ناصرخسرو، روزگار و عوام

شخصیتی استوار، ذهنی خردگرا، زبان و بیانی فاخر و فصیح و گاهی درشتناک و کوبنده، همراه با خشم و خروشی ماندگار با شعری دین مدار، دل خوش کرده به ناز و نعمت آن جهان و دل بریده از جاه و مال این جهانی، به دور از
شنبه، 14 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ناصرخسرو، روزگار و عوام
ناصرخسرو، روزگار و عوام

نویسنده: دکتر علی رواقی




 

خنده از بی خردان خیزد، چون خندم؟
چون خرد سخت گرفته ست گریبانم
(دیوان، ص 196)

1- ناصر خسرو و روزگارش

شخصیتی استوار، ذهنی خردگرا، زبان و بیانی فاخر و فصیح و گاهی درشتناک و کوبنده، همراه با خشم و خروشی ماندگار با شعری دین مدار، دل خوش کرده به ناز و نعمت آن جهان و دل بریده از جاه و مال این جهانی، به دور از هرگونه ستایش شاهان دنیا جوی و جهانخوار، باوردار و معتقد به کیش اسماعیلی، همه و همه از صفتهای مشخص و روشن چهره ای مصمم و پایدار در ادب مقاومت ایران، سرزمین ماست. این خرد ورز مومن نمی تواند کسی جز ناصر خسرو باشد که شعرش تابشی است از روح با صلابت و سترگ و اندیشه و احساس والای او و دین و مذهب و اخلاق درونمایه اصلی سرودهای او را می سازند. شماری از سروده های او را می بینیم که جامه خشن و زمخت تعصب مذهبی بر تن می کشند و به ناصر خسرو چهره زاهدی عبوس و بی مهر می بخشند، همچنان که در کنار آن همه استواری و مقاومت، جان و روانی حساس و نازک بین و ظریف و بی قرار دارد. بی قراری و نازکدلی او را بر آن می دارد که بیشتر ناهمواریها و پست و بلندیهای روزگارش را ببیند و به ستیزه و رویارویی با دژمنشیها و بدکرداریها و نادرستیهای جامعه خویش بپردازد و شمشیر تیز زبانش را متوجه شریعتمداران دولتمدار و دولتمداران شریعت شعار و گاه عوام و حتی خواص کند.
ناصرخسرو در میان شعرای قدیم، تنها شاعری است که این چنین تند و ستیزآمیز به طرح مسائل اجتماعی می پردازد و با میزان نقد خویش اجتماع را می سنجد و خشم و خروش خود را آشکار می نماید. از سوی دیگر همین لطافت و نازک طبعی ناصرخسرو، از این شاعر پرخشم و خروش و تندزبان و ناآرام، شاعری طبیعت گرا و طبیعت سرا می سازد.
شکل گیری منش و کنش و بینش هرکس و اندوخته ها و آموخته های ذهنی و اندیشگی او در گرو چگونگی و چیستی زمان و مکان و هنجار بالندگی اوست. از این روی برای آگاهی از زندگینامه و شعر ناصرخسرو باید نخست اوضاع سیاسی او را بشناسیم و حال و هوای اجتماعی روزگارش را ببینیم تا بتوانیم از تولد دوباره او تصویر روشنی داشته باشیم.
زندگی ناصرخسرو همزمان با یکی از پرآشوبترین و پرستیز و آویزترین و فتنه خیزترین دوره های تاریخ ایران است. پیش از روزگار وی در دوره سامانیان به دلیل شکوفایی فرهنگی - اجتماعی و اقتصادی، بازار فرقه گرایی چندان رونقی نگرفته بود، یا دست کم بروز و نمودی پیدا نمی کد. سامانیان کوشیدند با عرضه کردن ترجمه تفسیری طبری از هرگونه تشتت اندیشگی مذهبی و دینی بکاهند و همه مردم را به نگرشی واحد متوجه کنند. پس از سامانیان، یعنی در دوره غزنویان این راه و حرکت، با قدرت و سلطه ای که محمود به حوزه پادشاهی خویش پیدا کرده بود، کم و بیش توانست تا پایان عمر او ادامه یابد. هرچند محمود به نعل و میخ می زد. او گاه فریاد می کشید که: «به این خلیفه خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده ام در همه جهان و قرمطی می جویم و آنچه یافته آید و درست گردد، بردار می کشم. » (1) و زمانی دیگر می بینیم که نام خلیفه القادر بالله را در خراسان در خطبه می آورد و در برابر از خلیفه عباسی لقبهای «ولی امیرالمومنین، یمین الدوله و امین المله» را پاداش می گیرد. (2)
رویدادهای گوناگون تاریخی، چیرگی ترکان بر بخش وسیعی از ایران، نابسامانیهای اجتماعی، درگیریهای سخت مذهبی و سرکوب آزاداندیشی و خردگرایی، ناصرخسرو را در راهی پرافت و خیز و پرمخاطره می افکند و در شکل بخشیدن به شخصیت خلل ناپذیر، و به تبع آن در سرودهای متعهد و متعالی او، سهمی بزرگ دارد. ناصرخسرو در عهده غزنویان یعنی در دوره حکومت محمود و مسعود غزنوی در بلخ، که دومین پایتخت سلاطین غزنوی بود، می زیسته و این دو را دیده است.
محمود غزنوی به جهت دشمنی و مخالفتی که با اهل تاویل دارد، به گسترش علوم نقلی می پردازد و این کار او را می توان مقابله ای دانست با تشیع و شیعیان. محمود به نام جنگ با کفار به کشور گشایی می پردازد. اداره دولت و تامین هزینه اردوکشیهای نظامی و تامین اسرافکاریهای سردمداران حکومت، مالیات گیریهای کلان و کسب غنائم جنگی را باعث می شود. برای کسب مالیات، حکمرانان به وزرا فشار می آورند و آنها از مردم خرده پا به زور می ستانند. (3) و این کار بدبینی مردم را به حکومتگران بیشتر می کند.
شیعه و معتزله و قرمطیان و همه کسانی که به مذاهبی جز مذاهب حنفی و شافعی و دیگر فرقه ها، که خوشایند اهل سنت نبود، گرایش داشتند، به شدت در معرض طعن و آزار متعصبان قرار می گرفتند، اتهام بددینی به آنان وارد می شد و چه بسا که جان خود را بر سر عقیده و باور مذهبی خود می گذاشتند و یا دست کم به بددینی متهم می شدند.
در چنین روزگاری که شرایط برای رشد و گسترش شیعه به سختی میسر می گردد، اسماعیلیان که گروهی از اهل تشیع اند، مورد مخالفت و دشمنی و سوء ظن سخت خلفای عباسی قرار می گیرند. در این دوره بر هر کسی که در معرض سوء ظن قرار گیرد، تهمت قرمطی بودن می زنند. مرگ دردناک و اندوه انگیز حسنک وزیر، یکی از این دست وقایع است. او یک سال پیش از وزارتش به زیارت کعبه می رود و در بازگشت، از راه فلسطین و سوریه که قلمرو فاطمیان بود، باز می گردد و از بی احتیاطی، خلعت خلیفه فاطمی را می پذیرد و نیز نامه ای مودت آمیز برای محمود می آورد. هر نوع مراوده بین محمود و خلیفه فاطمی هشداری است برای خلیفه عباسی؛ بنابراین در موقعیتی خاص به او تهمت قرمطی می زنند او را به دار می آویزند. (4)
پس از غزنویان، زمامداران سلجوقی حکومت را به دست می گیرند و کار در این دوره از لونی دیگر آغاز می گیرد. آنها برای دوام خویش چاره ای جز رفتار بندگانه و چاکرانه با خلفای عباسی نداشتند؛ زیرا هنوز نه پایگاه محمودی را یافته بودند و نه به جایگاهی مردمی رسیده بودند. سلجوقیان با دستاویز قرار دادن دین و خلیفه عباسی، سعی داشتند در دل مردم و عوام ترس بیندازند و از این طریق حکومتگری کنند. آنان که بخشی از بیابانیان صحراگرد بودند، آداب مملکتداری نمی دانستند، در نتیجه ناگزیر بودند که روش زندگی و نگرش خود را تغییر دهند. (5)
عباسیان نیز در این دوره به علت ترسی که از نفوذ ایرانیان داشتند، زیر بال سلجوقیان را می گیرند. خراسان در این دوره بهشت علمای علوم نقلی است و در آنجا از حشمت و حرمت بی نظیری برخوردارند. در کنار آن فساد و لهو و لعب در میان قشرهای گوناگون جامعه در این دوران امری چشمگیر است. تقلب، تزویر، فساد اخلاقی و رشوه گیری، عیش و عشرت و بدگویی، از گرفتاریهای بزرگ و بد جامعه آن روزگار است. آنچه در دوره سلجوقیان حائز اهمیت است، گامی است که در جهت تقویت و تحکیم نهادهای مذهبی برداشته شده است.
همان گونه که گفتیم، با جان گرفتن و مایه ور شدن علوم نقلی، در روزگار محمودی، علوم عقلی روز به روز کم جانتر و بی رمقتر می شود و چنان که بعدها می بینیم، با سخت گیری ها و روترش کردن سلجوقیان به این دست از دانشها، کم کم جایی برای این علوم و گسترش آنها باقی نمی ماند و با چیرگی نوع نگرش ذهنی و مذهبی خشک مدرسه های نظامیه که به گونه ای پایه گذار نظام تک حزبی و یکسو نگریها و تندرویهای فراوان گردید، درخت تناور دانشهای تجربی که در روزگار سامانیان ریشه گفته بود، رو به خشکیدن نهاد و با پیدایی شیعت ورزان و دینمداران خلافها و اختلافهای مذهبی جانی تازه گرفت و امام محمد غزالی نماد و نمونی شد برای پشت کردن به علوم عقلی و روی آوردن به مسائل نقلی، و آغازگر راهی شد که در دوره های بعد پر مایه تر و پر رنگتر شد، و شد آنچه شد. و دیدیم که پس از آن روزگار، دیگر علوم تجربی نتوانست قد راست کند و جایگاه و پایگاه خویش را بیابد.
پایه گذاری مدرسه های نظامیه برای آن بود تا حکومت سلجوقی بتواند از سلطه هرچه بیشتر فرقه اسماعیلی و نوع بینش و نگرش آنها پیشگیری کند و از حرکت ها و گرایش های مردم به مذهب اسماعیلی بکاهد. منظور اصلی خواجه نظام الملک از تاسیس مدارس نظامیه، ترتیب افرادی بود که بتوانند پس از فراغ از تحصیل مشاغل حساس دولتی و اجتماعی را در دست بگیرند و منافع حکومت را حفظ کنند و بتوانند برای مبارزه با پیروان مذاهب دیگر، به ویژه اسماعیلیان، آماده شوند. از این رو اغلب دنیاجویان و مالپرستان که قصدشان از تحصیل در مدارس نظامیه برای رسیدن به مقامات بلند اجتمایی و سیاسی است و از این رو مدارس نظمیه مطمح نظر افرادی گردید که قصدشان از تحصیل علم دستاویزی بود برای نیل به مقامات دنیوی و احراز مشاغل عالیه دولتی. (6)
نظام الملک که ستیزه ها و جبهه گیری های سیاسی و نظامی را در برابر حرکت نهانی و دراز آهنگ اسماعیلیان و شیعیان موثر نمی بیند، بهره گیری از شیوه های گوناگون، معارضه جویی از راه فرهنگی و تبلیغاتی را ناگریز می یابد. از این رو در مدارس نظامیه به ترتیب افرادی مبرز و جدلی که اهل بحث ونظر باشند و در برابر گسترش دعوت اسماعیلیه و داعیان آنان تاب ایستادگی داشته باشند، همت گماشتند و با سپردن سر رشته امور حساس، دیوان سالاری، دولتی، علمی و مذهبی به دست مدرسان و فارغ التحصیلان این مدارس، توانستند از وجودشان در جهت منافع دولت بهره برداری نمایند و با اختصاص دادن این مدارس و مزایای چشمگیر و بی سابقه آن به فرقه شافعی، در عمل پای پیروان فرقه های دیگر را به این مذهب باز کنند.
بدین ترتیب درست بر خلاف دعاوی نظام الملک، مبارزه به منظور استقرار نظم و عدالت، شکل مبارزه علیه نظم و عدالت به خود می گیرد و تامین عدالت و تقویت شریعت دست نمی دهد. روشی که مدارس نظامیه در تایید آرا و عقاید مذهبی در پیش می گیرد، به ایجاد تشتت و تفرقه بین مذاهب و فرق شیعه و سنی منجر می شود. (7)
شدت مخالفت با اسماعیلیه به قدری بود که از آنها با عنوان کافر یاد می شد تا عامه را بیشتر علیه آنها بشورانند. برای مثال در کتاب سیر الملوک، اثر خواجه نظام الملک، روایاتی ذکر شده که در آن بنابر احادیثی از پیامبر (ص) رافضیان را کافر، مرتد از دین و شایسته کشتن دانسته اند. (8) پس عجیب نیست که ناصر خسرو در اشعارش روزگار خود را نامساعد و پر از رنج و دغلکاری می بیند و به دنبال آن همه سختی و آزار و اذیت به همگان پناه می برد.
بازار تعصبات مذهبی در این روزگار بیش از پیش گرم شد. سلجوقیان که داعیه پاسداری از سنت را داشتند. همسو و هماهنگ با خلفای عباسی، در سرکوب مخالفان مذهبی و سختگیری بر پیروان دیگر مذاهب و تعصب و خونریزی راه افراط پیمودند. در روزگار اینان درخت آزادی اندیشه رو به خشکی نهاد و ملیت و افتخارات ملی به دست فراموشی سپرده شد. انحطاط علوم عقلی که از دوره محمود غزنوی آغاز شده بود، در این دوره شتاب بیشتری به خود گرفت. از قرن پنجم به بعد، تعصبهای مذهبی به اوج خود رسید و پادشاهان و امیران به مبارزه با مذاهبی می پرداختند که مورد تایید آنان نبود و در این کار از پشتیبانی و همراهی علما و فقها نیز بهره مند می شدند. گرمی بازار تعصبات مذهبی، صاحبان قدرت و عاملان حکومت را بر آن داشت تا پاسداری از دین را دستاویزی برای ثروت اندوزی قرار دهند و با وارد کردن اتهام بد دینی به اشخاص، به مصادر اموال آنان بپردازند:
کودن و خوار و خسیس است جهان و خس
زان نسازد همه جز با خس و با کودن
خاصه امروز نبینی که همه ایدون
بر سر خلق خدایی کند آهرمن؟
به خراسان در تافرش بگسترده ست
گرد کرده ست از او عهد و وفا دامن
خلق را چرخ فروبیخت، نمی بینی
خس مانده ست همه بر سر پرویزن؟
زین خسان خیر چه جویی؟ چو همی دانی
که به ترب اندر هرگز نبود روغن
(دیوان ناصر خسرو، ص 36)
هیچ دگر گون نشد جهان جهان
سیرت خلق جهان دگرگون شد

چاکر نان پاره گشت فضل و ادب
علم به مکر و به رزق معجون شد
زهد و عدالت سفال گشت و حجر
جهل و سفه زرّ و درّ مکنون شد...
فعل همه جور گشت و مکر و جفا
قول همه زرق و غدر و افسون شد
ملک جهان گر به دست دیوان بد
باز کنون حالها همیدون شد
خاک خراسان چو بود جای ادب
معدن دیوان ناکس اکنون شد
حکمت را خانه بود بلخ و، کنون
خانه ش ویران و بخت واران شد
ملک سلیمان اگر خراسان بود
چون که کنون ملک دیو ملعون شد؟
خاک خراسان بخورد مرد دین را
دین به خراسان قرین قارون شد
(دیوان، ص 78 -79)
نهال شومی و تخم دروغت
نروید جز که در خاک خراسان
تو را این جای ملعون غلتگاه است
به غلت آسان در او و گرد بفشان
زمن و ز اهل دین میدانت خالی است
بیفکن گوی و پس بگزار چوگان
به ده دینار تنبوری بخرّند
به دانگی کس نخرّد جمع فرقان
خراسان ز آل سامان چون تهی شد
همه دیگر شدش احوال و سامان
ز بس دنیا ز بر دستان بماندند
به زیر دست قومی زیر دستان
به صورتهای نیکو مردمان اند
به سیرتهای بد گرگ بیابان
(دیوان، ص 108)
گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین
چون تو خود می نگری، من نکنم قصه دراز
علما را که همی علم فروشند، ببین
به ربایش چو عقاب و به حریصی چو گراز
هر یکی همچو نهنگی ز بس جهل و طمع
دهن علم فراز و دهن رشوت باز
گرش پنهانک مهمان کنی از عامه به شب
طبع ساز و طربی با بیش و رود نواز
می جوشیده حلال است سوی صاحب رای
شافعی گوید: شطرنج مباح است، بباز
صحبت کودکک ساده ز نخ را مالک
نیز کرده ست تو را رخصت و داده ست جواز!
می و قیمار و لواطت به طریق سه امام
مر تو را هر سه حلال است، هلاسر بفراز!
(دیوان، صص 112-113)
مرا رسولی رسول خدای فرمان داد
به مومنان که بدانند قدر فرمان را
کنون که دیو خراسان به جمله ویران کرد
از او چگونه ستانم زمین ویران را؟
چو خلق جمله به بازار جهل رفته ستند
همی ز بیم نیارم گشاد دکان را
(دیوان، ص 118)
بر ره، غولان نشسته اند حذر کن
باز نهاده دهانها چو حواصل
دشمن عدل اندو ضد حکمت اگر چند
یکسره امروز حاکم اند و معدّل
هر یکی از بهر صید این ضعفا را
تیز چو نشپیل کرده اند انامل
بنگرشان تا به چشم سرت بینی
جایگاه حق گرفته هیکل باطل
هیچ نبیند که رنج بیند یک روز
ظالم در روزگار خویش و نه قاتل
بلکه ستمکش به رنج و درد بمیرد
باز ستمگار دیر ماند و مقبل
(دیوان، صص 137-138)
خاصه به خراسان که مر شما را
آنجا زه و زادست و خان و مان است
یک فوج قوی لاجرم بر آن مرز
از لشکر یاجوج، مرزبان است
بر اهل خراسان فراخ شد
کار امروز که ابلیس میزبان است
وزمطرب و رود و نبید آنجا
پیوسته همه روز کاروان است
وز خوب غلامان، همه خراسان
چون بتکده هند و چین ستان است
زی رود و سرو دست گوش سلطان
زیرا که طغان خانش میهمان است
مطرب همه افغان کند که: می خور
ای شاه، که این جشن خسروان است
وز دولت خود شاد باش ازیراک
دولت به تو، ای شاه، شادمان است
وان مطرب سلطان بدین سخنها
در شهر نکو حال و با فلان است
وز خواری اسلام و علم، موذن
بی نان و چو نال از غمان نوان است
(دیوان، ص 191 - 192)
جهل و بی باکی شده فاش و حلال
دانش و آزادگی گشته حرام
باشگونه کرده عالم پوستین
زادمردان بندگان را گشته رام
(دیوان، ص 364)
گرگ و پلنگ گرسنه گاو و بره برند
وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند
اینها که دست خویش چو نشپیل کرده اند
اندر میّان خلق مزکی و داورند
بی رشوه تلخ و بی مزه چون زه رو حنظل اند
بار رشوه چرب و شیرین چون مغز و شکّرند
ای هوشیار مرد، چه گویی که این گروه
هرگز سزای جنت و فردوس و کوثرند؟
(دیوان، ص 425)
تا کی گویی به مکر و حیلت دیوان
ملک سلیمان چگونه شد ز سلیمان؟
ملک سلیمان به چشم خویش همی بین
در کف دیوان و زان شگفت همی مان
(دیوان، ص 450)
در سده های پنجم و ششم، به رغم قدرت نسبی حکومتها، شورش و نا امنی بر ایران حکمفرما بود و فساد و تباهی و غارت و دست یازیدن به جان ومال مردم امری عادی به شمار می رفت. روی هم رفته می توان گفت که چیره شدن سلجوقیان بر ایران دگرگونیهای گسترده ای در اوضاع سیاسی و اجتماعی این سرزمین گسترده پدید آورد که آثارش همچنان ماندگار و روان است. قتل و آزار و تعقیب همه کسانی که به الحاد و بدبینی متهم بودند؛ مانند معتزلی، قرمطیان، باطنیان، فیلسوفان و جز آنها، که از دوران سلطنت محمود آغاز شده بود، در عهد سلاجقه بیش از پیش شدت گرفت. سلاجقه در احترام و تایید خلیفه بغداد که در نظر آنان خلیفه خلیفه الله شمرده می شد، راه مبالغه می پیمودند و به همین سبب با شیعه و باطنیان سخت دشمنی می ورزیدند.
در این دوره گرایشهای دینی رو به افراط نهاد و درگیریهای مذهبی به صورت امری رایج در آمد. فقها و علمای دینی نفوذی روز افزون در پیروان و مریدان نخود داشتند و حکم آنان در همه شهر ها و روستاها روان بود و شاید یکی از علل این امر، توجه بیش از حد ترکان نو مسلمان به امور مذهبی بود. در ایران دو مذهب حنفی و شافعی بیش از دیگر مذاهب اهل سنت رواج داشت و بازار مباحثه و منازعه، بر سر برتری یکی از این دو مذهب بر دیگری، سخت گرم بود. ناصر خسرو در شعرخویش بیش از دیگر شاعران به این دست موضوعها پرداخته است. او گاه از این گونه مباحث دوری می جوید و گاه خود نیز به وادی لغزان این دست تعصبهای مذهبی کشانده می شود:
قول رسول حق چو درختی است بارور
برگش تو را، که گاو تویی و ثمر مرا
چون برگخوار گشتی اگر گاو نیستی؟
انصاف ده، مگوی جفا و مخور مرا
ای آن که دین تو بخریدم به جان خویش
از جور این گروه خران، بازخر مرا
(دیوان، ص 13)
ای خردمندی که نام بشنوی
زین خران گر هوشیاری، مشمرم
وز محال عام نادان همچو روز
پاک دان هم بستر و هم چادرم
هیچ با بوبکر و با عمّر لجاج
نیست امروز و نه روز محشرم
کار عامه ست این چنین ترفند ها
نازموده، خیره خیره مشکرم
آن همی گوید که : سلمان بود امام
وین همی گوید که : من با عمّرم
اینت گوید: مذهب نعمان به است
وانت گوید : شافعی را چاکرم
گر بخرّم هیچ کس را بر گزاف
همچو ایشان لا محاله من خرم
(دیوان، ص 470 -471)
البته دامنه بحث تنها به رجحان یکی از دو مذهب حنفی و شافعی بر یکدیگر محدود نمی شد. بلکه پیروان مذاهب دیگر نیز مانند اشاعره، کرامیه، متعزله و جز آنان، پیوسته با یکدیگر در مجادله بودند و همه اهل سنت با باطنیه به سختی دشمنی می ورزیدند. افزون بر این، مباحثی مانند حدوث یا قدم عالم، معاد، جبر و اختیار، قضا و قدر، رویت یا نفی رویت و مانند آنهانیز بر اختلافات مذهبی دامن می زد. بازتاب این گونه مباحث را در شعر ناصر خسرو می بینیم:
عدل بنیاد جهان است، بیندیش که عدل
جز به حکم خرد از جور به حکم که جداست؟
(دیوان، ص 21)
اگر کار بوده ست و رفته قلم
چرا خورد باید به بیهوده غم؟
عقوبت محال است اگر بت پرست
به فرمان ایزد پرستد صنم
ستمگار زی تو خدای است اگر
به دست تو او کرد بر من ستم
کتاب و پیمبر چه بایست اگر
نشد حکم کرده به بیش و نه کم
(دیوان، ص 62)
همه عواملی که ذکرشان پیش از این گذشت، موجب شدند که آزادی نسبی عقاید، که تا اواخر قرن چهارم در ایران وجود داشت، از میان برود و تعصب و آزار و قتل و تعصب مخالفان مذهبی جای آن را بگیرد. سختگیری نسبت به اهل ذمه مانند زرتشتیان و مسیحیان و یهودیان نیز، که در میان آنان شمار بسیاری از دانشمندان و دوستداران علوم اوایل وجود داشتند، و اجبار شان به دوختن غیار بر جامه و داشتن عمامه های عسلی رنگ که از روزگار متوکل آغاز شده بود، عامل دیگری برای مهجور ماندن علوم عقلی گردید. در این دوره به رغم ایجاد مدارس متعدد در خراسان و عراق و دیگر نقاط ممالک اسلامی، از آنجا که تعلیم و تعلم ادبیات و علوم دینی مجاز بود و به علوم عقلی توجهی نمی شد، این مدارس نیز خود به پایگاهی برای پیشگیری از بحث و نظر و استدلال وتفکر در امور دینی مبدل گردید.
شکست معتزله که اهل اندیشه و استدلال بودند و به فلسفه و علوم عقلی و اثباتی توجه داشتند، تمدن اسلامی را به راه انحطاط انداخت و فقفیهان متعصبی که به تکفیر فیلسوفان و حکیمان می پرداختند و دوستداران طبیعیات و ریاضیات و منطق را متهم به کفر و زندقه می کردند، بیش از پیش آزادی عمل یافتند. اینان از نادانی و بی خبری عوام برای پیشبرد مقاصد خود استفاده می کردند و با افروختن آتش این گونه تعصبات مذهبی در میان توده مردم، آنان رابه سوختن کتابخانه ها، تخریب محله ها، مثله کردن و ریختن خون بی گناهان بر می انگیختند. بی سبب که ناصرخسرو از عامه مردم با بیزاری و نفرت یاد می کند:
ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش
حیران من از جهالت و شومی شما شدم
گر گفتم از رسول، علی خلق را وصی است
سوی شما سزای مساوی چرا شدم؟
ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفاست
چون زی شما سزای جفا و هجا شدم؟
(دیوان، ص 244)

مخالفت با مذهب رسمی

در چنین اوضاع و احوالی، که افراد جامعه به بهانه کفر و الحاد یا بهانه های سست و پوچ دیگر دستخوش اذیت و تعقیب و قتل و غارت قرار می گرفتندو زیر بار سنگین مالیاتها و خراجها از پا در می آمدند و سلاطین و امرا تنها به چشم «جمع مالیات دهندگان» به آنان می نگریستند، طبیعی بود که نارضایی عمومی روز به روز شدت بیشتری به خود گیرد و مردم را بر آن دارد که با روی آوردن به مذاهب دیگر، با مذهب رسمی از در مخالفت در آیند. البته باید گفت که در این روزگار، اسلام دین اکثریت مردم ایران بود؛ اما بسیاری از مردم از مذاهب رسمی اهل سنت روی گردانیده بودند و برای تحقق آرزوها و هدفهای خویش به فرقه های مذهبی دیگرمانند امامیه، زیدیه، اسماعیلیه، قرمطیه و جز آنها گرویده بودند. این جریانهای مذهبی با همه ناهمخوانیهایی که با هم داشتند، از وجوه اشتراکی نیز بهره مند بودند، از جمله اغلب آنان خلیفه عباسی را به رسمیت نمی شناختند و او را غاصب خلافت می دانستند.
وجه اشتراک دیگر آنان آرمان خواهی و عدالت جویی بود. پیروان این مذاهب در آرزوی استقرار حکومتی عادل بودند که بتواند برابری و برادری را در مملکت استوار سازد و برای مردم محروم امنیت و آسایش فراهم آورد و بیشتر آنان ظهور مهدی موعود را برای استقرار حکومت عدل انتظار می کشیدند. همچنین باید افزود که یاس و سرخوردگی مردم از فرقه گراییهای پیشین، نقشی بزرگ و با اهمیت در گرایش آنان به مذاهب و فرقه های نوپا ایفا کرد. از مهمترین این فرقه های فرقه اسماعیلیه بود.
در کنار اختلافات شدید گروهها و مذاهب، اختلاف طبقاتی موجود در جامعه نیز ناصر خسرو را رنج می داد. او متوجه بود که عده ای از افراد زحمتکش جامعه در نهایت فقر و رنج به سر می برند و عده ای که انگل وار و باری به هر جهت می زیند، در ناز و نعمت زندگی می کنند. در زمان ناصر طبقات و قشرهای وابسته به دربار از جایگاه اقتصادی و پایگاه اجتماعی فراتری بهره مندند:
مطرب همه افغان کند که : می خور
ای شاه که این جشن خسروان است
وز دولت خود شاد باش از یراک
دولت به تو، ای شاه شادمان است
وان مطرب سلطان بدین سخنها
در شهر نکوحال و بافلان است
(دیوان، صص 191-192)
ناصرخسرو به سودجویان هشدار می دهد که از رفتار خود دست بردارند تا از شدت اختلاف طبقاتی کاسته شود:
در معده ت بر جان تو لعنت کند امشب
نانی که به قهر از دگری بستده ای دوش
تو گردنت افراخته، وان عاجز مسکین
بنهاده از اندوه، زنخ بر سر زانوش
(دیوان، ص 414)
آتش در سنگ به بیگار توست
آب به بیگار تو در آسیاست
باد به دریا در، ما را مطیع
کار کنی بارکش و بی مراست
این چه کنی؟ آن نگر اکنون که خلق
هر یکی از دیگری اندرعناست
این یکی آلوده تن و بی نماز
وان دگری پاکدل و پارساست
با همه کم بیش که در عالم است
عدل نگویی که در اینجا کجاست؟
ترسم کا قرار به عدل خدای
از تو به حق نیست، ز بیم قفاست
(دیوان، ص 99)
ناصر وقتی از شدت بی عدالتی و نابرابریها و اختلاف طبقاتی شکوه می کند، به یاد می آورد که در روز حشر قاضی عادلی حضور دارد که به این بی عدالتیها پاسخ می دهد:
روزی است مر این خلق را، که آن روز
روز حسد و حیلت و دها نیست
آن روز یکی عادل است قاضی
کورا به جز راستی، قضا نیست
نیکی بدهدمان جزای نیکی
بد را سوی او جز بدی جزا نیست
آن روز دو راه است مردمان را
هرچند که شان حد و منتها نیست:
یک راه همه نعمت است و راحت
یک راه به جز شدت و عنا نیست
بنگر که مر آن را خزاست بستر
وین را به مثل زیر، بوریا نیست
وان را که بر آخُر ده اسب تازی است
در پای برادرش لالکا نیست
مسعود همه بر حریر غلتد
بر پشت سعید از نمد قبا نیست
آن روز هم اینجا تو را نمودم
هرچند مر آن را بر این بنا نیست
(دیوان، ص 115)
آنچه ناصرخسرو را به کندن از خان و مان خویش وادار می کند، احساس بی توش و توانی برای جنگ و ستیز است.
پس حیلتی ندیدم جز کندن
از خان و مان خویش به یکباره
چون شور و جنگ را نبود آلت
حیلت گریز باشد ناچاره
(دیوان، ص 297)
او که سعی داشت درست و به دور از معضلات زندگی کند، از اینکه می بیند در شهر بلخ مردم اعم از میخواره، دزد، لوطی و زنباره، از هر شری ایمن اند، اما او با دستار هژده گزی اش در امان نیست، رنج می برد:
در بلخ ایمن اندز هر شرّی
میخوار و دزد و لوطی و زنباره
ور دوستدار آل رسولی تو
چون من ز خاندان شوی آواره
زیشان برست گبر و بشد یک سو
بر دوخته رگو به کتف ساره
رست او بدان رگوو، نرستم من
بر سر نهاده هژده گزی شاره!
(دیوان، ص 297)
او از عوام نمی نالد؛ چرا که می داند از این «یله گوباره» یا «گله گاو رها شده» به عاقل بیچاره جز درد و رنج چیزی نمی رسد. آنچه فریاد ناصر را به آسمان رسانده، فریاد از دست خواص جامعه است:
ناید هگرز از این یله گوباره
جز درد و رنج عاقل بیچاره
از سنگ خاره رنج بود حاصل
بی عقل مرد، سنگ بود خاره
هرگز کس آن ندید که من دیدم
زین بی شبان رمه یله گوباره
تا پرخماره بود سرم یکسر
مشفق بُدند بر من و غمخواره
و اکنون که هوشیار شدم، بر من
گشتند مار و کژدم جرّاره
از عامه خاص هست بسی بتّر
زین صعبتر چه باشد پتیاره؟
(دیوان، ص 297)
او به قدری دشمنان خود را زیاد می بیند که فکر می کند همه، از طفل گهواره ای تا پیر و جوان، سرزنشگر اویند:
آزاد و بنده و پسر و دختر
پیر و جوان و طفل زگاواره
بر دوستی عترت پیغمبر
کردندمان نشانه بیغاره
(دیوان، ص 297)
ناصرخسرو برای شناخت درست مذهب اسماعیلی و اندیشه هایی که او از این مذهب دریافت کرده است، می کوشد تا مسائل اجتماعی را بشناسد و درک درستی از جامعه و مذهب و مردم روزگار خود داشته باشد. دشمنان ناصر او را بد دین، اما فاضل می دانند و می گویند بهتر آن بود که بر دین پاک می بود و این قدر فضل نمی داشت:
که را عقل از فضائل خلعتی دینی بپوشاند
نداند کرد از آن خلعت هگرز این دیو، عریانش
مرا در پیرهن دیوی منافق بود و گردنکش
ولیکن عقل یاری داد تا کردم مسلمانش
مرا در دین نپندارد کسی حیران و گم بوده
جز آن حیران که حیرانی گر کرده ست حیرانش
مرا گویند: بد دین است و فاضل، بهتر آن بودی
که دینش پاک بودی و نبودی فضل چندانش
نبیند چشم ناقص، طلعت پرنور فاضل را
که چشمش را بخست از دیدن او، خار نقصانش
(دیوان، ص 234)

2- ناصر خسرو و عوام

نرم کن آواز و گوش هوش به من دار تات بگویم چه گفت سام نریمان
گفت که: دیوند جمله عامه اگر دیو
بد کنشان اند و با سفات و شومان
(دیوان، ص 450)
توجه به حضور و وجود و نقش عام و توده سرگردان و نادان و نیز چگونگی بهره وری از این جماعت به عنوان ابزاری برای پیشرفت هدفهای یک گروه و یا یک حزب، برای شناخت بنیادین شکل گیری تاریخ کشور ما، در هر یک از دوره ها بسیار مهم و بایسته است. مایه و پایه شماری از جنبشها و خیزشها و شورشهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، که بیشتر بار عاطفی و احساسی دارند و شور و هیجان بر آنها غالب است تا اندیشه منطق بر گردن همین توده از مردم است. عوام به گروهی از مردم یک جامعه گرفته می شود که:
1- قدرت شناخت حق از باطل را ندارند و تنها به ظاهر امور و به روی کار توجه دارند تا عمق آن.
2- گروهی مقلدند که بیشتر تمایل به حضور در حرکتها را دارند تا شناخت و دریافت درست علت و موضوع
3- به آسانی از خواسته و اندیشه دیگران پیروی می کنند.
4- بیشتر در کم ابزاری برای پیشبرد هدفها و کارهای دیگران اند.
شماری از شاعران و نویسندگان فارسی که به مسائل اجتماعی و تحولات تاریخی توجه داشته اند، در نوشته های خود به این قشر از توده اشاره هایی دارند و از آنان به بدی یاد کرده و آنها را به باد انتقاد گرفته اند. جمله بسیار فاخر و ارجمند و خردمندانه ای که از ابومسلم نقل شده، یکی از قدیمیترین و پرمغزترین داوریها درباره این قشر، به قول ناصرخسرو، بی لجام و افسار است: «... کار عوام مردمان این است که پیش از هنگام در جنگ رغبت نمایند و چون مصاف روی نماید، پشت بدهند و پیشین با پسین نایستد. و هر پادشاه که بر ایشان اعتماد کرده است، یا بدیشان التفاتی داشته، جز پریشانی و پشیمانی حصالی ندیده است و به هیچ مرادی و مقصودی نرسیده. و بومسلم، که تمهید دولت عباسیان به رای و رایت او بود، بسیار گفتی که: کار عوام به آتشزنه ماند: شرر برآرد، اما زود ناچیز شود! هرکس که خواهد تا بدان آتش، شوربای مراد پزد، بسیار درمنه نیست شود و آب آن شوربا گرم نشود. در هر مصاف که عوام آمدند، مردان کازار را از کار باز دارند و چندانی که تفّ تیغ دلیران بدیشان رسید، روی بگردانند و لشکر را بددل کنند و خصم را چیره گردانند. » (9)
ناصرخسرو به دلیل دل آزردگی ها و آسیبهایی که از این قشر جامعه دیده است، آنها را با صفتهای تند و زشت و دشنام آمیز کاهش و تحقیر می کند: رمه ستور گمره، یک رمه گاو بی فسار، یک رمه گرگ و خرس گمره، قافله کور و کرد، یله گوباره، قافله شیطان، عظیم گوباره، رمه کور و کر، بی کناره و یله گوباره. او بیش از هر شاعر و نویسنده دیگری به قشرهای گونه گون، به ویژه عوام جامعه روزگار خویش می پردازد.
مرغزاری است این جهان که در او
عامه، ددگان مردم آزارند
بد دل و دزد و جمله بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند
بی پر و میوه دار هست درخت
خاصه، پربار و عامه بی بارند
بر فرودی بسی است در مردم
گرچه از راه نام هموارند
(دیوان، ص 473)
تو داد دهی به روز محشر
زین یک رمه گاو بی فسارم
با این رمه ستور گمره
هرگز نروم نه من حمارم
هرچند به خوب و خوش سخنها
خرمای عزیز خوشگوارم
زین یک رمه گرگ و خرس گمره
یارب، به تو است زینهارم
(دیوان، ص 171)
آنچه گفتم یادگیر و آنچه بنمودم ببین
ورنه همچون کور و کر عامه بمانی کور و کر
(دیوان، ص 176)
دور باش ای خواجه زین بی مر گله
کت نیاید چیز حاصل جز گله
هر که در ره با گله ی خو کان رود
گرد و درد و رنج یابد زان گله
(دیوان، ص 281)
ناید هرگز از این یله گوباره
جز درد و رنج عاقل بیچاره
از سنگ خاره رنج بود حاصل
بی عقل مرد، سنگ بود خاره...
(دیوان، ص 297)
ای خداوند این کبود خراس
صد هزاران تو را ز بنده سپاس
که به آل رسول خویش مرا
برهاندی از این رمه ی نسناس
(دیوان، ص 438)
چند بنالی که بد شده ست زمانه؟
عیب تنت بر زمانه برفکنی چون؟
هرگز کی گفت این زمانه که «بدکن»؟
مفتون چونی به قول عامه ی مفتون؟
(دیوان، ص 9)
بلکه گر دیو سخن گوید و گمراه است
عامه گمره تر دیوند همه یکسان
تو چه گویی، که جهان از قبل اینهاست
که دریغ آید زیشانت همی کهدان
عامه دیوست، اگر دیو خطا گوید
جز خطا باشد هرگز سخن حیران؟
ابر چون بر ز می شوره فروبارد
گرچه روشن باشد، تیره شود پایان
شو حذر دار، حذر، زین یله گوباره
بل نه گوباره، کز این قافله شیطان
زین قوی قافله کور و کر، ای خواجه
نتواند که رهد هیچ حکیم آسان
(دیوان، صص 411-412)
نشناسم از این عظیم گوباره
جز دشمن خویش به مثل یک تن
(دیوان، ص 28)
مرو از پس این رمه ی بی شبان
زهرهایی چو اشتر مَرَم
(دیوان، ص 62)
از راه این نفایه رمه ی کور و کر بتاب
زیرا که این رمه همه، هم کور، هم کرند
(دیوان، ص 425)
سخن «حجت» بپذیر و نگر تا به گزاف
سخنش را به ستوران خراسان ندهی
(دیوان، ص 465)

پی نوشت ها :
 

1- تاریخ بیهقی، ص 227.
2- تاریخ غزنویان، ص 51.
3- تاریخ غزنویان، صص 62 - 63 و 67 - 68.
4- تاریخ بیهقی، ص 224؛ تاریخ غزنویان، صص 183 - 184.
5- تاریخ ادیان، ص 29.
6- مدارس نظامیه، ص 286.
7- همان، صص 73 - 74 و 286 - 289؛ مسیری در تاریخ ایران بعد از اسلام، صص 20- 21.
8- سیرالملوک، صص 219 - 221.
9- تفسیر بصائر یمینی، صص 282 - 283.

منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.