نویسنده: دکتر سید حمید روحانی(1)
توطئه روحانی ستیزی در خاطرات منسوب به آقا منتظری
می خواندند و می رفتند، حتی کسی جرئت نداشت از آقا یک مسئله بپرسد... .(2)
همه می دانیم که زندگی علما و روحانیون از راه حشر و نشر با مردم و رفع مشکلات دینی مردم می گذرد. در گذشته اصولاً زندگی روحانیون از طریق مردم اداره می شد و نیاز علما و روحانیون به مردم بیشتر و عمیق تر بود. اگر علما و روحانیون نجف آباد با مردم سر و کاری نداشتند و تا آن پایه دیکتاتور بودند که «حتی کسی جرئت نداشت از آقا یک مسئله بپرسد»!! باید دید اولاً کار این روحانیون در آن منطقه چه بوده و ثانیاً آنها که «بامردم سر و کاری نداشتند» از چه طریقی در آمد کسب می کردند و زندگی آنان از چه راهی تأمین می شد؟!
به نظر می رسد که روحانیون نجف آباد نیز با آقای منتظری برخورد خوبی نداشته اند و شاید «گاهی او را دعوا کرده بودند»!! چنان که در یک مورد از زبان او چنین بازگو شده است:
... آقای سید مهدی حجازی... آدمی بود که زود عصبانی می شد، یک وقتی یادم هست که اوایل که سن و سال من کم بود، به ایشان گفتم آقا این «ختم انعام» دلیلی دارد؟ سندی دارد؟ گفتند بله، مرحوم مجلسی می گوید حدیث معتبر است... من یک دفعه گفتم حالا مرحوم مجلسی بگوید حدیث معتبر است که برای ما حجت نیست، ما باید خودمان سند حدیث را بررسی کنیم ، ایشان عصبانی شد، تسبیحش را پرت کرد به طرف من به طوری که بند تسبیح پاره شد، گفت حالا یک بچه آمده است، دارد به مجلسی اشکال می کند... من آنچه در ذهنم بود، گفتم، ایشان نباید این گونه به من پرخاش می کرد...(3)
او در ادامه آن عالم بزرگوار را چنین زیر سؤال می برد:
... علی ای حال مرحوم آیت الله سید مهدی حجازی هم آدم ملایی بود، پیدا بود به قم هم خیلی بی عقیده است. برای اینکه بعد ها [که] من آمدم قم، یک بار رفتم اصفهان... ایشان گفت قم چه می خوانی، گفتم منظومه... گفت منظومه؟ مگر در قم کسی هست که منظومه بلد باشد؟ پیدا بود که در نظرشان قم پایین است. این گونه تبلیغات شده بود،
ظاهراً ریشه اش این بود که آن زمان که علمای اصفهان با حاج آقا نورالله به قم آمده بودند، در قم خیلی برخورد خوبی با آنها نشده بود؛ حاج آقا نورالله در قم مسموم شده بود، این مسائل مثل اینکه یک خاطره سوئی برای علمای اصفهان نسبت به قم ایجاده کرده بود...(4)
آیا آیت الله سید مهدی حجازی و «علمای اصفهان» تا آن پایه بی تقوا و بی پروا بودند که چون در قم با حاج آقا نورالله اصفهانی «برخورد خوبی نشده بود»، مقام علمی علما و مراجع قم را انکار کنند و از روی کینه توزی و غرض ورزی نسبت به قم اظهار نظر نمایند؟! بگذریم از اینکه اصولاً مقامات روحانی قم با مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانی و دیگر مهاجران همراهی کردند و برخورد نامناسبی نداشتند. کینه توزی و غرض ورزی نسبت به علمای اصفهان در خاطرات منسوب به آقای منتظری این گونه دنبال می شود:
... بنا شد علمای نجف آباد در ساختمان شهرداری با هیئت دولت ملاقات کنند. حدود ده پانزده نفر از آقایان علما بودند و من و مرحوم حاج آقا عطا مرتضوی در دو طرف دکتر اقبال (نخست وزیر) قرار گرفتیم...[!!] من به دکتر اقبال گفتم که به نمایندگی از طرف حضرت آیت الله العظمی بروجردی، متصدی حوزه علمیه نجف آباد هستم...[!!] در همان جلسه کمبودهای نجف آباد و خواسته های مردم نیز به نخست وزیر تذکر داده شد...[!] بعداً شنیدم دکتر اقبال گفته بود علمای اصفهان به ما زیاد تملق گفتند و تنها جایی که به ما تملق نگفتند و خواسته های خودشان را مطرح نمودند و ما را نیز نصیحت کردند، نجف آباد بود...[!!](5)
آیا به راستی این خاطرات می تواند از آقای منتظری باشد؟ آیا از دید او علمای اصفهان عناصری چاپلوس و متملق بودند؟! و در برابر، دکتر اقبال از دو ویژگی برجسته برخوردار بود، نخست نصیحت پذیر بود و از اینکه او را نصیحت کنند، خرسند می شد؟!! دوم اینکه از
تملق بدش می آمد و از چاپلوسان و مجیزگویان دوری می گزید؟!! زهی بی شرمی!
در موردی دیگر، به علما و روحانیون اصفهان و دیگر بزرگان چنین دهن کجی می کند:
... هنگمی که لوایح شش گانه مطرح شد بعضی از آقایان مثل اینکه با سستی می خواستند وارد بشوند، می خواستند بگویند آن دفعه ما پیروز شدیم ولی اگر این دفعه شکست بخوریم خیلی بد می شود... می گفتند نخست وزیر حرفش را پس می گیرد، اما شاه حرفش را پس نمی گیرد، شاه در ذهنشان خیلی عظمت داشت، ولی در عین حال، بنا شد نماز جماعت ها را در شهرها تعطیل کنند. قم تعطیل شد. من و مرحوم آیت الله قدیری رفتیم اصفهان منزل یکی از علمای مهم اصفهان که مثلاً نماز جماعت را تعطیل کنند، ایشان می گفت اگر من نماز نروم یک وقت می آیند می گویند چرا نماز نرفتی؟ گفتم خوب بگو نمی خواهم بروم، بگو اعتراض دارم...(6) می گفت آخه یک وقت یک پاسبانی از شهربانی می آید ما را می گیرد می برد شهربانی؛ از پاسبانی خیلی وحشت داشتند، بالاخره زیر بار نرفتند و ما رفتیم نجف آباد، خودمان نماز جماعت را تعطیل کردیم ولی در اصفهان نتوانستیم همه علما را موافق بکنیم...(7)
بحث بر سر این است که آیا همه علمای اصفهان با تعطیل نماز جماعت موافق بودند یا نبودند و این ادعا تا چه پایه ای صحت دارد و یا ساختگی است، نکته در کیفیت روایت و نقل خاطره است که به قصه بافی مسخره آمیز و کودکانه بیشتر می ماند تا یک داستان واقعی: «اگر من نماز نروم یک وقت می آیند می گویند چرا؟! یک وقت یک پاسبانی از شهربانی می آید ما را می گیرد»!! گوینده این خاطره بر آن است به خواننده وانمود کند که این عالم مهم اصفهان به اندازه یک کودک خود باخته و وحشتزده بوده و درک و شعورش نیز بیش از حد یک کودک نبوده است! عمداً از این روحانی نام نیاورده است تا هر کسی روی عناد و غرض و کینه ای که با یکی از علمای آن روز اصفهان دارد، جریان را به آن مقام نسبت دهد و با طرف خود تسویه
حساب کند! در خور نگرش است که در خاطرات منسوب به آقای منتظری از زبان او آمده است: «... مردم هم دانا هستند و هم محرم نیستند، زیربنای انقلاب مردم اند و نه مسئولان... ما نمی توانیم مردم را نادیده بگیریم... باید ملاحظه کاری نکرد... و مردم را در جریان امور گذاشت...»(8)
اکنون باید پرسید چرا در خاطرات منسوب به او، مردم را نادیده گرفته و نامحرم دانسته اند و نام «یکی از از علمای مهم اصفهان» را از مردم پنهان داشته اند؟! آیا این خود دلیل زنده دیگری بر دورویی و فریبکاری تنظیم کنندگان خاطرات منسوب به آقای منتظری نیست!
... خصوصیات قومی و روحیات ناسیونالیستی هم به این قضیه (تعیین مرجع تقلید) کمک می کرد، مثلاً یادم هست این داستان را مرحوم امام برای من نقل کردند، ایشان فرمودند: مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی که فوت شد، علمای مشهد جمع شدند که مرجع را معین کنند، یکی از آقایان در آن جلسه می گوید آقای حاج آقا حسین قمی برای مرجعیت خوب است ولی ریشش دست پسرش آسید مهدی است، آقای بروجردی هم خوب است ولی ریشش دست حاج آقا روح الله است، ما بیاییم آسید محمودی شاهرودی را معین بکنیم که در اختیار خودمان باشد... مرحوم آیت الله حاج میرزا مهدی اصفهانی (رحمت الله علیه) در آن جلسه گفته بودند پس این جلسه ما از جلسه سقیفه کمتر نیست.
ما آمده ایم ببینیم چه کسی اعلم و لایق است یا اینکه ببینیم چه کسی ریشش دست ماست...(9)
این داستان را از قول امام در خاطرات آورده اند، لیکن آقای منتظری اگر به راستی چنین داستانی را بازگو کرده چرا لحظه ای اندیشه نکرده است که چگونه امام در سخنرانی های عمومی و یا نیمه عمومی خود هیچ گاه به بازگو کردن این داستان نپرداختند و حتی به آن اشاره نکردند؟! آیا خردمندان و عقلای قوم هر آنچه می شنوند بی تأمل و نسنجیده بر زبان می آورند؟ دور از نظر نیست که در ارتباط آقای منتظری با علمای مشهد هم آزردگی خاطری بوده است که به آوردن این داستان و یا ساختن آن به نام امام منجر گردیده است؟! در این داستان نه تنها علمای مشهد به زیر سؤال رفته اند، بلکه مرحوم حاج آقا حسین قومی و آقای بروجردی نیز مورد اهانت قرار گرفته اند.
-طعنه و تهمت به علمای استان اصفهان
... روحانیون دیگر در نجف آباد خیلی با مردم سروکاری نداشتند، نمازشان را در مسجدمی خواندند و می رفتند، حتی کسی جرئت نداشت از آقا یک مسئله بپرسد... .(2)
همه می دانیم که زندگی علما و روحانیون از راه حشر و نشر با مردم و رفع مشکلات دینی مردم می گذرد. در گذشته اصولاً زندگی روحانیون از طریق مردم اداره می شد و نیاز علما و روحانیون به مردم بیشتر و عمیق تر بود. اگر علما و روحانیون نجف آباد با مردم سر و کاری نداشتند و تا آن پایه دیکتاتور بودند که «حتی کسی جرئت نداشت از آقا یک مسئله بپرسد»!! باید دید اولاً کار این روحانیون در آن منطقه چه بوده و ثانیاً آنها که «بامردم سر و کاری نداشتند» از چه طریقی در آمد کسب می کردند و زندگی آنان از چه راهی تأمین می شد؟!
به نظر می رسد که روحانیون نجف آباد نیز با آقای منتظری برخورد خوبی نداشته اند و شاید «گاهی او را دعوا کرده بودند»!! چنان که در یک مورد از زبان او چنین بازگو شده است:
... آقای سید مهدی حجازی... آدمی بود که زود عصبانی می شد، یک وقتی یادم هست که اوایل که سن و سال من کم بود، به ایشان گفتم آقا این «ختم انعام» دلیلی دارد؟ سندی دارد؟ گفتند بله، مرحوم مجلسی می گوید حدیث معتبر است... من یک دفعه گفتم حالا مرحوم مجلسی بگوید حدیث معتبر است که برای ما حجت نیست، ما باید خودمان سند حدیث را بررسی کنیم ، ایشان عصبانی شد، تسبیحش را پرت کرد به طرف من به طوری که بند تسبیح پاره شد، گفت حالا یک بچه آمده است، دارد به مجلسی اشکال می کند... من آنچه در ذهنم بود، گفتم، ایشان نباید این گونه به من پرخاش می کرد...(3)
او در ادامه آن عالم بزرگوار را چنین زیر سؤال می برد:
... علی ای حال مرحوم آیت الله سید مهدی حجازی هم آدم ملایی بود، پیدا بود به قم هم خیلی بی عقیده است. برای اینکه بعد ها [که] من آمدم قم، یک بار رفتم اصفهان... ایشان گفت قم چه می خوانی، گفتم منظومه... گفت منظومه؟ مگر در قم کسی هست که منظومه بلد باشد؟ پیدا بود که در نظرشان قم پایین است. این گونه تبلیغات شده بود،
ظاهراً ریشه اش این بود که آن زمان که علمای اصفهان با حاج آقا نورالله به قم آمده بودند، در قم خیلی برخورد خوبی با آنها نشده بود؛ حاج آقا نورالله در قم مسموم شده بود، این مسائل مثل اینکه یک خاطره سوئی برای علمای اصفهان نسبت به قم ایجاده کرده بود...(4)
آیا آیت الله سید مهدی حجازی و «علمای اصفهان» تا آن پایه بی تقوا و بی پروا بودند که چون در قم با حاج آقا نورالله اصفهانی «برخورد خوبی نشده بود»، مقام علمی علما و مراجع قم را انکار کنند و از روی کینه توزی و غرض ورزی نسبت به قم اظهار نظر نمایند؟! بگذریم از اینکه اصولاً مقامات روحانی قم با مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانی و دیگر مهاجران همراهی کردند و برخورد نامناسبی نداشتند. کینه توزی و غرض ورزی نسبت به علمای اصفهان در خاطرات منسوب به آقای منتظری این گونه دنبال می شود:
... بنا شد علمای نجف آباد در ساختمان شهرداری با هیئت دولت ملاقات کنند. حدود ده پانزده نفر از آقایان علما بودند و من و مرحوم حاج آقا عطا مرتضوی در دو طرف دکتر اقبال (نخست وزیر) قرار گرفتیم...[!!] من به دکتر اقبال گفتم که به نمایندگی از طرف حضرت آیت الله العظمی بروجردی، متصدی حوزه علمیه نجف آباد هستم...[!!] در همان جلسه کمبودهای نجف آباد و خواسته های مردم نیز به نخست وزیر تذکر داده شد...[!] بعداً شنیدم دکتر اقبال گفته بود علمای اصفهان به ما زیاد تملق گفتند و تنها جایی که به ما تملق نگفتند و خواسته های خودشان را مطرح نمودند و ما را نیز نصیحت کردند، نجف آباد بود...[!!](5)
آیا به راستی این خاطرات می تواند از آقای منتظری باشد؟ آیا از دید او علمای اصفهان عناصری چاپلوس و متملق بودند؟! و در برابر، دکتر اقبال از دو ویژگی برجسته برخوردار بود، نخست نصیحت پذیر بود و از اینکه او را نصیحت کنند، خرسند می شد؟!! دوم اینکه از
تملق بدش می آمد و از چاپلوسان و مجیزگویان دوری می گزید؟!! زهی بی شرمی!
در موردی دیگر، به علما و روحانیون اصفهان و دیگر بزرگان چنین دهن کجی می کند:
... هنگمی که لوایح شش گانه مطرح شد بعضی از آقایان مثل اینکه با سستی می خواستند وارد بشوند، می خواستند بگویند آن دفعه ما پیروز شدیم ولی اگر این دفعه شکست بخوریم خیلی بد می شود... می گفتند نخست وزیر حرفش را پس می گیرد، اما شاه حرفش را پس نمی گیرد، شاه در ذهنشان خیلی عظمت داشت، ولی در عین حال، بنا شد نماز جماعت ها را در شهرها تعطیل کنند. قم تعطیل شد. من و مرحوم آیت الله قدیری رفتیم اصفهان منزل یکی از علمای مهم اصفهان که مثلاً نماز جماعت را تعطیل کنند، ایشان می گفت اگر من نماز نروم یک وقت می آیند می گویند چرا نماز نرفتی؟ گفتم خوب بگو نمی خواهم بروم، بگو اعتراض دارم...(6) می گفت آخه یک وقت یک پاسبانی از شهربانی می آید ما را می گیرد می برد شهربانی؛ از پاسبانی خیلی وحشت داشتند، بالاخره زیر بار نرفتند و ما رفتیم نجف آباد، خودمان نماز جماعت را تعطیل کردیم ولی در اصفهان نتوانستیم همه علما را موافق بکنیم...(7)
بحث بر سر این است که آیا همه علمای اصفهان با تعطیل نماز جماعت موافق بودند یا نبودند و این ادعا تا چه پایه ای صحت دارد و یا ساختگی است، نکته در کیفیت روایت و نقل خاطره است که به قصه بافی مسخره آمیز و کودکانه بیشتر می ماند تا یک داستان واقعی: «اگر من نماز نروم یک وقت می آیند می گویند چرا؟! یک وقت یک پاسبانی از شهربانی می آید ما را می گیرد»!! گوینده این خاطره بر آن است به خواننده وانمود کند که این عالم مهم اصفهان به اندازه یک کودک خود باخته و وحشتزده بوده و درک و شعورش نیز بیش از حد یک کودک نبوده است! عمداً از این روحانی نام نیاورده است تا هر کسی روی عناد و غرض و کینه ای که با یکی از علمای آن روز اصفهان دارد، جریان را به آن مقام نسبت دهد و با طرف خود تسویه
حساب کند! در خور نگرش است که در خاطرات منسوب به آقای منتظری از زبان او آمده است: «... مردم هم دانا هستند و هم محرم نیستند، زیربنای انقلاب مردم اند و نه مسئولان... ما نمی توانیم مردم را نادیده بگیریم... باید ملاحظه کاری نکرد... و مردم را در جریان امور گذاشت...»(8)
اکنون باید پرسید چرا در خاطرات منسوب به او، مردم را نادیده گرفته و نامحرم دانسته اند و نام «یکی از از علمای مهم اصفهان» را از مردم پنهان داشته اند؟! آیا این خود دلیل زنده دیگری بر دورویی و فریبکاری تنظیم کنندگان خاطرات منسوب به آقای منتظری نیست!
-طعنه به علمای مشهد
در خاطرات منسوب به آقای منتظری، گویی انگیزه آن است که به حساب یکایک علما مراجع برسند و شخصیت های روحانی را به صورت فردی و به شکل دسته جمعی بی آبرو و بی اعتبار سازند و به گمان خام خود در میان جامعه ساقط کنند! تنظیم کنندگان خاطرات آن گاه که آیت الله بروجردی و عالمان بزرگ اصفهان و حومه را به زیر سؤال بردند، به سراغ علمای مشهد رفته و چنین خاطره بافی کرده اند:... خصوصیات قومی و روحیات ناسیونالیستی هم به این قضیه (تعیین مرجع تقلید) کمک می کرد، مثلاً یادم هست این داستان را مرحوم امام برای من نقل کردند، ایشان فرمودند: مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی که فوت شد، علمای مشهد جمع شدند که مرجع را معین کنند، یکی از آقایان در آن جلسه می گوید آقای حاج آقا حسین قمی برای مرجعیت خوب است ولی ریشش دست پسرش آسید مهدی است، آقای بروجردی هم خوب است ولی ریشش دست حاج آقا روح الله است، ما بیاییم آسید محمودی شاهرودی را معین بکنیم که در اختیار خودمان باشد... مرحوم آیت الله حاج میرزا مهدی اصفهانی (رحمت الله علیه) در آن جلسه گفته بودند پس این جلسه ما از جلسه سقیفه کمتر نیست.
ما آمده ایم ببینیم چه کسی اعلم و لایق است یا اینکه ببینیم چه کسی ریشش دست ماست...(9)
این داستان را از قول امام در خاطرات آورده اند، لیکن آقای منتظری اگر به راستی چنین داستانی را بازگو کرده چرا لحظه ای اندیشه نکرده است که چگونه امام در سخنرانی های عمومی و یا نیمه عمومی خود هیچ گاه به بازگو کردن این داستان نپرداختند و حتی به آن اشاره نکردند؟! آیا خردمندان و عقلای قوم هر آنچه می شنوند بی تأمل و نسنجیده بر زبان می آورند؟ دور از نظر نیست که در ارتباط آقای منتظری با علمای مشهد هم آزردگی خاطری بوده است که به آوردن این داستان و یا ساختن آن به نام امام منجر گردیده است؟! در این داستان نه تنها علمای مشهد به زیر سؤال رفته اند، بلکه مرحوم حاج آقا حسین قومی و آقای بروجردی نیز مورد اهانت قرار گرفته اند.
پی نوشت ها :
1- مورخ انقلاب اسلامی.
2- همان، ص174.
3- همان، ص75و76.
4- همان، ص76.
5- همان، ص172و173.
6- نقطه چین مربوط به متن اصلی است.
7- همان، ص205و206.
8- همان، ص755.
9- همان، ص190.