مترجم: سید محمد جواد مهری
«وقتی به امر خلافت قیام کردم، گروهی بیعتم را شکستند (ناکثین) و گروهی دیگر از زیر بار بیعتم خارج شدند (مارقین) و گروهی دیگر از اطاعت خداوند بیرون رفتند (قاسطین) . (1) گویا نشنیده اند سخن خدای تبارک و تعالی که می فرماید: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» (2) - سرای جاودانی آخرت را برای کسانی قرار دادیم که نمی خواهند در زمین سرکشی کنند و یا فساد نمایند و سرانجام حکومت از آن تقوا پیشگان است. آری، بخدا قسم، این آیه را شنیده و حفظ کرده بودند ولی دنیا در چشمهایشان آراسته، و زینتش آنها را فریفته بود. (3)
و همچنین درباره آنان می فرماید:
«آنها در کارشان به شیطان اطمینان کردند و شیطان هم آنها را شریک خود قرار داد پس در سینه شان تخم کرد و جوجه گذاشت و به تدریج با آنها آمیزش کرد (تا اطاعتش کنند) شیطان با دیدگانشان می دید و با زبانشان سخن می گفت پس آنان را در گمراهی و ضلالت غوطه ور ساخت و سخن تباه را در نظرشان زینت داد. کارهایشان مانند کارهای کسانی بود که شیطان شریکشان شده و بر زبان آنها سخن باطل می گوید». (4)
و امام علی علیه السلام درباره صحابی مشهور عمروبن عاص چنین می فرماید:
«عجبا از پسر زن زانیه که با دروغ به مردم شام می گوید که من مردی شوخ طبع و بازیگوش هستم. او سخن نادرستی گفته و به این گفتارش گناهکار است. هان، بدترین سخن، سخن دروغ است و عمروبن عاص سخن می گوید و دروغ می گوید و وعده می دهد و خلافش عمل می کند و در سؤال خود پرگوئی می کند و در پاسخ دادن بخل می ورزد و پیمان را می شکند و از خویشانش دوری می نماید». (5)
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «نشانه های منافق سه چیز است: اگر سخن بگوید، دروغ می گوید. اگر وعده دهد تخلف می کند و اگر مورد اهانت قرار گیرد، خیانت می کند» (6) و تمام این صفات زشت و بیش از اینها نیز در عمروبن عاص وجود دارد.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در ستایش ابوذر غفاری و نکوهش عثمان و همراهیانش که ابوذر را به «ربذه» تبعید کردند و در آنجا در غربت و تنهائی از دنیا رفت، چنین می فرماید:
«ای ابوذر، تو به خاطر خدا خشم کردی، پس به آن کسی که برایش خشم کرده ای امیدوار باش. همانا این قوم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو بر دینت از آنها ترسیدی، بنابراین، آنچه که برای آن از تو می ترسند به آنها بسپار (یعنی از دنیایشان دل ببر و چشم بپوش) و برای آنچه که بر آن می ترسی از آنها فرار کن. چه بسیار محتاج اند به آنچه تو آنها را منع کردی و چه بسیار بی نیازی از آنچه که تو را منع می کنند و زود است که فردای قیامت بدانی که چه کسی سودمند است و چه کسی بسیار رشک می برد. و همانا اگر راههای آسمان و زمین ها بر بنده ای بسته شود، و در حالی که آن بنده، با تقوا باشد، خداوند برای او راهی پیش آورد. ای ابوذر! هیچ چیز جز حق با تو انس نمی گیرد و هیچ چیز جز باطل از تو نمی رمد، پس اگر تو دنیایشان را برای خود پذیرا می شدی، تو را دوست می داشتند و اگر از دنیا چیزی برای خود جدا می کردی، تو را در امان می گذاشتند».(7)
و درباره مغیرة بن اخنس که او نیز یکی از بزرگان اصحاب است چنین می فرماید: «ای فرزند ملعون ابتر (رانده شده از رحمت خدا و کسی که بعد از او فرزندی باقی نمانده) و ای درختی که نه اصل دارد و نه فرع. به خدا سوگند، هرگز خداوند کسی را که تو یاورش هستی، نصرت نمی دهد و تایید نمی کند و کسی که تو او را برمی انگیزی هرگز قیام نمی کند. از اینجا برو، خدا خیر را از تو دور فرماید و هر چه می توانی تلاش و جدیّت کن که هر قدر بمانی خداوند تو را مشمول رحمتش نخواهد کرد». (8)
و درباره دو صحابی مشهور طلحه و زبیر که پس از بیعت با آن حضرت، بیعتش را شکستند و با او جنگیدند می فرماید:
«به خدا قسم از نسبت دادن هیچ امر بدی به من فروگذار نبوده و نسبت به من با عدل و انصاف رفتار نکردند. و همانا حقی را می طلبند که خودشان ترکش کرده اند و از خونی دارند خونخواهی می کنند که خودشان آن را ریختند. پس اگر من در ریختن آن خون (خون عثمان) با آنان شریک بودم، آنان هم از آن بی بهره نبودند و اگر این کار را بدون شرکت من انجام داده اند، پس بازخواستی نباید باشد جز از خود آنان و اولین عدالت این است که علیه خودشان داوری کنند و امّا من که همانا بصیرت با من است؛ من هرگز در امری اشتباه نکرده ام و هیچ امری هم بر من مشتبه نشده است و آنان گروهی ستمکارند که در میانشان گل سیاه و زهر عقرب و شبهه ظلمانی وجود دارد و مطلب کاملاً روشن شده و باطل از ریشه کنده شده و زبان باطل قطع گردیده. به خدا قسم برایشان حوضی را پر از آب کنم که خود آبش را بکشم و آنان سیراب باز نگردند و در جای دیگر هم آب نیاشامند.
مگر شما نبودید که (پس از کشته شدن عثمان) به من روی آوردید مانند روی آوردن زنان زائو به نوزادهایشان و می گفتید: بیعت! بیعت! من دستم را می بستم، شما آن را به زور می گشودید. من دستم را عقب بردم، شما آن را به زور به سوی خود کشیدید. بار خدایا این دو نفر (طلحه و زبیر) با من قطع رحم کردند و به من ظلم نمودند و بیعتم را شکستند و مردم را علیه من شوراندند پس بگشا آنچه آنها بسته اند و آنچه را تابیده اند هرگز استوار مکن و در آنچه آرزو داشته و عمل کرده اند، بدی و شرش را به آنها بنمایان. و به تحقیق قبل از شروع جنگ از آنان خواستم، بیعتی را که شکستند به آن بازگردند و قبل از واقعه خواستم که بیشتر بیاندیشند ولی نعمت را خوار شمردند و عافیت را از دست دادند». (9)
و در نامه ای که به آن دو نفر (طلحه و زبیر) نوشته چنین آمده است:
«... پس ای دو پیرمرد، از اندیشه خود بازگردید چرا که امروز بزرگترین مطلب درد آور برای شما ننگ دنیوی است پس بترسید از روزی که ننگ و آتش با هم جمع گردند». (10)
و درباره مروان بن حکم که در جنگ جمل او را اسیر کرده، سپس آزادش می کند، و او هم از بیعت شکنان است، چنین می فرماید:
«هیچ نیازی به بیعتش ندارم. دست او دستی یهودی است. و اگر او با کف دست با من بیعت کند، با پشتش، مکر و حیله نماید. هان! او به حکومتی خواهد رسید که اندازه اش بقدر لیسیدن سگ بینی خود را باشد و او پدر چهار حاکم است و همانا امت اسلام از او و فرزندانش، روزی سرخ دریابند». (11)
و درباره اصحابی که با عایشه به سوی بصره روانه شدند و جنگ جمل را راه انداختند و در میانشان طلحه و زبیر بودند، می فرماید:
«خارج شدند در حالی که همسر رسول خدا را با خود می کشانند همانگونه که کنیزی را وقت خریدنش می کشانند و همراه او به سوی بصره روانه شدند. آن دو نفر (طلحه و زبیر) زنان خود را در منزلهایشان جای گذاشتند ولی باز گذاشته رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای خود و دیگران آشکار نمودند و سپاهی را تشکیل دادند که یک نفر از آنان هم نیست جز اینکه با من بدون هیچ اجبار و اکراهی بیعت کرده باشد. بهر حال آنها بر عامل من در بصره و خزانه داران بیت المال مسلمانان و دیگر اهالی بصره وارد شدند پس گروهی را صابرانه به قتل رساندند و گروهی را فریبکارانه کشتند. به خدا قسم اگر از مسلمانان فقط یک نفر را بدون گناه به قتل رسانده بودند، برای من روا بود که تمام آن سپاه را به قتل برسانم، چرا که آن قتل را دیدند ولی نه انکارش کردند و نه با دست یا زبان، از آن جلوگیری کردند، گذشته از اینکه آنها به اندازه لشکرشان که بر مسلمانان وارد شدند، از آنها کشته اند». (12)
و درباره عایشه و پیروانش از اصحاب که در جنگ جمل شرکت کردند می فرماید: «شما سپاهیان زن (عایشه) و پیروان حیوان (شتر عایشه) بودید. حیوان صدا کرد، شما اجابت نمودید و حیوان پی شد شما فرار کردید. اخلاقتان سست و پیمانتان ناپایدار و دینتان دوروئی و نفاق است». (13)
و در جای دیگری می فرماید:
«و امّا آن زن (عایشه) را سستی اندیشه زنان فرا گرفت و دشمنی در سینه اش مانند کوره آهنگر جوشیدن گرفت و اگر از او می خواستند با کسی دیگر غیر از من آنچنان رفتار کند که با من کرد، اقدام نمی کرد و بهر حال حرمت برای او باقی است (به خاطر اینکه همسر رسول خدا بوده است) ولی در آخرت، حساب و بازپرسی با خدا است». (14)
و درباره قریش به طور کلی که همه آنها بدون شک از اصحاب اند، چنین می فرماید: «اما تسلط دیگران بر ما در امر خلافت، با اینکه ما از نظر نسب، برتر و بالاتر و از نظر خویشی و قرب به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم استوارتریم، برای این است که خلافت، امری مرغوب بود که گروهی به آن بخل ورزیدند و گروه دیگری از آن چشم پوشی کردند و داوری در این میان با خداوند است و بازگشت به سوی او است در روز رستاخیز. تو بگذر از داستان غارتگری که در اطراف آن سر و صدا شد.
و بیا بشنو امروز مطلب شگفت انگیز در مورد پسر ابوسفیان (معاویه) که روزگار پس از گریاندن مرا خنداند و به خدا قسم تعجبی نیست و بهر حال تعجب از این امر خطرناک است که تعجب را از بین می برد و نادرستی را بسیار می گرداند. این گروه می خواستند نور خدا را از چراغش خاموش کنند و فوران آب آن را از چشمه اش ببندند و میان من و خودشان، آب و باء آور فتنه را در هم آمیختند، پس اگر سختیهای حوادث از ما و آنها برطرف شود آنان را به حق محض وادار می سازم و اگر فتنه ای دیگر برپا کردند، باکی نیست، تو خود را ناراحت مکن که خداوند از کارهای آنان آگاه و باخبر است». (15)
و هنگامی که سرور زنان جهانیان حضرت فاطمه زهرا را به خاک می سپرد، خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و و آله و سلم چنین گفت:
«و هم اکنون دخترت به تو خبر خواهد داد که چگونه امتت بر ظلم به او و غصب حقّش همدست شدند، پس سرگذشت را از او بپرس و وضعیت ما را از او سؤال کن. و این در حالی است که مدّت زیادی از رحلت تو نگذشته و نام مبارکت بر سر زبانها است». (16)
و در نامه ای که حضرت به معاویه نوشته، چنین آمده است:
«و اما تو ای معاویه که در ناز و نعمت بسر می بری و شیطان در تو جای گرفته و بوسیله تو به آرزویش دست یافته و مانند روح و خون در تو به حرکت درآمده است.
و شما (بنی امیه) ای معاویه! چه وقت لیاقت فرمانروائی و حکمرانی بر مردم داشتید و کی می توانستید زمامدار مسلمین باشید در حالی که نه سابقه خوبی دارید و نه هیچ فضیلت و بزرگواری برای شما به ثبت رسیده است. به خدا پناه می بریم از برقراری گذشته های بدبختی و شقاوت و من به تو اخطار می کنم از غوطه ور شدن در فریب آرزوها و دو گونه بودن ظاهر و باطنت.
و همانا تو مرا به جنگ دعوت کردی، پس مردم را رها کن و خودت به سوی من بیا و دو گروه را از کارزار و جنگیدن باز دار تا معلوم شود قلب کدام یک از ما سیاه است و کدام یک از ما پرده جلو چشمش آویخته شده است. من ابو حسن، قاتل جدت و دائیت و برادرت در جنگ بدر هستم و همان شمشیر هنوز نزد من است و با همان قلب، با دشمنم روبرو می شوم، نه در دینم تغییری پیدا شده و نه پیامبر دیگری برای خود برگزیده ام و به تحقیق من بر همان خط و در همان راهی هستم که شما به اختیار، آن را رها کردید و به زور در آن وارد شدید». (17)
و در نامه دیگری به معاویه می نویسد:
«و اما اینکه گفتی ما فرزندان عبد مناف هستیم، این حرف درست است ولی هرگز امیه مانند هاشم و حرب مانند عبدالمطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نیست و هیچ وقت هجرت کننده همچون آزاد شده و پاکیزه نسب مانند چسبیده شده و پیرو حق مانند پیرو باطل و مؤمن مانند منافق نمی باشد و چه بد فرزند، آن فرزندی که دنباله روی از پدری کند که گذشته است و در آتش جهنم می سوزد.
و با این همه، در دست ما است فضل نبوت و پیامبری که بوسیله آن عزیزان را ذلیل و ذلیلان را عزیز و ارجمند کردیم و روزی که خداوند عرب را فوج فوج در دین خود وارد می کرد و این امت، به اختیار یا به اجبار در برابر این دین تسلیم شدند، شما از کسانی بودید که در این دین یا از راه طمع و یا از راه خوف وارد شدید، در حالی که پیش رونده ها به خاطر پیش رویشان در دین پیروز شدند و مهاجرت کنندگان اوائل با فضیلتشان رفته بودند و از کفر رهایی یافته بودند». (18)
و در نامه دیگری به معاویه، چنین می نویسد:
«تو ما را دعوت به حکم قرآن نمودی با اینکه تو هرگز اهل قرآن نیستی (و رابطه ای با قرآن نداری) و ما هم پاسخ تو را ندادیم ولی حکم قرآن را پذیرفتیم والسلام». (19)
«وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا» (20) - بگو - ای پیامبر - حق آمد و باطل نابود شد چرا که باطل همواره نابود است.
پی نوشت ها :
1- مرحوم شیخ محمّد عبده، شیخ جامع ازهر در شرح نهج البلاغه – ج 1 – ص 31 در این مورد گوید: ناکثین، اصحاب جمل (طلحه و زبیر و دیگران) و مارقین، اصحاب نهروان (خوارج) و قاسطین (معاویه و یارانش) اصحاب صفین هستند.
2- سوره قصص – آیه 83.
3- خطبه شقشقیه، سومین خطبه نهج البلاغه.
4- نهج البلاغه – خطبه 7 – ص 53.
5- نهج البلاغه – خطبه 84.
6- صحیح بخاری – ج 1 – ص 15، صحیح مسلم – ج 1 – ص 78.
7- نهج البلاغه – خطبه 130.
8- نهج البلاغه – خطبه 135.
9- نهج البلاغه – خطبه 137.
10- نهج البلاغه – کتاب 54.
11- نهج البلاغه – خطبه 73.
12- نهج البلاغه – خطبه 172.
13- نهج البلاغه – خطبه 13.
14- نهج البلاغه – خطبه 156.
15- نهج البلاغه – خطبه 162.
16- نهج البلاغه – خطبه 202.
17- نهج البلاغه – کتاب 10.
18- نهج البلاغه – کتاب 17.
19- نهج البلاغه – کتاب 48.
20- سوره اسراء – آیه 81.