پیر بوردیو: نظریه ی منش و میدان

مفهومِ اقتدار مصرف کننده و نیز ادعای پوپولیستیِ «ذائقه(سلیقه) دلیل نمی خواهد» توسط پیر بوردیو(1) در کتاب تمایز(2) (1984) نقد شده است. بوردیو معتقد است آن چه فرد به عنوان انتخاب شخصی می پندارد، در عمل چیزی جز نتیجه ی
پنجشنبه، 13 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پیر بوردیو: نظریه ی منش و میدان
پیر بوردیو: نظریه ی منش و میدان

نویسنده: سید محمد مهدی زاده




 

مفهومِ اقتدار مصرف کننده و نیز ادعای پوپولیستیِ «ذائقه(سلیقه) دلیل نمی خواهد» توسط پیر بوردیو(1) در کتاب تمایز(2) (1984) نقد شده است. بوردیو معتقد است آن چه فرد به عنوان انتخاب شخصی می پندارد، در عمل چیزی جز نتیجه ی درونی سازی قواعدی که گروه تعلقش به او تحمیل کرده است، نیست.
وی این ساز و کار درونی سازی را «منش»(3) (عادت واره) می نامد. «منش در اندیشه ی بوردیو به این معنی است که ذائقه ی مصرف کننده- مانند مصرف موسیقی، نمایش های تلویزیونی و...- صرفاً یک انتخاب شخصی نیست، بلکه ترجیحاً براساس موقعیت اجتماعی ساخته می شود و شکل می گیرد» (مک کی، 5:1997).
بنابراین هر یک از منش های افراد، همزمان هم تولید می شود و هم بازتولید می کند: «یک شیوه ی پایدار و خاص جمعی برای دیدن یا معناسازی جهان اجتماعی. به عبارت دیگر، یک الگوی متمایز فرهنگی (لی، 34:1993). فعالیت در پایین ترین سطح آگاهی های فردی یعنی منش، به واقع ذائقه های مصرف کننده نسبت به غذا، فیلم و... و نیز ژست های بدن و لباس پوشیدن است(لاری، 85:1996). به طور خلاصه، منش یک نظام طبقه بندی غیرمشهود(نامرئی) است که ذائقه های مصرف کننده را شکل می دهد. البته این یک روی سکه است. روی دیگر سکه آن است که منش مانند ایدئولوژی، یک مجموعه ی ثابت از ارزش ها که از سوی طبقات حاکم به سوی طبقات پایین انتقال می یابد، نیست. منش هم ساخته می شود و هم می سازد. بوردیو می نویسد: «منش یک اصل راهبردی و مولد است که عاملان و کارگزاران را به کنار آمدن با وضعیت های غیرمنتظره و دائماً در حال تغیر، قادر می سازد» (بوردیو، 1977 به نقل از لافی، 187:2007). همانند نظریه ی ساخت یابیِ گیدنز، نظریه ی منش بوردیو در صدد فهم انطباقِ بین ساختارهای اجتماعی(مانند قدرت نهادی) و عاملیت فردی است. عبارت «ما آن چیزی هستیم که می خوریم» بیانگر عاملیت ماست- ما تصمیم می گیریم که سالم و تندرست باشیم یا نباشیم- اما در عین حال، منش تعیین می کند که ما چه چیزی بخوریم.
بوردیو برای غلبه بر تقسیم بندی های ذهنیت گرایی و عینیت گرایی در علوم اجتماعی، تأکید می کند که جامعه شناسی باید در مطالعه ی حیات اجتماعی، نه تنها به ساختار بلکه به کنش های فرد و معانی میان ذهنی نیز بپردازد. وی برای تشریح این استراتژی نظری، دسته ای از مفاهیم، از جمله منش را وضع می کند. ریتزر (1389)، منش را ساختار ذهنی یا شناختی تعریف می کند که مردم از طریق آن، با جهان اجتماعی سر و کار دارند. او معتقد است منش به طور دیالکتیکی محصولِ درونی شدنِ ساختارهای جهان اجتماعی است. «منش به طرح های تفسیری، عمدتاً ناخودآگاه یا به نحو ضمنی به کار گرفته شده ای اشاره دارد که نحوه ی کار جهان و نحوه ی ارزیابی امور را به ما نشان می دهد، و دستورالعمل هایی برای کنش ارائه می کند(سیدمن، 197:1386). از نظر بوردیو، «منش» مولد و انسجام بخش اعمال و صورت درونی شده ی شرایط طبقاتی است(بوردیو، 1984 به نقل از فاضلی، 40:1382). منش به صورت اصولی درمی آید که مردم را قادر می سازد بر کنش های خود کنترل داشته باشند، بدون آن که بر شرایط شکل گیری این اصول کنترل داشته یا از وجود آن ها آگاه باشند. البته مفهوم منش به این معنا نیست که انسان ها ابزارهایی بی روح یا آلت دست منش های خود هستند. «منش بیش از آن که قواعد سفت و سخت تعیین کننده ی اعمال آدمی باشد، دستورالعمل هایی دارای آزادی عمل است که به افراد اجازه ی استراتژیزه کردن، انطباق با موقعیت های جدید، و ابداع اَعمالی نو را می دهد» (سیدمن، 197:1386).
بوردیو، رابطه ی میان ساختار اجتماعی، منش و کنش اجتماعی را یک رابطه ی خطی ساده، علّی و مکانیکی نمی داند. وی اعتقاد دارد افراد موقعیت ساختاری یا طبقاتی مشترک و تجربه های مشابه و تکرارشونده ای دارند که منش مشترکی ایجاد می کند، و این منش به نوبه ی خود، به کنش های اجتماعی آنان ساختار می بخشد؛ یعنی دستورالعمل هایی را تنظیم و اَعمال کنشگران را محدود می کند؛ اما در عین حال، اجازه نوآوری فردی را هم می دهد. از این رو، افراد نه عاملانی کاملاً آزادند و نه محصولِ منفعلِ ساختار اجتماعی(سیدمن، 197:1386).
اگرچه منش ساختاری درونی شده است که اندیشه و انتخاب کنش را محدود می کند، [اما] آن ها را تعیین نمی کند. این عدم تعیّن (دترمینیسم) یکی از چیزهای اصلی است که موضع بوردیو را از موضع ساختارگرایانِ سنتی متمایز می کند(ریتزر، 315:1389).
منش هم محصول ساختار اجتماعی است و هم مولد ساختار اعمال اجتماعی ای که ساختارهای اجتماعی را بازتولید می کنند؛ هم مفهومی ذهنی(متشکل از چارچوب های مفهومی) است و هم عینی(حاوی نقش و نشان ساختار اجتماعی)؛ هم مفهومی خُرد (در سطح فردی و میان فردی عمل می کند)، و هم کلان (محصول و تولیدکننده ی ساختارهای اجتماعی) است. «منش مفهومی است برای گریز از ساختارگرایی ای که سوژه ندارد و
فلسفه ی سوژه ای که ساختار ندارد» (فاضلی، 39:1382).
بوردیو معتقد است خُلق و خو و منش افراد به موقعیت یا موقعیت هایی که در جامعه اشغال می کنند بستگی دارد، یعنی وابسته به میزان بهره مندی از «سرمایه»(4) است. از نظر او، سرمایه هرگونه خاستگاه و سرچشمه در عرصه ی اجتماعی است که در توانایی فرد برای بهره مندی از منافع خاصی که در این عرصه حاصل می گردد، مؤثر واقع می شود.
سرمایه اَشکالِ متنوعی دارد: سرمایه ی اقتصادی(ثروت)، سرمایه ی فرهنگی(صلاحیت، دانش)، سرمایه ی نمادین(افتخار، پرستیژ) و سرمایه ی اجتماعی(پیوندهای اجتماعی و اعتماد) (سیدمن، 198:1386). بنابراین، وضعیت و موقعیت هر فرد، گروه یا نهاد در فضای اجتماعی، با دو ویژگی ترسیم می شود: «ترکیب» و «حجم کلی» سرمایه ای که آن ها به دست آورده اند و در اختیار دارند. از نظر بوردیو، ذائقه (سلیقه) به وسیله ی مجموعه ای از علایق و گرایش هایی که هر فردی از ابتدای زندگی متناسب با سرمایه اقتصادی و فرهنگی اش می پذیرد و درونی می سازد، در منش متجلی می شود. سرمایه ی اقتصادی بر علایق و گرایش های ما در مصرف اشیاء و نمادها تأثیر می گذارد و مهمترین مؤلفه ی سازنده ی ذائقه ی مصرف کننده است. علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه ی فرهنگی نیز بر علایق و گرایش های عاملان فردی تأثیر می گذارد. سرمایه فرهنگی ترکیب منابعی است که براساس آن، یک فرد می تواند توانایی ها و شایستگی هایش را در رفتارهای اجتماعی مانند صحبت کردن به یک زبان، خواندن کتاب و... نشان دهد. بوردیو به روابط و پیوندهای تنگاتنگِ رویه های فرهنگی و سرمایه آموزشی و نیز خاستگاه اجتماعی اشاره موکّد دارد (بوردیو، 1984 به نقل از لافی، 187:2007). به بیان دیگر، میزان سرمایه ی فرهنگی، ربط وثیقی با آموزش (تحصیلات) و شغل (طبقه ی اجتماعی) دارد. افرادِ با سرمایه ی فرهنگی بالا، احتمالاً دارای آموزش بالا و ثروت بیشتر و در مقابل، افراد با سرمایه ی فرهنگی پایین، دارای آموزش پایین و ثروت کمتری هستند.
ایده ی اصلی بوردیو درباره ی منش و عوامل اجتماعیِ سازنده ی ذائقه (سلیقه) این است که به رغم روابط نزدیک بین سرمایه ی فرهنگی و اقتصادی، این دو شکل سرمایه از یکدیگر متمایز هستند. برای مثال، یک دانشجوی دانشگاه دارای سرمایه ی فرهنگی بالا، اما احتمالاً سرمایه ی اقتصادی پایین است.
بوردیو(1984) استدلال می کند که سرمایه ی فرهنگی و اقتصادی، مشخصه های اصلی اجتماعی است که از طریق آن، منش اقدام به دسته بندی (طبقه بندی ذائقه های مصرف کننده می کند. در عمل، این ادعا به این معناست که روابطی که ما به میل و خواست خود با دیگران ایجاد می کنیم، تحت تأثیر منش شکل می گیرد. جذب و دفع دیگران در شبکه های اجتماعی، مبتنی بر اشتراک ذائقه های فرهنگی و وضعیت اقتصادی
است. مفهومِ سرمایه ی اجتماعی در نزد بوردیو- یعنی میل و گرایشِ افراد با پیش زمینه های اقتصادی مشابه برای پیوند با یکدیگر در قالب روابط دوستانه، تجاری و...- با این فرایند مرتبط، اما شکل متفاوتی از سرمایه است. رویه های جذب و دفع(پذیرش و طرد) یا آن چه بوردیو «تمایز» می نامد، چراییِ امکان دسته بندیِ ذائقه های مورد علاقه را که صرفاً بر اطلاعات درباره ی پایگاه اقتصادی و سابقه ی آموزش افراد مبتنی است، توضیح می دهد.
برای مثال، بوردیو استدلال می کند که مصرف کنندگانِ با سرمایه ی اقتصادی و فرهنگی بالا، احتمالاً بیشتر از موسیقی کلاسیک لذت می برند. در مقابل، مصرف کنندگان طبقات پایین که دارای سطح آموزش پایینی هستند، بیشتر طرفدار موسیقی پاپ هستند.
او مدعی است که فرهنگ(نمادها، معانی، کالاهای فرهنگی) همواره مُهر طبقه ی اجتماعی را بر پیشانی دارد. فرهنگ سلطه ی طبقه را تا جایی بازتولید می کند که طبقات مسلط بتوانند ارزش های فرهنگی، معیارها و ذائقه ی خود را بر کل جامعه تحمیل کنند، یا دست کم ترجیحات فرهنگی شان را به منزله ی معیار برترین، بهترین و مشروع ترین سبک زندگی در فرهنگ ملی تثبیت کنند. سلطه ی طبقاتی زمانی محقق می شود که سبک های زندگی، ذائقه ها، داوری های زیبایی شناختی و‌ آداب اجتماعیِ طبقات مسلط به لحاظ اجتماعی مشروع و مسلط شود. سلطه ی طبقه به وسیله ی ایدئولوژی، در هاله ای از ابهام یا رازآلودگی پنهان می شود، به نحوی که مطلوب ترین و با ارزش ترین صورت ها و اشتغال های فرهنگی، دستاورد انسان هایی با استعداد، باهوش و حتی کاریزماتیک به نظر می آید. به عبارت دیگر، به جای آن که موسیقی، هنر، تزیین، پوشاک، یا غذا انعکاس دهنده ی نابرابری طبقاتی باشند، بسیاری از مردم آن ها را ابداعاتِ افرادی با استعداد، و درک شان را بازتاب دهنده ی تفاوت های طبیعی در قریحه ی فردی می دانند(سیدمن، 199:1386).
وی در کتاب تمایز، با کنار هم قرار دادنِ طبقه و تحلیل فرهنگی، الگویی از فرهنگ را که تصور می کند گونه های مختلفی از نمود فرهنگی وجود دارند که ارزش یا بهای شان را می توان به مثابه ی امری تابع منطق زیبایی شناختی صرف، جدای از علایق و منافع و قدرت سنجید، نقد می کند. بوردیو با قرار دادنِ اشتغال های فرهنگی در حوزه ی تضاد اجتماعی و روابط قدرت، نظریه ی تولید طبقاتی فرهنگ و بازتولید فرهنگیِ طبقه را ارائه می کند.
او مدعی است مصرف فرهنگی روشی است که قشرهای مختلف خود را متمایز می کنند و مدعی منزلت بالاتری می شوند. به این معنا که تولید و مصرف فرهنگی روشی است که اقشار طبقه ی حاکم از طریق آن به دنبال ایجاد و حفظ سلطه شان هستند. آن ها می خواهند تا ذائقه ها، ترجیحات و معیارهای فرهنگی و سبک زندگی خودشان را به ارزشمندترین و مطلوب ترین آن ها بدل و مسلط شان سازند. به میزانی که ارزش ها، سبک های زیبایی شناختی و داوری های آن ها به لحاظ اجتماعی مسلط شود، منزلت
طبقاتیِ هژمونیک آن ها حفظ می شود(سیدمن، 201:1386).
بوردیو، انگیزه ی مصرفِ محصولات فرهنگی [و رسانه ای] را میل ما به ابراز سلیقه و حُسن انتخاب می داند که از نیازمان به جای گرفتن در سلسله مراتب اجتماعی سرچشمه می گیرد. مخاطبان به شیوه هایی متناسب با وضعیت طبقاتی شان و چیستیِ نوع سرمایه ی فرهنگی ای که اندوخته اند یا سودای تحصیل آن را در سر می پرورانند، متن هایی را انتخاب و مصرف می کنند.
او، سلطه ی طبقاتی از طریق تحمیل فرهنگی را نوعی خشونت نمادین می خواند. «خشونت نمادین(5) به معنای تحمیل نظام نمادها و معناها(یعنی فرهنگ) بر گروه ها و طبقات است، به نحوی که این نظام ها به صورت نظام هایی مشروع تجربه شوند» (جنکینز، 3:1385-162).
همانند نظریه ی منش، «نظریه ی میدانِ»(6) بوردیو(1993) نیز با مصرف فرهنگی و رسانه ای و نیز به طور اصولی با تولید فرهنگی و رسانه ای مرتبط است. میدان قلمروی است که در آن اقدامات، تلاش ها و مبارزات برای تولید فرهنگی صورت می گیرد. برای مثال می توان به میدان های ادبی، میدان های آموزشی و میدان های رسانه ای اشاره کرد.
بوردیو تلقی جامعه به منزله ی مجموعه ای از افراد، واحدهای ارگانیک یا سیستم های اجتماعی را رد می کند. در عوض، از حوزه ها یا میدان های اجتماعی سخن می گوید. میدان ها قابل تقلیل به یکدیگر یا به سیستم منطقی بزرگ تر نیستند، بلکه از افرادی تشکیل شده اند که دارای منابع گوناگون(انواع سرمایه) هستند و برای کسب پرستیژ، ثروت و قدرت تلاش می کنند(سیدمن، 198:1386).
تصور بوردیو از مفهوم میدان، «رابطه ای» است و نه «ساختاری». میدان شبکه ای از روابط میان مناصب عینی درونِ آن است.
اسکات لش(7) معتقد است، میدان ها برای بوردیو، همان ساختارها هستند(لش، 342:1383). لش با اشاره به این که در جوامع سنتی، قدرت به صورت بی واسطه از طرف یک عامل بر دیگری اِعمال می شد، میدان های مورد نظر بوردیو را میانجی هایی برای اِعمال قدرت در مدرنیته می داند.
از نظر بوردیو، هر میدان به وسیله ی نظام شانس ها و فرصت ها برای دسترسی به موقعیت های متفاوت و خُلق و خود(ذائقه)های هر عامل مشخص می شود. به بیان دیگر، هر میدان سلسله مراتبِ موقعیت های مربوط به خودش را دارد که برای محدود کردن، کنترل کردن و بازتولید انواع روش های خاص تولید فرهنگی، عمل می کند. هر میدانِ تولید فرهنگی، خُلق و خوهای معین یعنی منش های شبیه به هم را پدید می آورد. تولیدکنندگان، این خُلق و خوها را می پذیرند [و درونی می سازند] تا به طور مؤثر، آن چه
را که تولید و نهایتاً مصرف می شود، شکل بدهند و بسازند. به عبارتی، میدان(موقعیت ها) و منش(خُلق و خوها) در پیوندی تنگاتنگ، عاملان را سازگار می سازند(بوردیو، 1993 به نقل از لافی، 190:2007). برای مثال، خطرپذیری(ریسک) در میدان های تولید فرهنگی، امری نادر است. موقعیت ها و خُلق و خوهای تولیدکنندگان- تا جایی که جذب مصرف کننده برای تولید تهدید نشود- دارای جهت گیری علیه هرگونه خطرپذیری است. اگرچه خطرپذیری به تولید جسورانه و کار فرهنگیِ اصیل و بنیادی تمایل دارد، اما گرایش به موقعیت به لحاظ اقتصادی خطرپذیر و بالاتر از آن ظرفیت تداوم آن، به سرمایه ی عظیم اقتصادی و اجتماعی نیاز دارد. بنابراین در عمل، تولید فرهنگی و رسانه ای خلاق و ابتکاری به وسیله ی فشارها و الزام های اقتصادی و اجتماعی، محدود و مقید می شود. تولیدکنندگانی که در موقعیت های پایین میدان قرار دارند، مایل به خطر کردن نیستند؛ چرا که آن ها سرمایه ی اقتصادی لازم برای تقلیل فشارها و ضربه های ناشی از شکست و نیز سرمایه ی اجتماعی لازم برای تماس و ارتباط جهت فروش و توزیع کالاها و محصولات فرهنگی و رسانه ای شان را ندارند.
اگرچه هم میدان و هم منش از نظر بوردیو مهم اند، [اما] رابطه ی دیالکتیکی آن ها بیشترین اهمیت و معنا را دارد؛ میدان و منش متقابلاً یکدیگر را تعریف می کنند. بر اثر رابطه ی دیالکتیکی میان منش و میدان، کنش ها به ویژه کنش های فرهنگی پایه ریزی می شوند(ریتزر، 321:1389).
بوردیو، فرهنگ را نوعی اقتصاد، یا بازار می داند. در این بازار مردم سرمایه ی فرهنگی را به جای سرمایه ی اقتصادی به کار می گیرند. این سرمایه عمدتاً نتیجه ی خاستگاه طبقاتی اجتماعی مردم و تجربه ی تحصیلی آن هاست. در این بازار، سرمایه ای کم یا بیش عاید مردم می شود و آن ها یا آن را گسترش می دهند تا موقعیت خود را بهبود بخشند، و یا آن را از دست می دهند و باعث تنزل موقعیتِ خود در درون نظام اقتصادی می شوند(همان: 322).
یکی از پرسش ها درباره ی نظریه ی میدان این است که این نظریه با رویه ها و رفتارهای مصرف کننده چه ارتباطی دارد؟ بنا به اذعان بوردیو(1996)، میدان های خودمولد و خود تنظیم کننده و نیز منش های شبیه به هم تولید فرهنگی، مصرف کنندگان را سوژه و تابع محصولات [فرهنگی و رسانه ای] می سازند. برای نمونه حتی شرکت های بزرگ با سرمایه اقتصادی و اجتماعی بالا، خطرپذیری محدودی در تولید کالاها و محصولات دارند، زیرا موقعیت شان برای ماندن در قدرت منوط به وجود موازنه در میدان رقابت است. برای مثال، در میدان روزنامه نگاری، رقابت برای جلب توجه مصرف کنندگان، منجر به رقابت برای جستجو و انتشار جدیدترین اخبار می شود.
بوردیو معتقد است فشار سنگین نیروهای بازار بر روی میدان روزنامه نگاری، به وسیله تلویزیون صورت می گیرد. فشار اقتصادی وارده بر میدان روزنامه نگاری، بر روی همه میدان های تولید فرهنگی وجود دارد.
فشار نیروهای بازار نه تنها بر هر یک از روزنامه نگاران اِعمال می شود، بلکه این فشارها مخاطبان رسانه ها را نیز از طریق رتبه بندیِ کمّی تحت تسلط درمی آورد. تلویزیون فشار بازار بر مصرف کنندگانِ ظاهراً آزاد و روشن اندیش را تحمیل می کند(بوردیو، 67:1996). مصرف کنندگان به وسیله ی منطق رتبه بندی(اندازه گیری کمّی) سرکوب می شوند. نگرانی از بابت میدان روزنامه نگاری، اندازه گیری مخاطبان و همچنین فشار بر میدان های دیگر است. برای نمونه، موفقیت سیاسی به طور فزاینده به انطباق و سازگاری با قواعد میدان روزنامه نگاری وابسته است. به علاوه، میدان های سیاسی و روزنامه نگاری برای تحمیل شیوه ای خاص برای فهم و درک جهان، به طور مؤثر با یکدیگر همکاری می کنند(بوردیو، 1996 به نقل از لافی، 191:2007).
بوردیو تلویزیون را ابزار اصلی سیاستمداران برای ارتقاء موقعیت شان در مبارزه با احزاب و گروه های مخالف می داند. چنان که هرمان و چامسکی اذعان می کنند که روزنامه نگاران به حمایت از منابع [خبری] و نخبگان سیاسی حاکم تمایل دارند، بوردیو نیز به شیوه ی مشابهی استدلال می کند که مصرف کنندگان تلویزیون ناچار به مشاهده و پذیرش روایت مسلط و عقاید سیاسی اصلی و رایج درباره جهان به عنوان برون دادِ میدان های تولید فرهنگی هستند.
یکی دیگر از نویسندگان به نام نیک کولدری(8) نیز همانند بوردیو، نسبت به نظریه هایی که درباره ی ظرفیت و توانایی مصرف کنندگان برای مقاومت در برابر فشار میدان های رسانه ای مبالغه می کنند، شکاک و بدبین است. کولدری اگرچه با آبرکرامبی ولانگهرست درباره ی نقش رسانه ها در زندگی روزمره هم عقیده است، اما غفلت آن ها نسبت به قدرت رسانه ها را نقد می کند. چنان که می نویسد: «گاهی اوقات مسائل و موضوعات مربوط به قدرت رسانه ها در نوشته های آبرکرامبی ولانگهرست نادیده گرفته می شود» (کولدری، 2000 به نقل از لافی، 191:2007).
وی مشتاق است نابرابری در قدرتِ نامگذاری(برچسب زدن) واقعیت اجتماعی توسط رسانه ها را کشف و برملا کند. در کتاب آیین های رسانه ای(9) (2003)، کولدری در تلاش برای توضیح و تبیین این که چگونه جهان اجتماعی از طریق رسانه ها «رسانه ای» می شود، نظریه ی میدان بوردیو را در کانون توجه قرار می دهد. به زعم او، فرایند رسانه ای شدن، قدرت تأثیرگذاری زیادی دارد و رفتارها و باورهای ما صید این فرایند می شود(کولدری، 2:2003-1).
اگرچه قدرت رسانه ها در نامگذاری(برچسب زنی) و بازنمایی واقعیت اجتماعی، ثابت و پایدار نیست، اما کولدری به اسطوره ی کانونیِ رسانه ای شده- یعنی این ایده که «رسانه ها» در اصطلاح عام بر منافع و علایق ایدئولوژیک مسلط ابتنا دارند- اشاره و ادعا می کند که آیین های رسانه ای، اَشکال فشرده و متراکمِ(10) عمل رسانه ای به منظور طبیعی سازیِ قدرت رسانه ها هستند(کولدری، 47:2003). بنابراین، نظریه ی آیین های رسانه ایِ کولدری، مستلزم درک گسترده ی قدرت رسانه ها و نقش آن ها در تجربیاتِ زندگیِ روزمره ی ماست. برای مثال، یک مجموعه آیین های رسانه ای مهم، به دنبال تقویت این اسطوره است که تلویزیون و دیگر رسانه ها همچون آینه، واقعیت را انعکاس می دهند. برنامه های زنده ی رادیویی و تلویزیونی، یکی از مصادیق عمل آیینی است، زیرا مفهوم «زمان واقعی»(11) باعث قرابت و نزدیکی مخاطبان با آن چه رسانه ها عرضه می کنند، می شود. برنامه ی زنده ی رسانه ای، توهمِ ارتباط بالقوه با واقعیت های اجتماعی را ایجاد می کند.

پی نوشت ها :

1. P. Bourdieu
2. Distinction
3. Habitus
4. Capital
5. Symbolic Violence
6. Field Theory
7. S. Lash
8. N. Couldry
9. Media rituals
10. Condensed forms
11. Real time

منبع : مهدی زاده، سید محمد، (1389)؛ نظریه های رسانه: اندیشه های رایج و دیدگاه های انتقادی، تهران: نشر همشهری، چاپ اول 1389.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.