چکیده
این مقاله ابتدا به ارائهى تعریفى از »جهانى شدن« پرداخته است و سپس روشن مىسازد که جریان محتوم جهانى شدن امروزه توسط کشورهاى مسلط دنیا به جریان جهانى سازى تبدیل شده است. این جریان مىخواهد کل فرهنگ جهانى را به فرهنگى تبدیل کند که به راحتى سلطهى استعمارگران را بپذیرد. در این میان، در کشور ما، فرهنگ و اندیشهى دینى به عنوان تنها نیروى مقاوم در مقابل حرکت جهانى سازى مطرح است. مقاله سپس به ارائهى تعریفى از »فرهنگ« و جایگاه اندیشه در آن، به تبیین پایههاى اندیشهى حاکم بر جریان جهانى سازى و مبانى حاکم بر اندیشهى اسلامى مىپردازد و تفاوت مبانى اندیشهى حاکم بر جریان جهانى سازى و اندیشهى دینى و میزان و نوع افتراق بین این دو نوع از اندیشه را نیز ذکر مىکند. سپس به تأثیر اندیشهى حاکم بر جریان جهانى سازى بر اندیشهى دینى در یکى دو قرن اخیر نظرى مىافکند و میزان اثرپذیرى اندیشهى دینى از آن را در دوران پسااستعمارى بیان مىدارد. در نهایت، راههاى موجود در اندیشهى دینى براى حفظ استقلال خود و برون رفت از بحران سلطهگرى جریان جهانى سازى را بیان مىکند.کلید واژهها: فرهنگ، جهانى سازى، دین، سکولار، انسان گرایى، لذت جویى و فنآورى.
مقدمه
فرهنگى که امروزه به عنوان فرهنگ جهانى شهرت یافته فرهنگ و تمدنى است که توسط کشورهاى اروپایى پس از عصر نوزایى پایه گذارى شده است. حاملان این فرهنگ در ابتدا، حضور خود در دیگر کشورهاى جهان را با پدیدهى استعمار آغاز نمودند؛ یعنى برخى از کشورهاى اروپایى با عنوان «آباد کردن» کشورهاى عقب مانده، به بهرهبردارى از منابع ملى آنان پرداختند. در این دوره، کشورهاى استعمارگر با حضور نظامى در کشورهایى که معمولا از نظر طبیعى ثروتمند بودند، به طور مستقیم، به غارت آن سرزمینها پرداختند. پس از چندى که مردم کشورهاى استعمارزده به بیدارى و آگاهى دست یافتند و مانند هندوستان در دورهى گاندى نسبت به غارت منابع خویش واکنش نشان دادند، کشورهاى استعمارگر براى ادامهى مدیریت خود بر منابع آنان، روش خویش را تغییر دادند شیوهى «استعمار نو» را ابداع نمودند.در مرحلهى استعمار نو، مدیریت کشورها به دست افرادى از خود آن ملت سپرده شد که به استعمارگران سرسپردگى داشتند. براى تربیت این سرسپردگان و سپردن کار مدیریت کشورهاى استعمار زده به آنان، لازم بود در میان روشن فکران نفوذ کنند و آنان را رام مدیریت کشورهاى استعمارگر نمایند. ابزار این شیوهى از سلطهجویى »استعمار فرهنگى« بود که از طریق نوسازى نظام آموزشى کشورهاى مستعمره صورت گرفت. نوسازى در دیگر بخشهاى این کشورها از جمله اقتصاد و سپس بخشهاى دیگرى از فرهنگ مانند هنر و شیوههایى از زندگى مانند طرز لباس پوشیدن و در نهایت، در ساختار سیاسى، ابعاد دیگرى از استعمار نو را تکمیل نمود.
پس از این مرحله، زمانى رسید که مدیریت سران سیاسى و روشن فکران براى سلطهى بیگانگان بر ملتها کافى نمىنمود. در کشورهایى مانند ایران و نیکاروگوئه، ملتها پا به عرصهى حضور گذاشتند و نظام سیاسى و روشن فکران وابسته را از خود راندند. در کشورى مانند ایران انقلابى، مردم تمام معادلات مدیرتى غرب را بر هم زدند، مدیران وابسته را راندند و روشن فکران وابسته به نظام استعمارى را منزوى ساختند. در شرایط جدید، لازم بود شیوهى دیگرى براى مدیریت ابداع گردد تا بتوانند ملتها را تحت سیطرهى خود درآوردند. این شیوه به گفتهى مقام معظم رهبرى، شیوهى »استعمار فرانو« است. این روش همان چیزى است که امروزه از آن به عنوان «جهانى سازى» یاد مىکنیم.
بیدارى ملتها به علت افزایش ارتباطات و تماسهاى بینالمللى و منطقهاى، پدیدهاى به نام »جهانى شدن« به وجود آورده است. از طریق افزایش ارتباطات، بخصوص ارتباطات اقتصادى و فرهنگى، مرزهاى جغرافیایى کم رنگ شده و جهان به سمت »دهکدهى جهانى« در حرکت است. دهکدهى جهانى اقتضا مىکند تا هر کس متاع خویش را عرضه کند و مردم آزادانه و آگاهانه به انتخاب بپردازند. در چنین شرایطى، هر کس مىتواند سهم خود را در فرهنگ و تمدن جهانى ادا نماید. این موقعیت برنامهریزان فرهنگ استعمارى را به فکر تنظیم برنامهى جهانى سازى با استفاده از محمل پدیدهى جهانى شدن انداخت. پدیدهى جهانى شدن موجب شد تا پیشرفتهاى فنى غرب مشکل بسیارى از ملتها را حل کند. همچنین این پدیده موجب شد انقلابى مانند انقلاب اسلامى ایران بتواند ملتى مانند مردم لبنان را، که فرسنگها از او دور است، زنده کند. مردم لبنان پس از بیدارى، هویت ملى تازهاى براى خود ساختند و در مقابل دشمن تا دندان مسلحى که بخشى از سرزمینشان را اشغال نموده بود، ایستادگى کردند و سرزمین خود را از آن تجاوزگران پس گرفتند. با بروز این گونه پدیدهها در جهان، جهان خواران به وحشت افتادند و بر آن شدند تا از این سازوکار براى مسلط نمودن فرهنگ استعمارى خود بهره جویند. در واقع، برنامهى جهانى سازى ابداع شیوهى جدیدى از مدیریت کلان است که آنان را قادر مىسازد بدون توجه به حاکمان کشورها بر ملتها مدیریت کنند. محور اساسى این برنامه پس از جهانى شدن اقتصاد، از راه جهانى سازى فرهنگ سلطه، که مورد نظر استعمارگران است، مىگذرد. صدور فرهنگ سکولار غرب و یا حتى شبه آن به دیگر کشورها به نحوى که ملتها به طور کامل تسلیم آن فرهنگ شوند، مىتواند منطق سلطه پذیرى را در کشورهاى جهان ایجاد کند.
مفهوم و نقش « فرهنگ »
« فرهنگ » را مىتوان مجموعهى ادراکات انسانى و آثار عملى آن تعریف کرد. روشن است که بر اساس آموزههاى قرآنى، هر انسانى داراى سه مجموعه ادراکات حاصل از حس، عقل و دل خود است که مىتوان نام « محسوسات، معقولات و اشراقات یا باورها » بر آنان نهاد. اشراقات یا باورها در واقع، نظام اخلاق و ارزشهاى فرد را تشکیل مىدهند.در بعد اجتماعى، مجموعه دریافتهاى حسى یا محسوسات به توافق جمع رسیده و آثار منبعث از آن، مجموعهى فنآورى اجتماعى و مهارتها را تشکیل مىدهد. مجموعه ادراک عقلى جمعى و آثار به جا مانده از آن، علم و معرفت جامعه را تشکیل مىدهد و مجموعه اشراقات یا باورهاى جمعى، نظام ارزشها و اخلاق جمعى را به وجود مىآورد.
سه مجموعهى فنآورى و مهارتها، علم و معرفت و نظام ارزشها، و اخلاق جمعى، ابعاد گوناگون هر فرهنگ را تشکیل مىدهند. باید دانست که این سه مجموعه اجزایى گسسته از یکدیگر نیستند، بلکه ابعاد سه گانهى فرهنگ را مىسازند.
فرهنگ داراى سه لایهى عمومى، تخصصى و بنیادى است. هر یک از این لایههاى فرهنگى داراى سه بعد ارزشها و اخلاق، علم و معرفت، و فنآورى و مهارت است. این سه لایهى فرهنگى را مىتوان به سه کره تو در تو تشبیه کرد که در مرکز، لایهى فرهنگ بنیادى، روى آن لایهى فرهنگ تخصصى و در بیرون، لایهى فرهنگ عمومى قرار دارد. هر یک از این لایهها سه بعد ذکر شده در فوق را واجد است.
نظریه پردازى ( جهانى شدن؛ فرصتها و چالشها )
در این قسمت به طراحى نظریهاى مىپردازیم که بتواند ضمن معرفى و توصیف فرهنگ و اجزاى آن در آسیبشناسى، تعاملات فرهنگى در سطح جهانى را نیز تحلیل و بیان کند. همچنین انتظار ما از نظریهى ارائه شده این است که راهنمایى براى برنامهریزى و بیان کنش متقابل ما با پدیدهى جهانى سازى باشد.وقتى مفهوم «جهانى شدن» را از جهانى سازى جدا ببینیم، مىتوانیم در تاریخ بشر، برههى رهایى را که جهانى شدن اتفاق افتاده است ملاحظه کنیم. بسط و گسترش برخى از امپراتورىها بدون درگیرىهاى نظامى مانند گسترش امپراتورى هخامنشى و گسترش ادیان مسیحیت و اسلام در اروپا و آسیا نمونههایى از جهانى شدنها در تاریخ بشر هستند. اگر از زاویهى جهانى سازى بنگریم برخى از امپراتورىها را مىتوانیم مثالى بر اعمال زور و فشار در یک دست کردن جهان بدانیم و حرکتهاى ناموفقى را نیز در این زمینه ذکر کنیم که نتوانستند به ارادهى خود، جهان را یک پارچه نمایند. از جملهى این تلاشها، تهاجم ناپلئون و هیتلر در تاریخ اروپاست.
امروزه برخى عقیده دارند: جهانى سازى توسط کشورهاى غربى و عمدتا ایالات متحدهى امریکا در حال انجام است. به عقیدهى گروه دوم، جهان به طور طبیعى در حال پیشروى به سوى برداشتن مرزهاى جغرافیایى و یک پارچه شدن است. به هر روى، در هر یک از گروههاى فکرى مزبور که قرار داشته باشیم، پدیدهى جهانى شدن را در حال اتفاق و انجام دانستهایم. این پدیده با خود چالشها و فرصتهایى را براى همهى جوامع بشرى ایجاد نموده است.
بنابراین، پدیدهى «جهانى شدن» را یک امر واقعى فرض مىکنیم که در حال وقوع است. این پدیده، هم امکان تهاجم به کشورهایى را مىدهد که قدرت تولید اطلاعاتشان بیشتر است (جهانى سازى) و هم براى کشورهاى دیگر جهان، فرصت طرح خود را ایجاد مىنماید. در خصوص کشورهاى اسلامى، که ما هم جزئى از آنان هستیم، این پدیده، هم فرصت است و هم تهدید. بنابراین، نباید از کنار آن بىتوجه گذر نمود. لازم است حقیقت آن را دریابیم و سیاست مناسبى در مقابل آن اتخاذ نماییم. به همین مناسبت است که انتظار ما از نظریهى ارائه شده این است که هم امکان شناخت ما را از پدیدهى جهانى شدن افزایش دهد و هم به ما در برنامهریزى صحیح براى موضعگیرى در قبال آن کمک کند.
در این میان، جهانى شدن فرهنگ را بنا به دلایلى که واترز هم بیان مىدارد، از اهمیت خاصى برخوردار است. آنچه پدیدهاى را جهانى مىکند فهم تازهاى از آن موضوع است که ادراکات محلى را تحتالشعاع خود قرار داده، اندیشهاى فراتر از مرزهاى خودى به ارمغان مىآورد. براى مصرف کالاهاى اقتصادى و سیاسى، لازم است ادراکى از آن کالاها به منطقهاى وارد شود؛ مثلا، دموکراسى ابتدا مىباید به عنوان یک کالاى فرهنگى به سرزمینى وارد شود تا پس از آن به عنوان یک موضوع سیاسى بتواند اثر گذار گردد. مصرف رایانه یا هر کالاى اقتصادى دیگر نیز همین گونه است. پس فکر یا - در شکل نظام یافتهى آن - ایدئولوژى محملى است که پدیدههایى را که جهانى مىشوند با خود به اقصا نقاط جهان مىبرد. به همین مناسبت است که ما با واترز هم عقیده مىشویم که فرهنگ پیشتاز پدیدهى جهانى شدن است.
بررسى نظامهاى جهانى اتفاق افتاده در تاریخ بشرى نیز این مطلب را تأیید مىکند. غالبا با انتقال ایدئولوژى، اتحاد سیاسى پایدار ایجاد شده است.براى مثال، در میان نظامهاى جهانى، که در تاریخ بشر ثبت شدهاند، نظامهاى جهانى شکل گرفته در قالب ادیان الهى از جملهى مهمترینها هستند. در چین و هندوستان نیز اعتقادات بودایى محمل اتحاد اقوام مختلف گشته و ایدئولوژىهاى بشرى قرن بیستم مانند « کمونیزم » نیز منشأ اتحادهاى سیاسى بزرگى شدهاند. دو دین بزرگ ابراهیمى یعنى مسیحیت و اسلام نظامهاى جهانى را ساختهاند که تمدن نوین امروز به اعتراض و احتراز از هر یک از آنان به وجود آمده است. نوزایى اروپا براى ایستادگى در مقابل مسیحیت اروپا و پس از جنگهاى صلیبى و تحقیرى که به خاطر شکست در آن جنگها از سوى مسلمانان ایجاد شد، شکل گرفت. امروزه بزرگترین رقیب جریان جهانى نشئت گرفته از غرب نیز ادیان الهى و بخصوص اسلام است. واترز در کتاب خود، بخش مهمى را به بررسى همین پدیده اختصاص داده است.
با خیزش جدید معنویت در سراسر جهان و بخصوص با پدید آمدن انقلاب اسلامى در منطقهى دین خیز خاورمیانه، مىتوان گفت: به نظر مىرسد حرکتهاى معنویت خواهى، بخصوص دین طلبى از جمله جنبشهاى مهم در مقابل جهانى سازى به سبک غرب است. به طور کلى، مىتوان گفت: در شرایط امروز دنیا از نظر فرهنگى، با بیدارى مسلمانان و درگیرىهایى که اخیرا امریکا در منطقهى خاورمیانه به وجود آورده است، دو جریان جهانى شدن در مقابل یکدیگر صف آرایى نمودهاند: جریان سکولاریزم و مدرنیزم از یک سو، و جریان دین خواهى و بخصوص اسلام خواهى از سوى دیگر. باید دید که این دو جریان چگونه مىتوانند با یکدیگر مقابله، تعامل و یا توافق داشته باشند.
در ادامه، با توجه به تعریفى که از »فرهنگ« و اجزاى آن ارائه شده است، نظریهاى دربارهى تعاملات فرهنگى مىپردازیم و اجزاى مورد نظر براى مطالعه در ارتباط با پدیدهى جهانى شدن را مشخص مىنماییم.
در مقولهى »برخورد فرهنگها« در نظام جهانى و تبادل و یا تهاجم فرهنگى طبق تعریف ما از »فرهنگ«، لایههاى رویین در تبادل اولیه قرار مىگیرند و لایههاى زیرین در مراحل بعد تحت تأثیر قرار دارند؛ یعنى اولین لایهى فرهنگ، که در امر جهانى شدن تحت تأثیر قرار مىگیرد، فرهنگ عمومى جامعه است. پس از آن فرهنگ تخصصى متأثر مىشود و در مرتبهى سوم، فرهنگ بنیادى تأثیر مىپذیرد. همان گونه که گفته شد، از نظر سیال بودن و یا ثبات نیز مىتوان گفت: فرهنگ بنیادى صلبتر از فرهنگ تخصصى و فرهنگ تخصصى، متصلبتر از فرهنگ عمومى است.
از سوى دیگر، مىتوان گفت: میان فرهنگ عمومى، فرهنگ تخصصى و فرهنگ بنیادى رابطهاى به ترتیب روبنایى و زیربنایى وجود دارد؛ ضمن اینکه عوامل روبنایى به نوبهى خود، در عوامل زیربنایى مؤثرند، عناصر زیربنایى تأثیر پذیرىشان دیرتر و تعیین کنندگىشان بیشتر است. همچنین باید گفت: به دلیل تغییرات و تحولات فرهنگى در زمان، ترسیم سه کرهى منظم متحدالمرکز و با ترکیبات هندسى کامل، تقریبا در هیچ جامعهاى ممکن نیست. در همهى جوامع، تغییرات و تحولات به گونهاى است که دائم توازن و تعادل به هم مىخورد و تلاشهاى آگاهانه و ناآگاهانه براى رسیدن به تعادل در حال انجام است.
تمام لایههاى فرهنگى چون از جنس فرهنگ هستند، از این سه بعد فنآورى و مهارت، علم و معرفت، و ارزشها و اخلاق تشکیل شدهاند. عناصر فرهنگى نیز همین گونهاند، بنابراین، براى مطالعهى هر یک از عناصر فرهنگى، باید به سه بعد ترجیحات ارزشى و اخلاقى، علمى، و فنى آن توجه کنیم. براى مثال، هنر، که یکى از پدیدههاى مهم فرهنگى است، از سه بعد ذوق )از مقولهى ترجیحات ارزشى و اخلاقى(، محتوا )از جنس علم و معرفت( و شکل )که نوعى فنآورى و مهارت است( تشکیل شده است.
با توجه به اینکه فرهنگ و عناصر فرهنگى خود داراى سه بعد هستند، اگر سه بعد فرهنگ را در سه نوع بنیادى، تخصصى و عمومى ضرب کنیم، جدول ذیل از ابعاد گوناگون انواع فرهنگ به دست مىآید:
الگوى فرهنگ |
|||
لایههاى فرهنگ |
نظام ارزشها و اخلاق جمعى |
علم و معرفت |
فنآورى و مهارت |
بنیادى |
ارزشها و اخلاق بنیادى |
علوم و معرفت بنیادى |
فنآورى و مهارتهاى بنیادى |
تخصصى |
ارزشها و اخلاق تخصصى |
علوم و معارف تخصصى |
فنآورىها و مهارتهاى تخصصى |
عمومى |
ارزشها و اخلاق عمومى |
معرفت عمومى |
فنآورىها و مهارتهاى عمومى |
در مطالعهى کامل هر فرهنگ و یا پدیدهى فرهنگى، باید جدول مزبور و ابعاد آن را مورد مطالعه قرار داد.
با توجه به اینکه مطالعهى ما نظر به مبحث »جهانى سازى« دارد، لازم است فرهنگ جهانى سازى و فرهنگ مقاوم در مقابل آن را مطابق جدول مزبور ترسیم کنیم. از این رو، باید اصطلاحات مربوط به جدول براى هر دو فرهنگ را مشخص نماییم.
عناصر موجود در فرهنگ غرب
فرهنگ غرب پس از عصر نوزایى، نظام ارزشها و اخلاق بنیادى خود را بر »انسان گرایى«، »دنیا گرایى« و لذت جویى بنیان نهاد. علوم و معارف بنیادى را بر اساس »خرد گرایى محض« و عقل ابزارى تنظیم نمود و فنآورى و مهارت را بر اصل عمل گرایى و »اصالت فایده« قرار داد. ارزشها و اخلاق تخصصى مبتنى بر بنیانهاى مزبور از طریق دانشمندان و دیگر تولید کنندگان فرهنگى بر دانشگاهها و دیگر مؤسسات تخصصى حاکم شدند. علوم و معارف تخصصى از طریق دانشگاهها و دیگر مؤسسات علمى عالى در رشتههاى گوناگون بر اساس اصول فرهنگ بنیادى مزبور شکل گرفتند و گسترش یافتند. فنآورىها و مهارتهاى تخصصى نیز از طریق دانشکدههاى مهندسى و دیگر علوم کاربردى به وجود آمدند. نتیجهى این تولیدات علمى با ابزارهاى نشر فرهنگ، به ارزشها و اخلاق اجتماعى تبدیل گشت و دانش عمومى مردم را شکل داد و در نهایت، شیوهى زندگى آنان را تعریف نمود. وسایل ارتباط جمعى، مدارس، اعم از ابتدایى و متوسطه و دستگاههاى هنرى و هنرمندان وسیلهاى براى تبدیل دستاوردهاى فرهنگ تخصصى به فرهنگ عمومى شدند. علاوه بر این، تعامل متقابل این پدیدهها با یکدیگر را نیز نباید فراموش کرد. رابطهى خطى به نحوى که توضیح داده شد، صددرصد بین عوامل مزبور برقرار نبود، بلکه عناصر فرهنگ عمومى به نوبهى خود، بر فرهنگ تخصصى و آنها نیز بر فرهنگ بنیادى تأثیر خود را داشتند.
|
الگوى عناصر موجود در فرهنگ غرب |
||||
لایههاى فرهنگ |
نظام ارزشها و اخلاق جمعى |
علم و معرفت |
فنآورى و مهارت |
|
|
بنیادى |
انسانگرایى و دنیا گرایى و لذت جویى |
خردگرایى محض و عقل ابزارى |
علمگرایى و اصالت فایده |
|
|
تخصصى |
فلسفه، مبانى علوم و هنرها و علوم انسانى رایج |
هنرهاى تخصصى و علوم پایه و علوم انسانى رایج |
علوم مهندسى و کاربردى رایج |
|
|
عمومى |
ارزشها و عقاید عمومى و هنجارهاى اخلاقى رایج در جوامع غربى |
هنرها و دانش و معرفت عمومى بشرى مبتنى بر علوم پایه و علوم انسانى رایج |
شیوههاى زندگى نوین (فرهنگ سلطه) |
|
با توجه به خصلت هر یک از اجزاى به دست آمده در خصوص فرهنگ رایج در غرب، مىتوان گفت: انسان گرایى، دنیا گرایى و لذت جویى در واقع، ظرفیت فرهنگ مسلط جهانى را تعیین مىکند؛ یعنى این فرهنگ تا جایى که این سه مفهوم اجازه مىدهند قدرت بسط و گسترش دارد و به عبارت دیگر، خطوط قرمز در این فرهنگ، با عوامل مزبور معین مىشود. در محدودهى این فرهنگ، هیچ کس حق ندارد این ارزشهاى بنیادین را بشکند. جهت این فرهنگ با فلسفه، مبانى علوم و هنرها و علوم انسانى رایج مشخص مىگردد. به هر جا که آنها هدایت کنند فرهنگ به همان سو مىرود. عاملیت تحقق جهتى که فلسفه، مبانى علوم و هنرها و علوم انسانى رایج مشخص مىکنند به عهدهى ارزشها و عقاید عمومى و هنجارهاى اخلاقى رایج در جوامع غربى است. به عبارت دیگر، ارزشها و عقاید عمومى و هنجارهاى اخلاقى رایج در جوامع غربى، امروزه عامل تحقق این فرهنگ هستند.
محور ساختار فرهنگ غرب بر خردگرایى محض و عقل ابزارى استوار است. هنرهاى تخصصى و علوم پایه و علوم انسانى رایج خصلت یا ظرفیت تصرفى فرهنگ را معین مىکنند؛ یعنى اینکه قدرت تصرف توسط این فرهنگ تا چه حد وجود دارد وابسته به دانشهاى ذکر شده است. هنرها و دانش و معرفت عمومى به تبع دو عامل مزبور حاصل مىگردد. از این رو، به آن «ساختار تبعى» مىگوییم.
«عمل گرایى» و «اصالت فایده» هماهنگ کنندهى فعالیتهاى مردم متخلق به این فرهنگ هستند؛ یعنى هر عملى که مىخواهد انجام گیرد حول محور عمل گرایى و اصالت فایده با دیگر عوامل موجود در این فرهنگ هماهنگ مىشود. علوم مهندسى و کاربردى رایج وسیله به شمار مىآیند و شیوهى زندگى نوین زمینهى فعالیتهاى این فرهنگ را فراهم مىسازد.
عناصر موجود در فرهنگ اسلامى
فرهنگ غالب در ایران، فرهنگ اسلامى است. هر چند نوع خالص این فرهنگ در جامعهى ما، به عنوان ایدهآل مورد توجه است، ولى به هر صورت، مىتوان از آن به عنوان »فرهنگ هدف«، که مىتواند در مقابل جهانى سازى مقاومت ایجاد کند، نام برد. از این رو، دربارهى فرهنگ هدف در ایران، مىتوان الگوى فرهنگ را به صورت ذیل ترسیم نمود:
الگوى عناصر موجود در فرهنگ اسلامى |
|||
لایه های فرهنگ |
نظام ارزشها و اخلاق جمعى |
علم و معرفت |
فنآورى و مهارت |
بنیادى |
توحید، دنیا - آخرت گرایى و حق محورى |
عقلانیت دینى (اعتقاد به واقعیت غیب و مشهود) |
تنظیم امور بر اساس تقواى الهى |
تخصصى |
کلام، فلسفه، مبانى هنرها، مبانى علوم و علوم انسانى اسلامى |
علوم قرآنى، رجال، درایه، تفسیر، هنرهاى تخصصى و علوم پایهى مبتنى بر فرهنگ بنیادى اسلامى و علوم انسانى اسلامى |
فقه، علوم مهندسى و کاربردى متناسب با فرهنگ اسلامى |
عمومى |
عقاید عمومى و ارزشها و هنجارهاى اخلاقى اسلامى (عدالت خواهى، ظلم ستیزى، جوانمردى و مانند آن) |
هنرها و دانش و معرفت عمومى اسلامى |
شیوهى زندگى مبتنى بر عدل و قسط (بسط فرهنگ عدالت) |
در فرهنگ اسلامى توحید، دنیا - آخرت گرایى و حق محورى ظرفیت فرهنگ را تعیین مىکنند. کلام، فلسفه، مبانى هنرها و مبانى علوم انسانى اسلامى تعیین کنندهى جهت، فرهنگ هستند. عقاید عمومى و ارزشها و هنجارهاى اخلاقى اسلامى (عدالت خواهى، ظلم ستیزى، جوانمردى و مانند آن ) عاملیت فرهنگ هستند؛ یعنى آن را عملیاتى مىکنند. عقلانیت دینى ( اعتقاد به واقعیت غیب و مشهود ) محور ساختار فرهنگ و علوم قرآنى، رجال، درایه، تفسیر، هنرهاى تخصصى و علوم پایهى مبتنى بر فرهنگ بنیادى اسلامى و علوم انسانى اسلامى ظرفیت تصرفى فرهنگ را مىسازند. هنرها و دانش و معرفت عمومى اسلامى ساختار تبعى است. تنظیم امور بر اساس تقواى الهى به عنوان هماهنگ کننده صورت مىپذیرد. فقه، علوم مهندسى و کاربردى متناسب با فرهنگ اسلامى وسیلهى اجراى فرهنگ و شیوهى زندگى مبتنى بر عدل و قسط زمینهى فرهنگ اسلامى هستند.
راهبردهاى فرهنگى ما در تعامل با جهانى شدن
در بحث «جهانى شدن»، هدف انزوا و گریز از جهان و پدیدهى جهانى شدن نیست، بلکه باید به استقبال این پدیده رفت. در این میان، فرهنگ جهانى چون محصول عقل ابزارى است، فرهنگى ابزارى است تهى از معنویت دینى. باید این معنویت را در آن دمید. به عبارت دیگر، باید فرهنگ جهانى شدن را اسلامى کرد. مسلما در این جریان، دخل و تصرف اساسى در فرهنگ غرب صورت خواهد گرفت.این دخل و تصرف ابتدا باید در حوزهى علوم اتفاق افتد. عامل اصلى در اسلامى کردن علوم، اسلامى شدن علوم انسانى است. مسلما پرداختن به بنیانهاى علوم انسانى و هنرها در مرحلهى اول قرار مىگیرند. با اسلامى شدن مبانى علوم انسانى و هنرها، باید به حیطهى علوم تخصصى رفت؛ ابتدا علوم انسانى و سپس دیگر علوم را با توجه به مبانى اسلامى تنظیم کرد. این کار زمینه را براى اسلامى شدن علوم کاربردى مهیا مىکند. در تمام این مرحله، رفت و برگشتهاى نظرى با فرهنگ بنیادى ضرورى است. این کار، هم مفاهیم فرهنگ بنیادى را مطابق نیاز روز تنظیم و توجیه مىکند و هم از انحراف در علوم اسلامى پیشگیرى به عمل مىآورد.همزمان با مرحلهى اسلامى شدن علوم، باید به فرهنگ عمومى نیز توجه کرد. اما این توجه مسلما یک گام عقبتر خواهد بود. به عبارت دیگر، دستاوردهاى فرهنگ تخصصى به هر نتیجهى یقینى اجمالى هم که دست یابد، باید در فرهنگ عمومى انعکاس یابد. اسلامى شدن فرهنگ عمومى با ابزار هنر عملى است. بنابراین، اسلامى شدن هنر از امور مقدماتى دخالت در فرهنگ عمومى است. نداشتن سیاست قاطع دربارهى هنر، مانع بزرگى براى ایجاد انسجام در فرهنگ عمومى است. لازم است تکلیف هنرها - از جمله موسیقى مشخص شود و به عنوان یک ابزار بسیار مؤثر، مورد استفاده قرار گیرد. پرداختن به جامعهى هنرى کشور از اولویتهاى مهم فرهنگى براى اصلاح و بازسازى فرهنگ عمومى است.
راهبردهاى بیان شده کاربردهایى در ارتباط با فرهنگ منطقهاى و فرهنگ بومى دارد؛ زیرا هم فرهنگ منطقه فرهنگ امت اسلامى است و هم ایدئولوژى حرکتهاى اجتماعى ملت ایران مبتنى بر مکتب اسلام است. به هر حال، این امور باید در کشور ایران عملیاتى شود. براى عملیاتى کردن موارد مزبور در کشور، لازم است به عناصر هویت ملى توجه شود و بر اساس محدودیتها و نقاط قوت آنها حرکت پذیرد، همان گونه که گفته شد، عناصر اصلى هویت ایرانى عبارتند از: جغرافیاى فلات ایران، زبان فارسى، مذهب شیعه، تاریخ مشترک و میل به پیشرفت یا تجدد خواهى. خود این عوامل تحت تأثیر چالشهایى قرار دارند که بیان شد و از نقاط قوتى نیز برخوردارند. با توجه به آن چالشها و نیز آن نقاط قوت، به بیان راهبردهاى فرهنگى کشور در تعامل با پدیدهى جهانى شدن مىپردازیم:
همان گونه که ذکر شد، عناصر اصلى هویت ملى ایرانیان از نظر جغرافیایى، فلات ایران؛ از نظر وسیلهى ارتباطى، زبان فارسى، از نظر مرام و ایدئولوژى، مذهب شیعه؛ و از نظر هدف، تجددخواهى یا میل به پیشرفت و تکامل است به نحوى که همواره در صدر قرار گیرند. تاریخ مشترک نیز به عناصر مزبور بعد زمانى داده، براى هر یک از آنها در ارتباط با دیگران، سرنوشت بخصوصى را رقم زده است. از سوى دیگر، گفته شد که پدیدهى »جهانى شدن«، به گفتهى برخى، با مدیریت خاص، و به عقیدهى برخى دیگر، به طور طبیعى، در حال یکسان سازى فرهنگ جهانى بر اساس گزارهها و مفاهیمى است که از سوى فرهنگ مغرب زمین صادر مىشود. بدین سان، خرده فرهنگهاى جهانى، از جمله کشور ما، براى حفظ هویت خویش، ناگزیر است سیاستهاى بخصوصى در پیش گیرد. در تنظیم راهبردهاى فرهنگى در تعامل با پدیدهى جهانى شدن، باید وضعیت هر یک از عناصر مقوم هویت خویش را دریابند و به گونهاى سیاستها را تنظیم نمایند که به قوام و دوام آنان بینجامد.
نقش مذهب شیعه در مقابله با جهانى شدن
ایدئولوژى یا مذهب شیعه محتواى سارى و جارى در قالبهاى عنوان شده ( جغرافیا، زبان فارسى و تاریخ ) در هویت ایرانى است. این مکتب قرنهاست روش زندگى مردم ساکن در فلات ایران را تعیین مىکند؛ عالىترین مفاهیم بیان شده توسط اندیشمندان و هنرمندان ایرانى به زبان فارسى را رقم زده است، و در سرنوشت تاریخى این ملت از زمان ظهور و ورودش به این خطه، نقش درجه یک داشته است. امروزه این عامل در مقابل عامل تجدد خواهى ملت ایران و بخصوص در ارتباط با پدیدهى جهانى شدن، به شدت به چالش کشیده شده است. عمدهترین چالش این مکتب در مقابل تجدد و جهانى شدن، کارآمدى و پاسخ گویى به مسائل روز است. هر چند تحول به وجود آمده در علم اصول از اوایل دورهى قاجار توانست کارآیى فقه شیعى را در ارتباط با مسائل روز افزایش دهد، اما به نظر مىرسد با توجه به تحولات صورت گرفته در جهان در دو قرن پس از آن، به نوآورى دیگرى در این علم شریف نیاز باشد. به نظر مىرسد تأکید بر امور اجتماعى به جاى نگریستن به وظایف مؤمنان در قالب فردى، از مهمترین تغییرات ضرورى در این زمینه است.ایدئولوژى اسلامى جهت گذار، تعیین کنندهى رفتار، و وسیلهى ایجاد یقین در قلوب ایرانیان است. این ایدئولوژى از قرون گذشته، همواره در مقابل تهاجم بیگانگان قرار داشته و تاکنون توانسته است خود را حفظ نماید و با ایجاد تغییرات تازه و افزایش کارآیى اجتماعى، مىتواند در مقابل تهدیدهاى جدید نیز به خوبى مقاومت کند.
وظیفهى اصلى بررسى و گسترش این دین مبین بر دوش حوزههاى علمیه است. عزیزان این حوزهها ضمن تأکید بر وسواس حفظ اصالت وحى، لازم است به نوآورىهاى تازهاى دست بزنند و جامعهى تشنه این محتواى اصلى خویش را سیراب نمایند. کارآمدى ایدئولوژى شیعى به کارآیى آن در صحنهى زندگى امروز گره خورده است. لازم است مفاهیم بلند این مکتب به شیوههاى نوین منتشر شوند و کارآمد گردند. امروزه کارآمدى نظامهاى اجتماعى در قوت دانش تخصصى و فنى آنان نهفته است. از این رو، ضرورى به نظر مىرسد که دانشى تخصصى و فنى مبتنى و یا دست کم سازگار با دین مبین تدوین و تعیین گردد. مکتب شیعه در ایران امروز، باید به روشنى در مقابل پدیدهى تجددخواهى ایرانیان، میزان قدرت و حیطهى اختیار آنان را تعیین کند، و این مهم عمدتا بر عهدهى حوزههاى علمیه است. همکارى دانشگاهها در این زمینه مىتواند بار مشکل را سبکتر کند.
اگر از زاویهى دیگرى به پدیدهى « جهانى شدن » بنگریم، مىتوانیم بگوییم تمدن پا گرفتهى پس از عصر نوزایى در اروپا، تمدنى است که بر دوش تمدنهاى گذشتهى خود از جمله تمدن اسلامى قرار دارد. ملت اروپا در ضمن جنگهاى صلیبى با تمدن اسلامى آشنا شدند و بجد تلاش کردند تا آن تمدن را در منطقهى خود بازسازى کنند. این بازسازى با بغض و کینهاى همراه بود که از مظالم کلیساى قرون وسطا نشئت مىگرفت. بدین روى، موجب شد تمدن اروپا تلاش نماید به تدریج، از تمدن اسلامى دین زدایى کند و دنیا گرایى را پایهى اصلى بازسازى تمدن جدید قرار دهد.
« انسان گرایى » و « لذت جویى » دو پایگاه دیگرى بودند که تمدن اروپا بر اساس آنها شکل گرفت. در این جریان، عقل ابزارى حکم نمود هر چه تولید مىشود عملا فایدهاى این جهانى بر آن مترتب باشد. به عبارت دیگر عمل گرایى و اصالت فایده معیارهایى براى تنظیم و تولید عناصر فرهنگى شدند. بر این پایه، فرهنگ تخصصى و فرهنگ عمومى اروپا و ادامهى آن در امریکا، طى حدود پنج قرن شکل گرفت.
جمعبندى
امروزه تمدن غرب بر پایهى عناصر فرهنگى - بنیادى، مجموعهاى هماهنگ و قدرتمند شکل داده که بسیارى از نیازهاى دنیوى مردم عالم را تأمین مىکند. بهرهى دنیا در حد ظرفیت انسان گرایى، لذت جویى، و دنیا گرایى به خوبى تولید شده است. اگر این تولیدات در خدمت فرهنگ بنیادى اسلامى قرار گیرند و با توجه به آن، عنصر هماهنگ کنندهى تقرب جویى به خداوند - تبارک و تعالى - از نو تعریف شود راه طولانى پنج قرن پیموده شده توسط این فرهنگ در خدمت نیازمندىهاى جوامع اسلامى قرار خواهد گرفت. به عبارت دیگر، اگر مسلمانان با توجه به عناصر فرهنگ بنیادى خود، به گزینش و بازسازى عناصر فرهنگى غرب بپردازند، مىتوانند تمدن تازهاى بنیان نهند که مزایاى تمدن امروز را داشته باشد، در حالى که از فقدان معنویتى که او هم اکنون از آن رنج مىبرد، در امان باشند.به دیگر سخن، اگر از زاویهى »فرصت« به جریان »جهانى شدن« امروز نظر افکنیم، مىتوانیم بگوییم: جهانى شدن فرصتى براى بازسازى تمدن اسلامى را براى مسلمانان فراهم کرده است. امروز فرهنگهاى اسلامى از جمله فرهنگ ملت ایران، مىتوانند از فرصت به دست آمده استفاده کنند، به بازسازى خود بپردازند و تمدن تازهاى را بنا نهند که همهى جهانیان از آن منتفع گردند.
پینوشتها:
1- استادیار جامعه شناسى و برنامهریزى اجتماعى دانشگاه شیراز.
/ج