات سیاسی و اداری در عهد عباسیان (2)

بسیاری از مورخان بر این نکته تأکید ورزیده اند که کمک ایرانیان به عباسیان برای تفوق بر امویان و به دست گرفتن زمام امور سرزمین های اسلامی و در نتیجه نفوذ ایرانیان در
دوشنبه، 3 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحولات سیاسی و اداری در عهد عباسیان (2)
 تحولات سیاسی و اداری در عهد عباسیان (1)

نویسنده: دکتر سید علی علوی



 

تشکیلات اداری عهد عباسیان

بسیاری از مورخان بر این نکته تأکید ورزیده اند که کمک ایرانیان به عباسیان برای تفوق بر امویان و به دست گرفتن زمام امور سرزمین های اسلامی و در نتیجه نفوذ ایرانیان در دربار خلافت عباسی سبب شد که نظام اداره امور کشور بیشتر رنگ ایرانی بگیرد و شیوه اداره امور اقتباسی باشد ازشیوه نظام شاهنشاهی ایران. دکتر حسن ابراهیم حسن به نقل از پالمر می نویسد: به دوران عباسیان که قیام دولتشن مدیون پارسیان بود طبعاً اندیشه های پارسی نفوذ یافت، وزیر پارسی نژاد در رأس دولت بود و خلافت چون سازمانی چون امپراتوری ساسانیان داشت. خلیفه از رعیت روی بپوشید و وزیر و جلاد گرفت و هاله قدس و مهابت اطراف وی پدید آمد، رسوم پارسی به دربار بغداد نفوذ کرد، نوروز و مهرگان عید کهن پارسی را جشن گرفتند و خلیفه عباسی رسم خسروان گرفت و عظمت و جلال ایشان را تقلید کرد. هر که نزد خلیفه می شد کمر خم می کرد و نزد وی زمین را بوسه می زد و چون نزدیک می شد روی خلیفه را می بوسید. البته جز بزرگان دولت کم تر کسی به این افتخار می رسید. (ابراهیم حسن 1360، ‌ج2:223)
چنان که منصور خود را مظهر قدرت خدا در زمین می پنداشت. چنان که اسماعیل بن ابراهیم فهری گوید: منصور به روز عرفه در بغداد سخن کرد- بعضی ها گفته اند در ایام منی سخن کرد- و ضمن سخنان خویش گفت:«ای مردم، من قدرت خدایم در زمین وی که شما را به توفیق و تایید وی راه می برم. من خزانه دار غنیمت خدایم که به مشیت وی عمل می کنم و غنیمت را به اراده وی تقسیم می کنم و به اجازه وی عطا می کنم، خدا مرا قفل آن کرده و چون اراده کند که مرا برای مقرری های شما و تقسیم غنیمت و روزی هایتان بگشاید، و چون اراده کند که مرا بسته بدارد.(طبری 1362، ج11:5027)

وزارت در عصر عباسیان

در باب مقام وزارت که در زمان عباسیان به عنوان یک سمت رسمی در سلسله مراتب نظام اداری کشور برای اولین بار مطرح شد نیز نوشته اند: رسم وزارت در دولت عباسی به اقتدای خسروان پارسی پدید آمد، اما در آغاز کار مثلاً‌به دوران ابوسلمه خلال حدود قدرت و وظایف وزیر معلوم نبود، ‌و به تدریج رسوم و آداب وزارت به کمال رفت و در اواخر دوران اول عباسی وضع مشخص یافت.(ابراهیم حسن 1360، ‌ج2: 224) که در باب وزراء دوره اول خلافت عباسیان پیش از این سخن گفتیم.
وزارت خود بر دو نوع بود: وزارت تفویضی و وزارت تنفیذی

وزارت تفویضی

که در تعریف آن گفته اند: وزارت تفویض آن است که سلطان وزیر سازد کسی را که تدبیر امور را مفوض به رأی او سازد و امضاء کارها را به اجتهاد او بازگذارد و شرط است که وزیر تفویض را شرایط امام حاصل باشد غیر از شرط قرشیت.(خنجی 1362:84)

وزارت تنفیذی

که در تعریف آن گفته اند: وزارت تنفیذی آن است که نظر او در امور مقصور بر رأی امام باشد و تدبیر او، و وزیر میان پادشاه و رعایا والیان ممالک هم چو سفیر باشد که پیغام پادشاه برایشان رساند و انفاذ کند آن چه پادشاه فرماید و امضاء کند آن چه پادشاه حکم کند. (خنجی 1362:85) پس وزیر تنفیذی از خود اختیاری نداشت و واسطه ای بین خلیفه و دیگران بود.
از اهم اختیارات وزیر تفویضی رسیدگی به مظالم، انتصاب والیان، ‌لشکر کشی و فرماندهی قشون، ‌تصرف در امر بیت المال بود که وزیر تنفیذ مجاز به انجام چنین اموری نبود. ابن خلدون در این باره می نویسد: وزارت دو گون بود: یکی وزارت اجرا تنفیذ، ‌و آن هنگامی بود که سلطان به خویش اتکا داشت و دارای استقلال بود و وزیر به منزله نماینده او در اجرای امور به شمار می رفت، ‌و دیگری وزارت تفویض، و آن در شرایطی بود که وزیر بر سلطان غالب و مسلط بود و به استقلال کار می کرد و خلیفه همه امور خلافت را به وی تفویض کرده و او را به نظر و اجتهاد خودش واگذاشته بود (ابن خلدون 1375، ‌ج1: 456 ـ457) ماوردی که از این دو وزارت تحت عنوان «وزارت مختار» و «وزارت اجرا» یاد می کند در مورد تفاوت این دو نوع وزارت می نویسد: نخست آن که وزیر مختار تواند در شکایت کسان نظر کند و وزیر اجرا نتواند. دوم آن که وزیر مختار تواند عزل و نصب ولایتدار کند و وزیر اجرا نتواند. سوم آن که وزیر مختار سپاه فرستد و کار جنگ راست کند و وزیر اجرا در این باب اختیاری ندارد. چهارم آن که وزیر مختار تواند در اموال خزانه تصرف کند گرفتنی را بگیرد و دادنی را بدهد. از این روست که شرایط دو منصب مختلف است یکی آن که وزیر مختار باید ازاد باشد و وزیر اجرا غلام تواند بود. دیگر آن که وزیر مختار را مسلمانی باید و این شرط در وزیر اجرا نیست و هم باید وزیر مختار به احکام شریعت واقف باشد و وزیر اجرا از این جمله اگر چیزی ندانست، ندانست. شرط مهم وزیر مختار این است که به کار جنگ و خراج واقف باشد و وزیران اجرا را از این معاف داشته اند. (ابراهیم حسن 1360، ‌ج2:227) از معروف ترین وزیران مختار یا تفویض در دوره اول خلفای عباسی برمکیان در زمان هارون الرشید، ‌و فضل بن سهل سرخسی (ذوالریاستین) در زمان مأمون بود که امور کشوری و لشکری به او تفویض شده بود و بعد از او وزارت به حسن بن سهل سرخسی تفویض شد. از پس فرزندان سهل دیگر وزیران مأمون وزراء تنفیذی بودند. از معروف ترین وزراء (تنفیذی) احمد بن ابوخالد و احمد بن یوسف در زمان مأمون را می توان نام برد.(ابراهیم حسن 1360، ‌ج2:227-228)

دبیری در عهد خلفای عباسی

در دوران خلفای عباسی نیز کار اداره دیوانهای متعدد به عهده دبیران بود. معروف ترین دبیران این دوره: دبیر نامه ها، ‌دبیر خراج، دبیر سپاه، دبیر نگهبانی و دبیر قضا بود.
کار دبیر نامه ها(دبیر رسائل) توزیع فرمان ها و عفونامه ها و انشاء نامه ها ی سیاسی بود که پس از تحریر به تصویب و مهر خلیفه می رسانید، ‌مراجعه نامه های رسمی و اصلاح و تصحیح ان نیز از وظایف وی بود و در مجلس قضا با خلیفه می نشست و مهر خلیفه را بر احکام میزد، ‌نامه های خلیفه به عنوان امیران و شاهان به قلم وی آماده می شد. از جمله مشهورترین دبیران عصر عباسی می توان از یحیی بن خالد برمکی و فضل بن ربیع در دوران هارون و فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل واحمد بن یوسف در روزگار مأمون و محمد زیات و حسن بن وهب و احمد بن مدبر در دوران معتصم و واثق یاد کرد. (ابراهیم حسن 1360، ج2: 230)

حاجبی در عصر عباسیان

عباسیان نیز به رسم امویان حاجب گرفتند و مردم را جز برای کارهای مهم بار ندادند. در عصر عباسیان نیز هم چون عصر امویان مقام حاجب مقامی مهم، ‌و به منزله رئیس تشریفات یا وزیر دربار در نظام سلطنتی بود. از جمله وظایف حاجب این بود که مردم را به نسبت مقام و منزلتشان به حضور خلیفه بار دهد. ابن خلدون در این مورد می نویسد حاجبی، در دولت اموی و عباسی به کسی اختصاص داشت که سلطان را از دیدار عامه می پوشید و درگاه او را به روی آنان می بست، یا آن را بر حسب اندازه معین و اوقات سلطان به روی آنان می گشود، ‌و این پایه در آن روزگار از دیگر مراتب درگاه پادشاه فروتر بود و متصدی آن مرئوس دیگر پایگاه های زیر نظر وزیران به شمار می رفت.(ابن خلدون 1375، ج1:459-460)

امارت یا استانداری در عهد عباسیان

امارت و استانداری درعهد بنی العباس نیز هم چون امارت در عهد اموی بود. که شامل امارت خاص و امارت عامه بود و امارت عامه نیز شامل امارت استکفاء و امارت استیلا بود. در دران عباسیان امارت خاصه چندان مرسوم نبود وامارت عامه بیشتر مرسوم بود. معمولاً امارت و استانداری مناطق دور از مقر خلافت به صورت امارت استکفاء بود، مانند امارت خراسان. و همین امراء استکفائی بودند که دم از استقلال زدند.مثل طاهریان در خراسان و سامانیان در ماوراءالنهر. از امارت غزنویان به عنوان امارت استیلاء می توان یاد کرد.

برید درعصر عباسیان

برید در عصر خلفای عباسی نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. برید در بغداد دیوان بزرگی داشت و در سراسر راه ها ایستگاه های آن آماده بود. تا دوران معتصم کبوتران نامه بر برای فرستادن نامه ها به کار می رفت. شاه راه هایی که عباسیان ساختند موجب رواج بازرگانی شد و هم دامنه تحقیقات جغرافیایی را وسعت داد. اما برید، خاص امور دولت بود و نامه های کسان رانمی برد و باید آن را سازمان خاص دولتی شمرد. صاحب برید علاوه بر فرستادن نامه ها، مراقب عاملان دولت بود و از کار دشمنان آگاه می شد. صاحب برید چشم بینای خلافت بود و می بایست خلیفه را از کار و رفتار عاملان ولایات خبردار کند و فرمان های وی را به اطراف برساند و اوضاع همه جا را چنان که هست بدو بنماید (ابراهیم حسن 1360، ‌ج2: 235) نظم برید در ایام منصور چنان بود که هر روز دوبار گزارش ولایات بدو می رسید چون نماز مغرب می کرد گزارش روز را می دید و چون نماز صبح می کرد از گرازش شب آگاه می شد (ابراهیم حسن 1360، ‌ج2: 236) ابراهیم بن موسی گوید: در ایام خلافت منصور، ‌متصدیان برید در همه افاق هر روز قیمت گندم وحبوب وناخورش ها را با قیمت همه خوردنی ها و آن چه که قاضی در ناحیه آن ها حکم می داد و آن چه ولایتدار می کرد و مالی که به بیت المال می رسید و هر حادثه ای که بود برای وی می نوشتند. گوید: و چون نماز مغرب را می کردند بدو نامه می نوشتند و آن چه را در شب رخ داده بود پس از نماز صبح می نوشتند. و چون نامه ها به منصور می رسید در آن می نگریست، ‌اگر قیمت ها را به حال خود می دید چیزی نمی گفت و اگر چیزی از آن تغییر یافته بود به ولایتدار و عامل آن جا می نوشت و از علتی که قیمت آن چیز را تغییر داده بود می پرسید و چون جواب می رسید وعلت را خبر می داد با ملایمت تدبیر می کرد تا قیمت آن چیز به حال اول بازگردد. اگر از چیزی از احکام قاضی بدگمان می شد درباره آن بدو می نوشت و از کسانی که به نزد وی بودند از کار قاضی می پرسید. اگر کاری ناروا انجام شده بود بدون می نوشت و توبیخ و ملامتش می کرد.(طبری 1362، ‌ج11: 5037)

قضاوت در عصر بنی العباس

در دوران اول حکومت عباسیان سازمان قضایی تغییر بسیار یافت و پس از به رسمیت شناختن چهار مذهب فقهی روح اجتهاد سستی گرفت و قاضی حکم خود را طبق یکی از این چهار مذهب رسمی صادر می کرد. قاضی عراق به مذهب ابوحنیفه می داد و قاضی شام و مغرب احکام خود را با مذهب مالکی تطبیق می کرد در مصر مذهب شافعی متبع بود و اگر دو طرف دعوی بر مذهب رایج دیار نبودند قاضی یکی را نیابت می داد تا به اقتضای مذهب ایشان حکم کند. خلفای عباسی پیوسته در صدد بودند قاضیان را پیرو مقاصد خویش کنند تا اعمالشان رنگ شریعت گیرد تا آن جا که بسیار از فقهای عصر از تصدی قضا بیم ناک بودند که مبادا خلیفه بر خلاف شریعت وادارشان کند. به دوران منصور ابوحنیفه نعمان از تصدی قضا عذر خواست. عنوان قاضی القضات (قاضی قاضیان) را عباسیان پدید آوردند. قاضی القضات مقیم پایتخت بودد و قاضیان را به نیابت خویش به شهرها می فرستاد. نخستین کسی که این عنوان یافت ابویوسف صاحب کتاب الخراج بود که قاضی القضات مأمون شد.(ابراهیم حسن 1360، ‌ج2:252)

رسیدگی به مظالم در حکومت بنی العباس

از جمله مناسب قضایی که از شئونات خلیفه بود، ولایت مظالم بود .تا زمان هارون الرشید خلفا خود به دیوان مظالم حاضر و شکایت شاکیان را استماع و فرامین لازم را صادر می کردند. هارون الرشید نخستین خلیفه ای بود که این کار را به دیگری تفویض کرد و «محمد بن الحسن الشیبانی» را بدین کار گماشت. سمت ولایت مظالم و قضاوت در واقع یکی نبود و دارای وجوه تمایزی بود. دکتر حسن ابراهیم حسن به نقل از ماوردی، ‌فرق میان رسیدگی قضایی و رسیدگی مظالم را ذکر کرده می نویسد: از جمله این تفاوت ها این است که مأمور مظالم مهابت و قدرت از قاضین بیش داشت که اهل دعوی را از بیهوده گویی، و ستم گران را از غلبه جویی مانع می شد و می توانست از دقتدر قرائن، حق را از باطل بشناسد و اهل دعوی را وادار کند اختلافات خود را به سازش ختم کنند. و قاضی این را بی رضای اهل دعوی نمی توانست. و نیز مأمور مظالم اگر از شاهدان بدگمان می شد، ‌شاهدان دیگر می طلبید تا بدگمانی از اوبرود و نیز می توانست به دل خواه خویش شاهدانی را نیز بخواند و مشهود ایشان را بپرسد. اما رسم قضا چنان بود که از مدعی شاهد خواهند و تا نخواسته باشند گفتار شاهد را نشنوند.(ابراهیم حسن 1360، ‌ج2:257) محکمه مظالم به ریاست خلیفه یا ولایتدار یا نائب وی به پا می شد. محکمه مظالم در مسجد تشکیل می شد و پیوسته در اطراف محکمه پنج گروه بودند که بدون ایشان جلسه منعقد نمی شد. نخست حاجبان و نگهبانان تا اگر کسی از محضر قضا فراری شود یا به عنف توسل جوید وی را به جایش بنشانند دیگر حاکمان بودند که می باید احکام دیوان مظالم را بدانند و حقوق اهل دعوی را قاز دهند و از ان گفتگوها که میان مدعیان می رود واقف شوند و از دقایق امورشان خبر یابند. قاضیان نیز از حضور در این جلسات فایده می بردند که احکام دیوان مظالم را بر آن دعاوی که به حضور ایشان طرح می شد تطبیق میکردند. دیگر فقیهان بودند که مأمور مظالم در قضایای شرعی که مورد اشکال بود به ایشان رجوع می کرد. دیگر دبیران بودند که گفتار اهل دعوی را ثبت می کردند. و دیگر شاهدان بودند که می بایست هر چه درباره اهل دعوی می دانند بگویند و نیز شهادت دهند که حکم قاضی برخلاف حق و عدالت صادر نشده است. قضایایی که مأمور مظالم به آن رسیدگی می کرد یکی دعوای افراد و گروه ها بر ضد ولایتدارانی بود که از راه عدل و انصاف به در رفته بوند یا بر ضد ماموران وصول مالیات بود که در گرفتن مالیا ت ستم کرده بوند و یا دبیران دیوان ها که در کار مسلمانان که از جاده حق گشته بودند. رسیدگی به شکایت جیره خواران دولت، ‌اگر جیره ایشان کم شده بود یا موقع پرداخت آن دیر شده بود نیز از وظایف وی بود. و نیز مأمور مظالم احکام دشواری را که قاضی و محتسب از اجرای آن فرو مانده بودند اجرا می کرد. وی بر انجام عبادات چون حج و نماز عیدو جمعه و جهاد نیز نظارت می کرد.(ابراهیم حسن 1360، ‌ج2: 258)
دیوان مظالم نیز در اواخر عهد عباسی چون سایر نهادهای حکومتی به انحطاط گرایید و ملعبه دست خلفا و اهل حرم گردید. چنان که سیوطی در این مورد گوید: در سال 306 هجری زنان حرم سرای خلیفه امر و نهی می کردند و کار به جایی رسید که مادر خلیفه «المقتدر» به «قهرمانه» یکی از کنیزانش دستور داد هر جمعه در «مظالم» بنشیند و به نامه های مردم رسیدگی کند. او می نشست و قضات و اعیان حاضر می شدند و فرمان می دادند و او فرمان ها را به خط خود توقیع می کرد.(فقیهی 1357:114). لازم به ذکر است که قهرمانه اسم خاص نیست. بلکه لقب زنانی است که رابط بین خلیفه و زنان حرم بودند.

محتسب و نظارت بر امور حسبه در حکومت عباسیان

کار قضا میان قاضی و مامور مظالم و محتسب تقسیم شده بود. محتسب به قضایایی که با امنیت عموم ارتباط داشت و شتاب در فیصله آن لازم بود رسیدگی می کرد. گاه می شد که قضا و احتساب را با وجود اختلافی که در طرز عمل بود به یکی می دادند که کار قاضی تحقیق و تأمل و دقت در حکم بود و کار محتسب شدت و شتاب در کار بود. امر به معروف ونهی از منکر و نگهبانی ادب و فضیلت و امانت و نظارت در رعایت احکام شریعت ومراقبت در نظم بازارها و جلوگیری از اشغال معابر به وسیله بازاریان و وصول قرض کسان و جلوگیری از کم فروشی و گران فروشی و وهن شریعت و تجاوز به حدود همسایه و رفعت بنای ذمیان از خانه مسلمانان از وظایف محتسب بود.(ابراهیم حسن 1360، ‌ج2: 259)

منابع مالی عهد عباسیان

چون از مسلمات بود که دولت اسلامی متعلق به همه مسلمانان است، هم از آغاز اسلام «بیت المال » عامه از خزانه خلیفه که «بیت المال خاصه » نامیده می شد جدا بود، ولی از آن جا که اختیار هر دو خزانه در دست یک نفر بود که حساب به کسی پس نمی داد، لذا رعایت فاصله و حریم دو خزانه به وجدان خلیفه بستگی داشت.(متز 1364، ‌ج1:144) از جمله وجوهی که به بیت المال عامه می رسید عبارت بود از پنج یک معادن و دفینه های پیش از اسلام، ‌و پنج یک آن چه به غواصی از دل دریا برارند، ‌و نیز قیمت بردگان گریخته و آن چه از ره زنان پس گرفته شود و صاحب معینی نداشته باشد و هم چنین مال بی وارث. البته فقره اخیر فقط شامل مسلمانان می شد و مال می بی وارث به بیت المال مسلمین نمی رسید. در سال 311 مقتدر در موضوع مواریث منشوری صادر کرد و در آن تصریح کرد که مرده ریگ ذمی بی وارث به هم کیشان او می رسد نه به بیت المال مسلمین، چنان که پیغمبر فرموده است مسلمان از نامسلمان و نامسلمان از مسلمان ارث نمی برد و هیچ دو ناهم کیش از هم ارث نمی برند. از جمله مسائل مهم و تازه ای که بین فقهای اسلام مطرح شد و بحث های بسیار برانگیخت این بود که اگر میت وارث نداشته باشد به جای آن که اموالش بین وابستگان دور تقسیم شود به بیت المال تحویل گردد و بسیاری از فقها بر آن بودند که خویشاوندان نزدیک نمی توانند بیش از سهم تعیین شده در قرآن ببرند و مابقی از آن بیت المال است. و در قرن سوم به روزگار معتمد (279- 256) دیوان المواریث، خاص این کار ایجاد شد که میدان گشاده ای برای فشار ومردم ازاری وتجاوز به اموال مردم برخلاف سنت بود. راضی خلیفه تا حدی توانست حکام را در مورد دست گذاشتن روی میراث های مردم افسار کند.(متز 1364، ‌ج1:137-138)
یکی دیگر از وجوهی که به بیت المال عامه واریز می شد در آمد حاصل از عوارضی بود که از تجاوز یعنی وارد کنندگان و صادر کنندگان کالاها دریافت می شد که امروزه از ان تحت عنوان عوارض گمرکی می توان یاد کرد.
در مورد عوارض گمرکی، ‌چنان چه در احکام اسلامی دقت کنیم، ‌شرعاً‌ جایز نیست اما علی رغم ممنوعیت، ‌پاسگاه های عوارضی در همه نقاط وجود داشت و فقیهان کوشیدند این مساله را چنین حل کنند که مالیات گمرکی جزء زکات است و بدین گونه گرفتن عوارض از مسلمین مشروعیتی یافت، ‌و این نظریه پدید آمد که تاجر با پرداخت عشریه [15] عوارض نواقلی می تواند یک سال تمام در داخل ممالک اسلامی مسافرت و تجارت کند؛ که البته این سواری دو و نیم درصد [زکات] عین المال بود که می بایست پرداخته باشد.(متز 1364، ‌ج1: 142-143)
و اما انواع اموالی که به بیت المال خاصه واریز میشد عبارت بود از :
1) ارثی که از خلیفه پیشین برای اولادش می ماند. هارون الرشید بیشترین میراث را باقی گذاشت که عبارت بود از چهل و هشت ملیون دینار.
2) حاصل خراج و محصول املاکعمومی که پس از کسر مخارج از قلمرو فارس و کرمان به دست می امد، مبلغ آن طی سال های 299 تا 320 سالیانه به بیست و سه میلیون درهم می رسید که چهار ملیون آن به بیت المال عامه و نوزده ملیون به بیت المال خاصه واریز می شد.
3) حاصل مصر و شام، از جمله جزیه اهل ذمه که به خزانه خلیفه واریز می شد نه به بیت المال عامه.
4) اموالی مه از مصادره وزیران و کاتبان برکنار شده و محصول املاکشان به دست می آمد و نیز ماترک وابستگان بی وارث دستگاه خلافت.
5) قسمتی از حاصل املاک وخراج بین النهرین واهواز و مناطق دیگر در شرق و غرب، به بیت المال خاصه واریز می شد.
6) آن چه هر یک از خلفا از دخل و خرج سالیانه اضافه می اوردند. مثلاً معتضد و مکتفی هر یک در سال یک ملیون دینار پس انداز می کردند.(متز 1364، ج1: 145-146)
ناگفته نماند که بسیاری از این مالیات ها که در سرزین های اسلامی از مردم اخذ می شد وجه شرعی نداشت و برخی از ابداعات خلفا و کارگزارانشان بود و برخی مالیات هایی که پیش از اسلام در آن سرزمین ها متداول بود. ادام متز در این مورد خاطرنشان می سازد که : فقهای مسلمان هر نوع مالیات به جز جزیه اهل ذمه و خراج زمین وزکات را غیر قانونی می دانستند.(متز 1364، ‌ج1:148)

تحولات سیاسی و اداری در دوره دوم خلافت عباسیان

همان گونه که پیش از این گفته شد دوره دوم خلافت بنی العباس دوران ضعف و فتور نسبی خلافت بغداد بود. یکی از عمده ترین دلایل این ضعف و فتور تضعیف وزرا و تنفیذ امیرالامراها توسط خلفا بود. توفیق مأمون در غلبه بر برادرش امین به مدد ایرانیان موجب شد که عباسیان از ناحیه ایرانیانی که در ماجرای ولایتعهدی امام رضا علیه السلام دل بستگی خود را به علویین به منصه ظهور نشاندند احساس خطر کنند، ‌جنبش های استقلال طلبنه ایرانیان و سرپیچی امراء ایرانی از فرمان خلفای بغداد هم چون طاهریان و صفاریان، عباسیان را بر آن داشت تا دست به دامان ترکان شده و دست عناصر ترک را در کارها بازگذارند. رفته رفته ایرانیان را از حوزه درگاه و دیوان دور کرده و تثبیت قدرت خود را نه چون گذشته که مبتنی بر تدبیر و قلم وزرای ایرانی تبار بود در سایه شمشیرهای امیرالامراهای ترک تبار جستجو کردند و شمشیر را به جای قلم نهادند و تععصب و تصلب را جانشین تدبیر و مدارا نمودند. این جابجایی قدرت که منجر به تأیید و تنفیذ نظامیان شد تا بدان جا موجب تضعیف مقام وزارت و تضعیف اصحاب سیاست شد که غالب مردان وزین و اهل کیاست از پذیرش مسئولیت در دربار خلفایی که خود در برابرامیرالامراهای ترک تبار خار و خفیف بودند، تن می زدند و افرادی که پذیرای مسئولیت در چنین نظام منحطی بودند با انواع تحقیرها و تخفیف ها روبرو می شدند.
باسورث در باب سراغاز ورد غلامان ترک در دربار خلفای عباسی می نویسد: توسعه تشکیلات بردگان در دستگاه خلافت عباسی از زمانی آغاز گردید که خلفای عباسی نخست مواجب اعراب ازاد یا مقاتله را که در خدمت ارتش خلافت بودند تقلیل دادند و پس از انقضای خدمت آنان پولی را که برای زمان تقاعدشان اندوخته شده بود صرف خرید غلامان ترک کردند معتصم به هنگام جلوسش به سال 218 ق/833م. اعراب را از دیوان مصر قلم کشید و به جای آن غلامان ترک خرید.(باسورث 1362:96)
سپاهیان ترک و روسای ایشان که از جانب خلیفه لقب امیرالامرائی یافته بودند چنان بر کارها تسلط یافتند که خلیفه جز اطاعت ایشان چاره ای نداشت. و گاه کار امیرالامراهای ترک بدان جا می کشید که خلیفه را محبوس یا معزول می کردند. از تاریخ فوت معتصم تا سال 656 که خلافت بنی العباس بدست هلاکوخان مغول منقرض گردید، از آل عباس بیست و نه نفر در مدت 429 سال در بغداد به اسم خلیفه باقی بوند که اغلب افرادی بی کفایت و ضعیف النفس و دست نشانده امراء ترک یا پادشاهان دیلمی و سلجوقی ایران محسوب می شدند. بی کفایتی و سوء رفتار خلفای عباسی و امیرالامرهای ترک موجب فروپاشی اقتدار خلافت بغداد و شکل گیری حکومت ها مستقل و نیمه مستقل در دیگر بلاد اسلامی شد.
بدرفتاری متوکل نسبت به آل علی علیه السلام موجب شد که جمع کثیری از ایشان از عراق به طرف ری و قزوین و گیلان و طبرستان و جرجان گریختند و در این نقاط به دعوت مردم بر ضد بنی العباس مشغول شدند.این سادات علوی که غالباً از شیعیان زیدی بودند به لقب داعیان یا اهل دعوت اشتهار یافته بودند.جماعیت از ایشان سه سال پس از قتل متوکل سلسله علویان طبرستان را تشکیل دادند و می توان گفت بزرگ ترین ضربتی که به قدرت و نفوذ خلفای عباسی وارد آمد از جانب همین علویان طبرستان و دست پروردگان ایشان یعنی دیالمه بوده است. در فاصله بین خلافت متوکل و ختم ایام معتمد(279- 256) طبرستان در سال 250 به دست داعیان علوی و سیستان و خراسان وکرمان و فارس به دست صفاریان و ماوراءالنهر به دست سامانیان از خلافت عباسی مجزا گردید.(اقبال آشتیانی، بی تا:102)

جمع بندی

در عصر حکومت امویان، ایرانیان به خوبی دریافتند که این غاصبان خلافت، ‌جز به تضعیف اسلام، و سیطره بر مردم مسلمان و ظلم و بیداد بر مردمان بلاد تحت امر خویش کمر نبسته اند. رفتار ظالمانه بنی امیه و بنی مروان با ایرانیان، ‌و اگاهی از مظالمی که بر خاندان رسول خدا روا می داشتند، ‌و مشاهده رفتارهای جاهلانه و مغایر با اسلام خلفای اموی، موجب شد که این مردم متمدن و هوشمند با فطانت خاص خویش حساب امویان و عمل کردای غیر اسلامی آنان را از اسلام جدا کرده، ‌هر جا علمی در مخالفت با امویان برپا می شد گرد آن فراز آیند، ‌و در راه نابودی دشمنان دین، ‌جان فشانی کنند.
همین نفرت از امویان موجب شده بود که ایران همواره کانون مخالفت با دولت غاصب اموی باشد. به ویژه بلاد مرکزی و شمال شرقی ایران امروز، ‌یعنی ری و خراسان. به همین جهت از آغاز، ‌عباسیان این مناطق را برای نشر دعوت خویش برگزیده، ‌دعات خویش را بدین مناطق اعزام می نمودند. توجه ایرانیان به خاندان رسول الله و نارضایتی آنان از امویان، ‌دو عامل مهمی بودکه عباسیان کوشیدند از آن به نفع خویش بهره گیرند. بنی العباس با وقوف بر کثرت علاه مندان به خاندان رسول خدا در ایران، برای مشروعیت بخشیدن به مدعای خویش و جلب قلوب ایرانیان و دیگر مسلمین متمایل به آل علی علیه السلام خود را وصی آل علی معرفی کردند. بدین نحو که محمد بن علی بن عبدالله و پسرش ابراهیم امام، ‌خود را وصی و وارث حق «ابوهاشم» پسر محمد حنیفه فرزند حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام خواندند و گفتند: ابوهاشم پیش از آن که از این جهان درگذرد حق امامت را به محمد بن علی واگذاشت و اتباعش که هاشمیه خوانده می شدند، محمد بن علی را امام خویش شمردند. و او را خلیفه گفتند. وی دعاتی به خراسان و ماوراءالنهر فرستاد. دعاه عباسی مردم را پنهانی دعوت به پیروی زا آل محمد(ص) می کردند که پیشوایی و رهبری حق واقعی آن هاست. شعار آنان«الرضا من آل محمد(ص) بود، ‌نام هیچ کس را به عنوان خلافت مطرح نمی کردند و چنین عنوان می کردند که غرض آنان سرنگونی امویان و سپردن خلافت به دست یکی از فرزندان رسول خدا است که مردم، ‌خود او را برگزینند و راضی به خلافت او باشند. بدین ترتیب جمع کثیری از دهقانان و نجیب زادگان ایرانی خراسان به بیعت او در آمدند. و همین ایرانیان که هر یک به نوعی فریب وعده های عباسیان را خورده بودند، ‌با رشادت و جانبازی، ‌حکومت امویان را ساقط کرده، عباسیان را بر اریکه قدرت نشاندند.
دوره حکومت بنی العباس را از نظر قوت و ضعف خلفا و چگونگی اداره امور کشور می توان به دو دوره متمایز تقسیم کرد.
دوره اول از خلافت سفاح تا پایان خلافت مأمون (از سال 132 تا سال 218 هجری) که این دوره، ‌دوره قدرت خلفای بنی العباس و نفوذ و سیطره ایرانیان در امر حکومت بود.
دوره دوم از آغاز خلافت معتصم تا انقراض حکومت عباسی (از سال 218 تا سال 656 هجری) که دوره ضعف و فتور خلفای عباسی و زمان نفوذ ترکان در امور کشور است. در دوره دوم است که حکومت های مستقل و نیمه مستقل ایرانی پا به عرصه وجود می گذارند و بعضاً بر خلیفه و درگاه خلفای بغداد تسلط یافته و در واقع خلفا را دست نشانده خود می سازند.
در دوره اول با توجه به حضور ایرانیان در درگاه و دیوان عباسیان، شاهد تجدید سنن حاکم بر دربار سلاطین ساسانی، ‌در مرکز حکومت عباسیان هستیم و می بینیم که چگونه خلفای عباسی در تقلید از آداب و رسوم اشرافی خسروان ایران، ‌در زندگی خصوصی و نوع تجملات درباری و نظام اداری کشور از یکدیگر پیشی می گیرند. دکتر حسن ابراهیم حسن به نقل از پالمر می نویسد: به دوران عباسیان که قیام دولتشان مدیون پارسیان بود طبعاً‌اندیشه های پارسی نفوذ یافت، ‌وزیر پارسی نژاد در رأس دولت بود و خلافت، ‌سازمانی چون امپراتوری ساسانیان داشت. خلیفه از رعیت روی بپوشید و وزیر و جلاد گرفت و هاله قدس و مهابت اطراف وی پدید آمد، ‌رسوم پارسی به دربار بغداد نفوذ کرد، ‌نوروز و مهرگان عیدکهن پارسی را جشن گرفتند و خلیفه عباسی رسم خسروان گرفت و عظمت و جلال ایشان را تقلید کرد. هر که نزد خلیفه می شد کمر خم می کرد و نزد وی زمین را بوسه می زد و چون نزدیک می شد روی خلیفه را می بوسید، البته جز بزرگان دولت کم تر کسی به این افتخار می رسید. در مورد ساختار اداری عباسیان می توان گفت: رسم وزارت در دولت عباسی به اقتدای خسروان پارسی پدید آمد. در این دوره نیز کار اداره دیوان های متعدد به عهده دبیران بود. معروف ترین دبیران این دورهک دبیرنامه ها، ‌دبیر خراج، ‌دبیر سپاه، دبیر نگهبانی و دبیر قضا بود. عباسیان نیز به رسم امویان حاجب گرفتند و مردم را جز برای کارهای مهم بار ندادند.
امارت و استانداری درعهد بنی العباس نیز هم چون امارت درعهد اموی بسیار مهم بود. برید در عصر خلفای عباسی نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. برید در بغداد دیوان بزرگی داشت و در سراسر راه ها ایستگاه های آن آماده بود. در دوران اول حکومت عباسیان سازمان قضایی تغییر بسیار یافت و پس از به رسمیت شناختن چهار مذهب فقهی روح اجتهاد سستی گرفت و قاضی حکم خود را طبق یکی از این چهار مذهب رسمی صادر می کرد.عنوان قاضی القضات (قاضی قاضیان) را عباسیان پدید اوردند. قاضی القضات مقیم پایتخت بود و قاضیان را به نیابت خویش به شهرها می فرستاد. درباره رسیدگی به مظالم که از جمله مناسب قضایی، ‌و ولایت مظالم از شئونات خلیفه بود، نوشته اند: تا زمان هارون الرشید خلفا خود به دیوان مظالم حاضر و شکایت شاکیان را استمع و فرامین لازم را صادر می کردند، اما دیوان مظالم نیز در اواخر عهد عباسی چون سایر نهادهای حکوممتی به انحطاط گرایید و ملعبه دست خلفا و اهل حرم گردید.
در مورد منابع مالی عباسیان لازم به ذکر است که چون از مسلمات بود که درآمد دولت اسلامی متعلق به همه مسلمانان است، همواره «بیت المال عامه» از دارایی های شخصی خلیفه که در ادواری از آن با عنوان «بیت المال عامه» از دارایی های شخصی خلیفه که در ادواری از آن با عنوان «بیت المال خاصه» یاد می شد، جدا بود، ولی از آنجا که اختیار هر دو خزانه در دست خلیفه بود و خلیفه به کسی حساب پس نمی داد، لذا رعایت فاصله و حریم دو خزانه به وجدان خلیفه بستگی داشت.
بدرفتاری عباسیان در دوره دوم خلافتشان، به ویژه رفتارهای سبعانه متوکل نسبت به آل علی علیه السلام، موجب شد که جمع کثیری از ایشان از عراق به طرف ری و قزوین و گیلان و طبرستان و جرجان گریختند و در این نقاط به دعوت مردم بر ضد بنی العباس مشغول شدند. این سادات علوی که غالباً‌از شیعیان زیدی بودند به لقب داعیان یا اهل دعوت اشتهار یافته بودند.جماعتی از ایشان سه سال پس از قتل متوکل سلسله علویان طبرستان را تشکیل دادند و می توان گفت بزرگ ترین ضربتی که به قدرت و نفوذ خلفای عباسی وارد آمد از جانب همین علویان طبرستان ودست پروردگان ایشان یعنی دیالمه بوده است. در فاصله بین خلافت متوکل وختم ایام معتمد (279-256) طبرستان در سال 250 به دست داعیان علوی و سیستان و خراسان و کرمان و فارس به دست صفاریان و ماوراءالنهر به دست سامانیان از خلافت عباسی مجزا گردید.

پی نوشت ها :

1- مختار در ابتدای قیامف‌مردم کوفه را به امامت پسر سوم حضرت علی علیه السلام یعنی محمد حنفیه دعوت می کرد و چون لقب مختار کیسان بود، ‌این فرقه را کیسانیه خواندند. (قبال آشتیانی، ‌بی تا:84)
2- اخباری که از فتنه های آخرالزمان خبر می دهد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از جمله یک قسم اخباران آن حضرت است به وقایع و حروب و ظهور حکام و تغییر دولت ها که بعد از آن حضرت شده و علما این قسم را اخبار ملاحم خوانند زیرا که ملاحم جمع ملحمه است و ملحمه جنگ است و نقل از : مهمان نامه بخارا صص 95-96. (دهخدا 1378)
3- بعدالله محض: عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام و مادرش فاطمه دختر سید الشهدا حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام بود.(محدث قمی 1379، ‌ج1:628)
4- شریک بن شیخ المهری که بیدادی ها و نامردمی های عباسیان را- خاصه در آغاز کارشان- دید سر به شورش برآورد و سی هزار تن از ناراضیان بر وی فراز آمدند. وی آشکارا نارضایتی خویش را از آن که خلافت از دست مروانیان به دست کسانی رسیده است که در خون ریزی و ستم کاری از آن ها پای کم ندارند بیان کرد و گفت ما برای این خون ریزی ها و بیدادگری ها گرد خاندان پیغمبر نیامده ایم. حکام ناراضی عرب که در بخارا و خوارزم بودند نیز به او پیوستند، ‌چنان که بیشتر اهل بخارا نیز به وی گرویدند. ابومسلم لشکری همراه زیاد بن صالح خزاعی به دفع این ها گسیل کرد و به کمک بخار خداه، ‌فتنه آنان فرونشاند. در این ماجرا، ‌بخارا سه روز در آتش سوخت و گذشته از کشتگان، بسیاری از اسیران و بندیان نیز بر دروازه شهر آویخته شدند.(زرین کوب 1363:397)
5- ابومسلم که قیام مردم بخارا را به خاک و خون کشید، ‌در امر کشته شدن ابوسلمه نیز دخیل بود. در این باب یعقوبی می نویسد: از ابوسلمه خبرهایی به ابوالعباس رسید که او را ناپسند آمد، ‌به او گفتند که ابوسلمه چه نقشه ای داشت و چرا در کار بیعت با ابوالعباس تأخیر می کرد و در نظر داشت که خلافت را به دست بعضی طالبیان بازگرداند. ابومسلم هم از خراسان نوشت که ابوسلمه را بکش، چه او دشمن خیانت کار و بدطینتی است. ابوالعباس به او نوشت که تو کسی را برای کشتن وی بفرست. و ابوالعباس نمی خواست تا ابومسلم را با کشتن ابوسلمه به وحشت اندازد یا علیه خویش بهانه ای به دست او دهد. پس ابومسلم «مراد بن انس ضبی» را فرستاد و او بر در کاخا بوالعباس ایستاد وچون ابوسلمه که نزد وی شب نشینی داشت بیرون آمد، بر او تاخت و گردنش را زد.
در این رابطه زرین کوب می نویسد: با آن که ابومسلم در خراسان بود، ‌خلیفه در عراق بی دستور او هیچ کاری نمی کرد، ‌حتی وقتی سفاح خواست ابوسلمه وزیر خود را که نزد وی متهم به تشیع بود از میان بردارد، ‌ناچار شد ابوجعفر دوانقی برادر خود را ازعراق به خراسان فرستد و نخست از سردار سیاه جامگان دستوری بخواهد. هم چنین می نویسد: عباسیان به دست ابومسلم و یاری او، ‌نه فقط سلیمان بن کثیر، بلکه ابوسلمه خلال را که وزیر آل محمد خوانده می شد و در کوفه محبوبیتی تمام داشت از میان بردند (زرین کوب 1363: 397-398)
هر چند عباس اقبال آشتیانی، ‌ابومسلم را در امر واگذاری خلافت به خاندان علوی با ابوسلمه هم داستان می داند و می نویسد: ابوسلمه و ابومسلم پیش از آن که حکومت در خاندان عباسی استقرار یابد در صدد برآمدند که یکی از بزرگان آل علی علیه السلام را به خلافت برگزینند، ‌لذا نامه هایی برای سه تن از برزگان علوی نگاشتند که نخستین آن ها حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بود. امام ششم شیعیان از قبول این دعوت خودداری و بزرگان دیگر این خاندان را نیز از قبول این دعوت منع فرمودند. نقشه ابومسلم وابوسلمه علنی و معلوم سفاح گردید. چون سفاح به علت قدرت ابومسلم و دوری او نمی توانست دشمنی خود را با او بروز دهد، ‌ابوسلمه را ابتدا محبوس، ‌سپس مقتول نمود و خالد برمکی، یکی از خراسانیان سپاه ابومسلم را به جای او به وزیری اختیار کرد.(اقبال آشتیانی، ‌بی تا:87-88) به هر حال سفاح نسبت به ابومسلم با همه آن فداکاری هایش‌، خوشبین نبود، ‌چنان که نوشته اند: چندی پیش از وفات سفاح، ابومسلم به کوفه آمد تا به حج رود. به اشاره خلیفه، ‌ابوجعفر دوانقی «منصور»، برادر سفاح که بعد از او عهده دار خلافت شد- نیز با او همراه شد و امارت حاج یافت. در واقع سفاح می ترسید که سردار سیاه جامگان در مکه یا مدینه با علویان که هنوز مدعیان خلافت بودند، ‌هم داستان شود و خلافت را، ‌چنان که از قول او نیز گفته می شد، از عباسیان به علویان بگرداند.(زرین کوب 1363:399) به هر حال ابومسلم نیز به دستور منصور از پای در آمد. مؤلف اخبار الطوال ماجرای کشته شدن ابومسلم را چجنین نقل می کند: سه روز ابومسلم هر روز صبح با مرکوب خود وارد قصر منصور می شد و هم چنان سواره تا کنار تالاری که منصور در آن می نشست می رفت آن گاه پیاده می شد و مدتی پیش او می نشست و درامور با یک دیگر مشورت می کردند. روز چهارم منصور، عثمان بن نهیک فرمانده پاسداران خود و شبث بن روح سالار شرطه و ابوفلان بن عبدالله فرمانده سواران را احضار کرد و دستور داد در حجره یی کنار تالار کمین کنند و گفت هر گاه سه بار دست بر هم زدم بیرون آیید وابومسلم را قطعه قطعه کنید. به پرده دار هم دستور داد چون ابومسلم وارد شد شمشیرش را بگیرد، همین که ابومسلم آمد پرده دار شمشیرش را گرفت، ‌ابومسلم خشم ناک پیش منصور در آمد و گفت ای امیر مومنان امروز با من کاری شد که هرگز چنان نسبت به من نشده بود، ‌شمشیر از دوشم برداشتند، ‌منصور گفت چه کسی شمشیر را گرفت خدایش لعنت کناد، ‌بنشین باکی بر تو نیست. ابومسلم در حالی که قبای سیاه خز بر تن داشت نشست و منصور برای او بالشی گذاشت و در تالار غیر از آن دو کسی نبود. ابوجعفر گفت، ‌به چه منظوری پیش از دیدن من می خواستی به خراسان بروی؟ ابومسلم گفت زیرا تو از پی من کسی را که مورد اعتمادت بود برای جمع غنایم به شام فرستادی آیا به من در آن باره اعتماد نداشتی؟ منصور با او به تندی و درشتی سخن گفت. ابومسلم گفت ای امیرمومنان آیا رنج بسیار و قیام من و شب و روز زحمت کشیدن مرا فراموش کرده ای تا توانستم این پادشاهی را برای شما رو به راه کنم. منصور گفت ای پسر زن ناپاک به خدا سوگند اگر کنیزکی سیاه به جای تو قیام می کرد می توانست همین کار را انجام دهد، که خداوند دوست می داشت و اراده فرمود دعوت ما خاندان پیامبر را اشکار فرماید و حق ما را به ما برگرداند اگر این کار به نیرو و چاره سازی تو بود نمی توانستی فتیله ای را ببری. در این هنگام منصور سه بار دست بر هم زد و انان که در کمین بود با شمشیر بیرون آمدند و چون ابومسلم آنان را دید یقین به هلاک خود کرد و برخاست و پای ابوجعفر منصور را بدست گرفت که ببوسد، منصور با لگد به سینه اش زد و بگوشه ای افتاد و شمشیرها فروگرفتندش، ابومسلم می گفت ای کاش سلاحی در دست بود که از جان خود دفاع می کردم . و چندان او را زدند که بر جای سرد شد، ‌منصور دستور داد او را در گلیمی پیچیدند و گوشه تالار نهادند. ابومسلم پیش از رفتن نزد منصور به عیسی بن علی گفته بود همراه من پیش امیرمومنان بیا، که می خواهم درباره برخی از کارها او را سرزنش کنم، عیسی به او گفت تو برو من از پی تو خواهم آمد. چون عیسی پیش منصور در آمد گفت ای امیرمومنان ابومسلم کجاست؟ منصور گفت در این گلیم پیچیده است، عیسی گفت او را کشتی؟ انا لله بر زبان آورد و گفت با سپاهیان او چه کنیم که آنان او را برای خود خدایی ساخته بودند. منصور دستور داد هزار کیسه چرمی که در هر یک سه هزار درهم نهاده بوند فراهم شد. یاران ابومسلم احساس کردند و شمشیرها را کشیدند و بانگ برداشتند، ‌منصور فرمان داد کیسه ای چرمی را همراه سر ابومسلم میان ایشان انداختند. عیسی بن علی هم برفراز قصر رفت و گفت ای خراسانیان همانا ابومسلم بنده ای از بندگان امیرمومنان بود که امیرمومنان بر او خشم گرفت و او را کشت، ‌اسوده خاطر باشید که امیرمومنان آرزوها و خواسته های شما را برخواهد آورد، سواران پیاده شدند و هر یک کیسه یی را برداشتند و سرابومسلم را همان جا انداختند. سپس منصور برای یاران ابومسلم مقرری تعیین کرد واموالی به اردوگاه او فرستاد و پاداش نیکو به ایشان داد و نامه ای نوشت که برای آنان خوانده شد و در آن آنان را نوید و امید داده بود برای سرداران و بزرگان ایشان هم پاداش بسیار معین کرد و بدین گونه آنان را خشنود ساخت. (ابوحنیفه دینوری 1371:421 تا 423)
6- اما برخی از مورخین دوران خلافت بنی عباس(132 تا 656 ه.ق) به چهار عصر تقسیم کرده اند:
ـ عصر اول، از ظهور دولت عباسی تا آغاز خلافت متوکل.(132- 232)
ـ عصر دوم، از خلافت متوکل تا استقرار دولت بویهیان در بغداد.(232- 334)
ـ عصر سوم، ‌از استقرار دولت بویهیان در بغداد تا ورود سلجوقیان به بغداد.(334 ـ447)
ـ عصر چهارم، ‌از ورود سلجوقیان به بغداد تا سقوط دولت عباسی به دست مغول.(447- 656) (ابن الفقیه 1349 :186)
7- برای اطلاع از موفقیت های تحسین برانگیز ایرانیان درعرصه های دیگر، ‌از جمله توفیق ایران در علوم قرآن و حدیث و صرف و نحو و شعر و نثر عرب‌، و حوزه های مختلف علوم عقلی و نقلی، ‌به کتاب «توفیق طلبی در تمدن ایران اسلامی» تألیف دکتر سید علی علوی و زهرا محجوب جهرمی (1385) تهران: انتشارات سمت مراجعه فرمائید.
8- دین اسلام دین برادری و برابری است، و امتیاز هر کس در این دین مبین، ‌بر مبنای تقوی و فضیلت اوست چنان که در آیه شریفه «انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم» (قرآن 13/49) آمده است. عرب در صدر اسلام مبشر این اصل بود ولی بعداً‌ به خصوص در دوره بنی امیه سیاست عربی محض در میان آمد و همه مناصب و مشاغل تا پایان آن دوره به عرب اختصاص داشت و به اقوام دیگر کمال تحقیر و اهانت می شد. این تحقیر و اهانت بر ملل تابع مخصوصاً‌ایرانیان که تمدن درخشان تری داشتند گران می آمد واز این رو برای مقابله با عرب سه راه زیر را پیش گرفتند:
الف- قیام سیاسی، مانند قیام ابومسلم که بالنتیجه به تشکیل دولت های مستقل ایرانی منتهی شد. ب- قیام علیه آیین اسلام و تعمد در تخریب آن که در حقیقت نوعی مقاومت منفی بر ضد حکومت اسلامی بود و در عصر بنی عباس با شدت عجیب ادامه یافت و با مقاومت سخت خلفا مواجه گردید.
ج- قیام اجتماعی و ادبی که به وسیله دسته ای به نام شعوبیه صورت گرفت. ظهور این دسته از عهد اموی است و اینان در آغاز کار عبارت بودند از گروهی که بر غرور و خودپسندی عربان و تحقیر سایر اقوام به دیده انتقاد می نگریستند و می گفتند که اسلام با چنین فکری مخالف است و تفاخر بین احزاب و قبایل را ممنوع کرده و به حکم آیه فوق برتری را از راه تقوی دانسته است و چون این دسته به آیه شریفه مذکور استدلال و استناد می کردند انان را شعوبیه خواندند. شعوبیه نخست(در دوره بنی امیه) در مقابل مفاخرت عرب بر نژاد خویش دم از تساوی می زدند ولی بعداً‌ تفضیل عجم بر اعراب را عنوان کردند.
اصطلاح شعوبیه: این اصطلاح از عهد بنی عباس مشهور گشت و درعهد بنی امیه با وجود ظهور آنان نام شعوبیه بدیشان اطلاق نمی گشت درعهد بنی عباس ایرانیان به واسطه کسب قدرت در دستگاه خلافت فرصت خوبی برای نشر افکار و عقاید خود یافتند و به تألیف کتاب ها و انشاء اشعار در تفضیل عجم بر عرب پرداختند و برخی از بزرگان ایرانی انان را در این راه تشویق میکردند، ‌چنان که طاهربن حسین به علان شعوبی به خاطر نوشتن کتابی در مثالب عرب صلتی بزرگ بخشید. شعوبیه از اوایل قرن دوم تا چهارم هجری به شدت مشغول تبلیغ افکار و عقاید خود بودند و شعرای بزرگ ایرانی در ترویج شعوبیه شعرها ساختند چون خریمی ومتوکلی و بشاربن برد، ‌از جمله مؤلفین شعوبی ابوعثمان سعید بن حمید بختکان و هیثم بن عدی و سهل بن هارون دشت میشانی وعلانن شعوبی و ابوعبیده و بسیاری دیگر، (صفا 1351، ج1:25 تا 29)
9- نوشته اند: وقتی با ابوالعباس (سفاح) بیعت شد و خالد بن برمک برای مبایعت با او حضور یافت ابوالعباس چون فصاحت او را دید گمان کرد که از اصل عرب است. گفت این مرد کیست؟ گفت بنده شما «خالد بن برمک» ابوالعباس را از او خوش آمد و او را به کار خودش که اداره غنائم بود گماشت سپس کارهای دیوان خراج و دیوان جند «سپاه» را به او واگذار نمود.خالد در وظیفه خود دوست داران بسیاری پیدا کرد و اثر نیکویی از خود بر جای گذاشت. در دیوان ها معمول بود کارها را در اوراق ثبت می کردند و خالد نخستین کسی بود که ثبت در دفاتر را معمول کرد و از خاصان ابوالعباس شد و مقام وزارت را احراز نمود. ابوالعباس دختر خود «ریطه» را به خالد بن برمک داد تا همسرش «ام خالد بنت یزید» او را از شیر دختر خالد به نام «امک یحیی» شیر بدهد.ام سلمه همسر ابوالعباس نیز به نوبه خودمام یحیین دختر خالد را از شیر دختر خویش «ریطه» تغذیه نمود. خالد هم چنان در مقام خود بود تا آن که ابوالعباس در گذشت.(جهشیاری 1348: 125-126) خالد مردی کریم و بخشنده بود و وی نخستین کسی بود مردم مستحق و کسانی را که برای درخواست و بخشش به مأموران و حکام روی می اورند «زوار» نامید. این اشخاص پیش از ان سائلان «السوال» نامیده می شدند. خالد می گفت من این نام را برای آنان قبیح می دانم زیرا در میان ایشان مردمی شریف و آزاده هستند.(جهشیاری 1348:195)
10- ابی صالح «شیرویه» نام داشت او مردی با سخاوت و فضیلت بود. می گویند وقتی نزد رشید رفت، ‌او دست خود را دراز کرد تا ابی صالح آن را ببوسد. اما وی سر خود را به سوی دست رشید خم نکرد، ‌بلکه آن را بالا برد و به دهان خود نزدیک نمود و بوسید. ان گاه رشید گفت: اگر او فرومایه و احمق نبود او را می کشتم. هر وقت پیش روی یحیی بن خالد از جود و بخشش او زیاد سخن می گفتند او اظهار فروتنی می کرد ومی گفت: اگر فیض بن صالح را می دید چه می گفتید. یعقوب بن اسحق کندی می گفت: وقتی یحیی بن خالد از فیض بن ابی صالح یاد می کرد، ‌می گفت: او به مردم سخاوت و کرم اموخت.(جهشیاری 1348: 212)
11- پسران یحیی، ‌یعنی فضل وجعفر و محمد و موسی، ‌پس از رسیدن پدر به وزارت، ‌همه در راه بردن کارهای خلافت معین و یاور او بودند، مخصوصاً ‌فضل که مردی کافی و ادیب و کریم بود، از پدر در وزارت نیابت می کرد و مدت ها حکومت ممالک شرقی هارون را بر عهده داشت. فقط چون قدری تندود بود، ‌هارون جعفر را بر او ترجیح می داد و او را محرم و ندیم خود قرار داده بود تا ان جا که برای محرمیت، خلیفه خواهر خود عباسه را به نام جعفر خطبه کرد و ظاهراً از او قول گرفت که این ازدواج از حد نگاه تجاوز نکند (ابن طقطقی 1360: 93) اقتدار، ‌نفوذ و محبوبیت برامکه در بین مردم و بنابه روایاتی، ارتباط انان با علویین موجب شد که عاقبت، هارون به این بهانه که جعفر از عباسه برخلاف قولی که داده بود، ‌صاحب دو فرزند شده است، با این که مدت ها از این قضیه اطلاع داشت و عمل نیز به هیچ وجه نامشروع نبود، جعفر وعباسه و دو طفل ایشان را در سال 187 کشت و سر جعفر را در بغداد آویخت و هر پاره از جسد او را به یک طرف دجله نصب کرد و سپس برادران و پدر او را به زندان انداخت و در بغداد و ولایان، ‌جمیع اموال ایشان وعمال برامکه را ضبط کرد. یحیی در سال 190 و فضل در سال 193 هر دو در زندان هارون جان سپردند. (ابن طقطقی 1360: 93)
برای روشن شدن موضوع و هم چنین پی بردن به نظر دانشمندی چون ابن خلدون نسبت به ایرانیان و تعصب آنان که مرده ریگ عصر جاهلیت اموی است بازگو کردن نظر ابن خلدون خالی از فایده نیست.
ابن خلدون گوید: و اما برامکه بدان سرنوشت نکبت بار گرفتار نشدند مگر به سبب آن که زمام کلیه امور فرمانروایی را به دست گرفته و تصرف در خراج ها را به خود اختصاص داده بودند. چنان که کار به جایی رسیده بود که اگر حتی رشید هم اندکی مال می طلبید، ‌بدان دست نمی یافت. پس از آن خاندان در فرمانروایی بر وی تسلط یافتند و در قدرت سلطنت او شرکت جستند و چنان زمام امور را به دست گرفتند که در جنب قدرت انان، رشید کوچکترین دخالتی در امور کشور نداشت. از این رو آثار بلندی از انان باقی ماند و آوازه انان سراسر کشور را فراگرفت. آن ها کلیه مناصب و درجات دولتی و امور دیوانی و لشکری را به دست اعضای خاندان و پرورش یافتگان خود سپردند و همه مشاغل را از وزارت و دبیری گرفته تا فرماندهی سپاه و حاجبی و کلیه امور مربوط به شمشیر و قلم را خود قبضه کردند. و دیگران را کنار زدند. چنان که گویند از فرزندان یحیی بن خالدف‌بیست و پنج تن در درگاه رشید ریاست داشتند و مناصب کشوری و لشکری را اداره می کردند.(ابن خلدون 1362، ج1:26-27) در باب مخالفت های برامکه با هارون الرشید و حمایت انان از مخالفین آن ها و شیعیان، ابن خلدون اشارتی دارد، ‌بدین شرح: و داستان آنان را با یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام، ‌برادر محمد مهدی ملقب به نفس زکیه که بر منصور خروج کرده بود، باید از این قبیل مخالتف ها شمرد. و داستان او چنان است که فضل بن یحیی برمکی، ‌وی را از بلاد دیلم به درگاه آورد و به خط رشید، ‌او را امان نامه ای داد و چنان که طبری یاد کرده است در این باره هزار هزار(یک میلیون) درهم به دیلمیان بخشیده بود. و رشید او را به جعفر سپرد و مقرر داشت در خانه اش زندانی باشد و تحت نظر وی قرار گیرد. جعفر برمکی، مدتی او را محبوس کرد، ‌آن گاه جسارت او را بر آن داشت که راه وی را بازگذارد و بند را از وی بگشید. بدین گمان که از ریختن خون عضوی از خاندان پیامبر ممانعت کند. ولی در حقیقت وی گستاخی خود را که ناشی از اعتماد بود، نسبت به حکم سلطان نشان داد. چون این قضیه را از راه سخن چینی به رشید بازگفتند، رشید از جعفر درباره "یحیی" پرسید، جعفر به فراست دریافت و گفت او را آزاد کردم، خلیفه به ظاهر عمل او را مستحسن نشان داد، ‌ولی در باطن کینه او را به دل گرفت.(ابن خلدون 1362، ج1:28)
و امان نظر ابن خلدون در باب داستان جعفر و عباسه: باید اندیشید که چگونه عباسه راضی می شود، نسبت خویش را با جعفر برمکی درامیزد و شرف دودمان عربی خویش را با یکی از موالی غیر عرب آلوده سازد. کسی که نیای وی مردی از ایرانیان بوده و به عنوان بندگی یا خدمت گزاری در بارگاه جد عباسه برگزیده شده است(ابن خلدون 1362، ج1:26)
12- «فضل بن سهل زادانفروخ» اهل قریه سیب بالا (سیب از توابع استان کوفه، ‌دو قسمت بود، ‌سیب بالا و سیب پائین) معروف به صابرنیتا یا صابرشا، برای پیگیری شکایت خود از «عاصم بن صبیح» غلام «داود بن علی» که عموی او «یزید بن زادان فروخ» را کشته و املاک او را تصاحب کرده بود، ‌به منظور دادخواهی نزد یحیی بن خالد برمکی با «سلام بن فرج» غلام یحیی بن خالد تماس گرفت. پس از بازپس گیری املاک عمویش به دست سلام مسلمان شد. سهل رفته رفته داخل خدمت برمکیان شد و دو فرزند خود «فضل» و «حسن» را اماده خدمت ساخت. «فضل بن سهل» در خدمت«فضل بن جعفر بن یحیی برمکی» گماشته شد و اداره کارهای او را به عهده گرفت و «حسن بن سهل» به خدمت «عباس بن فضل پیوست» آن دو هم چنان در خدمت ایشان بودند تا یحیی بن خالد ایشان را شناخت و رعایت و حمایت نمود. فضل بن سهل نامه ای از فارسی به عربی برای یحیی ترجمه نمود. یحیی از هوش و عبارات سلیس او خوشش آمد و به او گفت: من تو را باهوش می بینم و به مقام ارجمندی خواهی رسید، ‌پس اسلام بیاور تا راهی برای داخل کردن تو در کارهایمان بیابیم و به تو نیکی کنیم، گفت آری، ‌خداوند وزیر را نیکو بدارد. من به دست تو اسلم می آورم. یحیی گفت نه، ‌بلکه تو را جایی میگذارم که از دنیای نما برخوردار باشی. آن گاه به پسرش جعفر پیغام داد که او را نزد مأمون ببرد تا به دست او اسلام اختیار کند. جعفر او را نزد مأمون برد و به دست وی اسلام اورد. فضل بن سهل هم چنان در خدمت فضل بن جعفر بود تا ان که برمکیان گرفتار شدند. ان گاه در ملازمت مأمون در آمد.(جهشیاری 1348:293-294)
13- در مورد کشته شدن فضل به فرمان مأمون نوشته اند: فضل به دلیل ارادتش به علویین و پیشنهاد کردن ولایتعهدی علی بن موسی الرضا علیه السلام کینه توزی خاندان عباسی را برانگیخت، ‌و بزرگان بنی العباس از سر کین نسبت به هواداران آل علی علیه السلام از مأمون خواستند تا وی را از میان بردارد و مأمون برای جلب توجه عباسیان بغداد، ناجوانمردانه ولی نعمت خویش را از پای در اورد.(ابن طقطقی 1360 :308)
14- از جمله این که چون ممون می خواست طاهر بن حسین را والی خراسان کند با احمد بن ابی خالد در این باره مشورت کرد. احمد رای مأمون را تصویب کرد، ولی مأمون بدو گفت: می ترسم که طاهر بن حسین طریق بی وفایی در پیش گیرد و مرا خلع کند و از طاعتم سرپیچی کند.احمد گفت من خود عهده دار هر پیشامدی هستم. و چون طاهر نام مأمون را در سه جمعه از خطبه انداخت. مأمون احمد بن ابی خالد را خواست و بدو گفت: تو مرا وادار به این کار کردی و هم ضامن رفتار و کردارش شدی. به خدا سوگند اگر چاره ای نیندیشی و همان طور که کار را به فساد کشانید، اصلاح نکنی، ‌گردنت را خواهم زد. احمد گفت: ای امیرالمومنین دل خوش دار که روزی چند نخواهد گذشت که برید خبر هلاکت وی را برایت خواهد اورد. گویند هنگامی که طاهر والی خراسن شد، ‌احمد بن ابی خالد همین پیش بینی را نزد خود کرد، از این رو خادمی به طاهر بخشید و سمی بدو داده گفت: هر وقت طاهر نام مأمون را از خطبه انداخت ان سم را در یکی از غذاهایی که وی دوست دارد بریز. چون طاهر نام مأمون را از خطبه انداخت. خادم مذکور ان سم را در کامه ریخت و طاهر از ان خورد و همان دم درگذشت. پس از چند روز خبر درگذشت طاهر به وسیله برید به مأمون رسید و همین امر سبب شد که کار احمد نزد مأمون بالا گرفت.(ابن طقطقی 1360:312)
15- از عوارضی که از تجار چه در مرزها و چه در داخل کشور اخذ می شد به عنوان عشر نیز یاد شده است، ‌اما لازم به ذکر است که برخی گفته اند غرض از عشر مطلق مالیاتی است که از تجار گرفته می شد، نه یک دهم، ‌چرا که این مالیات نرخ متفاوتی داشت و همیشه یک دهم نبود(متز 1364، ‌ج1:142/ زیرنویس)

منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط