ب) نقد ما بر شارح
آنچه در نقد متن تاریخی مهم است، این است که پژوهشگر ضمن این که با دقت و با استفاده از ابزار تحقیق همچون مقارنه میان مصادر و منابع مختلف تاریخی به نقد نص تاریخی بپردازد، خواه نقد خارجی و شکلی و خواه نقد داخلی و محتوایی و مضمونی، این است که میان کذب و تزویر مورخ و خطا و لغزش او یا فریبی که از اطلاعات غلط خورده است، فرق گذاشت. (2) همیشه صرفاً و لزوماً مؤلّف و مورخ که دچار خطایی در نقل و اعتماد بر یک راوی میشود، غرضورز نبوده است. شارح معتزلی نیز به نظر نمیرسد همهجا که خطایی تاریخی مرتکب شده، غرضی منفی را پی میگرفته است، لذا ارزش تاریخی کتاب وی با آسیبها و نقدهایی که متوجه آن است، کم نمیشود، بلکه در جهت اعتماد بیشتر اصلاح میگردد. حال به برخی از نقدهای روایات تاریخی وی میپردازیم:نقل خبر مجعول مصادره ی اموالی که از یمن برای معاویه میبردند توسط امام حسین
یکی از اتهامهایی که به امام حسین (علیه السلام) بسته شده، این است که ایشان کاروانی را که اموالی را از یمن به سوی معاویه میبردند، در مدینه مصادره و میان خاندان و دوستانش تقسیم کرده و معاویه با بزرگواری!!! از خطای!!! او درگذشته است. این روایت از این قرار است:و کان مال حمل من الیمن إلی معاویه فلما مر بالمدینه وثب علیه الحسین بن علی (علیه السلام)، فأخذه و قسمه فی أهل بیته و موالیه.
وی گوید: در پسِ این جریان حسین (علیه السلام) نامهای به معاویه این چنین نگاشت:
من الحسین بن علی إلی معاویه بن أبی سفیان، أما بعد، فإن عیراً مرت بنا من الیمن تحمل مالاً وحللاً و عنبراً و طیباً إلیک لتودعها خزائن دمشق وتعل بها بعد النهل بنی أبیک، وإنی احتجت إلیها فأخذتها. و السلام.
که گویی اعلامی است به معاویه که من تو را قبول ندارم و اموال تو را هر جا باشد، توقیف خواهم کرد و این بیشک نشانه ی جنگ و مخالفت عملی با معاویه است، شارح در پیِ آن میآورد که معاویه در جواب چنین نوشت:
من عند عبد الله معاویه أمیر المؤمنین إلی الحسین بن علی: سلام علیک، أما بعد، فإن کتابک ورد علی تذکر أن عیراً مرت بک من الیمن تحمل مالاً وحللاً و عنبراً و طیباً إلی لأودعها خزائن دمشق، وأعل بها بعد النهل بنی أبی، وأنک احتجت إلیها فأخذتها ولم تکن جدیراً بأخذها إذ نسبتها إلی لان الوالی أحق بالمال، ثم علیه المخرج منه، وأیم الله لو ترک ذلک حتی صار إلی، لم أبخسک حظک منه، ولکنی قد ظننت یا بن أخی أن فی رأسک نزوه وبودی أن یکون ذلک فی زمانی فأعرف لک قدرک، وأتجاوز عن ذلک، ولکنی والله أتخوف أن تبتلی بمن و لا ینظرک فواق ناقه، و کتب فی أسفل کتابه: یا حسین بن علی أو لیس ما * جئت بالسائغ یوما فی العلل * أخذک المال ولم تؤمر به * إن هذا من حسین لعجل قد أجزناها ولم نغضب لها * واحتملنا من حسین ما فعل یا حسین بن علی ذا الامل لک بعدی وثبه لا تحتمل * وبودی أننی شاهدها * فألیها منک بالخلق الاجل إننی أرهب أن تصلی بمن * عنده قد سبق السیف العذل؛
از پیشگاه بنده ی خدا معاویه امیر المؤمنین به حسین بن علی (علیه السلام)، سلام بر تو، اما بعد، نامه ات به من رسید که نوشته بودی کاروانی که برای من از یمن اموال و حله و عنبر و عطر می آورده است تا نخست در گنجینه های دمشق بگذارم و سپس پس از سیراب بودن فرزندان پدرم به ایشان بدهم، از کنار تو گذشته است و تو به آنها نیاز داشته ای و گرفته ای، تو که خود، آنها را به من نسبت می دهی، سزاوار به گرفتن آن نبوده ای که والی به مال سزاوارتر است و خود باید از عهده ی آن بیرون آید. و به خدا سوگند! اگر این کار را رها می کردی تا آن اموال پیش من برسد، در مورد نصیب تو از آن بخل نمی ورزیدم، ولی ای برادرزاده، گمان می کنم که تو را در سر جوش و خروشی است و دوست دارم این جوش و خروش به روزگار خودم باشد که به هر حال قدر تو را می شناسم و از آن می گذرم، ولی به خدا سوگند! بیم آن دارم که به کسی گرفتار شوی که تو را به اندازه دوشیدن ناقه ای مهلت ندهد. پایین نامه هم این اشعار را نوشت: «ای حسین بن علی این کار که کردی سرانجام پسندیده ندارد، این که اموالی را بدون آن که به آن فرمان داده شده باشی، بگیری، کاری است که از حسین همراه شتاب بوده است، ما این مسأله را روا دانستیم و خشمگین نشدیم و هر کاری که حسین انجام دهد، تحمل می کنیم... ولی بیم آن دارم که سرانجام گرفتار کسی شوی که پیش او شمشیر بر هر چیز پیشی گیرد. (3)
شارح معتزلی پس از نقل این داستان، سخنی این چنین میگوید: «وهذه سعه صدر و فراسه صادقه».
اما بررسی کوتاهی در این باره:
چه بسا این داستان از کتاب ابن ابی الحدید به برخی منابع منتقل شده باشد. این داستان دقیقاً شبیه روایتی است که مصادره ی اموال یزید که از یمن برایش میبردند توسط امام را گزارش کرده است. این روایت بدین شرح است که امام در منزل تنعیم به کاروانی برمیخورند که اموالی را از سوی یجیر بن زیاد (ریسان) الحمیری حاکم یمن به هدیه برای یزید میبرد. امام آن را توقیف فرموده، به کاروانیان فرمود: «هر که دوست دارد با ما جانب عراق گیرد و دستمزدش را به تمامه میدهیم و با او نیکو رفتار میکنیم، و آن که صحبت ما نخواهد بازگردد و اجرتش را تا همین جا بستاند». گروهی پذیرفتند و گروهی بازگشتند. (4) به این دو روایت دقت کنیم، در مورد این دو روایت میتوان چهار موضع متصور بود که همه وجود دارند، ولی یکی صحت دارد؛ 1 و 2. و رد آن روایات چه در زمان معاویه باشد و چه در زمان یزید، 3. پذیرش هر دو، 4. پذیرش یکی از دو روایت.
برخی روایت را در زمان معاویه را نیاورده و تنها به نقد و رد روایت در زمان یزید پرداختهاند. مسلماً آن که دومی را نپذیرد، نخواهد پذیرفت که امام در زمان معاویه چنین کرده باشد. از جمله ی این افراد دکتر ضیایی در کتاب جامعه شناسی تحریفات عاشورا است. وی مصادره ی اموال کاروان یمن برای یزید توسط حسین (علیه السلام) را اتهام راهزنی و گردنهگیری دانسته، آن را مجعول میداند که زبان مخالفان را به تشنیع و ملامت خود دراز گرداند. (5) برخی همچون موسوعهنگاران سخنان امام هر دو روایت را آوردهاند، بیآن که به نقد یکی پردازند، (6) و برخی هر دو روایت را پذیرفتهاند و به توجیه توقیف اموال معاویه توسط امام پرداخته اند، شیخ علی کورانی از این دسته است، (7) برخی از نویسندگان نیز به سان ابن ابی الحدید روایت را در زمان معاویه نقل کرده و پذیرفتهاند و یا رد نکردهاند، (8) اما بعد از این همه باید گفت همانگونه که نویسنده ی کتاب موسوعه الثوره الحسینیه به درستی اشاره کردهاند توقیف اموال یزید توسط امام روایتی صحیح است و این کار در موقعیتی که امام با یزید بیعت نکرده و در حقیقت برای مبارزه ی آشکار با وی آماده شده است، رفتاری طبیعی و درست است؛ چه عاقلانه نمینماید که حسین (علیه السلام) حکومت بر امت را برای یزید جایز نداند، ولی حقوق و اموالی به نام حکومت را برای او بپذیرد، (9) ضمن این که نباید از نظر دور داشت که معاویه پس از بیعت گرفتن برای یزید، در حقیقت، یکی از بندهای مهم صلحنامه را زیر پا گذارده بود. لذا پس از مرگش هیچ حقی برای یزید وجود نداشت که امام قایل به آن باشد، علاوه بر این که یزید بر خلاف پدرش ـ که در کفر و فحشا پنهان کار بود و ظاهر اسلامی خود را حفظ میکرد ـ همه گونه فحشا را به ظاهر کشانده بود و شمشیر بر ضد اسلام از رو بسته بود که امام نیز در نامهای خطاب به معاویه به آن اشاره میکند.
اما در مورد این که چرا این جریان نمیتواند در زمان معاویه انجام شده باشد، باید گفت چنانچه روایات تأیید میکنند، امام پس از شهادت برادرش حسن (علیه السلام) به امامت رسید. برخی نزد او آمدند و از او خواستند بر ضد معاویه قیام کند. شکی نیست همان طور که معاویه خود نیز میدانست و در مواردی حسین (علیه السلام) در نامه یا حضوراً به تنهایی یا به همراهی برادر، به افشاگری او و فرزندش یزید پرداخته بود و مشروعیتی برای حکومت او قایل نبود، (10) اما بیندیشیم که آیا صلح امام حسن اعطای مشروعیت به معاویه بود؟ و آیا حسین (علیه السلام) قصد داشت صلحنامه را در زمان حیات معاویه نقض کند و بر او بشورد؟! خیر، شرایط سیاسی اجازه نداد تا امام حسین (علیه السلام) ولایت خود را در زمان معاویه آشکار کند و مردم را به خود بخواند و معاویه را خلع کند و لذا به صلحی که میان برادرش و معاویه واقع شد، پایبند بود، (11) و حتی ابومخنف نقل میکند که امام حسین نامهای به معاویه نوشت و در آن به پایبند بودن خود بر پیمان برادرش تأکید کرد و سخنانی که مبنی بر پیمان شکنی او به معاویه گزارش شده بود را ساخته ی دروغ بافان سخن چین و تفرقهافکنان دانست. (12) و نیز بلاذری سخنی از حضرت میآورد ـ که باز دلیل بر پایبندی امام به صلح است ـ مادام که معاویه زنده است، ایشان به مردمانی از کوفه که پس از امام حسن (علیه السلام) طی نامهای خواستار برکناری معاویه و بیعت با امام بودند، فرمود:
إنی لأرجو أن یکون رأی أخی (رحمه الله)، فی الموادعه، و رأیی فی جهاد الظلمه رشدا و سدادا، فالصقوا بالأرض و أخفوا الشخص و اکتموا الهوی و احترسوا من الأظّاء ما دام ابن هند حیّا، فإن یحدث به حدث و أنا حیّ یأتکم رأیی إن شاء الله» (13).
و مردم را به صبر دعوت کرد تا پس از مرگ پسر هند (معاویه) اگر حضرت زنده بود نظرش را اعلام فرماید. حال آیا میتوان پذیرفت امام از سویی دعوت مردم را برای بیعت تا زمان مرگ معاویه به خاطر صلح برادرش به تعلیق درآورد و جنگی آشکارا میان او و معاویه نباشد و از سویی به توقیف و مصادره ی اموال معاویه پردازد؟ آیا هیچ توجیهی برای مردم و تاریخ باقی میماند؟! لذا جناب السماوی این داستان را جعلی و برساخته ی دست دشمنان معرفی میکند تا حادثه ی بعدی را نیز نوعی یاغیگری و دزدی و راهزنی جلوه دهند، (14) چنان که به گاه توقیف اموال یزید در منزل تنعیم، برخی گفتند او پیش از این نیز چنین کرده بود.
پس از این همه باید گفته ی علامه کاشف الغطا در باره ی شارح نهجالبلاغه که «نعم المؤلّف لولا عناد المؤلّف» (15) را در این مورد تصدیق کرد و دلیل آن سخنی است که وی به سخافت و گستاخی پس از روایت داستان جعلی مذکور میآورد و معاویه را به بزرگواری و سعه ی صدر و صدق تدبیر میخواند، گویی از تقصیر جوانی بیتجربه ـ العیاذ بالله ـ درگذشته است و آن را حمل بر باد جوانی درسر حسین دانسته است!!! چه زشت است این سخن که «و هذه سعه صدر و فراسه صادقه». و زشتتر این که شارح این حکایت و دیگری را برای نشان دادن سعه ی صدر و حسن تدبیر معاویه در حکومتداری آورده است، وی چنین مینویسد: «و کان معاویه واسع الصدر کثیر الاحتمال وبذلک بلغ ما بلغ» و سپس بابی تحت عنوان «سعه الصدر وما ورد فی ذلک من حکایات» باز کرده و حکایت بالا را در آن آورده است. (16)
روایتی مجعول در کسرت شأن آل هاشم و مسلم بن عقیل، و رفعت شأن آل بوسفیان با وصف کرامت برای ایشان از زبان امام حسین (علیه السلام).
از دیگر مواردی که شارح در آن ناقل صرف است و گویی بدون پیشفرضهای تاریخی و نه اعتقادی خویش آن را در شرح خود گنجانده است،
روایتی است به تحقیق از موضوعات روایات تاریخی که جز وهن ائمه و استهزای آل هاشم را در بر ندارد، حال آن که شأنیتی مثبت، والا و کریم برای آل بوسفیان منافقان ملعون پیامبر و دشمن آل الله متصور میسازد، و شگفتی نگارنده را از جنبه هایی موجب شد، از جمله این که چگونه مؤلّفان ما این روایات را در کتب خود میآورند و حتی گاه به توجیه آن میپردازند، و دیگر این که آیا کسی نیست که به آن پاسخ داده باشد، ضمن بررسی طولانی در کتابهای تاریخی مطلبی یافتم از محقق مورخ جعفر مرتضی عاملی که این روایت را برساخته دانسته و بر آن دلایلی آورده که هر قلب سلیمی خواهد پذیرفت، اما روایت مفتعل مداینی که گویی تنها راوی آن است و دیگران از شارح نهجالبلاغه و غیره از او گرفتهاند: ترجمه ی روایت:
مداینی نقل میکند که روزی معاویه به عقیل گفت: آیا نیازی داری که برای تو آن را برآورم؟ گفت: آری، کنیز دوشیزهای را خواستم بخرم، ولی صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نفروختند. معاویه که دوست داشت با عقیل شوخی کند، گفت: ای عقیل، تو که کوری و با کنیز دوشیزهای که پنجاه درهم ارزش داشته باشد، بی نیاز می شوی؛ چه نیازی به کنیزی که چهل هزار درهم ارزش دارد، داری؟! گفت: آرزومندم با او همبستر شوم و پسری بزاید که چون او را به خشم آوری، گردنت را با شمشیر بزند. معاویه خندید و گفت: ای ابا یزید، با تو شوخی کردیم و فرمان داد همان کنیز را برای او خریدند و از همان کنیز دوشیزه، مسلم بن عقیل متولد شد. چون مسلم هیجده ساله شد و در آن هنگام عقیل در گذشته بود، به معاویه گفت: ای امیر المومنین، مرا در فلان جای مدینه زمینی است که صد هزار درهم میخرند و دوست دارم اگر تو بخواهی آن را به تو بفروشم، پولش را به من بده! معاویه فرمان داد آن زمین را گرفتند و بهای آن را به مسلم پرداختند. چون این خبر به امام حسین (علیه السلام) رسید، نامه ای به معاویه نوشت که:
اما بعد فإنک غررت غلاماً من بنی هاشم فابتعت منه أرضاً لا یملکها، فاقبض من الغلام ما دفعته إلیه واردد إلینا أرضنا؛
نوجوانی از بنی هاشم را فریفته ای و زمینی را که در واقع از او نبوده است از او خریده ای اینک پولی را که داده ای از آن نوجوان بگیر و زمین ما را به خودمان برگردان.
معاویه به مسلم پیام فرستاد و چون آمد نامه ی امام حسین (علیه السلام) را برای او خواند و گفت مال ما را پس بده و زمینت را بگیر؛ چون ظاهراً چیزی را که مالک نبوده ای، فروخته ای. مسلم گفت: این کار را بدون این که سرت را با شمشیر بکوبم انجام نخواهم داد. معاویه در حالی که از شدت خنده به پشت افتاده بود و پاهای خویش را به هم میمالید گفت: پسرکم، به خدا سوگند! این سخنی است که پدرت هنگامی که مادرت را برای او خریدم، گفت. معاویه آن گاه برای حسین (علیه السلام) نامهای نوشت که من زمین شما را به خودتان برگرداندم و آنچه را هم که مسلم گرفته است، حلالش کردم. امام حسین (علیه السلام) فرمود:
أبیتم یا آل أبی سفیان الا کرماً: ای آل ابو سفیان شما فقط میخواهید کرم و بخشش کنید. (17)
اما اشکال های فراوان و جدی به این متن به ظاهر روایت شارح مداینی نهجالبلاغه وارد است که برساخته بودن روایت را مسلم می گرداند.
در باره ی این داستان، علامه جعفر مرتضی عاملی سخن سودمندی دارد. ایشان ضمن مقالهای داستانها و روایاتی را که بر رفتن عقیل نزد معاویه دلالت دارد، تنها به گونهای پذیرفته که شارح نهج البلاغه آورده، یعنی پس از شهادت امام علی (علیه السلام) و صلح امام حسن (علیه السلام) و این روایات را به دلایلی افترا به عقیل میداند. (18) در اینجا خلاصه ی دلایل مورخ عاملی را بیان میکنیم مبنی بر این که امکان ندارد این روایت صحیح باشد:
الف. این که معاویه، بدون مقدمه، از عقیل بخواهد نیازش را برایش بگوید تا برآورد، اگر نگوییم غیرممکن است، لااقل خلاف معمول وی بوده است؛
ب. درخواست خرید کنیز با شخصیت عقیل، پیرمردی فرتوت پا به سن گذارده، سازگار نیست؛ زیرا سن عقیل در آن زمان قریب هشتاد بود، و بلکه بیشتر؛
ج. روایت جز مداینی سندی ندارد؛
د. پولهای وارد شده در روایت مشخص نیست که درهم است یا دینار، ضمن این که کنیزی به قیمت چهل هزار در آن زمان بعید است؛ زیرا قیمت کنیزان، هرچند گران، این مبلغ نبوده است؛
هـ. از روایت برمیآید که مسلم زمینش را به کسی که در مدینه صد هزار بابت آن میپرداخت نفروخت، و حال آن که آن را به همان مبلغ به معاویه فروخت؛ چرا مسلم از مدینه تا شام تحمل کرد تا آن را به معاویه بفروشد؛
و. طبق روایت، حسین (علیه السلام) به معاویه نوشته است که وی مسلم را فریفته و در خرید زمین بر او حیله زده است. از آنجا که روایت خود تصریح دارد که مسلم پیشنهاد فروش زمین را به معاویه داده، به چه توجیهی حسین (علیه السلام)، معاویه را متهم به حیلهگری میکند؛
ز. روایت میگوید که حسین (علیه السلام) نوشت: «مسلم آنچه مالک آن نبوده فروخته است»، و مسلم نیز سعی نکرده خود را از این اتهام تبرئه کند. پس اگر مسلم در نزد حسین، جوان فریبکار نابخردی باشد که مال دیگری را بفروشد، چرا حسین (علیه السلام) او را پس از اندک زمانی به عنوان نماینده به کوفه گسیل میدارد، و دربارهاش میگوید: «برادرم و پسر عمویم و مورد اعتمادم (أخی و ابن عمی و ثقتی)؛ (19)
ح. روایت تصریح دارد که حسین (علیه السلام) معاویه و همه ی خاندان أبوسفیان را به وضوح مدح کرده است».
ط. این روایت با تاریخ شهادت مسلم و سن او مغایرت دارد؛ زیرا عمر او هنگام شهادتش بنا بر قول عقاد نزدیک چهل سال بوده است. وی در زمان عمر بن الخطاب در زمره ی فاتحان روم و از فرماندهان رزمنده ی سپاه بوده است و در صفین نیز همراه حسن و حسین (علیهما السلام) در میمنه ی سپاه علی (علیه السلام) حضور داشت، و در کربلا دو فرزند مبارز داشت؛
ی. این داستان با وفات عقیل در تعارض است. روایت بیان میکند که عقیل در آن وقت کور بوده است؛ حال آن که وی در اواخر عمر کور شده است؛
ک. و مهمترین دلیل بر افتعال و جعلی بودن روایت، اثبات کرم و بزرگواری و بخشش برای معاویه از زبان حسین (علیه السلام) است و این که بنیهاشم اهل خشونت و تندخویی بوده باشند ـ والعیاذبالله ـ و آل أمیه اهل حلم و کرم و صبر!!! دیگر دلایل که ما به جهت اختصار نیاوردیم. (20)
اگر جز این دلیل آخر بر جعلی بودن آن هیچ نداشتیم، همین کافی بود تا به وضع آن حکم کنیم. مرحوم میانجی ذیل این روایت میگوید: «أقول: فیه من آثار الافتعال ما لایخفی ...» (21). چه بسا این روایت بنا به گفته ی وی برساخته ی دست مداینی مورخ جعّال باشد (22). نقل ابن ابی الحدید و بحارالأنوار و دیگران تنها متفرد در اوست؛ بی آن که حتی سلسله ای برایش بیابیم.
پی نوشت ها :
1) دانشجوی دکترای زبان و ادبیات عرب، دانشگاه تهران.
2) منهج البحث التاریخی، ص 117 ـ 145.
3) شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 409؛ ترجمه از: جلوه ی تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص 402؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السلام)، ص 278؛ حیاه الامام الحسین، ج 2، ص 232، به نقل از شرح؛ جواهر التاریخ، ج 3، ص 382، به نقل از شرح نهج و الفوائد الرجالیه، ج 4، ص 47.
4) مقتل أبیمخنف (وقعه الطف)، ص 157؛ الارشاد، ص 219؛ اللهوف، ص 130؛ مقتل الحسین، ج 1، ص 220؛ الأخبارالطوال، ص 245؛ البدایه والنهایه، ج 8، ص 166؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 385؛ الکامل، ج 4، ص 40؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 164؛ مثیر الأحزان، ص 42؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 367؛ موسوعه الثوره الحسینیه، ج 5، ص 93؛ فیض الدموع، ص 127.
5) جامعه شناسی تحریفات عاشورا، ص 83 .
6) فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السلام)، ص 278 و ص 377.
7) جواهر التاریخ، ج 3، ص 382 و 383؛ این کتاب در اظهار نظر درباره ی این روایت به دو مطلب می پردازد: اول. چرا معاویه نسبت به این کار امام نرم برخورد کرد: «أقول: من الواضح أن معاویه یعرف أن الإمام الحسین (علیه السلام) قرر أن لا یخرج علی معاویه بل ینتظر هلاکه لیخرج علی یزید، و لذلک حذره و هدده!»؛ دوم. نویسنده سعی دارد به توجیه کار امام بر طبق منقول در این روایت بپردازد، می گوید: «أما عن مصادره الامام الحسین (علیه السلام) لقافله بیت المال، فاعتقادنا أن بیت المال بید الإمام المعصوم (علیه السلام) و أن الصرف منه لإداره شوونه و شوون من یتصل به من الأولویات، و معاویه غاصب لمقام الإمامه السیاسه و لبیت المال، و الغصب لا یغیر الملکیه و الولایه، فالإمام الحسین (علیه السلام) أخذ ما هو حقه و فی ولایته، و کذلک فعل فی زمن یزید و هو فی طریقه إلی کربلاء، فصادر قافله قیمه من الیمن».
8) شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 409؛ فیض الدموع، مقدمه، ص 18، به نقل از شرح.
9) موسوعه الثوره الحسینیه، ج 5، ص 94.
10) به عنوان نمونه به این روایت بنگریم: شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46 ـ 47، به نقل از مقاتل الطالبیین: «قال أبو الفرج: وحدثنی أبو عبید محمد بن أحمد، قال: حدثنی الفضل بن الحسن البصری، قال: حدثنی یحیی بن معین قال: حدثنی أبو حفص اللبان، عن عبد الرحمن بن شریک، عن إسماعیل بن أبی خالد، عن حبیب بن أبی ثابت، قال: خطب معاویه بالکوفه حین دخلها، والحسن والحسین (علیهما السلام) جالسان تحت المنبر، فذکر علیا (علیه السلام) فنال منه، ثم نال من الحسن، فقام الحسین (علیه السلام) لیرد علیه، فأخذه الحسن بیده فأجلسه، ثم قام فقال: أیها الذاکر علیا، أنا الحسن، و أبی علی، و أنت معاویه و أبوک صخر، و أمی فاطمه و أمک هند، و جدی رسول الله و جدک عتبه بن ربیعه، و جدتی خدیجه و جدتک قتیله، فلعن الله أخملنا ذکرا، وألأمنا حسبا، وشرنا قدیما وحدیثا، وأقدمنا کفرا ونفاقا! فقال طوائف من أهل المسجد: آمین. قال الفضل: قال یحیی بن معین: وأنا أقول: آمین».
11) فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السلام)، ص 265.
12) همان، ص 267، به نقل از ابومخنف.
13) أنساب الأشراف، ج 3، ص 152.
14) موسوعه الثوره الحسینیه، ج 5، ص 94.
15) مصادر نهج البلاغه و أسانیده، ج 1، ص 217.
16) شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 407، وی در آغاز این باب میآورد: «ونحن نذکر من سعه الصدر حکایتین دالتین علی عظم محله [معاویه] فی الرئاسه، و إن کان مذموما فی باب الدین ...».
17) شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 251ـ252؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 27، ص 165، به نقل از شرح نهجالبلاغه؛ بحار الانوار، ج 42، ص 116، به نقل از مدائنی (ابوالحسن) هم منبع با شرح؛ مواقف الشیعه، ج 1، ص 234؛ عقیل ابن أبی طالب، ص 64ـ66، هر دو به نقل از شرح نهجالبلاغه. ترجمه برگرفته از: جلوه ی تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 178ـ179.
18) دراسات و بحوث فی التریخ والاسلام، ج 1، ص 198.
19) الأخبارالطوال، ص 230؛ تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 27؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 353؛ الفتوح، ج 5، ص 30؛ الکامل، ج 4، ص 21.
20) دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام ، ج 1، ص 206.
21) عقیل ابن ابی طالب ، ص 64 ـ 66.
22) مواقف الشیعه، ج 1، پاورقی ص 234، هر چند کتب رجال به استناد الفهرست شیخ، این مورخ سنی را چنین معرفی میکنند: علی بن محمد المدائنی، عامی المذهب، له تصانیف کثیره حسنه) فی السیر و له مقتل الحسین وحروب امیر المؤمنین (علیه السلام) ...، ( الفهرست، ص 279؛ معجم رجال الحدیث، ج 12، ص 176، و ج 21، ص 120).