سقوط امپراتوری معظم هخامنشی چون زلزله ای ژئوپولیتیک تمام منطقه خاور نزدیک را دچار التهاب و تلاطم کرد. جهان باستان و بخصوص منطقه خاورنزدیک پس از وقوع این حادثه در شوکی نظامی سیاسی و اجتماعی فرو افتاد و همچنین نظم، آرامش و انضباط سیاسی و فرهنگی و اجتماعی که شاهان بزرگ به مدت دویست سال حافظان آن بودندودستخوش جنگو ناامنی گشت،در چارچوب تاریخ خاورنزدیک باستان مرحله هخامنشی ویژگی و اهمیت کاملاً قابل توجهی دارد زیرا سرزمین هایی که تا آن زمان در میان قلمروهای پادشاهی رقیب و متخاصم تقسیم شده بودند برای نخستین بار در صورت بندی دولتی واحد که از سند تا دریای اژه گسترده بود، گردآمدند و برخلاف آنچه تاکنون گروهی از مورخین و سرشناسان گفته اند این ادغام تنها ادغامی ظاهری و اصلی نبود بلکه یک پیکره سیاسی واحد با بوروکراسی کارآمد بود آنچنان که خیلی از دولت شهرها یا قلمروهای شاهی پس از ادغام در امپراتوری هخامنشی برخلاف امپراتوری آشوری دیگر نتوانستند به عنوان قدرتی سیاسی، فرهنگی یا اقتصادی در تاریخ جهان باستان نقش آفرینی کنند.
در امپراتوری پارسی میراث های قدیم چه بابلی و مصری و چه ماد و نادیده گرفته نشدند بلکه همانطور که تحلیل هنر درباری هخامنشی به خصوص نشان دهنده آن است با نیروی پویا و سازنده دولت جدید تلفیق شدند، این هنر فقط حاصل کنار هم قراردادن عناصر از پیش موجود در خاورنزدیک نبود بلکه ترکیب جدیدی بود که در بطن آن تنوع سبکها وتصاویر نه تنها به وحدت کل، آسیبی وارد نمی آورد. بلکه آن را به لحاظ ستایش یکپارچه قدرت نامحدود شاه بزرگ تقویت می کرد. به همین ترتیب در ایدئولوژی سلطنتی بسیاری از عناصری قابل تشخیص است که همانند آن نظیر شاه باغبان، شاه جنگجو را در پادشاهی های آشوری بابلی یا عیلامی می توان یافت. اما باید توجه داشت که این عناصر را در ایدئولوژی جدیدی وارد کرده بودند که عناصر ایرانی پارسی در بطن آن نقش محرک را ایفا می کردند و نقش اساسی خدای بزرگ اهورامزدا و سپس آناهیتا و میترا در این ایدئولوژی تاکیدی بر این سخن است در این باب می توان به تشکیلات خراج گزارانه داریوش تسری داد. نظام خراج گزاری که داریوش کبیر بنیان گذاشت برآمده از تجربیات دولت پیشین درآن منطقه بود اما به سبب توان سازمان دهندگی ای که در خود داشت و توان و سازمان دهندگی که پدید آورد از وام گیری روش های مالی بسیار فراتر می رفت. اساساً نظریه ای که بنای دولت معظم هخامنشی را با وام گیری های انجام شده به پادشاهی های پیشین خود فرو می کاهد، در اشتباهی تاریخی و نظری استوار است.
در این جا می توان این قول پی یر بریان هخامنشی شناسی بزرگ فرانسوی را نقل کرد و با آن هم نوا گشت که ما نمی توانیم به لحاظ تاریخی ساختار را از کل نظام بازنمائی های ایدئولوژیک تفکیک نمائیم. در واقع هیچ نظامی حاصل جمع ساختارهای خود شمرده نمی شود. پادشاهی جدید در واقع، باخته ای نو است که با جذب یافته های پراکنده و متعارض که در بطن پویش یافته ای جدید همکاری می کردند رشد می یافت. شاهنشاهی هخامنشی بخصوص در عصر داریوش بزرگ به ایجاد نمونه جدیدی از شکل حکومت مرکزی جهانی پرداخت. در این شکل نوین که براساس خدمتاعطیه شکل گرفت، قوم طبقه نوین مسلطی سازماندهی گشت که تا بقای امپراتوری معظم هخامنشی و حتی در عصر اسکندر نیز ادامه یافت. قوم طبقه مسلط به معنای واقعی کلمه طبقه ای جهانی با معیارهای بین المللی بود. شاهان بزرگ برگزیدگان محلی رانیز خارج از پویش قدرت قرار ندادند.
این برگزیدگان مناسبی به دست آوردند که گاه در سطوح بالای سلسله مراتب شاهانه قرار داشت. به موازات تمام اینها قدرت مرکزی وجود صورتشکیلاتی محلی را اعم از قدرتهای دودمانی کیشها و پرستشگاه ها به رسمیت می شناخت. در اینجا باید بگوئیم که مشخصه امپراتوری وحدت و تنوع است. تنوع به ویژه از خلال ترجمان های فرهنگی اش که از طریق نکته زبانهاو کشیها به خوبی آشکار می شود قابل تشخیص است. به همین دلیل ما در کل از نظر تحلیل صورت بندی شاهنشاهانه هخامنشی که نیروی یگانه ساز و گرایش های مرکز گریز آن نوبه به نوبه خاطرنشان شده است با مشکل مواجه هستیم طی تاریخ طولانی هخامنشی ما پیوسته بارویکرد جذب فرهنگی توسط جوامع کوچ کرده پارسی در ایالت های دیگر روبرو می شویم.
ما در طول تاریخ هخامنشی با بزرگ زادگان دو نژادی در راس امور هخامنشی مواجه هستیم چنین تحولی برعکس نگاه اول وحدت امپراتوری را به خطر نینداخته است برعکس این تحول به پدید آمدن طبقه مسلط شاهنشاهانه ای متمایل بود که گرچه به جز پارسی آن فرد کاسته نمی شود ولی رهبران آن با هر ریشه قومی خود را پارسی به مفهوم سیاسی واژه احساس می کردند و این مسئله در تمام طول دوران حکومت امپراتوری هخامنشی حاکم بود و براین اساس تضادهای داخل شاهنشاهی رفع گردید تا گسست سیاسی اجتماعی و فرهنگی حادث نگردد.
بر این اساس و همچنین استناد به شرایط اقتصادی و سیاسی ثابت گشته است که نظریه انحطاط هخامنشی در طول قرن چهارم و سال های پایانی امپراتوری خالی از صدق است دولت مقدونی در عصر حکومت فیلیپ (پدراسکندر مقدونی) در منطقه بالکان به وام دیگری طرح های اقتصادی هخامنشی پرداخت هرچند که این برداشت ها پراکنده و کوچک بودند اما اساسی و قابل اعتماد نیز بودند براساس چنین ساختاربندی، این پویش کلی مستلزم فتح قلمروهای هخامنشی و نابودی جذب تشکیلات شاهنشاهانه شاهان بزرگ بود. مقاصد شاه مقدونی که تحقق آنها با شروع نخستین حملات به قلمروهای سلطنتی در سال۳۳۷ ۳۳۶ آغاز گشت، هرچه بوده باشد اسکندر هدفی را که وسعتی بی مانند داشت و به تصاحب کامل شکل های سازمان هماهنگ ارضی و ایدئولوژیکی شاهنشاهی داریوش سوم و برهمکاری طبقات مسلم پیشین استوار بود تا به پایان دنبال کرد. لیکن اسکندر با مطرح نمودن خود در مقام وارث داریوش سبب ایجاد تضادهای غیرقابل حل در طول زمان شد. امپراتوری معظم پارس در شرایط بین المللی دو قرن از ۵۰۰تا ۳۰۰ پیش از میلاد حافظ نظم صلح و رونق اقتصادی در منطقه خاورنزدیک باستان بود. هرچند این صلح و صفا به بهای گزاف حاصل آمد.
تقریبا قریب به سه سده خاورنزدیک شاهد کشمکش ها و تعرض های خونین فیمابین دولتهای پادشاهی و اقدام کوچ کننده بوده است.ورای درگیری فیمابین دولت های قدرتمند منطقه، در مراحل اول کشمکش ها فی المثل درگیری های عیلامی، بابلی، آشوری، مصری هراز چندگاهی با ورود اقوام مهاجم برای سکنی گزیدن در بین النهرین و منطقه های شمالی آن توازن ژئوپلیتیکی منطقه برهم خورد و این تغییر موازنه متعاقباً به درگیری های خونی برسر بقا و حفظ موقعیت و یا گسترش ارضی و سکنا گزینی دامن زد.
در چنین شرایطی دیدن خورشید ثبات در افق زمانی آن عصر غیرممکن می نمود. اکثر تاریخ نگاران متفق القول معتقدند که تنها پیروزی های خونین امپراتوری آشوری و تحلیل سازمان اجتماعی سیاسی نظامی، اقتصادی عصر کهن؛ توسط تهاجمات و جنگهای بیشمار امپراتوری آشورمنجر به رسیدن به نوعی ثبات و تخلیه انرژی مضاف از نیروهای حاضر در منطقه گشت.
امپراتوری آشور با استفاده از سیستم نظامی کارآمد، کاراترین ماشین جنگی عصر خویش و بوروکراسی عظیم، دست به محاصره قدرت های بالقوه و بالفعل منطقه زد. هرچند در این راه با مشکلات و شورش های بی شماری از سوی اقوام مختلف مواجهه گشت ولی کامیابی امپراتوری آشور در مدیریت ساختار سیاسی منطقه و جهان آنروز زمینه ساز بر آمدن دولت مقتدر هخامنشی گشت. هخامنشیان براین اساس به وام گیری های فراوانی در نظام دولتی خویش از آشوریان اقدام کردند اما منطقه ضعف عمده آشوریان علاوه بر سختگیری، اعمال خشونت غیرقابل تحمل و شکست در ایجاد قوم طبقه مسلط بین المللی و پیدا نکردن من دوستان در بین اقوام مغلوب بوده است.
آشوریان در ایجاد یک انسجام بین المللی بدان شکل که ما در امپراتوری معظم هخامنشی شاهد آن بودیم، عاجز بودند و این خود پاشنه آشیل آشوریان و نطفه سقوط آنها گشت. هرچند سقوط امپراتوری آشور توسط اتحاد بابلی مادی قدرت میلیتاریستی آشور را از گردن اقوام منطقه خاورنزدیک گشود اما این مسئله خود عامل ایجاد منازعات تازه در منطقه گشت. منازعاتی چون درگیری مادها با ساردیس و گسترش جوئی های بخت النصر بابلی این موتور محرکه نزاع و گسترش طلبی و جنگ تنها با ظهور دولت جهانی هخامنشی مرتفع گشت، هخامنشیان در شرایطی پا به عرصه سیاسی جهان کلاسیک گذاشتند که اقوام و طبقات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دینی از منازعات بی پایان و بی حاصل چندین سده گذشته که تنها به اتلاف منابع و عدم امنیت منجر گشته بود خسته بودند و آمادگی پذیرش قدرتی پرتوان برایاعاده نظم را داشتند. مثال فتح بابل توسط کورش کبیر مصداق خوبی بر این مدعاست. هخامنشیان با وامگیری نظام سیاسی، بوروکراسی و همچنین نظامی آشوریان، دیگر قدرت های منطقه ای و جهانی پیش از خود به سازماندهی امور پرداختند.
انسجام و کارائی نظام هخامنشی علاوه بر اقتباس ها و کارائی رهبران و نظام مدیریتی به عناصر دیگری نیز وابسته بود مانند قدرت نگرش و ایدئولوژی حاکمان و شاهان هخامنشی چون داریوش کبیر هرچند راقم این سطور قصد ندارد که در این نوشتار به تشریح ایده های سیاسی نگرش هخامنشی ایرانی بپردازد و این مسئله را در مقاله ای جداگانه به تفصیل شرح خواهیم داد اما برای بازکردن و فهم بهتر مطلب همین بس که شاهان هخامنشی بخصوص داریوش کبیر در تمام سنگ نوشته های خویش خود را حافظان عدالت ونظم احسن بر طبق اشه معرفی می نمایند؛ تمام محور هنر و تبلیغات امپراتوری هخامنشی در حول محور صلح پارسی paxpersiمیچرخد که به مدد فضایل شاه بزرگ که توسط اهورامزدا انتخاب شده و با همکاری تمام اقدام شاهنشاهی حاصل می شود.
این فکر در غالب حافظان و نگهدارندگان تخت شاهی در تخت جمشید و نقش رستم تصویر گشته است. هخامنشیان با اعتماد و اتکا به اصل قانون ازلی اشه خواهان اعاده نظم جاوید آن به زمین بودند همچنین برخی مفاهیم الهیاتی زرتشتی چون درگیری خیر و شر دارای باری سیاسی در مفهوم خویش گشتند. همچنین است نظریه پیروزی نهایی اهورامزدا بر اهریمن و نابودی پلیدی که مناظر با آن یک اندیشه سیاسی و دینی هخامنشی وجود داشت که به موجب آن پیروزی و غلبه سلسله هخامنشی که براثر کوشش های آن یک مملکت جهانی در آسیا پدید آمده بود. از آنجا که نماینده حکم رانی خدای متعال بر روی زمین بود امری و همیشگی فرض می گشت. همین طور و براین اساس دفاع از شاهنشاهی ایران در مقابل دشمنان خارجی و داخلی از اهم وظایف شاه بود حفظ تمامیت کشور به نام اهورامزدا دستاویز دینی معقولی برای درهم کوفتن شورش ایونی و لشگرکشیهای داریوش کبیر و خشایار شاه به یونان بود. این لشگرکشی ها از جنبه نظری جنگ تهاجمی که هدفش فتح و غارت است نبود؛ بلکه اجرای اراده اهورامزدا در تبدیل سرتاسر آسیا به یک مملکت واحد برخوردار از صلح و آرامش بود.
شاهان ایرانی چه بسیار از پیروزی هایشان در انجام این وظیفه خطیر یعنی حفظ اعتبار جهانی کشور اهورا آفریده برخویش تن می بالیدند. بنابراین باتوجه به این مسائل می توان بر دلایل پایداری سیاسی امپراتوری هخامنشی پی برد. همچنین اصلاحات ساختاری داریوش در تمام امپراتوری براین انسجام و هماهنگی افزود اما شاید بتوان ایجاد یک وحدت جهانی در طبقه حاکم و اشراف را عامل اصلی بقای این دولت شمرد ادغام و حل کردن از طریق مسالمت آمیز روش امپراتوری پارسی بود. صلح با شیوه ای برخلاف شیوه آشوری آن هخامنشیان همینطور با سرکردن کردن راه اقوام مهاجم و کوچ گران بیابانی آنتروپی برهم زننده تعادل جهانی را به خارج از حوزه های امپراتوری گسترش دادند و عملیات های پیوسته کوروش و داریوش برضد سکاها و دیگر اقوام نیز در همین راستا قابل توجیه است.
براین اساس نظام جهانی هخامنشیان سیستمی جهانی برای اداره تنظیم ساختار بین المللی بود آنچنان که با کارائی به مدت دو سده اقوام و فرهنگ های گوناگون را در بستری مشترک در غالب نظام فدرال و خشرو پاتن و طبقه حاکم جهانی و ارتشی بین المللی حفظ نمود. اما با سقوط امپراتوری پارس به دست اسکندر نظام با ثبات جهانی دوباره جای خویش را به درگیری و آشوب و قدرت طلبی منطقه ای سپرده نخست به دلیل مخالفت بخشی از اصیل زادگان مقدونی که حاضر نبودند به همکاری با ایرانیان براساس مساوات کامل تن در دهند. اسکندر به رغم تلاش مضاعف خویش در این راه بخصوص از طریق رسم ازدواجهای ایرانی مقدونی هرگز با راستی موافق نشد طبقه مسلط جدیدی با همگونی و استحکام مشابه قدم طبقه رهبر در شاهنشاهی هخامنشی بیافریند. درباره گرویدن برگزیدگان محلی به اسکندر نیز باید گفت که به هیج وجه از پیمان شکنی در قبال قدرت هخامنشیان ناشی نشده بود و نتیجه شکست نظامی شاه بزرگ بود. البته پذیرش عمیق هنجارها و رسوم محلی توسط فرمانروایان جدید نیز بی تاثیر نبود هرچند که در غیبت دراز مدت اسکندر در هنگام عملیات در هند توسط خشروپاتن های منتخب این هنجارها را نادیده گرفته شد و به اختلافات دامن زدند و این نتیجه پایان یافتن حتمی نظری و عملی شاه بزرگ و وحدت سیاسی حول محور مفهوم آن بود. براین اساس در هنگامه مرگ اسکندر گسل ها و اختلافات حل ناشده باقی مانده بود.
به این مشکلات ناتوانی حل ناشدنی مقدونی مسئله جانشینی نیز اضافه می شد و این ناتوانی مبین ضعف ساختاری مهمی نسبت به قابلیتهای چشمگیر هخامنشیان برای تداوم یافتن حتی در شدیدترین دوره های بحران دودمانی بود و این پایان وحدت شاهنشاهی بود. جانشنیان اسکندر به بهانه دفاع ازامتیازات فرمانروایانه دو جانشین نظری و روزبه روز شاهنشاهی را تهدید کردند.
ظرف چند سال باز موقعیت ژئوپولیتیکی ایجاد شد که حتی اگر تحولات تاریخی ایجاد شده در این فاصله را در نظر بگیریم باز ما را به یاد موقعیت حاکم در خاورنزدیک پیش از شروع فتوحات کوروش می افکند تجزیه و ایجاد چندین قلمرو رقیب شاید دراین بخش پایانی بهترین گفتار را بتوان از نوشتار پیر بریان بیان کرد: اقدام مقدونیان که در کوتاه مدت ادامه دهنده تاریخ شاهنشاهی هخامنشی بودند گور وحدت سیاسی ای را که شاهان بزرگ طی دو قرن و نیم آن را استوار و از آن محافظت کرده بودند حفر کرد. اسکندر از دیدگاه ژئوپلیتیک شاهنشاهانه خاورنزدیک به راستی آخرین شاه بزرگ هخامنشی به شمار می آید.
منابع:
۱.پی یر بریان، امپراتوری هخامنشی مترجم ناهید فروغان چاپ دوم۱۳۸۵ انتشارات فرزان روز
۲.پی یر بریان، وحدت سیاسی و تعامل فرهنگی در شاهنشاهی هخامنشی مترجم ناهید فروغان انتشارات اختران
۳.محمد دانماندایف، تاریخ سیاسی هخامنشی مترجم فرید جواهرکلام چاپ اول۱۳۸۹ فرزان روز
۴.تاریخ جهان باستان (کمبریج) امپراتوری آشور ترجمه تیمور قادری چاپ اول ۱۳۹۰ انتشارات مهتاب
http://www.aftabir.com آفتاب
در امپراتوری پارسی میراث های قدیم چه بابلی و مصری و چه ماد و نادیده گرفته نشدند بلکه همانطور که تحلیل هنر درباری هخامنشی به خصوص نشان دهنده آن است با نیروی پویا و سازنده دولت جدید تلفیق شدند، این هنر فقط حاصل کنار هم قراردادن عناصر از پیش موجود در خاورنزدیک نبود بلکه ترکیب جدیدی بود که در بطن آن تنوع سبکها وتصاویر نه تنها به وحدت کل، آسیبی وارد نمی آورد. بلکه آن را به لحاظ ستایش یکپارچه قدرت نامحدود شاه بزرگ تقویت می کرد. به همین ترتیب در ایدئولوژی سلطنتی بسیاری از عناصری قابل تشخیص است که همانند آن نظیر شاه باغبان، شاه جنگجو را در پادشاهی های آشوری بابلی یا عیلامی می توان یافت. اما باید توجه داشت که این عناصر را در ایدئولوژی جدیدی وارد کرده بودند که عناصر ایرانی پارسی در بطن آن نقش محرک را ایفا می کردند و نقش اساسی خدای بزرگ اهورامزدا و سپس آناهیتا و میترا در این ایدئولوژی تاکیدی بر این سخن است در این باب می توان به تشکیلات خراج گزارانه داریوش تسری داد. نظام خراج گزاری که داریوش کبیر بنیان گذاشت برآمده از تجربیات دولت پیشین درآن منطقه بود اما به سبب توان سازمان دهندگی ای که در خود داشت و توان و سازمان دهندگی که پدید آورد از وام گیری روش های مالی بسیار فراتر می رفت. اساساً نظریه ای که بنای دولت معظم هخامنشی را با وام گیری های انجام شده به پادشاهی های پیشین خود فرو می کاهد، در اشتباهی تاریخی و نظری استوار است.
در این جا می توان این قول پی یر بریان هخامنشی شناسی بزرگ فرانسوی را نقل کرد و با آن هم نوا گشت که ما نمی توانیم به لحاظ تاریخی ساختار را از کل نظام بازنمائی های ایدئولوژیک تفکیک نمائیم. در واقع هیچ نظامی حاصل جمع ساختارهای خود شمرده نمی شود. پادشاهی جدید در واقع، باخته ای نو است که با جذب یافته های پراکنده و متعارض که در بطن پویش یافته ای جدید همکاری می کردند رشد می یافت. شاهنشاهی هخامنشی بخصوص در عصر داریوش بزرگ به ایجاد نمونه جدیدی از شکل حکومت مرکزی جهانی پرداخت. در این شکل نوین که براساس خدمتاعطیه شکل گرفت، قوم طبقه نوین مسلطی سازماندهی گشت که تا بقای امپراتوری معظم هخامنشی و حتی در عصر اسکندر نیز ادامه یافت. قوم طبقه مسلط به معنای واقعی کلمه طبقه ای جهانی با معیارهای بین المللی بود. شاهان بزرگ برگزیدگان محلی رانیز خارج از پویش قدرت قرار ندادند.
این برگزیدگان مناسبی به دست آوردند که گاه در سطوح بالای سلسله مراتب شاهانه قرار داشت. به موازات تمام اینها قدرت مرکزی وجود صورتشکیلاتی محلی را اعم از قدرتهای دودمانی کیشها و پرستشگاه ها به رسمیت می شناخت. در اینجا باید بگوئیم که مشخصه امپراتوری وحدت و تنوع است. تنوع به ویژه از خلال ترجمان های فرهنگی اش که از طریق نکته زبانهاو کشیها به خوبی آشکار می شود قابل تشخیص است. به همین دلیل ما در کل از نظر تحلیل صورت بندی شاهنشاهانه هخامنشی که نیروی یگانه ساز و گرایش های مرکز گریز آن نوبه به نوبه خاطرنشان شده است با مشکل مواجه هستیم طی تاریخ طولانی هخامنشی ما پیوسته بارویکرد جذب فرهنگی توسط جوامع کوچ کرده پارسی در ایالت های دیگر روبرو می شویم.
ما در طول تاریخ هخامنشی با بزرگ زادگان دو نژادی در راس امور هخامنشی مواجه هستیم چنین تحولی برعکس نگاه اول وحدت امپراتوری را به خطر نینداخته است برعکس این تحول به پدید آمدن طبقه مسلط شاهنشاهانه ای متمایل بود که گرچه به جز پارسی آن فرد کاسته نمی شود ولی رهبران آن با هر ریشه قومی خود را پارسی به مفهوم سیاسی واژه احساس می کردند و این مسئله در تمام طول دوران حکومت امپراتوری هخامنشی حاکم بود و براین اساس تضادهای داخل شاهنشاهی رفع گردید تا گسست سیاسی اجتماعی و فرهنگی حادث نگردد.
بر این اساس و همچنین استناد به شرایط اقتصادی و سیاسی ثابت گشته است که نظریه انحطاط هخامنشی در طول قرن چهارم و سال های پایانی امپراتوری خالی از صدق است دولت مقدونی در عصر حکومت فیلیپ (پدراسکندر مقدونی) در منطقه بالکان به وام دیگری طرح های اقتصادی هخامنشی پرداخت هرچند که این برداشت ها پراکنده و کوچک بودند اما اساسی و قابل اعتماد نیز بودند براساس چنین ساختاربندی، این پویش کلی مستلزم فتح قلمروهای هخامنشی و نابودی جذب تشکیلات شاهنشاهانه شاهان بزرگ بود. مقاصد شاه مقدونی که تحقق آنها با شروع نخستین حملات به قلمروهای سلطنتی در سال۳۳۷ ۳۳۶ آغاز گشت، هرچه بوده باشد اسکندر هدفی را که وسعتی بی مانند داشت و به تصاحب کامل شکل های سازمان هماهنگ ارضی و ایدئولوژیکی شاهنشاهی داریوش سوم و برهمکاری طبقات مسلم پیشین استوار بود تا به پایان دنبال کرد. لیکن اسکندر با مطرح نمودن خود در مقام وارث داریوش سبب ایجاد تضادهای غیرقابل حل در طول زمان شد. امپراتوری معظم پارس در شرایط بین المللی دو قرن از ۵۰۰تا ۳۰۰ پیش از میلاد حافظ نظم صلح و رونق اقتصادی در منطقه خاورنزدیک باستان بود. هرچند این صلح و صفا به بهای گزاف حاصل آمد.
تقریبا قریب به سه سده خاورنزدیک شاهد کشمکش ها و تعرض های خونین فیمابین دولتهای پادشاهی و اقدام کوچ کننده بوده است.ورای درگیری فیمابین دولت های قدرتمند منطقه، در مراحل اول کشمکش ها فی المثل درگیری های عیلامی، بابلی، آشوری، مصری هراز چندگاهی با ورود اقوام مهاجم برای سکنی گزیدن در بین النهرین و منطقه های شمالی آن توازن ژئوپلیتیکی منطقه برهم خورد و این تغییر موازنه متعاقباً به درگیری های خونی برسر بقا و حفظ موقعیت و یا گسترش ارضی و سکنا گزینی دامن زد.
در چنین شرایطی دیدن خورشید ثبات در افق زمانی آن عصر غیرممکن می نمود. اکثر تاریخ نگاران متفق القول معتقدند که تنها پیروزی های خونین امپراتوری آشوری و تحلیل سازمان اجتماعی سیاسی نظامی، اقتصادی عصر کهن؛ توسط تهاجمات و جنگهای بیشمار امپراتوری آشورمنجر به رسیدن به نوعی ثبات و تخلیه انرژی مضاف از نیروهای حاضر در منطقه گشت.
امپراتوری آشور با استفاده از سیستم نظامی کارآمد، کاراترین ماشین جنگی عصر خویش و بوروکراسی عظیم، دست به محاصره قدرت های بالقوه و بالفعل منطقه زد. هرچند در این راه با مشکلات و شورش های بی شماری از سوی اقوام مختلف مواجهه گشت ولی کامیابی امپراتوری آشور در مدیریت ساختار سیاسی منطقه و جهان آنروز زمینه ساز بر آمدن دولت مقتدر هخامنشی گشت. هخامنشیان براین اساس به وام گیری های فراوانی در نظام دولتی خویش از آشوریان اقدام کردند اما منطقه ضعف عمده آشوریان علاوه بر سختگیری، اعمال خشونت غیرقابل تحمل و شکست در ایجاد قوم طبقه مسلط بین المللی و پیدا نکردن من دوستان در بین اقوام مغلوب بوده است.
آشوریان در ایجاد یک انسجام بین المللی بدان شکل که ما در امپراتوری معظم هخامنشی شاهد آن بودیم، عاجز بودند و این خود پاشنه آشیل آشوریان و نطفه سقوط آنها گشت. هرچند سقوط امپراتوری آشور توسط اتحاد بابلی مادی قدرت میلیتاریستی آشور را از گردن اقوام منطقه خاورنزدیک گشود اما این مسئله خود عامل ایجاد منازعات تازه در منطقه گشت. منازعاتی چون درگیری مادها با ساردیس و گسترش جوئی های بخت النصر بابلی این موتور محرکه نزاع و گسترش طلبی و جنگ تنها با ظهور دولت جهانی هخامنشی مرتفع گشت، هخامنشیان در شرایطی پا به عرصه سیاسی جهان کلاسیک گذاشتند که اقوام و طبقات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دینی از منازعات بی پایان و بی حاصل چندین سده گذشته که تنها به اتلاف منابع و عدم امنیت منجر گشته بود خسته بودند و آمادگی پذیرش قدرتی پرتوان برایاعاده نظم را داشتند. مثال فتح بابل توسط کورش کبیر مصداق خوبی بر این مدعاست. هخامنشیان با وامگیری نظام سیاسی، بوروکراسی و همچنین نظامی آشوریان، دیگر قدرت های منطقه ای و جهانی پیش از خود به سازماندهی امور پرداختند.
انسجام و کارائی نظام هخامنشی علاوه بر اقتباس ها و کارائی رهبران و نظام مدیریتی به عناصر دیگری نیز وابسته بود مانند قدرت نگرش و ایدئولوژی حاکمان و شاهان هخامنشی چون داریوش کبیر هرچند راقم این سطور قصد ندارد که در این نوشتار به تشریح ایده های سیاسی نگرش هخامنشی ایرانی بپردازد و این مسئله را در مقاله ای جداگانه به تفصیل شرح خواهیم داد اما برای بازکردن و فهم بهتر مطلب همین بس که شاهان هخامنشی بخصوص داریوش کبیر در تمام سنگ نوشته های خویش خود را حافظان عدالت ونظم احسن بر طبق اشه معرفی می نمایند؛ تمام محور هنر و تبلیغات امپراتوری هخامنشی در حول محور صلح پارسی paxpersiمیچرخد که به مدد فضایل شاه بزرگ که توسط اهورامزدا انتخاب شده و با همکاری تمام اقدام شاهنشاهی حاصل می شود.
این فکر در غالب حافظان و نگهدارندگان تخت شاهی در تخت جمشید و نقش رستم تصویر گشته است. هخامنشیان با اعتماد و اتکا به اصل قانون ازلی اشه خواهان اعاده نظم جاوید آن به زمین بودند همچنین برخی مفاهیم الهیاتی زرتشتی چون درگیری خیر و شر دارای باری سیاسی در مفهوم خویش گشتند. همچنین است نظریه پیروزی نهایی اهورامزدا بر اهریمن و نابودی پلیدی که مناظر با آن یک اندیشه سیاسی و دینی هخامنشی وجود داشت که به موجب آن پیروزی و غلبه سلسله هخامنشی که براثر کوشش های آن یک مملکت جهانی در آسیا پدید آمده بود. از آنجا که نماینده حکم رانی خدای متعال بر روی زمین بود امری و همیشگی فرض می گشت. همین طور و براین اساس دفاع از شاهنشاهی ایران در مقابل دشمنان خارجی و داخلی از اهم وظایف شاه بود حفظ تمامیت کشور به نام اهورامزدا دستاویز دینی معقولی برای درهم کوفتن شورش ایونی و لشگرکشیهای داریوش کبیر و خشایار شاه به یونان بود. این لشگرکشی ها از جنبه نظری جنگ تهاجمی که هدفش فتح و غارت است نبود؛ بلکه اجرای اراده اهورامزدا در تبدیل سرتاسر آسیا به یک مملکت واحد برخوردار از صلح و آرامش بود.
شاهان ایرانی چه بسیار از پیروزی هایشان در انجام این وظیفه خطیر یعنی حفظ اعتبار جهانی کشور اهورا آفریده برخویش تن می بالیدند. بنابراین باتوجه به این مسائل می توان بر دلایل پایداری سیاسی امپراتوری هخامنشی پی برد. همچنین اصلاحات ساختاری داریوش در تمام امپراتوری براین انسجام و هماهنگی افزود اما شاید بتوان ایجاد یک وحدت جهانی در طبقه حاکم و اشراف را عامل اصلی بقای این دولت شمرد ادغام و حل کردن از طریق مسالمت آمیز روش امپراتوری پارسی بود. صلح با شیوه ای برخلاف شیوه آشوری آن هخامنشیان همینطور با سرکردن کردن راه اقوام مهاجم و کوچ گران بیابانی آنتروپی برهم زننده تعادل جهانی را به خارج از حوزه های امپراتوری گسترش دادند و عملیات های پیوسته کوروش و داریوش برضد سکاها و دیگر اقوام نیز در همین راستا قابل توجیه است.
براین اساس نظام جهانی هخامنشیان سیستمی جهانی برای اداره تنظیم ساختار بین المللی بود آنچنان که با کارائی به مدت دو سده اقوام و فرهنگ های گوناگون را در بستری مشترک در غالب نظام فدرال و خشرو پاتن و طبقه حاکم جهانی و ارتشی بین المللی حفظ نمود. اما با سقوط امپراتوری پارس به دست اسکندر نظام با ثبات جهانی دوباره جای خویش را به درگیری و آشوب و قدرت طلبی منطقه ای سپرده نخست به دلیل مخالفت بخشی از اصیل زادگان مقدونی که حاضر نبودند به همکاری با ایرانیان براساس مساوات کامل تن در دهند. اسکندر به رغم تلاش مضاعف خویش در این راه بخصوص از طریق رسم ازدواجهای ایرانی مقدونی هرگز با راستی موافق نشد طبقه مسلط جدیدی با همگونی و استحکام مشابه قدم طبقه رهبر در شاهنشاهی هخامنشی بیافریند. درباره گرویدن برگزیدگان محلی به اسکندر نیز باید گفت که به هیج وجه از پیمان شکنی در قبال قدرت هخامنشیان ناشی نشده بود و نتیجه شکست نظامی شاه بزرگ بود. البته پذیرش عمیق هنجارها و رسوم محلی توسط فرمانروایان جدید نیز بی تاثیر نبود هرچند که در غیبت دراز مدت اسکندر در هنگام عملیات در هند توسط خشروپاتن های منتخب این هنجارها را نادیده گرفته شد و به اختلافات دامن زدند و این نتیجه پایان یافتن حتمی نظری و عملی شاه بزرگ و وحدت سیاسی حول محور مفهوم آن بود. براین اساس در هنگامه مرگ اسکندر گسل ها و اختلافات حل ناشده باقی مانده بود.
به این مشکلات ناتوانی حل ناشدنی مقدونی مسئله جانشینی نیز اضافه می شد و این ناتوانی مبین ضعف ساختاری مهمی نسبت به قابلیتهای چشمگیر هخامنشیان برای تداوم یافتن حتی در شدیدترین دوره های بحران دودمانی بود و این پایان وحدت شاهنشاهی بود. جانشنیان اسکندر به بهانه دفاع ازامتیازات فرمانروایانه دو جانشین نظری و روزبه روز شاهنشاهی را تهدید کردند.
ظرف چند سال باز موقعیت ژئوپولیتیکی ایجاد شد که حتی اگر تحولات تاریخی ایجاد شده در این فاصله را در نظر بگیریم باز ما را به یاد موقعیت حاکم در خاورنزدیک پیش از شروع فتوحات کوروش می افکند تجزیه و ایجاد چندین قلمرو رقیب شاید دراین بخش پایانی بهترین گفتار را بتوان از نوشتار پیر بریان بیان کرد: اقدام مقدونیان که در کوتاه مدت ادامه دهنده تاریخ شاهنشاهی هخامنشی بودند گور وحدت سیاسی ای را که شاهان بزرگ طی دو قرن و نیم آن را استوار و از آن محافظت کرده بودند حفر کرد. اسکندر از دیدگاه ژئوپلیتیک شاهنشاهانه خاورنزدیک به راستی آخرین شاه بزرگ هخامنشی به شمار می آید.
منابع:
۱.پی یر بریان، امپراتوری هخامنشی مترجم ناهید فروغان چاپ دوم۱۳۸۵ انتشارات فرزان روز
۲.پی یر بریان، وحدت سیاسی و تعامل فرهنگی در شاهنشاهی هخامنشی مترجم ناهید فروغان انتشارات اختران
۳.محمد دانماندایف، تاریخ سیاسی هخامنشی مترجم فرید جواهرکلام چاپ اول۱۳۸۹ فرزان روز
۴.تاریخ جهان باستان (کمبریج) امپراتوری آشور ترجمه تیمور قادری چاپ اول ۱۳۹۰ انتشارات مهتاب
http://www.aftabir.com آفتاب
/ج