عرفان سرخ پوستى(1)

عرفان کارلوس کاستاندا نمونه بارزى از جهانى شدن گرایش هاى ادیان و عرفان هاى طبیعت گراست که در بستر تعلیم هاى سرخ پوستانه متبلور شده است. هرچند کارلوس کاستاندا در
دوشنبه، 15 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عرفان سرخ پوستى(1)
عرفان سرخ  پوستى(1)

نویسنده : محمدحسین کیانی


 

مقدمه

عرفان کارلوس کاستاندا نمونه بارزى از جهانى شدن گرایش هاى ادیان و عرفان هاى طبیعت گراست که در بستر تعلیم هاى سرخ پوستانه متبلور شده است. هرچند کارلوس کاستاندا در چینش تعلیم هاى عرفانى خود، داراى نوآورى ها و ابتکارات منحصر به فردى است، ولى بررسى و کنکاش نظام عرفانى او، بدون در نظر گرفتن تعلیم هاى ادیان طبیعت گرا و عرفان هاى سرخ پوستى، کم فایده و حتى بى فایده است.

ابعاد معنویت در ادیان طبیعت گرا

مهم ترین مسئله در بررسى ابعاد معنوى ادیان طبیعت گرا - در چارچوب مطالعات معاصر - مربوط به رابطه اخلاق و عرفان است. تعریف اخلاق و عرفان، همانند بسیارى از کلمات کلیدى در حوزه ى علوم انسانى، در قالب انواع مکاتب، رنگارنگ، گوناگون و بعضاً متقابل معنا شده است. امّا آنچه کم و بیش در مکاتب اخلاقى و عرفانى نمایان است، گواه بر وجود تفاوت هایى در آن دو است.
عرفان، به عنوان یک نظام فرهنگى، به دو بخش عملى و نظرى تقسیم مى شود: عرفان نظرى نسبت به عرفان عملى، در مقایسه با اخلاق، داراى تفاوت هاى زیادى است. به عبارت دیگر، عرفان عملى شباهت هاى زیادى با اخلاق دارد، که برخى به اشتباه همواره عرفان عملى و اخلاق را یکى مى دانند.
میان عرفان عملى و اخلاق، تفاوت هایى وجود دارد که مهم ترین آنها عبارتند از:
1. هدف اصلى عرفان عملى، بیان رابطه ى انسان با خدا و نحوه ى رسیدن به اوست، در حالى که اکثر نظام هاى اخلاقى ضرورتى نمى بینند که درباره ى رابطه انسان با خدا بحث کنند، و فقط اخلاق مذهبى است این جهت را مورد توجّه قرار مى دهد.
2. عرفان عملى، بر اساس عرفان نظرى و بینش خاصّى از خدا و عالم بنا مى شود، در حالى که اخلاق، بر اساس بینش عرفانى شکل نمى گیرد و اصول موضوعه ى آن با عرفان عملى متفاوت است.
3. اهداف عرفان و اخلاق متفاوت است. هدف اصلى عرفان عملى، برداشتن حدود وجودى انسان و گسترش ظرفیّت وجودى، و در پایان، رسیدن به مرحله ى فناى در خداوند است، امّا در اخلاق، هدف اصلى، تهذیب نفس و اصلاح روح و رفتار آدمى است.(1)
با تأمّل در مؤلّفه ها و انواع گرایش هاى ادیان ابتدایى، تفاوت ها و خصوصیات متمایز فوق یافت نمى شود. به عبارت دیگر، اختلافى میان عرفان عملى و اخلاق در حوزه ى ادیان طبیعت گرا وجود ندارد، با آن که برخى افراد مؤلّفه هاى ادیان طبیعت گرا را با موازین اخلاقى موافق تر مى دانند و دستورات آنان را بیشتر، اخلاقى مى پندارند تا عرفانى، ولى قدر مسلّم، این همان رابطه ى اخلاق و عرفان عملى در ادیان طبیعت گراست.
از این رو، انتخاب و استفاده از لفظ »عرفان« در این مقاله، بیشتر از جهت هم گروه دانستن تعالیم کارلوس کاستاندا با جریان هاى نوظهور عرفانى است.

اصول اولیه در ادیان طبیعت گرا

رواج عرفان هاى طبیعت گرا، به مثابه ى افول به سمت ادیان ابتدایى یا ذهن ابتدایى انسان عارف است.
بازگشت به باورهاى دینى عرفانىِ ماقبل تاریخ، مى تواند نشان دهنده ایجاد بحران معنویّت و یا کوشش انسان براى یافتن راه نجات در برهوتِ لا ادرى گرىِ معاصر باشد.
از نظر پژوهشگران علوم انسانى، نخستین نشانه هاى موجود از دین، گرایش انسان به پرستش طبیعت است، که هم اکنون نیز مى توان نمونه هایى از این گرایش را در مناطق دور افتاده ى جهان و میان انسان هاى ابتدایى مشاهده مى کرد. در این گرایش، به منظور رام کردن نیروهاى طبیعت، باید از این نیروها تجلیل نمود و از آنها درخواست لطف و احساس داشت. انسان هاى ابتدایى عصر ما، مراسمى دینى دارند که در آن لباس هاى عجیب و غریب مى پوشند، ماسک به صورت مى زنند، به حرکات موزون مشغول مى شوند و ضمن آن از نیروهاى طبیعت کمک مى خواهند. به عنوان مثال به ابرها مى گویند تا براى آنها ببارند، به رودخانه مى گویند - به گونه اى مناسب و به دور از طغیان و طوفان - آنها را سیراب کند، به زمین مى گویند تا براى آنها برویاند، و از مزارع و درختان مى خواهند که محصول بهتر و بیشترى بدهد، و مانند اینها!
دین، در صورت نخستین خود، انسان ها را توانا ساخت که نسبت به حقایق عالم هستى، که محیط و مجاور او بودند- مانند قواى طبیعت، ارواح گذشتگان یا نیروى موجود در بشر- روشى خاص در پیش گیرد. پس از روزگارى که دامنه ى افکار انسانى وسعت گرفت و به یارى تجربه و نیروى آزمایش توانست امور طبیعى را در موقع خود بشناسد و در محل خود جاى دهد و با دایره ى محیط خود رابطه ى وسیع تر ایجاد کند، در امر »خدایان بزرگ« و »خدایان طبیعى« و بالاخره درباره ى »آفریدگار آسمان« به فکر و اندیشه فرو رفت.(2)
ادیان ابتدایى، به لحاظ موقعیّت هاى جغرافیایى، فرهنگ قومى قبیله اى و... داراى صفات و خصوصیّات منحصر به فردى هستند، که از این میان، مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. شى ء مقدّس: طوایف ابتدایى، همواره یک نوع عقیده یا احترام مذهبى نسبت به مکانى خاصّ یا شخصى معیّن یا چیزى مخصوص با اعمال و افعالى مشخّص دارند، که مى توان گفت آن را مقدّس مى شمارند و همیشه نسبت به آن، حالت احترامِ آمیخته با احتیاط به خود مى گیرند.
2. اعتقاد به مانا: قدرت ساکت و نامعلوم در هر شى ء موجود را »مانا« مى گویند؛ همانند یک نیروى مافوق طبیعى که به خودى خود داراى فعالیّت و مافوق قوّه ى حیاتى موجود در اشیا است و به وسیله ى اشخاص معیّن یا در وجود اشیاى زنده و متحرک ظاهر مى شود و داراى این خاصیت است که مى توان آن را از اشیاى جامد به افراد جاندار منتقل ساخت، یا از یک شخص به شخص دیگر سرایت داد، و یا از اشخاص جاندار به اشیاى جامد بازگرداند.
3. سحر: کارى است که مى توان به وسیله ى دمیدن، تکرار بعضى از کلمات و یا انجام بعضى از اعمال، قواى فوق العاده عظیم جهان را به نفع خود قبضه کرد.
4. تابو: شخص و یا چیزى خاصّ است که نزد افراد قبیله داراى قوّه و نیروى غیبى است، که مردم تصوّر مى کنند دست زدن به بدن یا جامه یا ابزار و اثاث او یا حتى فرش یا کف جایى که وى بر آن گام نهاده خطرناک است؛ زیرا بدن آن سرشار از قوّه ى غیبى ماناست.
5. آداب تصفیه و تطهیر.
6. آنیمیزم: نوعى حس پرستش ارواح (آنها معتقدند که تمام موجودات اعم از متحرک یا ساکن، مرده یا زنده، داراى روحى هستند که درون آنها مخفى و مستور است).
7. پرستش طبیعت و روح.
8. احترام به اموات یا پرستش اجداد.
9. قربانى کردن: قربانى، راه دیگرى است که به واسطه ى آن قواى فوق طبیعت به تسخیر در مى آیند.
10. توتم پرستى: احساس نزدیکى و مؤالفت با سایر اشیا، حتّى موجودات بى جان.
11. اساطیر: در همه جا، اسطوره از آن ناشى شد، که به اندیشه هاى مافوق طبیعت وزن و ارزشى خاصّ مى دهند و یا براى تشریفات، آداب و عبادات قبیله، یک نوع حقّانیت و استدلال ایجاد مى کنند.(3)

عرفان سرخ پوستى و ماجراى کارلوس کاستاندا(4)

عرفان سرخ پوستى از انواع عرفان هاى طبیعت گرا یا ابتدایى است. بسیارى از مؤلّفه هاى ادیان ابتدایى ، در این عرفان به وضوح یافت مى شود. این عرفان داراى پیشینه اى قدیمى در حوزه ى قبایل سرخ پوست است. امّا مدّت زمانى است از مرز جغرافیایى سرخ پوستان عبور کرده، با اقبال برخى مواجه شده و بر سر زبان ها جارى گشته است. اکنون، عرفان سرخ پوستى، در بسیارى از کشورهاى اروپایى و آسیایى رواج یافته و طرفداران متعصّبى پیدا کرده است.
مروّج گونه ى معاصر عرفان سرخ پوستى، شخصى به نام »کارلوس کاستاندا« است. کارلوس کاستاندا، خود را شاگرد مرشدى به نام »دون خوان« معرفى مى کند. حاصل رابطه ى استاد و شاگرد ایشان، به وجودآوردن تعلیم هایى است که در کتاب هاى گوناگون به طبع رسیده، که از آن جمله مى توان به کتاب هاى زیر اشاره کرد:
1) آموزش هاى(تعلیمات) دون خوان
2) سفر به دیگر سو
3) افسانه ى قدرت
4)حلقه ى قدرت
5) هدیه ى عقاب
6)آتشى از درون
7) قدرت سکوت
8)هنر رؤیا دیدن
9) حرکات جادویى
10) چرخ زمان
11)جنبه ى فعّال بى نهایت
12)حقیقتى دیگر
کارلوس کاستاندا در 25 دسامبر 1935 میلادى در روستاى جوکرى، نزدیک سائوپائولو، یکى از شهرهاى پرجمعیّت برزیل، دیده به جهان گشود. پدرش »سزار آنا برونگارى« و مادرش »سوزانا کاستاندا« نام داشت. وى تحصیلات خود را در مدرسه اى در بوینس آیرس آغاز کرد و در سن شانزده سالگى (1951م.) به لوس آنجلس آمریکا سفر کرد. او به مجسّمه سازى علاقه ى زیادى نشان مى داد، از این رو، مدتى در رشته ى مجسّمه سازى و نقاشى تحصیل کرد، امّا چنان که او مى گفت، خود را فاقد خلّاقیت و قدرت تخیّل کافى براى این کار یافت. پس از مدّتى مجسّمه سازى را رها کرد و در دانشگاه کالیفرنیا در رشته ى مردم شناسى به تحصیل خود ادامه داد.
کاستاندا در سال 1960 میلادى به مکزیک سفر کرد تا رساله ى دکترى خود را با موضوع »گیاهان دارویى« سامان بخشد، او مى گوید:
در تابستان 1960 میلادى، به عنوان دانشجوى مردم شناسى دانشگاه کالیفرنیاى لوس آنجلس، چندین سفر به جنوب غربى [آمریکا] کردم تا اطّلاعاتى درباره ى گیاهان طبّى جمع آورى کنم که سرخپوستان این منطقه استفاده کردند. رویدادهایى را که در اینجا وصف مى کنم در خلال یکى از سفرهایم رخ داد. در شهرى مرزى منتظر یک اتوبوس سریع السّیر بودم و با دوستى صحبت مى کردم که راهنما و دستیار تحقیقاتى من بود. ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه کنان گفت: مرد پیر و سپید موى سرخپوستى که جلوى پنجره نشسته است، اطلاعات زیادى درباره ى گیاهان و به خصوص درباره ى پیوته (Peyote) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به این پیرمرد معرفى کند. دوستم به او سلام گفت و سپس به سویش رفت و با او دست داد. پس از آن که کمى صحبت کردند، دوستم اشاره کرد تا به آنها ملحق شوم، ولى فوراً مرا با پیرمرد تنها گذاشت، حتّى آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به یکدیگر معرّفى کند. سرخپوست اصلاَ دستپاچه به نظر نمى رسید. من اسم خود را به اوگفتم و او هم گفت اسمش جان (Juan) است و حاضر است به من خدمت کند. او به زبان اسپانیایى حرف مى زد و طرز تکلّمش رسمى بود. ابتدا من به او دست دادم و بعد مدّتى ساکت ماندیم. سکوتى مصنوعى نبود، بلکه هر دو طرف آرامش طبیعى و راحتى داشتیم. گرچه چهره ى تیره و گردن او پر از چین و چروک بود و سن زیاد او را نشان مى داد، ولى بدن چابک و ورزیده اى داشت.(5)
میان کارلوس کاستاندا و دون خوان دوستى ژرف و استوارى پدید مى آید، که پس از مدّتى، دون خوان خود را »استاد ساحرى« معرّفى مى کند. شخصى که صاحب معرفت عظیمى است.
اطلّاعات زیادى در مورد شخصیت دون خوان وجود ندارد؛ زیرا تنها مجراى شناخت دون خوان، ادّعاهاى کارلوس کاستانداست. دون خوان ظاهراً در سال 1891 میلادى در جنوب غرب آمریکا، واقع در آریزوناى مکزیک به دنیا آمد. و پدرش در جنگ میان اقوام مکزیکى کشته شده است. از این رو، خویشاوندانش پرورش دون خوان ده ساله را بر عهده گرفتند. دون خوان در 25 سالگى با ساحرى به نام جولیان (Julian ) آشنا مى شود و راه ساحرى را فرا مى گیرد. درگروهى از ساحران به آموزش هاى خود ادامه مى دهد تا به مقام استادى مى رسد. سپس آشنایى او با کارلوس کاستاندا آغاز مى شود.
کاستاندا به تدریج از هدف اصلى سفر به مکزیک، یعنى گردآورى اطلّاعات در مورد گیاهان طبّى، دست بر مى دارد و براى آشنایى با اصول و اسرار ساحرى، شاگردى دون خوان را مى پذیرد. دوران آموزش کاستاندا از سال 1961 تا 1971 میلادى به طول مى انجامد. به نظر مى رسد کاستاندا در سال 1965 میلادى به میل خود، آموزش ها را قطع کند، امّا دوباره به آموزه هاى دون خوان تن مى دهد.
و سرانجام اینکه، کارلوس کاستاندا در سال 1973 میلادى موفّق به کسب درجه ى دکترى در رشته ى مردم شناسى از دانشگاه کالیفرنیا شد و در سال 1988 و در سن 73 سالگى بر اثر سرطان کبد در منطقه ى وست وود درگذشت.
در همان سال مرگ کاستاندا، یعنى 1988، سازمان کاستاندا براى حمایت از آثار و افکار او تشکیل و دو حلقه فیلم به نام »گذر جادویى کاستاندا« تولید کرد. همچنان فیلمى درباره ى زندگى کاستاندا به کارگردانى توروجان بر روى پرده هاى سینمایى آمریکا به نمایش درآمد.(6)
نکته: آنچه گذشت، براساس اظهارات خود کاستاندا بود. امّا اسناد مربوط به مهاجرت وى به ایالات متّحده آمریکا حکایت از آن دارد که او متولّد 1925 میلادى است و زاده ى برزیل نیست، بلکه در کشور پرو متولد شده است. او مدّعى بود که پدرش ادیب است، امّا مجلّه ى Time پدر کاستاندا را طلاساز معرّفى مى کند. او خود گفته است که هیچ گونه علاقه اى به مکاتب عرفانى و راز آلود ندارد، امّا همسر سابقش مدّعى است که عرفان و مکاتب راز آلود تنها موضوعى است که سالیان دراز درباره ى آن گفتگو مى کرده اند.(7)
در این که چرا کاستاندا سال تولد، کشورش و... را پنهان کرده، محلّ بحث است! و شاید به دلیل وجود اصل »نفى گذشته ى شخصى« در آموزه هاى دون خوان باشد. این اصل، قسمتى از ناوالیسم است که در آن از بین بردن گذشته ى شخصى توصیه مى شود؛ زیرا آگاهى دیگران از زندگى سالک، باعث ایجاد توقّع در نحوه ى رفتار مى شود. سالک تحت فشار قرار مى گیرد و در دام دنیا فرو رفته، از رسیدن به حقیقت باز مى ایستد. کارلوس کاستاندا مى گوید: »وقتى مى پرسى زندگى ام را با دادن آمارى به تو تأیید کنم، مثل آن است که از علم براى معتبر ساختن ساحرى استفاده کنم. این امر، خصلت جادویى آن را مى رباید و از همه ى ما مسافت نما مى سازد«(8) و یا به خاطر آن که محل تولّد کاستاندا (کاحامارکا) مکانى مملو از گیاهان دارویى و درمان گران محلّى است. شاید این نکته به مثابه ى آگاهى قبلى او از آموزه هاى سنّتى باشد. آیا این ادّعا مى تواند آموزه هاى کاستاندا را تضعیف کند!؟

تعالیم عرفانى کارلوس کاستاندا

عرفان ساحرى، جادوگرى، آیین شمنى، ناوالیسم، درمانگرى، پیش گویى، عرفان عقاب و... از جمله نام هاى عرفانى است که کاستاندا پایه گذار آن بوده است. به نظر مى رسد که از این میان، انتخاب نام »عرفان ساحرى« با ساز و کار کاستاندا هماهنگ تر است؛ هرچند ساحرى، مفاهیم دیگرى را نیز در دل خود جاى مى دهد.
وى در تعریف ساحرى مى گوید: ساحرى، توانایى درک و مشاهده ى چیزهایى است که دریافت معمولى ما، قادر به درک و مشاهده ى آن نیست. ساحرى، ذخیره ى انرژى است تا با میدان هاى انرژى که در دسترس نیستند سر و کار داشته باشى.(9)
او مى گوید: قصد تأسیس نظام فلسفى یا ارایه ى نظرات تئورى ندارم، بلکه مى خواهم نظام عملى را بیان کنم؛ نظامى که بر پایه ى معرفت از نوع شهودى است. کاستاندا، دون خوان را فردى وابسته به معرفت شهودى مى داند و در بیان شیوه ى نگارش کتاب هاى خود مى گوید:
در هنگام نگارش کتاب ها، هرگز به یادداشت هاى خود مراجعه نکرده ام، بلکه آنها را با سیستم دیگرى از شناخت نوشته ام.(10)
در جایى دیگر مى گوید:
هرچه بیشتر در عمق مسایل پیچیده ى ساحرى فرو مى روم، درمى یابم، آنچه در ابتدا نظام اعتقادات بدوى و عملى به نظر مى رسید، اکنون به جهانى عظیم و بغرنج بدل شده است. براى آن که با جهان ساحرى آشنا شوم و بتوانم درباره ى آن گزارش دهم، باید از راه هاى پیچیده تر و پالوده ترى استفاده کنم. آنچه براى من اتّفاق مى افتد، دیگر نه چیزى است که بتوانم از قبل پیش بینى کنم و نه چیزى که با اطّلاعات مردم شناسان دیگر در مورد نظام هاى اعتقادى سرخ پوستان مکزیک منطبق باشد. درنتیجه، من در وضعیّت دشوارى قرارگرفته ام. در چنین شرایطى تنها کارى که از من ساخته است بازگو کردن دقیق حوادثى مى باشد که بر من گذشته است. در مورد صدق گفتارم نمى توانم هیچ گونه تضمینى بدهم، جز این که بازهم تأکید کنم که من زندگى دوگانه اى ندارم و خود را موظّف مى دانم تا از اصول نظام فکرى دون خوان در زندگى روزمرّه ام پیروى کنم.(11)
نکته ى حایز اهمیّت آن که، نه تنها در عرفان کارلوس کاستاندا، بلکه در بسیارى از گرایش هاى نوظهور عرفانى سعى مى شود که سبک و سیاق آموزه ها بر پایه ى نوعى ادراک و معیار خاصّ معرفتى معرّفى شود؛ روش معرفتى اى که با تفکّرات عقلى- فلسفى و حتّى عقاید عرفى جامعه مغایر است.
یکى از اشتراکات مهم در این گونه جریانات عرفانى، استوارى آموزه ها بر پایه ى نوعى ادراک غیر عقلى است. این که در برخى موارد، عقاید عرفانى با گزاره هاى عقلى- فلسفى موافق و همخوان نیست، قابل قبول است، امّا در مسیر تأیید و اعتماد به این گونه آموزه ها مى بایست گزاره هاى عرفانى بر تکیه گاهى از تفکّرات عقلى استوار باشد.
به عبارت دیگر، ممکن است آموزه هاى صحیح عرفانى در ظاهر با عقل ناسازگار باشد، امّا در مقدّمات خود، بر اصول استدلالى قائم است. از این رو،گزاره هاى صحیح عرفانى همواره مى بایست بر پایه ى معارف عقلى- برهانى شکل گیرد.
خواننده مى تواند کتاب هاى کارلوس کاستاندا را بخواند، لذّت ببرد و انتظار بیشترى نداشته باشد؛ زیرا آموزش هاى وى نه آن اندازه واقعى است که بتوان بر آن اعتماد کرد - همان طور که خود کاستاندا در مقدّمه ى کتاب هدیه ى عقاب اقرار مى کند - و نه چندان با عقل سلیم و مقتضاى درک شهودى هماهنگى دارد که بتوان سر سپرده ى آن شد. علاوه بر آن، به گفته ى دون خوان، پیمودن راه، نیاز به مرشد ساحر دارد؛ مرشدى که خود باید شاگرد خویش را پیدا کند و جستجوى شاگرد، پى استاد سودى ندارد؛ که به طور طبیعى این شرط براى ما دست نیافتنى است.(12)
در عرفان کارلوس کاستاندا، انسان بسان تعداد بى پایانى از میدان هاى انرژى است که همانند گوى درخشانى متجلّى مى شود از این رو، انسان داراى دو نوع آگاهى است:
یک نوع مربوط به امور عالم مادّى و تفاسیر گوناگون از عالم دنیوى است، که در عرفان کاستاندا، غیر واقعى و بى ارزش شمرده مى شود. به اعتقاد دون خوان، دنیایى که ما در آن زندگى مى کنیم براى شخص عادى بسیار واقعى و براى یک ساحرِ حقیقى، غیر واقعى است.
کاستاندا مى گوید:
دون خوان بر این نکته پافشارى مى کرد که ذهن کودک پاک است، امّا هر فردى به هنگام برخورد به یک کودک، به معلّمى براى او تبدیل مى شود و دنیا را براى او وصف مى کند تا زمانى که کودک قادر مى شود دنیا را همان گونه که برایش وصف کرده اند ببیند. هیچ یک از ما آن زمان را به یاد نداریم، امّا قطعاً این لحظه در زندگى هر کودک وجود داشته است. از آن لحظه به بعد، کودک هم عضوى از ما مى شود. در اینجاست که دون خوان مى گوید: تمایزى میان بودش مصنوعى و بودش حقیقى وجود دارد، توصیفاتى که از دنیا براى ما مى شود و ما دنیا را امر خارجى مى پنداریم، اینها بودش مصنوعى است. واقعیّت یا بودش حقیقى، کل است و مطلق.(13)
دون خوان مى گوید:
ساحران معتقدند که ما در یک حباب ادراک هستیم. و این حبابى است که به هنگام تولّد و پس از آن به دور ما کشیده اند تا ما را در خود مهر و موم کنند. ما تمام عمر، درون این حباب هستیم و هرچه مى بینیم بازتاب ماست. انسان ها با دو حلقه ى اقتدار محصورند: یکى منطق، که با آن صحبت مى کنند، و دیگرى، توصیفاتى است که براى ما از دنیا کرده اند و از همین جا صحیح یا غلط، زشت و زیبا، خوب و بد، باید و نباید و تمام الگوها درست مى شود. (14)
نوع دیگر، حصول آگاهى و ادراک در حالت غیر طبیعى است، که منجر به آشنایى انسان با واقعیّت اصلى مى شود. در این صورت، انسان صاحب ادراکى بى واسطه و اصیل مى شود. کاستاندا در مورد چگونگى تحصیل ادراک واقعى مى گوید:
»جهان چنین و چنان است«، فقط از این رو که به خود مى گوییم »دنیا چنین و چنان است«. اگر از به خود گفتن این نکته که »جهان چنین و چنان است« باز ایستیم، جهان هم از چنین و چنان بودن باز مى ماند. یک سالک مبارز، آگاه است که به محض آن که از حرف زدن با خود دست بردارد، دنیا دگرگون مى شود...راهگشاى دنیاى ساحرى، متوقّف کردن مناظره ى درونى است.(15)
ادامه دارد

پی نوشت ها :

1- توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ، ص 18.
2- ناس، جان بى، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: حکمت، على اصغر، ص 5.
3- همان، ص 25.
4 -Carlos Castaneda .
5- کاستاندا،کارلوس،آموزش هاى دون خوان، ترجمه: کندرى، مهران، ص 9.
6- کاستاندا،کارلوس، حلقه ى قدرت، ترجمه: کندرى، مهران، ص 7.
7- کاستاندا، کارلوس، حقیقتى دیگر، ترجمه: مکلا، ابراهیم، ص2.
8- کاستاندا، مارگارت راینان، سفر جادویى با کارلوس کاستاندا، ترجمه: کندرى، مهران، ص 34.
9- کاستاندا، کارلوس، قدرت سکوت، ترجمه:کندرى، مهران، ص...
10- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ترجمه:کندرى، مهران، ص 30.
11- کاستاندا، کارلوس، هدیه ى عقاب، ترجمه: کندرى، مهران و کاظمى، مسعود، ص10.
12- واعظى نیا، حسین، »عرفان سرخ پوست«، مجلّه ى حوزه، شماره ى 12، ص 155.
13- لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش هاى دون خوان، ترجمه:کندرى، مهران، ص 21.
14- همان، ص 23.
15- همان، ص 26.

منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 268

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.