نویسنده: محمدرضا شمس اردکانی
در قرن سیزدهم هجری(نوزدهم میلادی)، بیماری های واگیردار تا مدت ها به ایران حمله کردند. در این زمان علاوه بر اینکه امکانات بهداشتی بسیار ابتدایی بود و انواع بیماری ها از جمله وبا، طاعون، آبله، تیفوس، و مالاریا همه نقاط کشور را هر ساله آلوده می کرد، ناآگاهی مردم در پیشگیری از بیماری ها نیز بر مرگ و میرها می افزود. مسئله دیگری که بیش از همه بر افزایش تلفات ناشی از این بیماری ها تأثیر می گذاشت بی توجهی اربابان قدرت هنگام شیوع بیماری ها بود. هر ساله تعداد زیادی کودک و پیر و جوان این سرزمین از بین می رفتند و باز هم سال بعد این امر تکرار می شد، اما کوچک ترین قدمی برای نابودی یا حتی کاهش بیماری ها برداشته نمی شد. یگانه واکنش آنان گریختن از بیماری ها بود. مردمی که توانسته بودند در مقابل بیماری ها مقاومت کنند در برابر قحطی کمر خم می کردند. دولت هم به علت امکانات نامناسب حمل و نقل مناسب ناتوان از تهیه آذوقه از نقاط حاصلخیز به مناطق قحطی زده بود. همه این مشکلات در کنار دنیای بیکران ثروت دربار قاجار سپری می شد. می توان گفت تنها کسی که عمق فاجعه را درک کرد و نگران کاهش جمعیت ایران(1) شد میرزا تقی خان امیرکبیر بود، که به او هم اجازه چند صباحی خدمت بیشتر داده نشد. اما همین اقدامات کوچک امیرکبیر بستر مناسبی برای مبارزه با بیماری ها از طریق آبله کوبی اجباری و قرنطینه کردن فراهم آورد. کم کم دانشجویان فارغ التحصیل دارالفنون و فرنگ رفته سعی کردند تا کشور را به شرایط مطلوبی هدایت کنند، اما بسیار مشکل بود، زیرا، ایران از سطح بهداشت جهانی بسیار دور بوده همچنین در بهداشت مردم هیچ تغییری داده نشده بود. چند مسئله باید با یکدیگر حرکت می کردند تا کشور از وجود این بیماری ها پاک می شد؛ بالا بردن سطح آگاهی مردم در کنار اقدامات دولت همچنین تخصیص مرکزی برای رسیدگی به بهداشت جامعه. تا اینکه از اواخر دوره قاجاریه و یا به عبارتی بعد از جنگ اول جهانی در تاریخ شاهد گام های کوچک اما استواری هستیم که نوید ریشه کن شدن بیماری ها را هرچند در آتیه می داد.
از عوامل مؤثر بر کاهش جمعیت شیوع بیماری های واگیردار بود. برای اولین بار در زمان سلطنت فتحعلی شاه همراه با هرج و مرج های سیاسی حاکم بر جامعه و جنگ های پی در پی تاریخ خبر از شیوع گسترده و شدید وبا در 1237-1236هـ/ 1822م، در کشور داد. وبا در تبریز بسیاری را کشت در حالی که مردم با مرگ دست و پنجه نرم می کردند مقامات دولتی بدون انجام دادن هیچ اقدام بهداشتی از شهر گریختند و فقط میرزا عیسی قائم مقام در شهر ماند که البته بر اثر ابتلا به وبا درگذشت( سرمدی، 1378: ج2/ بخش اول، 205). وبا از شهری به شهر دیگر می رسید تا اینکه سواحل خلیج فارس(2) را در برگرفت(الگود، 1386: 500). البته در این سال طاعون هم به مردم بی دفاع هجوم آورد. به علت کمبود آمار فقط همین قدر می دانیم که به فاصله یک هفته در شهر شیراز 60/000(سیف، 1373: 232)نفر به کام مرگ کشیده شدند. از این سال به بعد ایران تقریباً هر سال درگیر وبا یا طاعون و یا آبله بوده و فرصتی برای ترمیم زندگی به دست نمی آمد.
شش سال بعد، در 1245هـ/ 1829-1828م، وبای همگانی دیگری، که مرکز آن هرات بود(الگود، 1386: 515)، 40 روز در تهران شیوع یافت. مرگ و میر ناشی از این بیماری را حدود 10/000نفر نوشته اند(سیف،1373: 233). سال بعد باز هم در تبریز و در تعاقب آن در سراسر خطوط مرزی روسیه انتشار یافت. دوباره تهران درگیر بیماری وبا شد و شهرهای قزوین، کاشان، و اصفهان را نیز آلوده کرد. در ایالت فارس، مردم علاوه بر وبا با زلزله ویران کننده ای نیز مواجه شدند، که تلفات بسیاری به دنبال داشت. بدین ترتیب، هنوز کشور از زیر صدمات وبا و زلزله ویران کننده ایالت فارس کمر راست نکرده بود که دوباره طاعون بزرگی از بغداد وارد ایران شد. ابتدا مرزهای غربی چون کرمانشاه درگیر طاعون شدند(همان)، سپس شهرهای دیگر. شیوع طاعون در گیلان طی چند هفته نصف جمعیت رشت را، بالغ بر 40/000نفر، هلاک کرد(سرمدی، 1378: ج2/بخش اول، 213)در تبریز نیز طاعون شایع شد و حدود 30/000نفر را تلف کرد(الگود، 1386: 515).
این بیماری به سرعت از منطقه ای به منطقه دیگر سرایت می کرد و در نتیجه باعث تلفات بیشتر می شد. جمعیت بوشهر را، در 1244هـ/ 1828م، حدود 20/000نفر تخمین می زدند که در 1246هـ/ 1830م، بر اثر طاعون بزرگ در طول دو ماه یک سوم جمعیت شهر نابود شد. پیامد طاعون در آذربایجان خالی شدن سکنه بود(سیف، 1373: 240). این در حالی بود که نه ایران و نه کشورهای همسایه هیچکدام حاضر به انجام دادن اقدامات بهداشتی نبودند. سیف در خصوص مرگ و میر فاجعه این سال می نویسد:« ناظران بسیاری درباره طاعون 1830م مطالبی نوشته اند که اگرچه دلیلی در نادرستی این نوشته ها نداریم ولی حتی اگر فقط نیمی از آنچه که گفته اند مطابق با واقعیت باشد باز هم توفیری در اصل قضیه نمی کند که طاعون 1830م، به راستی فاجعه ای عظیم بوده است»(سیف، 1373: 233).
ظاهراً بلایای طبیعی همچنان در کمین ملت ایران بود، زیرا، سه سال بعد از طاعون بزرگ یعنی، در 1249هـ/ 1833م، آنفلوانزا نیز در تهران همه گیر شد. تلفات این بیماری را تا ده ها نفر نوشته اند. « اجساد مردگان و بیماران در حال مرگ در گوشه و کنار خیابان ها افتاده بود و وضع مردم حتی از ایام طاعون و وبا نیز اسفناک تر بود. علاوه بر این ها، نان کمیاب و گوشت غیرقابل خوردن شده بود و بیم یک قحطی وسیع عمومی کاملاً در میان بود.»(الگود، 1386: 519). سال های 1256، 1261، و 1263 هجری نیز شیوع وبا و طاعون دوباره صدمات زیادی بر مردم ایران وارد کرد.
این انتهای تراژدی کاهش جمعیت ایران نبود، زیرا، در 1268هـ/ 1852م، باز هم وبا تهران را آلوده کرد. تعداد تلفات را بیش از یک صد تن در روز نوشته اند. باز بی توجهی به اوضاع بهداشتی و فرار شاه و درباریان از پایتخت به همه گیر شدن بیماری کمک کرد و بیش از پیش اوضاع را آشفته کرد. وبا علاوه بر تهران از غرب تا زنجان از جنوب تا شیراز و همدان و از شرق تا شاهرود و مازندران منتشر شد. الگود این سال را سال شومی می داند که علاوه بر وبا، شهر شیراز هم بر اثر مهیب ترین زلزله هایی که در تاریخ ثبت شده ویران شد(همان: 560)؛ بدین ترتیب، علاوه بر تلفات وبا باید مرگ ده هزار نفر هم بر اثر این زلزله را بر مصائب این سرزمین اضافه کنیم.
در 1270هـ/ 1854م، باز هم وبا و این بار در کرمان به مردم بی دفاع هجوم آورده سپس مازندران را آلوده کرد. دو سال بعد یعنی در 1272هـ/ 1856م، وبا دوباره شیوع یافت. این بار به حریم شاه نیز وارد شد. پولاک نوشته است که دومین ولیعهد ناصرالدین شاه در این سال بر اثر بیماری وبا درگذشت(پولاک، 1361: 162). اما باز هم دربار برای پیشگیری از بیماری های واگیردار اقدامی نکرد. ظاهراً آن ها پذیرفته بودند که این میهمان ناخوانده باید هر سال به حکم وظیفه جان هزاران نفر از مردم بیچاره کشور را بگیرد.
سال های 1277هـ/ 1861- 1860 م، علاوه بر وبا قحطی هم در مناطق پرجمعیتی چون مازندران، آذربایجان، و تهران دامن گستراند(سیف، 1373: 249). آبله هم به جمع دیگر بلایا پیوست و جان مردم تهران را تهدید کرد( سرمدی، 1378: ج2/بخش اول، 205).شش سال بعد یعنی 1283هـ/1866م، دوباره قحطی شدید و وبای سخت کشور را آلوده کرد، این بار مرکز بیماری مشهد بود، تلفات به روزی 100 تا 120 نفر نیز می رسید(سرمدی، 1378: ج2/ بخش اول، 205). با اینکه مرکز بیماری مشهد بود باز حاکمان تهران حاضر به جلوگیری از ورود کاروانی که از مشهد به تهران می آمد نشد و بیماری در تهران نیز هم شیوع یافت. باز ناصرالدین شاه و درباریان به خارج از شهر گریختند، در مشهد، جلال الدوله پسر شاه و حاکم خراسان نتوانست از وبا خلاصی یابد و مرد(الگود، 1386: 568). بیماری وبا هنوز تلفات می داد که سال بعد طاعون که مرکزش عراق بود به وسیله زوار عتبات عالیات به ایران وارد شد.
دوباره، در 1287هـ/ 1869م، در اصفهان و سپس شیراز بیش از 2000نفر با وبا هلاک شدند(همان). در این سال به جز وبا تیفوس هم توانست جان شماری از مردم فارس را بگیرد(سیف،1373: 269). با گسترش دامنه بیماری به بخش های جنوبی، به خصوص بوشهر که از نظر مقررات بهداشتی بسیار محروم بود، دولت بریتانیا نیز به وحشت افتاد. در بوشهر مبتلایان روز به روز بیشتر و مردم ناآگاهانه از بیم مبتلا شدن حاضر به دست زدن به مردگان و دفن آن ها نبودند و این خود خطر را چند برابر می کرد. عاقبت با پافشاری سفیر بریتانیا حاکم بوشهر مجبور به سوزاندن لباس های آلوده و دفن اموات شد، اما این کار جلوی انتشار وبا را نگرفت، زیرا، در سراسر نقاط ساحلی که وضعیتی مشابه بوشهر را داشتند وبا عده زیادی را مبتلا کرده بود(الگود، 1386: 569). با ضعیف شدن توان بهداشتی و اقتصادی ایران باز هم بیماری حصبه شروع به قدرت نمایی کرد «و آن هایی که از گرسنگی و وبا جان سالم به در برده بودند قربانی این بیماری تازه گشتند»(همان: 570)؛ حال ایران خسته و ناتوان، که برخلاف رویه جمعیت شناسی از تعداد نفوسش سال به سال که نه بلکه روز به روز کاسته می شد، منتظر بود تا شاید بیماری جدیدی دیگری بیابد. در این زمان بود که با همکاری تنی چند از پزشکان داخلی و خارجی و با همت دکتر تولوزان پزشک مخصوص ناصرالدین شاه دفتر مرکزی بهداشتی، یا مجلس حفظ الصحه، با هدف حفظ و سلامت داخلی مملکت تأسیس شد.
این دفتر بهداشتی نیز به تنهایی توانایی مقابله با بیماری های مسری را نداشت و بعد از مدتی منحل شد. بیماری همچنان به حرکت خود ادامه می داد. در 1286هـ/ 1869م، باز هم وبا در اصفهان و سپس شیراز با دو هزار تن مرگ و میر انتشار یافت(سرمدی، 1378: ج2/ بخش اول، 206). از 1293هـ/ 1876م، به مدت سه سال پیاپی طاعون در مرزهای ایران ظاهر شد برای چهارمین بار شدت طاعون به قدری زیاد بود که در شوشتر 1800نفر را از پا درآورد(الگود، 1386: 572). بیماری در شاهرود و خراسان و سبزوار نیز موجبات ناخوشی را فراهم کرده بود. در 1290هـ/ 172م، 6500نفر دیگر بر اثر بیماری ها مسری جان سپردند، و به دنبال پنج سال خشکی قحطی در بیشتر نواحی ایران نمایان شد طاعون مردم و احشام را نابود کرد(عیسوی، 1362: 31). در این زمان دیفتری هم در تهران جان عده ای از مردم بی دفاع را گرفت(الگود، 1386: 572). در 1294هـ/ 1877م، طاعون در رشت خسارت رسانیده و کشتار عظیمی به راه انداخت. ابتدا، شیوع این بیماری از دهکده ای به نام شفت بود. ابتدا آن را تب حصبه ای تلقی کردند، اما پزشکان اروپایی تأیید کردند که بیماری واقعاً طاعون است. پزشک ایرانی نیز که به رشت اعزام شده بود همین نظر را تأیید کرد با وجود این پزشکان محلی اصرار داشتند که بیماری مزبور حصبه بومی است که در این ایالت رایج است(سرنا، 1363: 337). علت این انکار خاطره تلخ هجوم طاعون، در 1248هـ/1832م، بود که خسارت بسیاری به بار آورده بود، در این موقع خسران بیماری به قدری بود که در کمتر از چهار هفته جمعیت به یک دهم تنزل کرد و شهر رشت خواه بر اثر کشتار بیماری و خواه بر اثر فرار مردم خالی از سکنه شد.
به زودی طاعون به اطراف رسید، در مدت هفت تا هشت ماه، که طاعون دوام داشت، بیش از چهار هزار نفر را در رشت و دهات اطراف آن از پا درآورد و تعداد بیمارانی که معالجه شده بودند تقریباً ده برابر کشته شدگان بود. از عجایب آنکه حتی یک ارمنی یا یک تن اروپایی با این مرض از پا درنیامد شاید علت اساسی این استثنا اختلاف رژیم غذایی بین ایرانیان و اروپاییان و ارامنه بود. ایرانیان جز برنج و ماهی شور و سبزی خام و میوه نارس نمی خورند و حال آنکه ارامنه از اغذیه مقوی استفاده می کنند(همان: 338). این بیماری مسئولان را مجاب کرد که در دهکده منجیل و جاهای دیگر قرنطینه دوازده روزه برقرار کنند(همان: 340).
در 1306هـ، در عراق عرب وبا ظاهر شد. پزشک مخصوص ناصرالدین شاه نیز از وبا دیگری، در 1308هـ/ 1889م، خبر داده که از خرم دره آغاز و «بعد از وارد ساختن تلفات بسیار در عراق عرب از راه کارون به شوشتر» و بعد از آلوده کردن دیاله به کرمانشاه و سنندج و همدان و ملایر رسید و نهایتاً در تهران شیوع یافت(فووریه، 1362: 215). یک سال بعد هم آنفلوانزا در تهران شایع شد و شکوه السلطنه مادر ولیعهد نیز به این مرض مبتلا شده بود. یحیی خان مشیرالدوله، وزیر تجارت و عدلیه، به همراه عده ای دیگر مبتلا شده و فوت کردند. ناصرالدین شاه هم بر اثر رفت و آمدها به این بیماری مبتلا شد(همان: 236).
سال 1311هـ/ 1892م، وبایی دیگر از راه رسید؛ دیگر فرقی ندارد که مرکز آن روسیه(عیسوی، 1362: 31) بود یا هرات افغانستان(فووریه، 1362: 352) در هر حال، به مشهد و تهران سرایت کرد و 10000نفر را در گیلان و صدها نفر را در خراسان و تهران به کام مرگ فرستاد(عیسوی، 1362: 31)؛ فووریه می نویسد« کسانی که به دیدن ما آمده بودند می گفتند که وبا هر روز قریب صد نفر تلفات دارد، پریروز هم مادر ظل السلطان و مادر امیرخان سردار حکمران بروجرد از وبا مرده اند، وبا تاکنون در آبادی های اطراف مثل تجریش و زرگنده و رستم آباد و دزاشوب مشغول کشتار است» (فووریه، 1362: 6-395). فووریه تعداد تلفات تهران را بر اثر بیماری وبا در روزی 800 نفر را نوشته است(فووریه، 1362: 397). سردنیس رایت نیز ضمن یادآوری وبای این سال و مرگ تنی چند از اروپاییان با استناد به نوشته گرترودبل ساکن سفارت خانه انگلیس آن سال را این گونه شرح می دهد:« صف های طولانی انبوهی از خاک های انباشته شده در بالای مقابر کنده شده و آگاهی از آنچه به وقوع پیوسته است ناگهان لرزه بر تنم انداخت و تصور می نمایم که این حالت به هر شخصی که جان در کف گرفته باشد دست دهد بعضی اوقات مرگ آنچنان سهل الوصول بود که آدمی که به هنگام غروب آفتاب سرحال و شاداب بود سحرگاه همان شب جان می باخت»(رایت، 1364: 183).وبا سراسر خراسان را نیز گرفت. فووریه می نویسد:« می گویند که برای جلوگیری از توسعه مرض اقدامات احتیاطی لازم شده است، اما چه نوع اقدامی؟ من که از این اقدامات اطلاعی ندارم، اما خیال می کنم که هیچ اقدامی به عمل نیامده است»(فووریه، 1362: 379). شاید فقط هنگامی که مسئولان نگران محصولات خود می شدند تلاش هایی برای جلوگیری از بیماری انجام می گرفت. چنان که در زمانی که در اطراف تهران وبا جان تنی چند از افراد را گرفته امین مالیه علت نگرانی خود را برای جلوگیری از بیماری بی نگهبان بودن محصولات دانسته است.
به جز وبا، طاعون، حصبه، و تیفوئید، که جان بسیاری از اهالی این سرزمین را گرفت، باید از آبله نیز یاد کرد که در « مرگ و میر فراوان کودکان و همچنین در تقلیل جمعیت ایران سهم اصلی و اساسی را به عهده داشت»(پولاک، 1361: 465). زمانی که پولاک از دارالفنون به اصفهان و قم مسافرت کرده بود درمی یابد که بیش از نیمی از کودکان و غلامان این منطقه بر اثر آبله از بین رفتند(پولاک، 1361: 403). این بیماری نیز چون دیگر بیماری ها مسری زمانی که شیوع می یافت عده کثیری را تلف می کرد و افرادی که جان سالم از این بیماری به در می بردند یا دچار ضایعات صورت شده بودند و یا نابینایی چشمان تا آخر عمر گریبانگیرشان می شد.
از دیگر بیماری ها آنفلوانزا بود که، در 1297ش/ 1918م، بعد از جنگ انگلیسی ها با قشقائی ها مردم را غافلگیر کرد و به تلخ ترین و ناگوارترین شکل در فارس ظهور کرد و یک پنجم جمعیت را از بین برد، یعنی از پنجاه هزار نفر جمعیت شیراز ده هزار نفر تلف شدند. سرپرسی سایکس در ادامه می نویسد ذکر این مطلب شرم آور است ولی باید گفت که مقامات ایرانی کفن را احتکار کرده و مردم هم ناامیدانه به سوی مساجد گریخته و در آنجا جان می سپردند تلفات انگلیسی ها هم به بیش از ششصد نفر رسید(سایکس، 1368: ج2/ 716).
سالی نبود که بیماری های همه گیر و کشنده مانند آبله، وبا، طاعون، سل، مالاریا، حصبه و دیگر بیماری ها مهلک بسیاری را به دست مرگ و نابودی نسپارد و اگر این بیماری ها موجب کمبود جمعیت نمی شد قحطی و فقر بیچارگی به جان مردم می افتاد. در 1336هـ، قحطی در کاشان چنان بیداد کرد که مردم از دفن فقراء امتناع می کردند. قحطی به مردم فشار آورده بود، و بالغ بر ششصد نفر تلف شدند. علماء جداً از دولت تقاضا داشتند اقلاً اموات را دفن کند چرا که جنازه ها در کوچه و خیابان افتاده و مردم توان دفن آن ها را نداشتند.
با توجه به این مطالب باید گفت بدبختی و بیماری های یاد شده همیشه همراه مردم بودند. میزان شیوع بیماری ها و کشتار آن ها آن چنان زیاد بود که گاه یک سوم جمعیت را تلف می کرد( تاج بخش، 1375: 185). اوضاع نامساعد بهداشتی موجب می شد در صورت شیوع یک بیماری بیماری های دیگر نیز ظاهر شده و هر کدام به توان خود جان مردم را بگیرند چنان که، در 1336، در شهر قم، بعد از شیوع بیماری مطبقه و محرقه بیماری های دیگری نیز شایع شد و اضطراب شدیدی در بین مردم به وجود آورده بود.
بیماری های مسری، که سال های سال جان مردم را تهدید می کرد، با گذشت زمان و با تغییر نگرش اولیای دولت در امر بهداشت و بالا رفتن سطح آگاهی بالاتر رفته و با شیوع مرض مسری تلاش برای برپایی قرنطینه برداشته می شد دیگر هیچ گاه این بیماری ها به شکل همگانی در کشور ظاهر نشد.
به طور خلاصه باید گفت در سال های 1820 و 1903(1235هـ و 1321هـ) 7 اپیدمی عمده وبا شناخته شد:
1- در 1200ش/ 1821م، همه گیری وبا در خلیج فارس آغاز و به شیراز و اصفهان کشیده شد و برای دو سال در مرکز کشور ماند و آن گاه به سوی شمال از سوی سواحل خزر به روسیه حرکت کرد.
2- در 1208ش/ 1829م، دومین اپیدمی کوبنده از هند بر افغانستان و ایران آمد و از طریق سواحل دریای خزر به تفلیس در 1209ش/ 1830م رسید و از طریق روسیه نیز به آلمان بریتانیای کبیر و در نهایت به فرانسه، در 1832م، وارد شد.
3- طی 1261-1263ش/ 1845-1847م اپیدمی سوم روی داد. بیماری از هند و از راه افغانستان آمد و به مشهد و اصفهان رسید و به سوی بغداد استانبول، روسیه و اروپا حرکت کرد. بر اساس گفتار دکتر کلوکه 10 درصد از جمعیت تهران( 12هزار نفر) در 1225ش/ 1846م مردند در تبریز حدود 120 نفر در روز فوت می کردند، اما او به چهارچوب زمانی برای این میزان مرگ و میر اشاره ای نمی کند.
4- طی 1230- 1232ش/ 1851-1853م، چهارمین اپیدمی روی داد و برای چند سال فعال پا برجای ماند. همچنین به سوی عراق و روسیه نیز کشیده شد. در هنگامه این اپیدمی تهران بر اساس یادداشت دکتر کلوکه بین 15 هزار تا 16 هزار نفر از دست داد.
5- در 1247-1248ش/ 1869-1868م، زائران هندی وبا را به مکه بردند و از آنجا وبا از طریق مصر و عراق تا ایران راه یافت. وبا، که در 1869م، به تبریز یورش آورده و پس از آن دوران خفتگی را طی کرده بود دوباره اوج گرفت و سراسر ایران شمالی را در نوردید. گفته می شود که وبا حدود 50 مرگ در روز را در تهران در تیر 1248ش/ ژوئن 1869م موجب شده و در شیراز نیز در مرداد 1248ش/ جولای 1869 مجموعاً 5000نفر را کشته بود.
6- در 1268-1269ش/ 1889-1890م، ششمین اپیدمی نیز روی داد وبا از طریق خلیج فارس سراسر کشور را درنوردید و در 1271ش/ 1892م نیز به اروپا رسید. فقط در شوشتر 2000 مورد مرگ گزارش شد.
7- هفتمین اپیدمی، در 1282ش/ 1903م، روی داد یعنی زمانی که وبا از مسیر مکه و عراق از طریق خلیج فارس و غرب وارد شد سپس راه خود را به سوی جلو به شرق خراسان و شمال آذربایجان و آن گاه روسیه، اتریش، و آلمان در 1905 م ادامه داد(فلور، 1386: 16 و 17).
جای بسی خوشحالی بود که مردم در آب نهرها و آب های جاری فقط نجاسات و کثافات « فضلات سگ و گربه و گاو و شتر و اسب و قاطر و الاغ و گوسفند و اطفال و انسان و آب های ماست گندیده و آب پنیر و هندوانه و خربزه گندیده و آب دیزی پزی و صابون پزی»(آدمیت و ناطق، 1356: 273) بریزند. اسفناک تر آن زمانی بود که مثلاً مرده ای(فووریه، 1362: 398) و دردناک تر اینکه مرده مبتلا به وبا نیز باشد در همان آبی شست و شو می دادند که در قسمت های پایین تر فرد دیگری مشغول نوشیدن آب بوده است.« شاهد این قضیه آنکه در همین اواخر یکی از زواری که از مشهد آمده بود مقداری از لباس های یک نفر حاجی را که در آنجا یا در بین راه مرده بود با خود همراه داشت و چون به تهران رسید آن ها را در آب روانی شست و طولی نکشید که وبا در خانه های مجاور و بعضی از نقاط دورتر بروز کرد(همان). در نتیجه، باید گفت در جایی که« مردم در آب جاری هزار جور چیز می شویند و در خانه ها همان آب را می نوشند.» (آدمیت و ناطق، 1356: 259) انتظار بیماری های غریبه داشتن امری دور از ذهن نیست. وضعیت آبرسانی در شهرهای دیگر نیز چنین بود. مثلاً، می توان به شهر بوشهر، البته در 1302 شمسی اشاره کرد که:« در این شهر آب را با یک حالت فوق العاده خطرناکی به مصرف می رسانند چه آن هایی که در منازل خود آب انبار دارند و چه آن هایی که از خارج تحصیل می نمایند- اشخاص حامل آب از چاهایی که با کمال سهولت هرگونه کثافتی می تواند در آن ها داخل شود آب را با دلوهایی کثیف کشیده و به توسط مشک به شهر حمل می نمایند اهالی نیز به نوبه خود آن آب کثیف را در ظروف کثیف تر خالی کرده و به مصرف می رسانند از آن ترتیب حمل و نقل آب شیوع بیماری ها مسرویه را بدون تعجب باید انتظار داشت.»
دیگر مراکزی که شیوع بیماری های مسری را تسریع می کرد. حمام های سطح شهر بود. به جز تنی چند از اغنیا که از حمام های خصوصی استفاده می کردند باقی مردم در حمام های عمومی استحمام می کردند. حمام ها با خزینه های آب گرم و سرد پذیرای عموم مردم چه سالم و چه ناقلان بیماری ها بود. چون مبتلایان به انواع بیماری های مسری بی هیچ مانعی وارد خزینه می شدند و هیچ مقررات ثابتی برای این مرکز بهداشتی وجود نداشت، آب خزینه حمام ها هم در یک یا دو بار تعویض می شدند( نجمی، 1370: 439) در نتیجه، شست و شو در این گونه حمام ها شخص را در ابتلا به زخم های جلدی شدیداً تهدید می کرد.
اوضاع کوچه و خیابان ها کمتر از وضع آب های جاری شهر نبود، فووریه کوچه های تهران را بی نهایت کثیف وصف می کند(فووریه، 1362: 228). وقتی به منطقه ای تمیز در جاده اصفهان- همدان می رسد بسیار متعجب می شود، چرا که، او معتقد بود که کثافت در همه آبادی های ایران امری عادی است(همان: 388). البته سخن اشتباهی هم نبود، چرا که، در شهرهای ایران آنچه عمومیت داشت این بود که «این آب های چرب و کثیف و سایر کثافات منزل را از بالاخانه ها به کوچه می ریزند که نه فقط ممکن است به سر عابرین ریخته شود، بلکه این کثافات محل خوبی برای نشو و نمای میکروب است». این ترسیمی بود از کوچه ها و معابر شهرهای ایران. این کثیفی ها می توانست محیط مناسبی برای حشرات موذی و گربه و موش ها که خود ناقل بیماری های متعددی بودند باشند. از سوی دیگر کوچه ها سنگ فرش نبوده و هنگام عبور و مرور گرد و خاک ها در هوا پراکنده می شد. آلودگی های دیگری را به همراه می آورد در نتیجه کوچه و خیابان ها متعفن و فضای آن آکنده از مگس، حشرات، و دیگر حیوانات شده بود.
علاوه بر رعایت نشدن بهداشت عمومی رعایت نشدن بهداشت فردی نیز انتشار بیماری ها را افزایش می داد. مردم نسبت به ابتدایی ترین اصول بهداشتی ناآگاه بودند. دکتر مهدی قدسی رئیس انستیتو پاستور ایران در خصوص نبود بهداشت فردی هنگامی که به عیادت یکی از بستگان خود که دچار بیماری حصبه شده بود می رود می نویسد« من به چشم خود دیدم که آدم آن خانه لگن بیمار حصبه ای را در آب جاری قنات می شست در حالی که ظروف آشپزخانه در همان آب برای نظافت روی هم ریخته شده بود. این بود رفتار مردم آن زمان با آب قنات های شهر تهران و چنین بود رفتار قنات ها با مردم(سرمدی، 1378: ج2/ بخش اول، 240).
از دیگر عوامل تسریع شیوع بیماری ها مسری حمل جنازه ها از شهری به شهر دیگر، آن هم در کاروان ها و به وسیله زوار بود. فقط کافی است تصور کنید که با نبود امکانات رفاهی و وضعیت بسیار بد حمل و نقل و بعد مسافت چگونه این جنازه ها از شهری به شهر دیگر، که یا شهری مذهبی بوده( قم، کربلا، و یا نجف)و یا زادگاه میت بود، منتقل می شد. از دیگر عوامل شیوع بیماری های مسری باید از عدم دسترسی مردم به پزشک حاذق و آشنا به روش های جدید درمان اشاره کرد. چنان که زمانی که، در شهر قم، در 1336هـ، بیماری های مطبقه و محرقه شیوع یافت و تلفات بسیاری را به دنبال داشت امین مالیه قم در راپورتی که به وزارت مالیه نگاشته است بیان می کند که تنها یک نفر دکتر در شهر قم است که البته خود او نیز در این گیر و دار دچار بیماری شده است( سند شماره 30) و اگر هم پزشکی در محل آلوده به بیماری حضور داشت به اندازه ای ناآگاه بود که درمان خود عوامل مرگ و میر مبتلایان می شد. چنان که، در ورامین، طبیب شهر سواد خواندن و نوشتن نیز نداشته، اما باز هم به طبابت می پرداخت( سند شماره 32). یا آنکه در زمان شیوع بیماری مالاریا در خواف اداره مالیه خراسان برای معالجه بیماران خواهان حتی یک پزشک به منطقه آلوده بوده است(سند شماره 97). همچنین زمانی که در 1309ش، در اطراف گواتر بیماری مسری شیوع یافته بود طبیب بندرعباس حاضر به حضور در منطقه آلوده نمی شود.
عامل مهم دیگری که جا داشت جزء اولین عوامل بیان می شد بی توجهی اولیای امور نسبت به امور بهداشتی کشور و یا حتی پایتخت بود. این بی توجهی تا حدی بود که در شیوع بیماری های مسری شاه و درباریان به جای چاره اندیشی یا خود را در قصر به دور از دیگران قرنطینه کرده(سند شماره 2) و یا اینکه جزء اولین نفراتی بودند که شهر را ترک می کردند و حتی این احتمال نیز وجود داشت که با این تغییر مکان ناقل آلودگی از شهر به دیگر نقاط نیز بشوند. در 1262هـ/ 1846م، با شیوع وبا بلافاصله محمدشاه و درباریان شهر را ترک کردند و به روستاهای اطراف پناه بردند( الگود، 1386: 549). الگود معتقد است که« گرچه تلفات هنوز آنقدر زیاد نبود، اما فرار عجولانه شاه موجب وحشت مردم شد و اهالی دسته دسته فرار کردند»(همان: 550). همین اقدام بی حساب شاه موجبات آلودگی بیشتر محیط را فراهم کرد به طوری که حدود یک چهارم اهالی شهر را این بیماری هلاک کرد(همان).
البته علاوه بر این مسائل، رسوخ خرافات و اوهام در اعتقادات مردم عهد قاجار را نباید از نظر دور داشت. حتی شاه که در رأس هرم اجتماعی قاجاریه قرار داشت نیز از این اوهام دور نبود. وجود این خرافات ریشه دار در اذهان مردم مهم ترین مانع بهبود و آموزش بهداشت بود.
از عوامل مؤثر بر کاهش جمعیت شیوع بیماری های واگیردار بود. برای اولین بار در زمان سلطنت فتحعلی شاه همراه با هرج و مرج های سیاسی حاکم بر جامعه و جنگ های پی در پی تاریخ خبر از شیوع گسترده و شدید وبا در 1237-1236هـ/ 1822م، در کشور داد. وبا در تبریز بسیاری را کشت در حالی که مردم با مرگ دست و پنجه نرم می کردند مقامات دولتی بدون انجام دادن هیچ اقدام بهداشتی از شهر گریختند و فقط میرزا عیسی قائم مقام در شهر ماند که البته بر اثر ابتلا به وبا درگذشت( سرمدی، 1378: ج2/ بخش اول، 205). وبا از شهری به شهر دیگر می رسید تا اینکه سواحل خلیج فارس(2) را در برگرفت(الگود، 1386: 500). البته در این سال طاعون هم به مردم بی دفاع هجوم آورد. به علت کمبود آمار فقط همین قدر می دانیم که به فاصله یک هفته در شهر شیراز 60/000(سیف، 1373: 232)نفر به کام مرگ کشیده شدند. از این سال به بعد ایران تقریباً هر سال درگیر وبا یا طاعون و یا آبله بوده و فرصتی برای ترمیم زندگی به دست نمی آمد.
شش سال بعد، در 1245هـ/ 1829-1828م، وبای همگانی دیگری، که مرکز آن هرات بود(الگود، 1386: 515)، 40 روز در تهران شیوع یافت. مرگ و میر ناشی از این بیماری را حدود 10/000نفر نوشته اند(سیف،1373: 233). سال بعد باز هم در تبریز و در تعاقب آن در سراسر خطوط مرزی روسیه انتشار یافت. دوباره تهران درگیر بیماری وبا شد و شهرهای قزوین، کاشان، و اصفهان را نیز آلوده کرد. در ایالت فارس، مردم علاوه بر وبا با زلزله ویران کننده ای نیز مواجه شدند، که تلفات بسیاری به دنبال داشت. بدین ترتیب، هنوز کشور از زیر صدمات وبا و زلزله ویران کننده ایالت فارس کمر راست نکرده بود که دوباره طاعون بزرگی از بغداد وارد ایران شد. ابتدا مرزهای غربی چون کرمانشاه درگیر طاعون شدند(همان)، سپس شهرهای دیگر. شیوع طاعون در گیلان طی چند هفته نصف جمعیت رشت را، بالغ بر 40/000نفر، هلاک کرد(سرمدی، 1378: ج2/بخش اول، 213)در تبریز نیز طاعون شایع شد و حدود 30/000نفر را تلف کرد(الگود، 1386: 515).
این بیماری به سرعت از منطقه ای به منطقه دیگر سرایت می کرد و در نتیجه باعث تلفات بیشتر می شد. جمعیت بوشهر را، در 1244هـ/ 1828م، حدود 20/000نفر تخمین می زدند که در 1246هـ/ 1830م، بر اثر طاعون بزرگ در طول دو ماه یک سوم جمعیت شهر نابود شد. پیامد طاعون در آذربایجان خالی شدن سکنه بود(سیف، 1373: 240). این در حالی بود که نه ایران و نه کشورهای همسایه هیچکدام حاضر به انجام دادن اقدامات بهداشتی نبودند. سیف در خصوص مرگ و میر فاجعه این سال می نویسد:« ناظران بسیاری درباره طاعون 1830م مطالبی نوشته اند که اگرچه دلیلی در نادرستی این نوشته ها نداریم ولی حتی اگر فقط نیمی از آنچه که گفته اند مطابق با واقعیت باشد باز هم توفیری در اصل قضیه نمی کند که طاعون 1830م، به راستی فاجعه ای عظیم بوده است»(سیف، 1373: 233).
ظاهراً بلایای طبیعی همچنان در کمین ملت ایران بود، زیرا، سه سال بعد از طاعون بزرگ یعنی، در 1249هـ/ 1833م، آنفلوانزا نیز در تهران همه گیر شد. تلفات این بیماری را تا ده ها نفر نوشته اند. « اجساد مردگان و بیماران در حال مرگ در گوشه و کنار خیابان ها افتاده بود و وضع مردم حتی از ایام طاعون و وبا نیز اسفناک تر بود. علاوه بر این ها، نان کمیاب و گوشت غیرقابل خوردن شده بود و بیم یک قحطی وسیع عمومی کاملاً در میان بود.»(الگود، 1386: 519). سال های 1256، 1261، و 1263 هجری نیز شیوع وبا و طاعون دوباره صدمات زیادی بر مردم ایران وارد کرد.
این انتهای تراژدی کاهش جمعیت ایران نبود، زیرا، در 1268هـ/ 1852م، باز هم وبا تهران را آلوده کرد. تعداد تلفات را بیش از یک صد تن در روز نوشته اند. باز بی توجهی به اوضاع بهداشتی و فرار شاه و درباریان از پایتخت به همه گیر شدن بیماری کمک کرد و بیش از پیش اوضاع را آشفته کرد. وبا علاوه بر تهران از غرب تا زنجان از جنوب تا شیراز و همدان و از شرق تا شاهرود و مازندران منتشر شد. الگود این سال را سال شومی می داند که علاوه بر وبا، شهر شیراز هم بر اثر مهیب ترین زلزله هایی که در تاریخ ثبت شده ویران شد(همان: 560)؛ بدین ترتیب، علاوه بر تلفات وبا باید مرگ ده هزار نفر هم بر اثر این زلزله را بر مصائب این سرزمین اضافه کنیم.
در 1270هـ/ 1854م، باز هم وبا و این بار در کرمان به مردم بی دفاع هجوم آورده سپس مازندران را آلوده کرد. دو سال بعد یعنی در 1272هـ/ 1856م، وبا دوباره شیوع یافت. این بار به حریم شاه نیز وارد شد. پولاک نوشته است که دومین ولیعهد ناصرالدین شاه در این سال بر اثر بیماری وبا درگذشت(پولاک، 1361: 162). اما باز هم دربار برای پیشگیری از بیماری های واگیردار اقدامی نکرد. ظاهراً آن ها پذیرفته بودند که این میهمان ناخوانده باید هر سال به حکم وظیفه جان هزاران نفر از مردم بیچاره کشور را بگیرد.
سال های 1277هـ/ 1861- 1860 م، علاوه بر وبا قحطی هم در مناطق پرجمعیتی چون مازندران، آذربایجان، و تهران دامن گستراند(سیف، 1373: 249). آبله هم به جمع دیگر بلایا پیوست و جان مردم تهران را تهدید کرد( سرمدی، 1378: ج2/بخش اول، 205).شش سال بعد یعنی 1283هـ/1866م، دوباره قحطی شدید و وبای سخت کشور را آلوده کرد، این بار مرکز بیماری مشهد بود، تلفات به روزی 100 تا 120 نفر نیز می رسید(سرمدی، 1378: ج2/ بخش اول، 205). با اینکه مرکز بیماری مشهد بود باز حاکمان تهران حاضر به جلوگیری از ورود کاروانی که از مشهد به تهران می آمد نشد و بیماری در تهران نیز هم شیوع یافت. باز ناصرالدین شاه و درباریان به خارج از شهر گریختند، در مشهد، جلال الدوله پسر شاه و حاکم خراسان نتوانست از وبا خلاصی یابد و مرد(الگود، 1386: 568). بیماری وبا هنوز تلفات می داد که سال بعد طاعون که مرکزش عراق بود به وسیله زوار عتبات عالیات به ایران وارد شد.
دوباره، در 1287هـ/ 1869م، در اصفهان و سپس شیراز بیش از 2000نفر با وبا هلاک شدند(همان). در این سال به جز وبا تیفوس هم توانست جان شماری از مردم فارس را بگیرد(سیف،1373: 269). با گسترش دامنه بیماری به بخش های جنوبی، به خصوص بوشهر که از نظر مقررات بهداشتی بسیار محروم بود، دولت بریتانیا نیز به وحشت افتاد. در بوشهر مبتلایان روز به روز بیشتر و مردم ناآگاهانه از بیم مبتلا شدن حاضر به دست زدن به مردگان و دفن آن ها نبودند و این خود خطر را چند برابر می کرد. عاقبت با پافشاری سفیر بریتانیا حاکم بوشهر مجبور به سوزاندن لباس های آلوده و دفن اموات شد، اما این کار جلوی انتشار وبا را نگرفت، زیرا، در سراسر نقاط ساحلی که وضعیتی مشابه بوشهر را داشتند وبا عده زیادی را مبتلا کرده بود(الگود، 1386: 569). با ضعیف شدن توان بهداشتی و اقتصادی ایران باز هم بیماری حصبه شروع به قدرت نمایی کرد «و آن هایی که از گرسنگی و وبا جان سالم به در برده بودند قربانی این بیماری تازه گشتند»(همان: 570)؛ حال ایران خسته و ناتوان، که برخلاف رویه جمعیت شناسی از تعداد نفوسش سال به سال که نه بلکه روز به روز کاسته می شد، منتظر بود تا شاید بیماری جدیدی دیگری بیابد. در این زمان بود که با همکاری تنی چند از پزشکان داخلی و خارجی و با همت دکتر تولوزان پزشک مخصوص ناصرالدین شاه دفتر مرکزی بهداشتی، یا مجلس حفظ الصحه، با هدف حفظ و سلامت داخلی مملکت تأسیس شد.
این دفتر بهداشتی نیز به تنهایی توانایی مقابله با بیماری های مسری را نداشت و بعد از مدتی منحل شد. بیماری همچنان به حرکت خود ادامه می داد. در 1286هـ/ 1869م، باز هم وبا در اصفهان و سپس شیراز با دو هزار تن مرگ و میر انتشار یافت(سرمدی، 1378: ج2/ بخش اول، 206). از 1293هـ/ 1876م، به مدت سه سال پیاپی طاعون در مرزهای ایران ظاهر شد برای چهارمین بار شدت طاعون به قدری زیاد بود که در شوشتر 1800نفر را از پا درآورد(الگود، 1386: 572). بیماری در شاهرود و خراسان و سبزوار نیز موجبات ناخوشی را فراهم کرده بود. در 1290هـ/ 172م، 6500نفر دیگر بر اثر بیماری ها مسری جان سپردند، و به دنبال پنج سال خشکی قحطی در بیشتر نواحی ایران نمایان شد طاعون مردم و احشام را نابود کرد(عیسوی، 1362: 31). در این زمان دیفتری هم در تهران جان عده ای از مردم بی دفاع را گرفت(الگود، 1386: 572). در 1294هـ/ 1877م، طاعون در رشت خسارت رسانیده و کشتار عظیمی به راه انداخت. ابتدا، شیوع این بیماری از دهکده ای به نام شفت بود. ابتدا آن را تب حصبه ای تلقی کردند، اما پزشکان اروپایی تأیید کردند که بیماری واقعاً طاعون است. پزشک ایرانی نیز که به رشت اعزام شده بود همین نظر را تأیید کرد با وجود این پزشکان محلی اصرار داشتند که بیماری مزبور حصبه بومی است که در این ایالت رایج است(سرنا، 1363: 337). علت این انکار خاطره تلخ هجوم طاعون، در 1248هـ/1832م، بود که خسارت بسیاری به بار آورده بود، در این موقع خسران بیماری به قدری بود که در کمتر از چهار هفته جمعیت به یک دهم تنزل کرد و شهر رشت خواه بر اثر کشتار بیماری و خواه بر اثر فرار مردم خالی از سکنه شد.
به زودی طاعون به اطراف رسید، در مدت هفت تا هشت ماه، که طاعون دوام داشت، بیش از چهار هزار نفر را در رشت و دهات اطراف آن از پا درآورد و تعداد بیمارانی که معالجه شده بودند تقریباً ده برابر کشته شدگان بود. از عجایب آنکه حتی یک ارمنی یا یک تن اروپایی با این مرض از پا درنیامد شاید علت اساسی این استثنا اختلاف رژیم غذایی بین ایرانیان و اروپاییان و ارامنه بود. ایرانیان جز برنج و ماهی شور و سبزی خام و میوه نارس نمی خورند و حال آنکه ارامنه از اغذیه مقوی استفاده می کنند(همان: 338). این بیماری مسئولان را مجاب کرد که در دهکده منجیل و جاهای دیگر قرنطینه دوازده روزه برقرار کنند(همان: 340).
در 1306هـ، در عراق عرب وبا ظاهر شد. پزشک مخصوص ناصرالدین شاه نیز از وبا دیگری، در 1308هـ/ 1889م، خبر داده که از خرم دره آغاز و «بعد از وارد ساختن تلفات بسیار در عراق عرب از راه کارون به شوشتر» و بعد از آلوده کردن دیاله به کرمانشاه و سنندج و همدان و ملایر رسید و نهایتاً در تهران شیوع یافت(فووریه، 1362: 215). یک سال بعد هم آنفلوانزا در تهران شایع شد و شکوه السلطنه مادر ولیعهد نیز به این مرض مبتلا شده بود. یحیی خان مشیرالدوله، وزیر تجارت و عدلیه، به همراه عده ای دیگر مبتلا شده و فوت کردند. ناصرالدین شاه هم بر اثر رفت و آمدها به این بیماری مبتلا شد(همان: 236).
سال 1311هـ/ 1892م، وبایی دیگر از راه رسید؛ دیگر فرقی ندارد که مرکز آن روسیه(عیسوی، 1362: 31) بود یا هرات افغانستان(فووریه، 1362: 352) در هر حال، به مشهد و تهران سرایت کرد و 10000نفر را در گیلان و صدها نفر را در خراسان و تهران به کام مرگ فرستاد(عیسوی، 1362: 31)؛ فووریه می نویسد« کسانی که به دیدن ما آمده بودند می گفتند که وبا هر روز قریب صد نفر تلفات دارد، پریروز هم مادر ظل السلطان و مادر امیرخان سردار حکمران بروجرد از وبا مرده اند، وبا تاکنون در آبادی های اطراف مثل تجریش و زرگنده و رستم آباد و دزاشوب مشغول کشتار است» (فووریه، 1362: 6-395). فووریه تعداد تلفات تهران را بر اثر بیماری وبا در روزی 800 نفر را نوشته است(فووریه، 1362: 397). سردنیس رایت نیز ضمن یادآوری وبای این سال و مرگ تنی چند از اروپاییان با استناد به نوشته گرترودبل ساکن سفارت خانه انگلیس آن سال را این گونه شرح می دهد:« صف های طولانی انبوهی از خاک های انباشته شده در بالای مقابر کنده شده و آگاهی از آنچه به وقوع پیوسته است ناگهان لرزه بر تنم انداخت و تصور می نمایم که این حالت به هر شخصی که جان در کف گرفته باشد دست دهد بعضی اوقات مرگ آنچنان سهل الوصول بود که آدمی که به هنگام غروب آفتاب سرحال و شاداب بود سحرگاه همان شب جان می باخت»(رایت، 1364: 183).وبا سراسر خراسان را نیز گرفت. فووریه می نویسد:« می گویند که برای جلوگیری از توسعه مرض اقدامات احتیاطی لازم شده است، اما چه نوع اقدامی؟ من که از این اقدامات اطلاعی ندارم، اما خیال می کنم که هیچ اقدامی به عمل نیامده است»(فووریه، 1362: 379). شاید فقط هنگامی که مسئولان نگران محصولات خود می شدند تلاش هایی برای جلوگیری از بیماری انجام می گرفت. چنان که در زمانی که در اطراف تهران وبا جان تنی چند از افراد را گرفته امین مالیه علت نگرانی خود را برای جلوگیری از بیماری بی نگهبان بودن محصولات دانسته است.
به جز وبا، طاعون، حصبه، و تیفوئید، که جان بسیاری از اهالی این سرزمین را گرفت، باید از آبله نیز یاد کرد که در « مرگ و میر فراوان کودکان و همچنین در تقلیل جمعیت ایران سهم اصلی و اساسی را به عهده داشت»(پولاک، 1361: 465). زمانی که پولاک از دارالفنون به اصفهان و قم مسافرت کرده بود درمی یابد که بیش از نیمی از کودکان و غلامان این منطقه بر اثر آبله از بین رفتند(پولاک، 1361: 403). این بیماری نیز چون دیگر بیماری ها مسری زمانی که شیوع می یافت عده کثیری را تلف می کرد و افرادی که جان سالم از این بیماری به در می بردند یا دچار ضایعات صورت شده بودند و یا نابینایی چشمان تا آخر عمر گریبانگیرشان می شد.
از دیگر بیماری ها آنفلوانزا بود که، در 1297ش/ 1918م، بعد از جنگ انگلیسی ها با قشقائی ها مردم را غافلگیر کرد و به تلخ ترین و ناگوارترین شکل در فارس ظهور کرد و یک پنجم جمعیت را از بین برد، یعنی از پنجاه هزار نفر جمعیت شیراز ده هزار نفر تلف شدند. سرپرسی سایکس در ادامه می نویسد ذکر این مطلب شرم آور است ولی باید گفت که مقامات ایرانی کفن را احتکار کرده و مردم هم ناامیدانه به سوی مساجد گریخته و در آنجا جان می سپردند تلفات انگلیسی ها هم به بیش از ششصد نفر رسید(سایکس، 1368: ج2/ 716).
سالی نبود که بیماری های همه گیر و کشنده مانند آبله، وبا، طاعون، سل، مالاریا، حصبه و دیگر بیماری ها مهلک بسیاری را به دست مرگ و نابودی نسپارد و اگر این بیماری ها موجب کمبود جمعیت نمی شد قحطی و فقر بیچارگی به جان مردم می افتاد. در 1336هـ، قحطی در کاشان چنان بیداد کرد که مردم از دفن فقراء امتناع می کردند. قحطی به مردم فشار آورده بود، و بالغ بر ششصد نفر تلف شدند. علماء جداً از دولت تقاضا داشتند اقلاً اموات را دفن کند چرا که جنازه ها در کوچه و خیابان افتاده و مردم توان دفن آن ها را نداشتند.
با توجه به این مطالب باید گفت بدبختی و بیماری های یاد شده همیشه همراه مردم بودند. میزان شیوع بیماری ها و کشتار آن ها آن چنان زیاد بود که گاه یک سوم جمعیت را تلف می کرد( تاج بخش، 1375: 185). اوضاع نامساعد بهداشتی موجب می شد در صورت شیوع یک بیماری بیماری های دیگر نیز ظاهر شده و هر کدام به توان خود جان مردم را بگیرند چنان که، در 1336، در شهر قم، بعد از شیوع بیماری مطبقه و محرقه بیماری های دیگری نیز شایع شد و اضطراب شدیدی در بین مردم به وجود آورده بود.
بیماری های مسری، که سال های سال جان مردم را تهدید می کرد، با گذشت زمان و با تغییر نگرش اولیای دولت در امر بهداشت و بالا رفتن سطح آگاهی بالاتر رفته و با شیوع مرض مسری تلاش برای برپایی قرنطینه برداشته می شد دیگر هیچ گاه این بیماری ها به شکل همگانی در کشور ظاهر نشد.
به طور خلاصه باید گفت در سال های 1820 و 1903(1235هـ و 1321هـ) 7 اپیدمی عمده وبا شناخته شد:
1- در 1200ش/ 1821م، همه گیری وبا در خلیج فارس آغاز و به شیراز و اصفهان کشیده شد و برای دو سال در مرکز کشور ماند و آن گاه به سوی شمال از سوی سواحل خزر به روسیه حرکت کرد.
2- در 1208ش/ 1829م، دومین اپیدمی کوبنده از هند بر افغانستان و ایران آمد و از طریق سواحل دریای خزر به تفلیس در 1209ش/ 1830م رسید و از طریق روسیه نیز به آلمان بریتانیای کبیر و در نهایت به فرانسه، در 1832م، وارد شد.
3- طی 1261-1263ش/ 1845-1847م اپیدمی سوم روی داد. بیماری از هند و از راه افغانستان آمد و به مشهد و اصفهان رسید و به سوی بغداد استانبول، روسیه و اروپا حرکت کرد. بر اساس گفتار دکتر کلوکه 10 درصد از جمعیت تهران( 12هزار نفر) در 1225ش/ 1846م مردند در تبریز حدود 120 نفر در روز فوت می کردند، اما او به چهارچوب زمانی برای این میزان مرگ و میر اشاره ای نمی کند.
4- طی 1230- 1232ش/ 1851-1853م، چهارمین اپیدمی روی داد و برای چند سال فعال پا برجای ماند. همچنین به سوی عراق و روسیه نیز کشیده شد. در هنگامه این اپیدمی تهران بر اساس یادداشت دکتر کلوکه بین 15 هزار تا 16 هزار نفر از دست داد.
5- در 1247-1248ش/ 1869-1868م، زائران هندی وبا را به مکه بردند و از آنجا وبا از طریق مصر و عراق تا ایران راه یافت. وبا، که در 1869م، به تبریز یورش آورده و پس از آن دوران خفتگی را طی کرده بود دوباره اوج گرفت و سراسر ایران شمالی را در نوردید. گفته می شود که وبا حدود 50 مرگ در روز را در تهران در تیر 1248ش/ ژوئن 1869م موجب شده و در شیراز نیز در مرداد 1248ش/ جولای 1869 مجموعاً 5000نفر را کشته بود.
6- در 1268-1269ش/ 1889-1890م، ششمین اپیدمی نیز روی داد وبا از طریق خلیج فارس سراسر کشور را درنوردید و در 1271ش/ 1892م نیز به اروپا رسید. فقط در شوشتر 2000 مورد مرگ گزارش شد.
7- هفتمین اپیدمی، در 1282ش/ 1903م، روی داد یعنی زمانی که وبا از مسیر مکه و عراق از طریق خلیج فارس و غرب وارد شد سپس راه خود را به سوی جلو به شرق خراسان و شمال آذربایجان و آن گاه روسیه، اتریش، و آلمان در 1905 م ادامه داد(فلور، 1386: 16 و 17).
عوامل مؤثر بر شیوع بیماری های مسری
هجوم مداوم و سرعت بالای شیوع بیماری ها در یک دوره نسبتاً طولانی مطمئناً تحت تأثیر عوامل متعددی بوده است. اولین عامل را باید رعایت نکردن بهداشت عمومی و فردی جست و جو کرد. در این دوره از طرف اولیای امور به امور بهداشتی رسیدگی نمی شد، وضع حفظ الصحه عمومی بسیار مغشوش بود(آدمیت و ناطق، 1356: 259). طوری که شهرهای کشور حتی تهران- دارالخلافه- نیز از شبکه آبرسانی سالم برخوردار نبودند، آب شرب مردم عموماً از طریق مجاری و کانال هایی تهیه می شد که در سطح شهر می چرخید و در نتیجه بسیار آلوده می شد. فووریه در خصوص آبرسانی در سطح شهر تهران این گونه می نویسد:« در محلات قدیمی و بازار، آب در وسط کوچه ها در جوی تنگ کم عمق سرپوشیده ای جاری است و هرچند قدمی سوراخ گشادی در آن ترتیب داده اند که هر خانه از آنجا آب می برد و اکثر اوقات اشیا[ی] آلوده خود را هم در آنجا می شویند به علاوه کثافات کوچه و راه هم از همان جا داخل آب می شود. با این وضع، حال آبی که مردم بدبخت محلات دور از مرکز تهران می نوشند معلوم است که چیست»(فلور، 1386: 230). دکتر بهرامی نیز از ناظران آلودگی محیط شهر تهران عهد ناصری این چنین می نویسد:« باید اقرار کرد که کثافت و عدم مراعات قواعد حفظ الصحه به درجه زیادی وجود داشته است مجاری آب ها تمام آلوده به کثافات و یخچال های عمومی که در چندین نقطه داخل شهر وجود داشت یک قسم مرداب های عمیق و متعفن بود»(بهرامی، 1344: 47).جای بسی خوشحالی بود که مردم در آب نهرها و آب های جاری فقط نجاسات و کثافات « فضلات سگ و گربه و گاو و شتر و اسب و قاطر و الاغ و گوسفند و اطفال و انسان و آب های ماست گندیده و آب پنیر و هندوانه و خربزه گندیده و آب دیزی پزی و صابون پزی»(آدمیت و ناطق، 1356: 273) بریزند. اسفناک تر آن زمانی بود که مثلاً مرده ای(فووریه، 1362: 398) و دردناک تر اینکه مرده مبتلا به وبا نیز باشد در همان آبی شست و شو می دادند که در قسمت های پایین تر فرد دیگری مشغول نوشیدن آب بوده است.« شاهد این قضیه آنکه در همین اواخر یکی از زواری که از مشهد آمده بود مقداری از لباس های یک نفر حاجی را که در آنجا یا در بین راه مرده بود با خود همراه داشت و چون به تهران رسید آن ها را در آب روانی شست و طولی نکشید که وبا در خانه های مجاور و بعضی از نقاط دورتر بروز کرد(همان). در نتیجه، باید گفت در جایی که« مردم در آب جاری هزار جور چیز می شویند و در خانه ها همان آب را می نوشند.» (آدمیت و ناطق، 1356: 259) انتظار بیماری های غریبه داشتن امری دور از ذهن نیست. وضعیت آبرسانی در شهرهای دیگر نیز چنین بود. مثلاً، می توان به شهر بوشهر، البته در 1302 شمسی اشاره کرد که:« در این شهر آب را با یک حالت فوق العاده خطرناکی به مصرف می رسانند چه آن هایی که در منازل خود آب انبار دارند و چه آن هایی که از خارج تحصیل می نمایند- اشخاص حامل آب از چاهایی که با کمال سهولت هرگونه کثافتی می تواند در آن ها داخل شود آب را با دلوهایی کثیف کشیده و به توسط مشک به شهر حمل می نمایند اهالی نیز به نوبه خود آن آب کثیف را در ظروف کثیف تر خالی کرده و به مصرف می رسانند از آن ترتیب حمل و نقل آب شیوع بیماری ها مسرویه را بدون تعجب باید انتظار داشت.»
دیگر مراکزی که شیوع بیماری های مسری را تسریع می کرد. حمام های سطح شهر بود. به جز تنی چند از اغنیا که از حمام های خصوصی استفاده می کردند باقی مردم در حمام های عمومی استحمام می کردند. حمام ها با خزینه های آب گرم و سرد پذیرای عموم مردم چه سالم و چه ناقلان بیماری ها بود. چون مبتلایان به انواع بیماری های مسری بی هیچ مانعی وارد خزینه می شدند و هیچ مقررات ثابتی برای این مرکز بهداشتی وجود نداشت، آب خزینه حمام ها هم در یک یا دو بار تعویض می شدند( نجمی، 1370: 439) در نتیجه، شست و شو در این گونه حمام ها شخص را در ابتلا به زخم های جلدی شدیداً تهدید می کرد.
اوضاع کوچه و خیابان ها کمتر از وضع آب های جاری شهر نبود، فووریه کوچه های تهران را بی نهایت کثیف وصف می کند(فووریه، 1362: 228). وقتی به منطقه ای تمیز در جاده اصفهان- همدان می رسد بسیار متعجب می شود، چرا که، او معتقد بود که کثافت در همه آبادی های ایران امری عادی است(همان: 388). البته سخن اشتباهی هم نبود، چرا که، در شهرهای ایران آنچه عمومیت داشت این بود که «این آب های چرب و کثیف و سایر کثافات منزل را از بالاخانه ها به کوچه می ریزند که نه فقط ممکن است به سر عابرین ریخته شود، بلکه این کثافات محل خوبی برای نشو و نمای میکروب است». این ترسیمی بود از کوچه ها و معابر شهرهای ایران. این کثیفی ها می توانست محیط مناسبی برای حشرات موذی و گربه و موش ها که خود ناقل بیماری های متعددی بودند باشند. از سوی دیگر کوچه ها سنگ فرش نبوده و هنگام عبور و مرور گرد و خاک ها در هوا پراکنده می شد. آلودگی های دیگری را به همراه می آورد در نتیجه کوچه و خیابان ها متعفن و فضای آن آکنده از مگس، حشرات، و دیگر حیوانات شده بود.
علاوه بر رعایت نشدن بهداشت عمومی رعایت نشدن بهداشت فردی نیز انتشار بیماری ها را افزایش می داد. مردم نسبت به ابتدایی ترین اصول بهداشتی ناآگاه بودند. دکتر مهدی قدسی رئیس انستیتو پاستور ایران در خصوص نبود بهداشت فردی هنگامی که به عیادت یکی از بستگان خود که دچار بیماری حصبه شده بود می رود می نویسد« من به چشم خود دیدم که آدم آن خانه لگن بیمار حصبه ای را در آب جاری قنات می شست در حالی که ظروف آشپزخانه در همان آب برای نظافت روی هم ریخته شده بود. این بود رفتار مردم آن زمان با آب قنات های شهر تهران و چنین بود رفتار قنات ها با مردم(سرمدی، 1378: ج2/ بخش اول، 240).
از دیگر عوامل تسریع شیوع بیماری ها مسری حمل جنازه ها از شهری به شهر دیگر، آن هم در کاروان ها و به وسیله زوار بود. فقط کافی است تصور کنید که با نبود امکانات رفاهی و وضعیت بسیار بد حمل و نقل و بعد مسافت چگونه این جنازه ها از شهری به شهر دیگر، که یا شهری مذهبی بوده( قم، کربلا، و یا نجف)و یا زادگاه میت بود، منتقل می شد. از دیگر عوامل شیوع بیماری های مسری باید از عدم دسترسی مردم به پزشک حاذق و آشنا به روش های جدید درمان اشاره کرد. چنان که زمانی که، در شهر قم، در 1336هـ، بیماری های مطبقه و محرقه شیوع یافت و تلفات بسیاری را به دنبال داشت امین مالیه قم در راپورتی که به وزارت مالیه نگاشته است بیان می کند که تنها یک نفر دکتر در شهر قم است که البته خود او نیز در این گیر و دار دچار بیماری شده است( سند شماره 30) و اگر هم پزشکی در محل آلوده به بیماری حضور داشت به اندازه ای ناآگاه بود که درمان خود عوامل مرگ و میر مبتلایان می شد. چنان که، در ورامین، طبیب شهر سواد خواندن و نوشتن نیز نداشته، اما باز هم به طبابت می پرداخت( سند شماره 32). یا آنکه در زمان شیوع بیماری مالاریا در خواف اداره مالیه خراسان برای معالجه بیماران خواهان حتی یک پزشک به منطقه آلوده بوده است(سند شماره 97). همچنین زمانی که در 1309ش، در اطراف گواتر بیماری مسری شیوع یافته بود طبیب بندرعباس حاضر به حضور در منطقه آلوده نمی شود.
عامل مهم دیگری که جا داشت جزء اولین عوامل بیان می شد بی توجهی اولیای امور نسبت به امور بهداشتی کشور و یا حتی پایتخت بود. این بی توجهی تا حدی بود که در شیوع بیماری های مسری شاه و درباریان به جای چاره اندیشی یا خود را در قصر به دور از دیگران قرنطینه کرده(سند شماره 2) و یا اینکه جزء اولین نفراتی بودند که شهر را ترک می کردند و حتی این احتمال نیز وجود داشت که با این تغییر مکان ناقل آلودگی از شهر به دیگر نقاط نیز بشوند. در 1262هـ/ 1846م، با شیوع وبا بلافاصله محمدشاه و درباریان شهر را ترک کردند و به روستاهای اطراف پناه بردند( الگود، 1386: 549). الگود معتقد است که« گرچه تلفات هنوز آنقدر زیاد نبود، اما فرار عجولانه شاه موجب وحشت مردم شد و اهالی دسته دسته فرار کردند»(همان: 550). همین اقدام بی حساب شاه موجبات آلودگی بیشتر محیط را فراهم کرد به طوری که حدود یک چهارم اهالی شهر را این بیماری هلاک کرد(همان).
البته علاوه بر این مسائل، رسوخ خرافات و اوهام در اعتقادات مردم عهد قاجار را نباید از نظر دور داشت. حتی شاه که در رأس هرم اجتماعی قاجاریه قرار داشت نیز از این اوهام دور نبود. وجود این خرافات ریشه دار در اذهان مردم مهم ترین مانع بهبود و آموزش بهداشت بود.
پی نوشت ها :
1.آدمیت با استناد به نوشته پولاک آورده است: چون امیر به افزایش جمعیت مملکت علاقه مند بود علیه بیماری آبله کارها کرد(آدمیت، 1361: 333).
2.البته ویلم فلور معتقد است که وبا از خلیج فارس آغاز شده سپس به سوی شمال و سواحل خزر و روسیه حرکت کرد(فلور، 1386: 198).