بر کرانه ی اقیانوس!

استاد منذر! شما سالها از وقت خود را صرف تحقیق و تألیف پیرامون تاریخ ایران (خصوصاً عصر صفویه، قاجار و مشروطه) کرده اید و در ضمن آن، به بررسی شخصیت، اندیشه و عملکرد فقهای بزرگ شیعه در تاریخ دو قرن اخیر این سرزمین
پنجشنبه، 15 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بر کرانه ی اقیانوس!
 بر کرانه ی اقیانوس!






 

گپ و گفتی با حجت الاسلام دکتر علی ابوالحسنی (منذر) راجع به آیت الله حاج ملاعلی کنی، و اتهامات وارده به ایشان

استاد منذر! شما سالها از وقت خود را صرف تحقیق و تألیف پیرامون تاریخ ایران (خصوصاً عصر صفویه، قاجار و مشروطه) کرده اید و در ضمن آن، به بررسی شخصیت، اندیشه و عملکرد فقهای بزرگ شیعه در تاریخ دو قرن اخیر این سرزمین پرداخته اید. که یکی از آنها آیت الله حاج ملاعلی کنی است. اجازه می دهید در مورد آیت الله کنی یک گفت و گوی چالشی با هم داشته باشیم؟

چالش با من یا چالش با حقیقت؟

چالش با جناب عالی، که در جامعه ی ما به دفاع از روحانیت شناخته شده اید.

یادتان باشد که من مدافع کسی نیستم و روحانیت را نیز نیازمند دفاع کسی نمی بینم. همین که حقایق تحریف نشود، چهره ی روحانیت شیعه در تاریخ، چونان آفتاب خواهد درخشید. من تبیین گر حقایقم، و هر کس که درواقع، کارنامه ی مثبت و درخشانی داشته باشد، لامحاله از کار من سود می برد، چنانکه هرکس کارنامه اش تباه باشد، محک حقیقت او را رو سیاه خواهد ساخت.
حقیر، در اصل، مدافع حقم (هرچه، هر که و هرکجا باشد) و چون روحانیت شیعه را - در کلیت- با حق و حقیقت، همراه می بینم، از آن (و درواقع، از حقیقت) جانبداری می کنم. لذا نه به صرف اینکه کسی ملبس به لباس روحانیت است مورد دفاع من قرار دارد و نه به صرف اینکه روحانی نیست مورد بی مهری من قرار می گیرد. منش و روش اشخاص را (اعم از روحانی و غیرروحانی) - در حدود اطلاعاتم - با ملاک ها و موازینی که دارم و می شناسم، می سنجم و حاصل این سنجش، مرا در موضع دفاع یا انتقاد از ایشان، می نشاند. موازین من هم وجود و عدم وجود «اصول عالی انسانی و اسلامی» در افراد است: خدمت بی شائبه به جامعه ی ایمانی، خدمت مخلصانه به دانش و فرهنگ، خدمت به آزادی و استقلال و پیشرفت وطن اسلامی، مبارزه با استبداد و استعمار در جمیع ابعاد و اشکال آن، و...
لذا افرادی چون ملک المتکلمین و سید جمال واعظ اصفهانی (با مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی همدانی اشتباه نشود!) با آنکه صورتاً در سِلکِ ارباب عمائم قرار دارند، به دلیل انحراف فکری و عملی از صراط مستقیم تشیع و همبستگی با انجمن های ماسونی و همسویی با دول استکباری، از نظر حقیر، مردودند و متقابلاً خدمات سید حسن تقی زاده (در نیمه ی دوم عمر وی- چون نیمه ی اول عمرش غالباً خرابکاری است) به اسلام و ایران (که در اینجا مجال توضیح آن نیست) مورد تعریف و تجلیل این جانب قرار دارد...

به هر روی، برای یک مصاحبه ی داغ و چالشی حاضرید؟

حاضرم اما به یک شرط!

چه شرطی؟

به شرطی که بحث ما به شیوه و روش علمی صورت بگیرد.

مقصودتان از روش علمی چیست؟

ببینید، گزارش و تحلیل تاریخی، کاری از سنخ کار قُضات دادگستری بوده و ماهیتاً چیزی جز قضاوت درباره ی اشخاص و گروه ها نیست. کار قضاوت، زمانی عادلانه (یعنی عالمانه و واقع بینانه) صورت می گیرد که چند شرط یا مرحله رعایت شود: اولاً پرونده ی تحقیقات، پُربرگ و کامل باشد، نه اینکه یا پرونده با دو سه برگ معدود بسته شود یا پرونده کامل باشد ولی قاضی، تنها با ملاحظه ی دو سه برگ پرونده، حکم صادر کند. باید موضوع مورد رسیدگی، با صبر و حوصله ی تام، توسط مستنطقانِ پخته و کارآزموده، تحت پیگیری قرار گیرد و همه ی قرائن و شواهد لازم برای تشخیص هویت مجرم و کیفیت و کمیت جرم، همراه با شهادت شهود و دفاعیات متهم، گردآوری شود، تا بتوان بر پایه ی آنها به قضاوتی صحیح نزدیک شد.
ثانیاً ادعای شُکات و شهادت شُهود، در کنار دفاعیات متهم، ملاحظه و طبقه بندی شود و با سنجه ی موازین علمی قضایی، مورد ارزیابی و جرح و تعدیل قرار گیرد و تعارضات و تناقضات آنها با یکدیگر به مدد مرجّحات عقلی و نقلی، حل و فصل شده و میزان دلالت و اعتبار علمی و منطقی هریک (با توجه به اعترافات طرفین، ماهیت شهود، و خصوصاً وجود و عدم تناقض در ادعاهای شاکی و متشاکی و شاهد، و سازگاری و ناسازگاری آنها با قرائن و شواهد متقن موجود) معلوم گردد.
ثالثاً قاضی از دانش و هوش و تیزبینی قضایی (خصوصاً در پرونده های پیچیده و غامض) به حد کافی بهره مند بوده و ضمناً نسبت به طرفین دعوا، هیچ گونه حب و بغض و منفعت شخصی و گروهی و جناحی نداشته باشد و محاکمه را به طور بی طرفانه و در عین حال جامع الاطراف پیش ببرد. والا حتی اگر بخواهد هم، راه به جایی نخواهد برد.
گزارش ها و داوری های تاریخی نیز (همچون کیفرخواست دادستان و داوری قاضی) اگر بخواهند درست و عادلانه صورت گیرند، باید شخص مورخ، همین شرایط و مراحل را، صبورانه و منصفانه، احراز و طی کرده باشد. در غیر این صورت، بدون هیچ تعارف باید گفت که هم گزارش مورخ و هم تحلیل و داوری وی، هیچ یک از ارزش لازم برخوردار نخواهد بود. در یک کلام، « تبع گسترده و کافی» و «تحقیق ژرف و همه جانبه»، همراه با رعایت انصاف و بی طرفی در بررسی موضعات تاریخی، این است روش علمی و راست راه نیل به حقیقت...

استاد، خیلی کار را سخت کردید!

من سخت نکردم؛ کار، خود، سخت و دشوار هست! (عشق از اول سرکش و خونی بود/ تا گریزد هر که بیرونی بود، و: نکته ها چون تیغ الماس است تیز / گر نداری تو سپر، واپس گریز/ پیش تیغ عشق بی اسپر میا/ کز بریدن تیغ را نبود حیا!). و البته با احراز شرایط و تحمل سختی و صبوری، که باید بگویم در عرصه ی تاریخنگاری متاعی پُریاب نیست، می توان به گزارش و داوری درست درباره ی غالب موضوعات تاریخی دست یافت.

بسیار خوب، چاره ای نداریم! شروع می کنیم. بفرمایید نظر شما راجع به اتهاماتی که به مرحوم حاج ملاعلی کنی وارد شده (نظیر گرانفروشی گندم در ایام قحطی، مخالفت با آزادی و پیشرفت کشور، و...) چیست؟

مجبورم همین جا یک نکته ی مهم روش شناختی را - که در دستیابی پژوهشگران به حقیقت نقش مؤثری دارد - یادآوری و مورد تأکید قرار دهم. سخنم را با این سؤال آغاز می کنم که: شما چقدر با شخصیت و زندگی حاج ملاعلی کنی (که بر کرسی اتهامش نشانده اید) آشنایی دارید؟ مثلاً می دانید کجا و نزد چه کسانی درس خوانده؟ چه مقدار درس خوانده؟ چه مرتبه ای از دانش دینی را کسب کرده؟ اساتیدش کی ها بوده و درباره ی وی چه نظری داشته اند؟ و مجامع علمی- دینی وقت در ایران و عتبات عالیات، چه شأن و منزلتی برای دانش و تقوای او قائل بوده اند؟ وانگهی، در بین مردم چقدر نفوذ و محبوبیت داشته و آنان در مرگ وی چه واکنشی از خود نشان داده اند(آیا بی تفاوت از کنار مرگش رد شده یا به طور انبوه و آشکار و سوزان، همدردی نشان داده اند)؟ و بالاخره، دوستانش چه کسانی بوده و دشمنانش از چه گروهی تشکیل می شده اند؟
آیا تصویری روشن و شفاف (بر اساس اسناد و مدارک معتبر تاریخی موجود) از او و شخصیت و خصالش دارید که به سراغ این اتهامات رفته اید؟

راستش- آن طور که شاید و باید - نه! می شود که خودتان پاسخ این سؤالات را بدهید؟

حال که شجاعانه اعتراف به حقیقت کردید (و چقدر این شجاعت، خوب است) با کمال میل- البته در حد ظرفیت محدود وقت - نکاتی را در ترسیم شخصیت و کارنامه ی حاجی متذکر می شوم:
حاج ملاعلی کنی در عصر خود، به قول اعتماد السلطنه: « از اعلم علمای ایران» محسوب می شده(1) و برجسته ترین شخصیتهای علمی و دینی وقت، همچون آیات عظام صاحب جواهر، شیخ انصاری و میرزای شیرازی(که هر سه، از فقها و مراجع پارسا و قله پوی عصر خویش به شمار می روند) حرمت او را سخت پاس می داشته اند. صاحب جواهر (که امام خمینی، با ابداع اصطلاح «فقه جواهری»، او را نماد فقه غنی 14 قرنه ی شیعه می شمارد) می گفت از میان شاگردان خویش تنها به چهار تن اجازه اِفتا و فضاوت داده که یکی از آنها حاج ملاعلی کنی است؟(2) شیخ انصاری، زمانی که یکی از خواتین دربار قاجار نزد وی لب به انتقاد از مرحوم کنی می گشاید، سخت به آن شاهزاده خانم پرخاش کرده و با تعبیری قریب به این مضمون که: « چنین مگو، من مظهر جمال اسلامم و جناب حاجی مظهر جلال آن»، وی را وادار به عرض پوزش می کند.(3) و بالاخره میرزای شیرازی(پرچمدار نهضت تنباکو، که هیچ کس در دانش و تقوا و تیزبینی او شک ندارد) تا زمانی که حاج ملاعلی کنی زنده بود، خواسته های اجتماعی و سیاسیش را تنها با حاجی در میان می گذاشت و با گفتن این جمله که «انی لا اکتب الا الیه» (به هیچ کس جز او نامه نمی نویسم) (4) آیت الله کنی را واسطه بین خود و حکومت قرار می داد.
حاجی ملاعلی کنی مقام علمی بسیار والایی داشته است و در این باب، سخن شخصیتی چون علامه حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی (که در اول عمر، حاج ملاعلی کنی را درک کرده) بس است که در کتاب الذریعه اش، ضمن معرفی دو کتاب فقهی مشهور حاجی: تحقیق الدلائل فی شرح تلخیص المسائل والقضاء والشهادات، می گوید: علمایی که محضر آنان را درک کرده ام، متفقاً قائل بودند که این دو کتاب، به لحاظ علمی و تحقیقی، از کتاب جواهر الکلام دقیق تر و محکم تر است.(5)
حاج ملاعلی کنی، البته فردی متمکن بوده اما به رغم تمکن، شخصیتی ساده زیست بوده است. مستر بنجامین، سفیر آمریکا در عهد ناصر، صراحتاً می نویسد: « حاج ملاعلی کنی.... علی رغم مقام و موقعیت خود، زندگی مجلل و با شکوهی ندارد و خیلی ساده و معمولی به سر برده» و «در کمال سادگی زندگی» می کند.(6) او در کنار تدریس و تألیف علمی، قضاوت می کرده و قضاوت را نیز با پارسایی و پاکدستی انجام می داده و از منهج عدالت خارج نمی شده است. بر این نکته حتی در کلام سفیر وقت آمریکا در تهران نیز تأکید شده است. مستر بنجامین که با حاجی ملاعلی جهت حل مرافعه ای دیدار و گفت وگو داشته، می نویسد:
مفسرین قوانین و حکام شرع...، روحانیون هستند که آنها را مجتهد می نامند و مجتهد اعلم که مرجع تقلید است درحقیقت عالی ترین مقام قضایی ایران است و این شخص در حال حاضر حاج ملاعلی کنی است...
حاج ملاعلی کنی مردی مسن، محترم و خیلی باوقار و هیبت است... موقعی که از منزل خارج می شود...مردم....وقتی از هر طرف نزد وی می آیند و مانند یک وجود فوق طبیعی از این روحانی استقبال می کنند. یک اشاره از طرف او کافی است که شاه را از تخت سلطنت به زیر آورد و هر زمان و دستوری که درباره ی خارجیان و غیر مسلمانان ایران صادر کند فوراً از طرف مردم اجرا می گردد. سربازان گارد محافظ سفارت امریکا در تهران به من می گفتند با آنکه از طرف شاه مأمور حفاظت جان من و اعضای سفارت شده اند اگر حاج ملاعلی کنی به آنها دستور دهد بدون درنگ، من و دیگر اعضای سفارت خواهند کشت. خوشبختانه مردی که این همه قدرت و نفوذ کلام دارد کسی است که خیلی رئوف و مهربان و ملایم است و هیچ وقت دستورات شدیدی صادر نمی کند. ولی به هر حال باید توجه داشت که هیچ کار اجتماعی و مهمی در ایران بدون جلب نظر و صلاحدید حاج ملاعلی کنی انجام نخواهد شد...من خودم دعوایی را که مربوط به یکی از اتباع آمریکا بود نزد حاج ملاعلی کنی بردم و او این دعوی را که مدت ها رسیدگی به آن به طول انجامیده بود با یک نظر قاطع و عادلانه به نحو خوبی حل کرد، به طوری که هر دو طرف کاملاً راضی بودند و تصدیق می کردند که رأی عادلانه است.(7)
آیت الله کنی، به علت داشتن این خصوصیات، شدیداً محبوب خلق بوده و گزارش های نظمیه ی تهران از حضور باشکوه جمعیت در نماز جماعت وی در مسجد مروی(8) و مجلس روضه اش خبر می دهد، چندان که به خاطر ازدحام جمعیت مجبور می شده اند در مجلس روضه را به روی تازه واردین ببندند. (9) در وفات ایشان «...تمام عالم شیعه عزاداری کردند و تعطیل عمومی شد»(10) و مردم تهران پیکرش را با احترام تمام، دوش به دوش از تهران به حضرت عبدالعظیم (ع) انتقال دادند.(11) حتی اقلیت های دینی نیز در این سوگ عظیم شرکت داشتند؟ اعتماد السلطنه (وزیر انطباعات عهد ناصری) که از نزدیک ناظر صحنه بوده می نویسد:
شنیدم در تشییع جنازه ی حاجی ملاعلی که به حضرت عبدالعظیم (ع) بردند، اهالی تهران از شهری و کَندی [ کذا] و کسبه و علما و آخوندها معرکه کرده بودند. حتی گبر و یهود و ارمنی هم دسته شده بود. عماری حاجی را همین طور به دوش از شهر به حضرت عبدالعظیم بین الحرمین دفن نمودند...نوحه ای که کندی ها و اهل شهر و یهودی ها جلو جنازه می خواندند و سینه می زدند از این قرار است. اهل شهر: رفتی تو ز دنیا ای نایب پیغمبر ما / شد جای تو خالی در مسجد و منبر. نوحه ی کندی ها: کندیان را خاک عالم بر سر است / این عزای نایب پیغمبر است. یهودی ها می گفتند: واویلا صد واویلا/ ستون دین ناپیدا. چهار روز دکاکین را بسته بودند، مثل ایام عاشورا دسته و سینه زن در کوچه ها می گردیدند. ختم را هم در مسجد مروی گذاشته بودند. روز چهارم حرکت دادند و به حضرت عبدالعظیم (ع) بردند حقیقت، تا به حال برای احدی در ایران این طور عزاداری نکرده بودند.(12)
توصیه می کنم در مورد هرکس - فرق نمی کند: چه روحانی و چه غیر روحانی - نخست (به طور ایجابی) با مراجعه به اسناد و مدارک معتبر، با شخصیت و خصال علمی و عملی وی آشنا شوید، آنگاه به سراغ انتقاداتی که از وی شده و اتهاماتی که به وی وارد گردیده، بروید، آن هم البته نقادانه و موی شکافانه.

شما ظاهراً می خواهید اتهامات وارده به مرحوم کنی را با مثلاً تذکر مقام و موقعیت والای علمی یا سوگ عمیق ملت در ماتم وی، پاسخ بدهید؟ معذرت می خواهم: آیا این، نوعی طفره رفتن از پاسخ به سؤال من نیست؟!

در قضاوت قدری عجله فرمودید! من هرگز نمی خواهم اتهامات مزبور را صرفاً با اشاره به مقام علمی یا محبوبیت اجتماعی آن مرحوم، پاسخ بدهم. پاسخ این امور، در گرو انجام همان کاری است که یک قاضی آگاه و منصف با پرونده ی یک متهم می کند و قبلاً مراحل یا خصوصیات سه گانه آن را توضیح دادم. اگر می خواهید با نمونه ای از داوری های تاریخی این جانب در باب نسبت هایی که به برخی از علمای بزرگ شیعه در یک قرن و اند اخیر داده شده، آشنا شوید شما را ارجاع می دهیم به کتاب سلطنت علم و دولت فقر (ج اول، بخش مربوط به درگیری آخوند ملا قربانعلی و وزیر همایون، و نقد گزارش های امثال مهدی بامداد و مترجم همایون در این زمینه) و نیز کتاب کالبد شکافی چند شایعه راجع به شیخ فضل الله نوری.
مقصودم از ذکر نکته ی مهم و اضافی روش شناختی فوق این بود که ابتدا باید طرفتان (یعنی همان متهم) را بشناسید که کیست، چه شخصیتی دارد و قضاوت نخبگان و مردم روزگار وی درباره ی او چیست؟ بعد بروید سراغ نسبت های سوئی که به وی داده اند، و اصلاً ببینید این نسبت ها (کلاً یا بعضاً) به اصطلاح به «گروه خون» این آقا می خورد؟ چون پیداست وقتی که شخصیتی چون آیت الله بروجردی (مرجع محبوب مردم) متهم به داشتن صفتی ناپسند می شود با وقتی که شخصی چون مثلاً اصغر قاتل (یا نه، افراد عادی) متهم به همان صفت می شوند، موضوع فرق می کند. چنانکه باید شخصیت و خصال «شخص اتهام زننده» نیز زیر ذره بین تحقیق قرار گیرد. (چون او در این محکمه، شاهد یا مدعی است) و بررسی دقیق وضعیت او، در تشخیص صدق و کذب ادعای وی و داوری نهایی ما نسبت به متهم، قاعدتاً نقش مؤثری ایفا می کند. زیرا گاه، یک انسان وارسته، دیندار، خوشنام و محبوب مردم، به کسی نسبت سوء می دهد و گاه فردی مشکوک بل بدنام و آلوده، دیگران را آماج اتهام می سازد. روشن است که این دو یکی نیست و ماهیت متفاوت بل متضاد اشخاص، در نوع داوری قاضی بی طرف و تیزبین راجع به ادعا یا اتهام آنان تأثیر محسوس دارد.
توجه به این ظرائف، ما را به شناخت ماهیت و هویت و انگیزه ی افراد (هم متهمان و هم اتهام زنندگان) نزدیک کرده و بالطبع راه را بر داوری درست درباره ی ایشان، و صحت و سقم اتهامات، هموار می سازد. و البته پس از این ملاحظات نیز نوبت بررسی صحت و سقم نسبت های وارده (بر پایه ی روش علمی) می رسد که باید عالمانه پیموده شود.

ظاهراً حق با شماست. در مقام قضاوت، باید همپای ارزیابی ادعاها و اتهام ها، وضعیت شخص متهم و مدعی، و میزان تقوا و اطلاعات و محبوبیت آنها در جامعه، را نیز در نظر گرفت و در فرایند داوری، ملحوظ داشت.

آری، سخن این است که، اشخاص در خلأ زندگی نمی کنند؛ هویت و شناسنامه دارند. بنابراین قبل از هر گونه ارزیابی و داوری راجع به آنها و کارشان، باید نخست با خصائص روحی و رفتاری ایشان (به طور ایجابی) آشنا شد و سپس به سراغ اتهاماتی رفت که به آنان وارد شده و به بررسی صحت و سقم آنها پرداخت. در مورد آیت الله کنی هم، ابتدا باید زندگینامه ی حاجی ملاعلی کنی را در کتب تراجم و رجال (نظیر قصص العلماء میرزا محمد تنکابنی، فوائد الرضویه حاج شیخ عباس قمی، نقباءالبشر شیخ آقا بزرگ تهرانی، اعیان الشیعه سید محسن امیر، احسن الودیعه فرزند صاحب روضات الجنات، معارف الرجال شیخ محمد حرزالدین، علماء معاصرین ملاعلی واعظ خیابانی، مکارم الآثار معلم حبیب آبادی، تاریخ اصفهان و ری میرزا حسین جابری، طرائف المقال محمد شفیع جاپلقی، المآثر والآثار نوشته ی اعتمادالسلطنه، منتخب التواریخ حاج محمد هاشم خراسانی، و...) مورد مطالعه و مداقه قرار داد و با شخصیت، خصال و عملکرد او نیک آشنا شد، آنگاه دید و بررسی کرد و فهمید که مخالفان وی درباره اش چه گفته اند و چرا گفته اند و مستنداتشان چیست و چقدر گفته هایشان سندیت و اعتبار علمی و قضایی دارد؟
شما فکر می کنید، اطلاع از مثلاً این امر که فقیهان بزرگ زمانه (صاحب جواهر، شیخ انصاری و میرزای شیرازی) به دانش و تقوای حاج ملاعلی کنی معتقد بوده اند و عامه ی مردم در فوتش عمیقاً سوگوار شده اند، در چند و چون داوری ما نسبت به اتهاماتی که به حاجی وارد شده (آن هم از سوی عناصر مشکوکی چون سپهسالار قزوینی و مخبرالسلطنه ی هدایت) منطقاً هیچ گونه تأثیری نمی گذارد؟ پیداست که جواب مثبت است.
ملاحظه ی وضعیت افراد مورد اتهام، از سویه های دیگر نیز لازم است. فی المثل، گاه به یک فرد عادی جامعه برچسب اتهام می زنند و گاه کسانی آماج اتهام قرار می گیرند که وارد عرصه (پر چالش و بحث انگیز) سیاست شده اند و پیروزی ایشان بر حریفان، طبعاً دلهای بسیاری را رنجانده و به واکنش منفی (از جمله، پخش شایعات) بر ضد ایشان واداشته است. یا لبه ی تیز اتهام، متوجه کسانی می شود که در مسند قضاوت قرار دارند و در طول عمر دراز خود، با صدور صدها حکم قضایی در مورد افراد جامعه، به طور طبیعی کسانی را که احکام مزبور به زیانشان تمام شده، ناراضی ساخته اند و چه بسا آنها و طیف بستگان و دوستانشان را بر ضد خود بر انگیخته اند. درک انگیزه ها در تشخیص مجرم، گاه حرف اول را می زند.

ذکر نکته ی اخیر چه ضرورتی در (و تناسبی با) بحث ما دارد؟

ضرورت و تناسبش- اگر قدری دقت کنید - روشن است. حاج ملاعلی کنی، اتفاقاً هم قضاوت می کرده و هم در سیاست دخالت های مؤثر داشته است: او سالیان دراز در تهران قضاوت کرده و با صدور احکام قضائیش قاعدتاً موجبات رنجش محکوم علیهم را (به ویژه در میان متنفذین و قانون شکنان) فراهم آورده است و هم بالاتر از این، در امور سیاسی مهم کشور دخالت کرده، و در این راه، حتی با تهدید به شاه، وی را وادار ساخته که صدراعظم مقتدر و فراماسونرش: میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی، را عزل و قرارداد وی با کمپانی امپریالیستی رویتر را (به رغم حمایت سفارت بریتانیای کبیر آن روزی از آن) به مدت 17 سال یعنی تا هنگام مرگ خویش (1306 ق) موقوف الاجرا کند. افزون بر این، با فشار شدیدش با همان شاه او را وادار ساخته که درب فراموشخانه ی فراماسونری میرزا ملکم خان را بسته و خود وی را به خارج از کشور تبعید کند.(13) بر این همه، باید مبارزه ی او با فرقه ی ضاله (بابی و بهائی) را نیز افزود(14) که به سادگی می توان حدس زد چه واکنش های خصمانه ای را از سوی آنان در پی دارد؟ و پیداست که آن گونه دخالت ها و این سنخ اقدامات، چه خشمی در قدرت های خارجی و ایادی رنگارنگ آنان در داخل و خارج کشور (خصوصاً ماسون ها و فرقه ضاله) نسبت به حاج ملاعلی کنی ایجاد می کرده و چه حجم سنگینی از تبلیغات سوء را در تاریخ، متوجه وی می ساخته است؟
شما فکر می کنید پا گذاشتن روی دم شاه و صدراعظم وی، آن هم در آن روزگاران تیره ی حاکمیت استبداد، برای حاجی، ارزان تمام می شده است ؟ در ماجرای قیام حاجی بر ضد قرارداد رویتر، معروف است زمانی که شاه به اتفاق صدراعظمش از سفر اروپا برگشتند، در مرز ایران پیام حاجی را به شاه دادند که اگر صدراعظم عاقد این قرارداد استعماری را عزل نکنی خودت را نیز به سلطنت نخواهیم شناخت، و هیمنه ی این پیام درشتناک، چنان بود که شاه همانجا صدراعظمش را عزل و خود، تنها به پایتخت آمد !(15) آقای مهندس بازرگان در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت می نویسد: « معروف است که وقتی ناصرالدین شاه از سفر اروپا بر می گشت مدتی در حضرت عبدالعظیم (شهر ری) توقف کرد تا حاج ملاعلی کنی اجازه ی ورود به تهران به او بدهد. (16)
جز این، البته موارد دیگری نیز از مخالفت حاجی با فرمان همایونی در تاریخ ثبت شده که شنیدنی است.

می شود به آنها نیز اشاره کنید؟

البته. موارد دیگر، عبارت است از: استقبال دلیرانه ی مرحوم کنی از آیت الله حاج سید محمود طباطبایی، فقیه برجسته ی بروجرد، و تبعیدی ناصرالدین شاه به تهران (که شاه را از صرافت توهین و تبعید حاج سید محمود می اندازد) (17) و نیز پاسخ های استوار کنی به شاه درباره ی بست نشینی (18) و کشف حجاب بانوان، (19) و تخریب مسجد مادر شاه که در این آخری، شاه را با ابرهه قیاس کرده و با تذکر سوره ی فیل، از این عمل می ترساند!)(20)
ناصرالدین شاه، پس از بازگشت از سفر اول فرنگ، « به مرحوم حاج ملاعلی کنی نوشت که شما که رئیس العلمایید، حکم به رفع بست دهید و آن را مهمل گذارید. حاج ملاعلی در جواب ناصرالدین شاه نوشت: « گمانم این است دولت باب عدالت را باز نماید تا جمیع ابواب بسته شود.» این موارد، ضمن آنکه جلوه هایی از غیرت و صلابت دینی آیت الله کنی در حراست از مصالح ملی و اسلامی را به نمایش می گذارد، گویای شرایط و اوضاع خطیر، شکننده و آفت باری است که ایشان در آن به سر می برده است.

قبول! اما آیا دلایل و اسنادی هم که مستقیماً اتهامات وارده به مرحوم کنی را رد کند، وجود دارد؟

بله، هست. مخبرالسلطنه ی هدایت، حاجی ملاعلی را متهم ساخته که در قحطی سخت و مشهور 1288 ق «گندم را خروار خروار می فروخت تا خرواری 64 تومان که مال صغیر است»(21) و این درحالی است که (صرف نظر از وضعیت مخبرالسلطنه که فرد خوشنامی در تاریخ نبوده و قاتل مرحوم شیخ محمد خیابانی شناخته می شود، و صرف نظر از شواهدی که بر تقوا و عدالت و مردم داری حاجی ملاعلی - حتی از زبان سفرای غربی در ایران - داریم) گزارشی از صدراعظم وقت، میرزا یوسف خان مستوفی الممالک، به ناصرالدین شاه در دست است که مربوط به چندی پس از شروع قحطی و گرانی تدریجی نان بوده و حاجی نیز بر آن حاشیه دارد. از گزارش مستوفی و تحشیه ی حاجی بر می آید در شرایطی که قیمت نان در پایتخت، به طور روزافزون در ترقی بوده و در بازار، خرواری 6 الی 7 تومان خرید و فروش می شده و حتی کارشناسان دولت نرخ خرواری 6 تومان را برای نان پیشنهاد می کردند، حاجی گندم مزارعش را خرواری 5 تومان (یعنی خرواری 1 الی 2 تومان زیر قیمت بازار) به دولت می فروخته است.(22)
بگذریم که جمله ی اخیر مخبرالسلطنه («که مال صغیر است») جمله ای در خور تأمل است. چون «که» در جمله ی «که مال صغیر است» ظاهراً که ی تعلیلیه و بدین معنا است که من گندم را خرواری 64 تومان می فروشم چون مال صغیر است و باید غبطه و مصلحت او رعایت شود. از این جمله، بر می آید که گندمی که حاجی خرواری 64 تومان می فروخته (اگر راست باشد) مال خود وی نبوده بلکه تعلق به اطفال صغیر و بی سرپرست داشته است. والا حاجی با فرزندان متعدد و بزرگسالی که داشته، معنا نداشت بگوید مال صغیر است.
مخبرالسلطنه نخستین کسی نیست که به حاجی ملاعلی کنی، تهمت گرانفروشی در دوران قحطی زده است. یپش از او، این اتهام را میرزا حسین خان مشیرالدوله ی قزوینی مشهور به سپهسالار (صدراعظم غربزده و فراماسون ناصرالدین شاه، و عقد قرارداد استعماری رویتر با انگلیسی ها) متوجه حاجی کرده است. و جالب این است که سخن آن دو با هم متناقض است. زیرا، مخبرالسلطنه از فروش گندم توسط حاجی به مبلغ خرواری 64 تومان دم می زند ولی سپهسالار قزوینی درنامه ناصرالدین شاه (ذیحجه ی 1289 ق) یعنی حدود 8 ماه پس از پایان یافتن کامل قحطی،(23) از فروش گندم توسط وی در دوران قحطی به مبلغ حداکثر 50 تومان سخن می گوید.(24) و معلوم نیست گزارش کدام یک را باید پذیرفت: گزارش مخبرالسلطنه (خرواری 64 تومان) را یا گزارش سپهسالار (خرواری 50 تومان) را ؟! والبته، رقمی که مخبرالسلطنه به دست می دهد قطعاً درست نیست، زیرا عبدالله مستوفی نیز می گوید در زمستان 1288 ق، که اوج قطحی و گرانی نان بود، قیمت نان به یک من پنج قران (بخوانید: خرواری 50 تومان) رسید.(25)
سپهسالار قزوینی، در شرایطی، حاجی ملاعلی را متهم به گرانفروشی و احتکار گندم در زمان قحطی می کند، که قرارداد ایران کُشِ «امتیازات رویتر» را با جولیوس دو رویتر بسته و سپس شاه ایران را (برای تحکیم بنیان غربزدگی در سیاست و اقتصاد و فرهنگ ایران، و تقویت قرارداد) برای اولین بار به اروپا برده است و در این فاصله، آیت الله حاجی ملاعلی کنی به جلوداری روحانیت مبارز و با همدستی رجال صالح وقت (نظیر فرهاد میرزا و میرزا سعید خان انصاری) بر ضد قرارداد و عاقد ایرانی آن (سپهسالار) شدیداً بپا خاسته و شاه را با فشار و تهدید وادار به عزل سپهسالار از صدارت کرده است. در نتیجه، قرارداد رویتر، با آینده ای تاریک، موقوف الاجرا شده و سپهسالار نیز به عنوان حاکم گیلان!، دوران تبعید محترمانه اش در رشت را می گذراند وسخت از دست حاجی، عصبانی و کفری است. در چنین بحران شدید روحی و عصبی است که سپهسالار در نامه اش به شاه (مورخ 27 رجب 1290) ضمن تعریف و دفاع بسیار از خود، به طعن و لعن مخالفین دینی و سیاسی خویش پرداخته و حاجی را به احتکار و گران فروشی غله در زمان قحطی متهم می سازد: « اما ملاها، به نمک مبارک همایونی قسم است که در هیچ عهدی مثل ایام صدارت فدوی عزیز و محترم نبودند، لکن مداخله در امور دولت را به ایشان تجویز نمی کردم... وقتی که حاجی ملاعلی غله انبار داشت و مردم از گرسنگی می مردند و فدوی آذوقه ی عیال و خانه ی خودم را بیرون آورده قسمت به فقرا می کردم و او خرواری پنجاه تومان پول می بردند و غله را به امید گران تر فروختن، نمی داد و بندگان خدا تلف می شدند. حالا آنها حافظ شریعت، و فدوی مخرب دین است. بحمدالله با وجود بیست و هفت سال در فرنگستان بودن تا امروز مسکرات به لب من نخورده است و یک روز روزه ی من ترک نشده و یک نماز از من عمداً و بلا سبب فوت نگردیده است و یک سائل را رد ننموده ام و یک پول به قمار صرف نکرده ام و هرگز در معاصی صغیره و کبیره مصر و بی پروا نبوده ام...» (26)
جالب این است که بدانیم کسی تهمت احتکار و گرانفروشی به مرجع تشیع می زند که خود، در کارنامه ی سیاستش، سابقه ی گران فروشی غله در دوران قحطی را دارد! اعتمادالسلطنه (از معاصران سپهسالار و مرتبطان با او) در محکمه خیالی که برای صدور ایران در عصر قاجاریه (از جمله، سپهسالار) درچیده، از زبان سپهسالار چنین می آورد: زمانی که ژنرال کنسول ایران در قفقاز بودم « جنگ روس و عثمانی درگرفت و در مملکت قفقاز قحط و غلا اسباب مشقت و ابتلا شد. با میرزا صادق نوری قائم مقام که آن وقت در آذربایجان بود، ساختم. او از حدود آن مملکت به قیمت ارزان غله خریده به قفقاز می فرستاد و من به نرخ گران می فروختم و منفعت را برادرانه قسمت می کردیم. قریب صد هزار تومان از این راه فایده بردم.» (27)
متأسفانه سپسهالار قزوینی، آن گونه که نوشته اند، کسی است که در عمر سیاسی خود، برای به دست آوردن پول و مقام، از دروغ و نیرنگ پروا نداشته و بعضاً مثل آب خوردن، دروغ می گفته است. به عنوان نمونه، در همین نامه ی 27 رجب 1290 به شاه، چنانکه دیدیم، جانماز آب کشیده و خود را فردی شدیداً مقید به ادای تکالیف شرعی (نماز و روزه) و پرهیز مستمر از قمار و مشروبات الکلی می شمارد، واین درحالی است که اسناد و مدارک موجود، این ادعا را تکذیب می کند. برای نمونه، مرحوم حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله (شاهزاده ی فاضل قاجار، که از نزدیک با سپهسالار آشنایی داشت) در یادداشتی که روز 17 رجب 1290 (یعنی 10 روز پیش از نامه ی سپهسالار به شاه) برای دل خود نوشته، چنین می آورد: « دیشب از رشت خبر عزل حاجی میرزا حسین خان صدراعظم به تلگراف رسید و... اهل شهر، از ادنی و اعلی، به سلامتی وجود.... شاهنشاهی...دعاگو شدند ودر این دو سال با طبقات مردم طوری رفتار کرده بود که احدی از او راضی و شاکر نبود و در تخریب بنیان شریعت محمدی به طوری ساعی بود که مغول ها آن طور اهتمام در اوایل دولتی خود نداشتند. در شبهای مهمانی در دربار اعظم و غیره، آشکارا صرف خمار و قمار بود و نماز و روزه از میان رفته، لفظ آزادی به دهن عوام انداخته بود. الحمدالله باطن شریعت محمدی امداد کرد و هر که در این کار [=عزل سپهسالار ] قلمی نگاشته و قدمی برداشته است، مأجور و مُثاب است. یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم والله مُتِمُّ نوره و لو کره المشرکون...».(28)
فرهاد میرزا شخصیتی است که در بین وزرای بزرگ وقت انگلیس، از او با عنوان «یکی از روشن بین ترین شاهزادگان ایران » یاد می شد. (29) خود جناب سپهسالار- زمانی که هنوز به صدارت نرسیده و وزارت عدلیه را اداره می کرد - در جمادی الاول 1288 به فرهاد میرزا (که آن زمان حاکم کردستان بود) نوشت:
بنده عبد صمیم و مخلص قدیم سرکارم. شما را صاحب عدل طبیعی و انصاف فطری می دانم و از هر که به تصور بگذرد سرکار را با عقل و ادراکتر می دانم. قطع نظر از اعتقادی که بنده در حق سرکار دارم، الحمدلله طوری رفتار فرموده اید که شرع و عرف، سرکار را مقبول القول و صحیح العمل می دانند...(30)
بالاتر از این، سپهسالار، چندی پس از اینکه بر سر قرارداد رویتر با فرهاد میرزا درگیری شدید یافته و این درگیری به بهای عزل فضاحتبارش از صدارت تمام شد، زمانی که از سوی ناصرالدین شاه مجدداً عهده دار امور کشور شد، مجبور گشت برای اداره ی منطقه ی استراتژیک فارس، از فرهادمیرزا بهره جوید که به حسن عمل شناخته شده بود، و در نامه ای که به فرهاد میرزا نوشت، ضمن گلایه از جریانات پیشین، بر این نکته انگشت تأکید نهاد: « مضی مامضی [گذشته ها گذشته]. می خواهم از خاکپای مبارک استدعا کنم که حکومت فارس را به شما مرحمت فرمایند و می دانم در «نظم و آسایش» خلق حاجت به توصیه و دستورالعمل ندارید.» (31) آن وقت چنین شخصیتی در یادداشت خصوصی اش، آن مطالب را راجع به بی بند و باری اخلاقی و دینی سپهسالار می نویسد. عباس میرزا ملک آرا، برادر ناصرالدین شاه، که منتقد کارهای ناصرالدین شاه و از دوستان سپهسالار (و به قول خود: « رفیق روزبد» یعنی یار روزهای شکست و ناگواری او) (32) بوده می نویسد:
میرزا حسین خان مردی بود بسیار بی حیا و هتاک والی غیر النهایه پلوطیک دان و دروغگو؛ لهذا اغلب امنای دولت از او رنجیده بودند و اندیشناک بودند و درصدد خرابی او برآمدند...(33)
سپهسالار پیش از آنکه به صدارت ایران برسد، سالهای مدید سفیر کبیر ایران در دربار عثمانی (اسلامبول) بود. یکی از کسانی که پس از وی به سفارت ایران در اسلامبول رسید، حسنعلی خان امیر نظام گروسی (از دولتمردان فاضل، مقتدر و باکفایت ایران در عهد ناصری) بود. گروسی سالهای مدید، نماینده ی سیاسی کشورمان در دربار فرانسه بود و مایه ی اعتبار و آبروی ایران در اروپا محسوب می شد، اما، برخلاف انتظار، در سمت جدید خود (سفارت کبرای ایران در اسلامبول) دیر نپایید و به زودی استعفا داد (و البته بعداً مدت زیادی حکومت آذربایجان و پیشکاری ولیعهد، مظفرالدین میرزا، را به عهده گرفته و با قدرت و صلابت، این مسئولیت خطیر را بر عهده گرفت). ممتحن الدوله، از کارمندان پر اطلاع وزارت خارجه در عصر قاجار و مشروطه، در خاطراتش می نویسد:
جناب حسنعلی خان که سفیر کبیر اسلامبول گشت و بیش از یک سال نتوانست در آن مقام دوام نماید و به تهران آمد و استعفا داد. در تهران شخص محترمی از دوستانش به ایشان ایراد کرد که شما با آن متانت و عشق به کار، چرا از مأموریتی که میرزا حسین خان مشیرالدوله را صاحب آلاف و الوف کرد استعفا کرده نتوانستید سفارت را اداره نموده و استفاده بکنید؟ حسنعلی خان جواب داد: از بس سلف من به عموم ناس، از درباریان و ادارات دولت عثمانی دروغ گفته بود و دروغگویی از من ساخته نبود، زیست در آن پایتخت را از قوه ی خود خارج دیده نتوانستم در آنجا بمانم.(34)

فرمودید سپهسالار در نامه اش به شاه خود را فردی شدیداً متشرع قلمداد می کند و این درحالی است که او در همان دربار اعظم، بساط خمر و قمار بپا می کرده است! یعنی آن کار دیگر می کرده است! یعنی می گویید، سپهسالار در نامه ی خود به شاه، چیزی را که خود شاه هم خلاف آن را می دانسته به شاه گفته است؟!

بعضی ها دروغ را چنان عادی و به صورت مسلم می گویند که انسان، اگر مواظب نباشد، باورش می شود! حتی گاه، امر بر خود شخص دروغگو هم مشتبه می شود (حکایت داستان ملا نصرالدین است که به دروغ به مردم گفت: « ایها الناس، فلانجا آش می دهند.»، و بعد زمانی که انبوه جمعیت، به خاطر حرف او، به سمت آنجا روانه شدند، گفت: « نکند واقعاً آش می دهند» و خود نیز کاسه ی آشی برداشته و راه افتاد !) ظاهراً میرزا حسین خان نیز چنین فردی بوده است. گویی وی از گفتن مطالبی که خلاف آن بر مخاطب کاملاً آشکار بوده، هیچ شرمی نداشته است!

می شود مثالی بزنید؟

بله. در یکی از همین نامه هایی که پس از معزولی (به جرم عقد قرارداد رویتر) در رجب 1290 به ناصرالدین شاه نوشته، دروغی می گوید که واقعاً خنده آور و شاید هم گریه آور است. با اشاره به فعالیت و سعایت رجال دولتی بر ضد خویش نزد شاه وتحریک شاه بر ضد آنان، می نویسد:
از عزل و خلع از کار - خدا می داند - شکایت ندارم و درد فدوی در محرومی از حضور مبارک و دربدر شدن است. معاندین میرزا تقی خان امیر مرحوم [امیر کبیر] خیلی بدتر و سخت تر از این هنگامه پای کار آوردند، مرحمت و ایستادگی ملوکانه، وقایه ی [= حفاظت] او را نمود و هیچ نشد. بخت بنده ی کمترین، چنین بوده است...!(35)
و این درحالی است که همه می دانیم، سعایت درباریان قاجار علیه امیر کبیر، به عزل او توسط ناصرالدین شاه از صدارت و امارت نظام، و تبعید او به فین کاشان، و سرانجام به قتل فجیعش در حمام فین انجامید، و دشمن شماره یکش، میرزا آقا خان نوری تحت الحمایه ی انگلیس، به مدت 8 سال به ناحق بر جای امیر تکیه زد. ولی سپهسالار می گوید: معاندین امیر علیه وی بلوا کردند اما لطف شاه سپر بلای او گشت و «هیچ نشد»! گفت یک چیزی بگو که بگنجد!
در همین راستا، به عنوان جلوه ای از تقوا و انضباط اخلاقی! سپهسالار، باید به رشوه ی هنگفتی اشاره کرد که او و دستیار و عقل منفصلش میرزا ملکم خان (بنیادگذار فراموشخانه ی فراماسونری در ایران) بابت عقد قرارداد استعماری رویتر از بارون دو رویتر گرفتند. اعتمادالسلطنه می نویسد: بابت عقد قرارداد رویتر، مبلغ 50 هزار لیره سپهسالار، و همین قدرها ملکم، از رویتر پول گرفته بودند. (36) حتی رویتر در لندن به سفیر ایران گفته بود که «از دادن رشوه به ایرانیان دیگر خسته شده است.» (37)
بدین ترتیب، اتهامی که سپهسالار به حاجی ملاعلی کنی وارد ساخته به هیچ رو پذیرفتنی نیست. زیرا اتهام زننده (شخص سپهسالار) اولاً در زندگیش از دروغگویی و اخاذی باک نداشته است. ثانیاً درحال عصبانیت و اراحتی شدید از حاجی، این اتهام را زده است. ضمناً خودش سابقه ی گرانفروشی در زمان قحطی داشته است. لهذا روی موازین قضایی...
.... نمی توانیم اتهامی را که سپهسالار به حاجی ملاعلی کنی زده بپذیریم. درست است؟ بله. یکی از رقبا و مخالفان سیاسی سپهسالار، دوستعلی خان معیر الممالک (نظام الدوله) است، که سپهسالار در نامه هایش به شاه کراراً از او بد می گوید و حتی وی را در کنار حاج ملاعلی کنی به احتکار و گرانفروشی گندم متهم می سازد. (38) دوستعلی معیر (نوه ی نظام الدوله) مدعی است که سپهسالار، دستور ترور نظام الدوله را صادر کرد. از کلام معیر بر می آید که چون موفق به ترور نظام الدوله نشد، وی را به دست پزشک، مسموم ساخت.(39) بد نیست بدانید مرگ نظام الدوله طلوع آفتاب روز 18 ماه صفر 1290 ق و در سن 54 سالگی رخ داده است!(40) اگر این گزارش را بپذیریم باید گفت کسی (سپهسالار) که برای حذف رقبا، از کشتن آنان دریغ نداشته، لابد از گفتن یک دورغ ناقابل! راجع به آنها ابایی داشته است؟!
سخن در مورد خطئات سپهسالار و خدمات حاج ملاعلی کنی، فراوان است که دراین مجال اندک نمی گنجد. موضوع اتهام حاجی به مخالفت با پیشرفت و ترقی کشور! نیز ماند که باید در فرصتی دیگر به آن پرداخته شود.

از اینکه گفتگو با ما را پذیرفتید، تشکر می کنیم.

پی نوشت ها :

1. روزنامه ی خاطرات اعتماد السلطنه، ص 595.
2. تکمله امل الآمل، سید حسن صدر، صص 270- 271. و نیز. رک، مکارم الآثار، معلم حبیب آبادی، 3/ 762.
3. برای شرح داستان ر. ک: زندگانی و شخصیت شیخ انصاری...شیخ مرتضی انصاری، ص 427.
4. هدیه الرازی، شیخ آقا بزرگ تهرانی، ص 187.
5. الذریعه، ج 2، ص 482 و نیز ر. ک: همان: ج 4، ص 498.
6. سفرنامه ی بنجامین....، ترجمه ی محمدحسین کردبچه، ص 332.
7. همان: صص 332- 333.
8. گزارشهای نظمیه از محلات طهران...، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 2/ 726و 727و 729و 731و 737.
9. همان: 1/ 211و 216و 220و 230و 234و 255.
10. «آقا محمد رضا صهبای قمشه ای »، مرتضی مدرسی، یادگار، سال 3، ش1، ص 77.
11. ر. ک: چهل سال تاریخ ایران...(المآثر والآثار)، اعتماد السلطنه، به کوشش ایرج افشار، 1/ 187- 188؛ معارف الرجال، شیخ محمد حرزالدین، 2/ 113؛ علماء معاصرین، واعظ خیابانی، ص 25.
12. روزنامه ی خاطرات اعتماد السلطنه، صص 595- 596.
13. برای مبارزه سیاسی حاجی، از جمله ر. ک: عصر بی خبری یا تاریخ امتیازات در ایران، ابراهیم تیموری، صص 140- 197 بویژه صفحات 123- 126 ؛ اندیشه ی ترقی و حکومت قانون؛ عصر سپهسالار، فریدون آدمیت، صص 266- 271 و نیز 72- 74.
14. ر. ک: بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 293.
15. ر.ک، تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی، بخش اول، مقدمه، ص 135.
16. انقلاب ایران در دو حرکت، ص 125.
17. گنجینه ی دانشمندان، محمد شریف رازی، 3/ 191.
18. ر. ک، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، محمد علی تهرانی (کاتوزیان)، ص 185.
19. تاریخ اصفهان و ری، میرزا حسن جابری، ص 305.
20. سالنامه ی نور دانش، نشریه ی سالیانه ی انجمن تبلیغات اسلامی، سال 1325 ش، صص 442- 443. راجع به مسجد (و مدرسه ی) مادر شاه و وقفنامه ی آن ر. ک، مهد علیا به روایت اسناد، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی، انتشارات اساطیر، تهران، 1383، صص 17- 28.
21. خاطرات و خطرات، ص 4.
22. یکصد سند تاریخی دوران قاجاریه، تحقیق و تألیف: ابراهیم صفایی، انتشارات بابک، چاپ دوم، تهران، بی تا، صص 177- 178.
23. به نوشته ی عبدالله مستوفی: زمستان 1288 ق (بخوانید: شوال- ذیحجه ی 1288) گرانی نان به اوج خود رسید و در خرداد سال 1289 غله ی بلوکات گرمسیر به تهران رسید و قیمت نان بعد از یک ماهی به همان قیمت عادی قبل از قحطی تنزل یافت (شرح زندگانی من...، 1/ 110). بنابراین، در ذیحجه ی 1289، حدوداً هشت ماه از پایان قحطی می گذشته است.
24. اندیشه ی ترقی، فریدون آدمیت، ص 257 و 274 ؛ عصر بی خبری، ابراهیم صفایی، ص 44.
25. شرح زندگانی من...، 1/ 110.
26. عصر بی خبری، ابراهیم تیموری، صص 43- 44.
27. خلسه، اعتماد السلطنه، به کوشش محمود کتیرایی، ص 101.
28. «عزل میرزا حسین خان صدراعظم»، مجله ی وحید، سال 5، شماره ی مسلسل 50، بهمن 1346.
29. شرح حال فرهاد میرزا معتمدالدوله، اسماعیل نواب صفا، ص 300.
30. شرح حال فرهاد میرزا، اسماعیل نواب صفا، ص 279. برای خدمات مهم فرهاد میرزا در دوران حکومت کردستان به مردم و خصوصاً قحطی زدگان آن استان. ر. ک، مأخذ پیشگفته، ص 25.
31. شرح حال فرهاد میرزا، اسماعیل نواب صفا، ص 299.
32. شرح حال عباس میرزا ملک آرا، چاپ اول، تهران، شهریور 1325، ص 89.
33. شرح حال عباس میرزا ملک آرا، چاپ اول، تهران، شهریور 1325، ص 88.
34. خاطرات ممتحن الدوله، صص 109- 110.
35. عصر بیخبری، ص41.
36. ر. ک: همان: ص 160 و نیز ص 103 و 142 ؛ عصر بیخبری، ص 66.
37. تاریخ روابط ایران و آلمان برادفورد. جی. مارتین، ترجمه ی پیمان آزاد و علی امید، مؤسسه پیک ترجمه و نشر، تهران 1368، ص 35. جی. مارتین، با نقل این مطلب می افزاید: « از جمله، وزیر مختار سابق ایران در لندن [ملکم خان] رویتر را سی هزار پند سرکسی را کرده تا دهان مخالفان امتیاز در تهران را ببندد.»
38. همان: ص 257.
39. رجال عهد ناصری، دوستعلی خان معیر الممالک، نشر تاریخ ایران، تهران 1361، ص 40- 42.
40. همان. ص 42.

منبع مقاله: مجموعه مقالات همایش نکوداشت حاج ملا علی کنی (ره)

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.