پژوهشگر: شیرین بیانی
با تأسیس حکومت عبّاسی که بجای فرمانروائی بنیامیّه, بسال 132هجری پیریزی شد؛ و مدّت پنج قرن و اندی تا سال 656 هجری ادامه یافت, مرکز امپراطوری اسلامی از دمشق به بغداد منتقل شد؛ و از همان ابتدا, این شهر کهن, پایگاه خلفا یا «پیشوای مسلمین جهان» گردید. بجرأت میتوان گفت که بسرعت تشکیلات اداری و مالی امپراطوری ساسانی در بغداد تجدید حیات یافت؛ یا بهتر گفته شود به زندگی ادامه داد؛ زیرا بغداد در کنار مدائن, در حقیفت شهر هشتم از پایتختهای هفتگانة ساسانیان به شمار میرفت؛ که از قدمتی چندهزارساله بهرهمند بود؛ حتّی یک هزار سال قبل از تولّد تیسفون. بدین ترتیب خلافت عبّاسی از همان ابتدای تأسیس و سپس با فراز و نشیبهای بسیار در عمر طولانی خود, از میراث داران امپراطوری ساسانی گردید و در شکوفائی بغداد و سراسر میانرودان (بینالنّهرین) در عظمت و شکوه بخشیدن به دربار خود سعی بلیغ مبذول داشت تا بتواند بر قلمرو اسلامی که هر روز بر وسعت آن افزوده میگشت, بهتر و بیشتر تسلّط معنوی و در محدودة قلمرو خود تسلّط مادّی داشته باشد. از اینرو گذشته از گردآوری خزائن فراوان در بیتالمال, با در دست داشتن راههای بازرگانی منطقهای که شکوفائی اقتصادی را بدنبال داشت, توانست از ثروتی که تنها قابل مقایسه با ثروت خزائن ساسانیان بود, بهرهمند گردد. عبّاسیان برای ادارة حکومتی با نیروی شگرف سیاسی – اقتصادی, نیاز به دیوانسالاران و اندیشمندان ایرانی داشتند تا آنان را یاری دهند. در مقابل, ایرانیان نیز برای جبران شکستها و تجدید حیات فرهنگ و تمدّن خویش که صدمات و لطمات فراوان و جدّی دیده بود, احساس نیاز مبرم و فوری به برقراری ارتباط و درنتیجه رخنه در این حکومت داشتند. بدین ترتیب با این نیاز دو جانبه؛ ولی متضادّ, هر یک به سرعت به سوی دیگری جلب شدند؛ و باز هر دو طرف یکی از راههای ایجاد ارتباط را مناسبات خاندانی و ازدواجهای مصلحتی تشخیص دادند؛ و این رسمی شد متداول. با جستجو در منابع که بسیار کم و باختصار در اینباره گفتگو داشتهاند, میتوان بگونهای کوتاه و مبهم به چگونگی جایگاه زن در دستگاه خلافت و نقش ایرانیان در این چگونگی پی برد؛ و به نتایجی مهمّ ولی خلاصه و فشرده دست یافت.
خلفا به مادران خویش اهمیّت فراوان می دادند؛ و از این جهت است که گاه آنان در کار حکومت نقش داشتند. در منابع, زمانی که از خلیفه یا شخصیّتی گفتگو به میان آمده, تقریبا“ بدون استثنا از چگونگی نسب مادرانشان نیز مطلبی ذکر شده است؛ یا بهتر گفته شود, سرفصل هر بحث دربارة خلفا, معرّفی مادر آنان بوده است .
باور بر این بوده که مادر نیز چون پدر در تربیت فرزند دخالت دارد: «هر کسی را که پدر و مادر ادب نکنند, روز و شب وی را ادب خواهد کرد» . معمول چنان بود که همسران را از هر طبقه ای, حتّی از خاندان فرمانروایان, «مادر کودکان» یا بهتر گفته شود بنام مادر فرزند ارشدش (پسر) میخواندند. مانند «امّ جعفر» . در مورد کنیز باید گفت که در حرمسرای خلفا, کنیزان را که بوفور یافت میشدند, میتوان به دو گروه تقسیم کرد: 1- دختران و زنان متشخّص که گاه از اعضای خاندانهای فرمانروایان و بزرگان شکست خورده در جنگ؛ و وزیران مقتول بودهاند؛ که به اسارت و غنیمت به دست بیگانگان میافتادند و در برابر مبالغ هنگفت به حرمسراها فروخته میشدند؛ و یا بگونة پیشکش توسّط دولتمردان و سرداران به خلفا تقدیم میگشتند. از این میان که اسرای ایرانی نیز به تعداد زیاد جزوشان بودند, زیباترین, اصیلترین, و هنرمندترین آنها برگزیده میشدند و در اختیار خلفا قرار میگرفتند؛ و گاه از آنان فرزندانی در وجود میآمدند که خود جانشین خلیفه میگشتند.
به عنوان نمونه مادر محمّد المنتصر کنیزی رومی بنام حبشیّه بود. مادر الهادی و هارون الرّشید کنیزی بنام خیزران, و مادر معزباللّه کنیزی بنام قبیحه و مادر الواثق باللّه بنام قراطیس, و مادر المهتدی که او را «قرب» میخواندند, همگی کنیز بودند.
2- کنیزانی که بدور از تشخّص و اصالت خانوادگی, از جهت زیبائی و هنرمندی جلب توجّه میکردند. آنان نیز به مبالغ گزاف به حرمسراها فروخته یا پیشکش میشدند؛ و از آن میان نیز زنانی به درجات بالا میرسیدند. بعلّت سکوت منابع بدرستی مشخّص نیست که مادران و همسران خلفا که کنیز بودهاند و نامشان برده شد, از کدام دستهاند. میرخواند گزارش میدهد که: کنیزی را نزد هارون الرّشید آوردند «به غایت فاضله و عاقله» بارغه نام. شعر نیکو گفتی و خطّ نوشتی و در علم سیاق نیز مهارت داشت و خوبروی و رقّاص و سرودگوی بود و قیمتش صد هزار دینار» ؛ و همو میافزاید تعداد کنیزان در دربار این خلیفه بسیار زیاد و همه زیبا بودند و در امور دخالت میکردند . منابع از نقش سیاسی, اجتماعی و هنری کنیزان در دارالخلافه, در موارد گوناگون و البتّه به اختصار گفتگو داشتهاند . متوکّل عبّاسی دوازده هزار کنیز داشت؛ و زمانی در مجلس ضیافتی که برپا داشته بود, چهارصد کنیز خواننده و رقصنده, با جامههای گوناگون ایستاده بودند که در دست هر یک سینیای پر از میوه و گل بود. رسم خاصی نیز متداول بود و آن اینکه گروهی از کنیزانی که در مجالس گوناگون و بار عامها شرکت میکردند, با لباس غلامان ظاهر میشدند, و در ملأ عام در کاخها به گردش درمیآمدند؛ و آنان را «غلامیّات» مینامیدند . زمانی که دختر ملکشاه سلجوقی را برای همسری خلیفه به بغداد فرستادند و او میخواست وارد کاخ شود, گرد کجاوهاش را سیصد کنیز «پری پیکر» احاطه کرده بودند .
نتیجه آنکه زنان در مراتب و گروههای گوناگون از سراسر ایران وارد حرمسراهای خلفا میگشتند و توسّط آنان و همراهانشان, آداب و سنن ایرانی وارد بغداد می شد. مهمّترین مسئله در این مبحث از تاریخ خلافت عبّاسی آنست که از همان بدو تأسیس, که مردان ایرانی وارد دارالخلافه و زنان وارد حرمسراها گشتند, و بر وارد کردن نفوذ سیاسی, فرهنگی و حتّی اقتصادی خود پای فشردند, تأثیرگذاری سنن ایرانی نمایان گردید و ردّ پای زنان را در بعضی امور بگونة مستقیم یا غیرمستقیم میبینیم.
نام مادر سفّاح هم ریطه و حارثیّه بوده است . بعدها ریطه دختر سفّاح به همسری خلیفه المهدی (158-169هـ.) درآمد؛ و بهمراه وی همان آداب و رسوم به دربار خلیفة بعدی منتقل گردید. او زنی کاردان و ثروتمند بود که وکیل مخصوص خود را داشت . میتوان انگاشت که برمکیان در پیشبرد کار او مؤثّر بودهاند. المهدی در حیره, نزدیکی کوفه با ریطه ازدواج کرد؛ و چون پس از ده سال خلافت درگذشت, پسرش که از همین زن بود, بر او نماز خواند . اگر به عقب بازگردیم میبینیم که در ابتدای حکومت اعراب بر نواحی گشوده شده, تعدادی از آنان زنان ایرانی از خاندان ساسانی یا از خاندانهای دیگر را به همسری گرفتند؛ که از آن جمله است یزیدبن ولیدبن عبدالملک که مادرش شاه فرید یا شاه آفرید نام داشت و او دختر فیروز ساسانی ؛ و یا لااقل از اعقاب این شاهنشاه بود.
خیزران (خیزرانه): اگر کمی به عقب بازگردیم میبینیم که پس از المهدی, ابتدا فرزند ارشدش بنام الهادی باللّه (169 هـ.) و سپس فرزند دیگرش بنام هارون الرّشید به خلافت رسیدند. همسر المهدی و مادر این دو, خیز ران (خیزرانه) نام داشت که قبل از زناشوئی کنیز بود. او زنی با کفایت, سیاستمدار و آبادانی دوست بود و در کار حکومت وارد . آیا نمیتوان گفت که خالدبن برمک و تربیت او در ادارة کشور, خیزران را چنین پرورانیده بوده است؟ در زمان خلافت المهدی خیزران با آزادی نسبی در کاخ خود به رتق و فتق امور میپرداخت, سران اداری و سپاهی و سایر گروهها, به کاخش میرفتند. دستگاه اداری – اقتصادی فعّال و پرچنب و جوشی داشت؛ به شفاعت گناهکاران میپرداخت و «همواره امر و نهی میکرد». زمانی که الهادی به خلافت رسید, «به سبب غیرت بسیاری که داشت این کار را ناپسند دانست» مادر را نکوهش کرد و گفت: «به خدا سوگند اگر بشنوم یکی از امرا و خواصّ من بر در خانة تو بایستد گردن او را زده, اموالش را مصادره میکنم » دربارة معاشرت خارق العادة وی با شخصیّت های سپاهی و اداری حرفهائی نیز زده میشد که پسندیده نبود؛ و اینها بگوش الهادی میرسید. فرزند به مادر گفته بود: «زنان را به مهمّات ملک چه کار است؟ ایشان را قرآن باید خواند یا دوک پیش خود نهاده؛ زنهار که بعد از این در سرای بر هیچ مسلمان و ذمّی نگشائی». میرخواند با نقل این قضیّه, میافزاید: او در کارها دخالت میکرد و در «محافل نقل او سر زبانها بود»؛ و هادی از این امر در رنج و عذاب . از این گفته این موضوع بر ما روشن میگردد که در سنّت این خاندان و بطور کلّی اعراب, سواد زنان متشخّص بیش از خواندن قرآن نبوده و آنان جز در کارهای خانه و اندرون نمیبایست در امور دیگری دخالت کنند؛ و از گفتة دیگر که با «افراد ذمّی» معاشرت میکرده, میتوان دریافت که منظور, ایرانیان زردشتی بودهاند. خیزران به تهدیدات پسر وقعی ننهاده, بکار خود ادامه میداد. سرانجام کار آن چنان بالا گرفت که الهادی خوراک مسمومی برای مادر فرستاد تا او را از میان بردارد. خیزران توسّط کنیزی آگاه شد و توطئه فاش گردید؛ و از آن پس مادر در کار از میان برداشتن فرزندشد؛ که توفیق یافت و هادی را بقتل رسانید. باور بر آن بود که الهادی میخواسته برادرش هارون الرّشید را که بسیار مورد توجّه مادر بوده و به ولایت عهدی منصوب شده بوده, عزل کند, و برای فرزندش جعفر «بیعت گیرد»؛ و از اینروی خیزران که هارون را بسیار دوست میداشت و در او لیاقت فراوان یافته بود, بر جان وی بیمناک شد و هادی را بسال 170 هـ. از میان برداشت؛ و بدین ترتیب هارون الرّشید خلیفه گردید. نقش خیزران در روی کار آمدن این خلیفة مهمّ بوضوح نمایان است.
با آنچه که گذشت میتوان چنین نتیجه گرفت که: 1- خیزران که کنیزی بیش نبود, و موقعیّتی مهمّ یافت, زنی با لیاقت و کفایت بوده است؛ که در امور حکومتی چه در زمان همسر و چه در زمان دو فرزندش که هر سه خلیفه بودهاند, دخالت مستقیم داشته است.
2- ایرانیان در دربار گونه, یا بهتر گفته شود ستاد عملیّاتی این زن کارگزار بودهاند؛ بخصوص خاندان برمکی. چنانکه میرخواند در جملهای بسیار گویا مینویسد: «یحیی برمکی بر استصواب خیزران مهمّات را فیصله میداد »؛ و این زن به یاری وی نیاز مبرم داشته است. سرانجام اینکه این دخالتهای مستقیم توانسته بود, فرهنگ ایرانی را در این دستگاه بگستراند. از عاقبت خیزران اطّلاعی در دست نیست. ولی میتوان انگاشت که نزد فرزندش خلیفه هارون الرّشید معزّر میزیسته است.
زبیده: امّ جعفر زبیده, دختر جعفر بن منصور خلیفه, همسر هارون الرّشید و مادر امین, خلیفة بعدی, از خاندان هاشمی و شخصیّتی مهمّ در دستگاه خلافت عبّاسی و جزء زنان مشهور و کارساز این عهد بوده است. او آن مقدار اهمیّت داشت که هرگاه میخواستند نام امین فرزندش را ببرند, میگفتند: «محمّدبن زبیده, امین». ابن طقطقی گزارش میدهد: «در میان خلفای بنی عبّاس کسی که پدر و مادرش هاشمی باشند, جز امین وجود نداشت ». زبیده در زمان خلافت پسرش امین در کارها دخالت میکرد و بقول همو: «در رأی اندیشه از امین استوارتر بود »؛ و این گفتهای بس مهمّ است. هنگامی که امین به خلافت رسید و با وی بیعت شد, زبیده که در رقّه بسر میبرد, به بغداد آمد و «امین با جماعتی از وجوه کشور از بغداد به استقبال او رفت. خزائن هارون الرّشید نیز با او بود ». در گرفتاری بزرگ بر سر حکومت و اختلاف بین امین و برادرش مأمون, زبیده پیوسته احتیاط را رعایت میکرد و هنگام درگیریها, به فرزند و اطرافیانش سفارش میکرد که با او با احترام و ملاطفت رفتار شود .
پس از آنکه اختلافات بین دو برادر به جنگهای خونین تبدیل شد و بین یاران طاهر ذوالیمینین و امین نبرد درگرفت و سپاه امین شکست خورد؛ او را که همراه مادرش زبیده در قصر خلد بسر میبرد, بیرون آورده, در قصر المنصور زندانی کردند؛ و سرانجام امین را بقتل رسانیدند. آنگاه زبیده و دو پسر دیگرش را از بغداد به «بلاد زاب اعلی فرستادند »؛ ولی به او صدمهای نزدند . زبیده نزد همسرش نفوذ و احترام بسیار داشت و در بعضی امور سیاسی آن زمان دخالت میکرد. او از ثروت فراوانی بهرهمند بود و دستگاه فرمانروائیاش از این جهت نیز شهره بود؛ چنانکه به عنوان نمونة «بوزینهای» داشت که تنها سی مرد با لباس و سلاح مخصوص, خدمتکار او بودند و در التزام رکابش. هرگاه شخصیّتی به دیدن زبیده میرفت, میبایست دست «بوزینه» را بوسه دهد. از اهمیّت و آوازة این حیوان در کاخ داستانها نقل شده است . زبیده ابنیة خیر بسیاری ساخت و از جهت فرهنگی نیز اهمیّت داشت. زمانی که به حجّ رفته بود, آب چاه زمزم در اثر خشکسالی کم شده بود. او دستور داد تا چاه را ته زنی کردند و آب اندازه شد؛ در مکّه نیز ابنیهای چند بنا نهاد . در بغداد فرمان داده بود تا قصر باشکوهی بنام القرار در نزدیکی کاخ خلد که مقرّ خلفا بود, ساخته شد ؛ که به احتمال قریب به یقین کاخ اختصاصی وی بوده؛ و این همه تقلیدی از آبادانیهای عهد ساسانی بوده است. دربارة نفوذ سیاسی زبیده نزد همسرش اندکی بعد گفتگو خواهد شد.
عبّاسه: عبّاسه خواهر هارون الرّشید, دختری جوان و زیبا بود که داستان زندگی وی چون یک تراژدی عشقی وارد تاریخ گردید؛ و در آن یک شخصیّت ایرانی با نفوذ قهرمان ماجرا بود. واقعه از این قرار است که هارون الرّشید عبّاسه را بسیار دوست میداشت و همواره او را به بارگاه و کنار خود فرا میخواند. این زمان اوج نیروی ایرانیان و در رأس آنان خاندان برمکی در دستگاه خلافت است که بحث آن گذشت؛ و جعفر پسر یحیی برمکی وزیر هارون الرّشید, نزد خلیفه قرب و منزلتی فراوان داشت؛ و او نیز پیوسته در حضورش حاضر بود. از این رو خلیفه به جعفر این گونه امر کرد: چون تو و عبّاسه همواره در نزد ما هستید و گاه در بارگاه تنها با یکدیگر میمانید, صلاح در آنست که عبّاسه را به عقد خود درآوری «تا نگاه کردن به او برایت حلال باشد؛ ولی نباید بدو نزدیک شوی». جعفر جوانی زیباروی بود و شایستگی آنرا از هرجهت داشت که داماد خاندان خلافت باشد؛ ولی اگر فرزندی از آندو در وجود میآمد, خطرآفرین میشد. او ابتدا نپذیرفت؛ تا اینکه بناچار به امر خلیفه تن در داد؛ و عبّاسه و جعفر به عقد ازدواج یکدیگر درآمدند, بدون اینکه با یکدیگر تماسی داشته باشند. بقول میرخواند: «جعفر جوانی زیبا طلعت بود و عبّاسه را دوست میداشت»؛ ولی به خواست خلیفه و بنا به قولی که داده بود, و خطرهای فراوانی در آن میدید, تن به نزدیکی با او را نمیداد. عبّاسه به مادر جعفر که بانوئی والامقام بود, التجا جست و از او مصرا“ خواست تا پسرش را به این کار راضی کند. مادر نیز پذیرفت و سرانجام وصلت مجازی به وصلت واقعی تبدیل شد . پس از چندی از ایندو دو فرزند در وجود آمدند؛ که البتّه پنهان از هارون الرّشید, خارج از بغداد نگاهداری و بزرگ میشدند. سرانجام خلیفه از این راز آگاه شد و بقول ابن طقطقی «همین امر سبب نکبت و برافتادن برمکیان شد »؛ یا بهتر گفته شود, بهانهای گردید تا این خاندان شریف, اصیل و ایران دوست از میان برداشته شوند. به احتمال قریب به یقین خلیفه که از آنان بیمناک بود, این وضع را پیش آورد تا منجر به این فاجعه گردد.
در اینجا لازم است شمّهای از نیروی فراگیر خاندان برمکی در دستگاه خلافت تا این زمان گفته شود تا مسائل مورد بحث بهتر و بیشتر روشن گردد: میدانیم که برمکیان از خاندانی روحانی و از شخصیّت های مهمّ ایرانی از اهالی بلخ بودند که ریاست آتشگاه بزرگ, مهم, ثروتمند و باشکوه «نوبهار» را در این شهر در دوران پیش از اسلامی برعهده داشتند؛ و از زمان تشکیل خلافت عبّاسی وارد آن دستگاه گشته, به مقام وزارت رسیده و اغلب افراد این خاندان مشاغل حسّاس را برعهده گرفته بودند. آنان پاسدار سنن و فرهنگ ایرانی در این فرمانروائی بودند و حقّی بزرگ برگردن ایرانیان داشتند. مادر فضل بن یحیی برمکی به هارون الرّشید شیر داده, خلیفه برادر رضاعی فضل بود. یحیی فرزند خالد برمکی, زمانی که خواسته بود اهمیّت خاندان خویش را گوشزد کند, گفته بود: «رشید نوزادی بود که بما سپرده شده و از پستان زنان ما شیر خورد و در دامن ما تربیت شد ». زمانی که هارون الرّشید بر سر کار آمد, همة امور در دست یحیی بن خالد برمکی قرار گرفت؛ و به یاد داریم که در این مورد میرخواند گفته بود: «یحیی به استصواب خیزران مهمّات را فیصله میداد » و در امر جانشینی هارونالرّشید عهدهدار مهمّترین نقش بود؛ و الهادی که دشمن مادرش خیزران ومخالف سرسخت روی کار آمدن برادرش هارون الرّشید بود؛ زمانی خالد را «سگ ملحد» خوانده بود . برمکیان که در گذشتهای نه چندان دور از دین زردشتی خارج شده و به اسلام گردیده بودند, عهدهدار سنن گذشته بشمار میرفتند؛ و همواره مورد سوء ظنّ دستگاه خلافت و بخصوص حاسدان بودند؛ و باز هم کسانی بودند که آنان را «مجوس» میخواندند. برمکیان از ثروت, مکنت و قبول عام برخوردار بودند؛ و کاخ آنان روبروی قصر خلد, مسکن هارون الرّشید در آن سوی دجله قرار داشت؛ که با آن پهلو میزد. تنها این رود بین دو کاخ فاصله بود؛ و خلیفه که در ایوان قصر خود مینشست, شاهد آمد و رفتها و رونق بسیار فراوان آن بارگاه بود. در اوایل کار خود, این رونق را تحسین میکرد؛ و چندی که گذشت به آن حسادت میورزید. آنان به آن حدّ ارج و قرب داشتند که در زمان وزارت به حجّ میرفتند که اصولا“ این کار معمول نبود . خلاصه آنکه برمکیان در این زمان در اوج قدرت بودند و از این اعتبار برای تجدید حیات و استحکام پایههای نیمه فرو ریختة فرهنگ ایرانی و مقام و منزلت ایرانیان, چه در داخل دستگاه و چه در ایران سود میجستند و مورد حسد و گاه غضب کارگزاران حکومتی قرار داشتند.
بازگردیم به پایان ماجرا و نابودی این خاندان. واقعه این گونه رخ داد که زبیده, که در مبحث پیش گفتیم نزد همسرش قرب و منزلت فراوان داشت و در کلیّة امور دخالت میکرد؛ و او نیز خطر برمکیان را احساس کرده و از شخص یحیی نیز رنجیده خاطر بود, به قضیة عبّاسه پی برد, خلیفه را از آن آگاه ساخت و هارون الرّشید که منتظر فرصت بود, دستور داد تا جعفر را بقتل رسانیدند. این واقعه بسال 188هـ. اتّفاق افتاد. پس از قتل جعفر, خاندان برمکی به نابودی کشانیده شدند و اموالشان مصادره شد؛ و این گونه است که میتوان دریافت کینه و حسدی بالاتر و عمدهتر از ماجرای غم انگیز «عبّاسه و جعفر» از برامکه در دستگاه حاکمه وجود داشته؛ و این بهانهای از پیش ساخته و پرداخته بیش نبوده است. مادر جعفر را نکشتند؛ ولی او ذلیل و خوار گردید و از خان و مان خود رانده شد. او گفته بود: «منکه تنها چهارصد مقنعة گرانبها داشتم» حال یکی هم ندارم که سر خود را با آن بپوشانم . کاخ برمکیان که حسد خلیفه را از ماورای دجله برمیانگیخت, نیز از دست صاحبانش خارج گردید ؛ و بدین ترتیب تراژدی «عبّاسه و جعفر» و ماجرای شگفت برمکیان پایان پذیرفت و چندی نگذشت که این خاندان جای خود را به خاندان دیگر ایرانی داد تا ایرانیّت و فرهنگ آنرا به جلو راند. پس از جعفر از زندگی عبّاسه آگاهی نداریم؛ ولی میتوان انگاشت که زندگی او نیز پایان خوبی نداشته. از عاقبت فرزندان وی هم بیخبریم.
در خاتمة این مبحث لازم به ذکر است که مادر مأمون نیز بانوئی ایرانی بود که مراجل نام داشت و از اهالی بادغیس که به کنیزی گرفته شده بود . از زنان متنفّذ دیگر عهد مأمون یکی هم امّ عیسی, همسر دیگر وی و دختر خلیفه موسی الهادی بود که در امور حکومتی دخالت داشت ؛ ولی ایرانی نبود.
پس از ماجراهای امین و مأمون و با مرگ این خلیفه بسال 218هـ. برای مدّتی از زنان متنفّذ خبری نمییابیم. تنها میدانیم که قبیحه که ابتدا کنیزی بود که به همسریالمتوکّل درآمد و خلیفه المعتز (حدود سال 252هـ.) از او در وجود آمده بود, از زنان معروف دستگاه خلافت بوده است. او ثروت فراوانی داشت و خرج بسیار میکرد . مادر خلیفه المهتدی ورده نام داشت که احتمالا“ نامی ایرانی است.
تسلّط آل بویه بر بغداد و نقش زن در دارالخلافه
زمانی که پس از صفّاریان, آل بویه (322-490هـ) قدرت را در ایران غربی و جنوبی و مرکزی در دست گرفتند و شیراز را پایتخت ساختند, در آبادانی این شهر چنان کوشیدند که با بغداد به رقابت پردازد؛ درحالیکه در گذشته صفّاریان نیز چنین کرده بودند؛ و در کار آن بودند که حکومت خویش را تا بغداد توسعه بخشند. بدین تربیت رقابت بین حکومتهای ایرانی و دستگاه خلافت در این دوران به اوج خود رسیده, نفوذ ایرانیان در دارالخلافه بیش از پیش چشمگیر گشته و نیروی آنان فزونی گرفته بود. آل بویه که تهدیدی جدّی برای عبّاسیان به شمار آمدند, نه تنها خواهان استقلال کامل, بلکه خواهان تسلّط بر بغداد نیز بودند. آنان با کوششی خستگیناپذیر, توانستند بر چنان قدرتی دست یابند که در برابر دارالخلافه, دستگاهی جداگانه برای خود ترتیب دهند, شاهزادگان بویی را از شیراز به این مقرّ گسیل دارند و وزیر و قاضی القضات در آن مستقر سازند تا به حکومت پردازند و همزمان با ردّ و بدل کردن پسر و دختر برای ازدواج پایههای این حکومت را استحکام بخشند. در گرماگرم روی کار آمدن آل بویه, بغداد که دوران فرمانروائی خلیفه المقتدر باللّه (295-320هـ) را میگذرانید, شوکت و اعتبار و ثروت فراوان یافته بود. در امر حکومت شاهد نفوذ مادر این خلیفه بنام سیّده میباشیم که در امور دخالت داشت. او زنی مقتدر و مشهور و در کار سیاست وارد بود. در عزل و نصب وزراء دخالت داشت؛ چنانکه ابوالعباس احمدبن عبیدالله که منشی سیّده بود, ابتدا توسّط وی به وزارت رسید؛ ولی پس از چندی که مورد بیمهری او قرار گرفت, از شغل خود عزل گردید . سیّده به چنان ثروتی دست یافته بود که هر ساله تنها «هزارهزار {یک میلیون} دینار درآمد املاکش بود ». در این زمان فخرالملک وزیر بهاء الدّوله در بغداد مقیم بود. از آن پس آل بویه با استقرار در حکومت و بمنظور دنبال کردن اهداف خود, به سنّت مواصلت با خاندان عبّاسی ادامه دادند؛ بگونهای که این وصلتها رسمی کاملا“ متداول و معمول گردید. در سال 369هـ. عضدالدّوله مهمترین فرمانروای بویی, دختر بزرگ خود بنام شاهناز (شاه زنان) را به ازدواج خلیفة وقت الطائع درآورد. کابین وی «صدهزار دینار» معیّن گردید و جشن عروسی مفصّلی ترتیب داده شد. هدف از این ازدواج تولّد پسری از نسل عبّاسی بود تا خلیفه گردد و بدین ترتیب خلافت به آلبویه منتقل شود. الطائع که منظور عضدالدّوله را دریافت, با وجود علاقة فراوان به دختر, به او نزدیک نشد تا فرزندی در وجود نیاید. سرانجام بانو شاهناز بیآنکه صاحب فرزندی گردد بسال 386هـ. درگذشت؛ و ثروتی بسیار هنگفت از خود برجای گذاشت؛ که پس از وی به برادرش بهاءالدّوله رسید که از جانب پدر فرمانروای بغداد گشته بود؛ و بدین ترتیب بر نیروی مادّی وی نیز بسیار افزوده شد. پس از فوت الطائع که پنج سال زودتر از فقدان همسرش اتّفاق افتاده بود, خلیفه القادر (381-423هـ) دختر بهاءالدّوله را به همسری گرفت و «مبلغ صد هزار دینار صداق او کرد ». این مهریههای سنگین, از سوئی اهمیّت و اعتبار آل بویه را نشان میدهد؛ و از سوی دیگر ثروتی که از طریق دختران آنان در بغداد گرد میآمد. گذشته از شاهزاده خانمها, یک بانوی شیرازی در بغداد کرّ و فرّی یافته بود که در امر سیاست دخالت میکرد و او نیز ثروت بسیار فراهم آورده بود. این بانوی شیرازی که شخصیّتی فرهیخته بود, زبان عربی را با فصاحت تکلّم میکرد و توانسته بود در جامعة اشرافی بغداد راه یابد و درنتیجه منتقلکنندة سنّتهای ایرانی در آن جامعه باشد.
فرمانروایان آل بویه در بغداد چنان قدرتی یافتند که توانستند از خلفا, چون ساسانیان عنوان «شاهنشاه» گیرند؛ که این رسمی شد که در طول دوران حکومت آنان ادامه یافت. در منابع گاه آنان «سلطان بغداد» نیز خوانده شدهاند . نتیجه آنکه با فرمانروائی در کنار دستگاه خلافت, ورود دختران ایرانی و همراهانشان به دارالخلافه, توانست آداب و سنن ایرانی را نه تنها در حرمسراهای خلفا, بلکه در سراسر بغداد منتشر سازد.
آخرین سفر ملکشاه به بغداد بسال 485هـ. انجام گرفت؛ که به احتمال قریب به یقین برای خاتمه دادن بکار خلیفه بود. این بار او برای نمودار ساختن فرهنگ ایرانی و رونق بخشیدن هرچه تمامتر به آن، در بغداد «جشن سده» را برپا داشت؛ آنگونه که بقول ابن خلدون: «مردم بغداد چنین جشنی را در عمر خود ندیده بودند »؛ و همچنین در همین سال بمنظور استحکام حاکمیّت خویش از خلیفة وقت المقتدی خواست تا از پایتخت خارج شود؛ و امور را به دست وی سپارد؛ ولی هجده روز بعد از ورود خود به بغداد, به بیماری و تب مبتلا گشت در ماه شوّال همان سال درگذشت. آیا در این واقعه توطئهای در کار بوده است؟ نمیدانیم. در این سفر ترکان خاتون و پسر خردسالش محمود همراه وی بودند. محمود در آن زمان چهار سال داشت. خلیفه به او لقب ناصرالدّوله بخشید . ابن طقطقی در این باره نظر دیگری ابراز داشته است که صحیح بنظر نمیرسد. او این زن را زبیده نامیده که ملکشاه او را در دارالخلافه به همسری گرفته؛ و از وی محمود در وجود آمده بود . در کتاب «راحهالصّدور» که دربارة سلجوقیان است و معاصر با آنان نگاشته شده, آمده است که محمود از ترکان خاتون که ترک نژاد بود, در وجود آمده و مادر میخواست که پس از ملکشاه او به سلطنت و حتّی خلافت رسد. زبیده خاتون, همسر دیگر سلطان و دختر امیر یاقوتی از فرماندهان ملکشاه بوده است . سیاست, کیاست و اهمیّت ترکان خاتون در منابع ستوده شده است . خلیفه المقتدی نیز دو سال بعد درگذشت, درحالیکه حکومتی سست و لرزان و فاقد نیرو داشت.
همگام با ملکشاه, وزیر قدرتمندش نظام الملک نیز در بغداد جایگاهی بس والا یافت, در واقع او بود که زمام امور را در دست داشت. خواجه پیوسته افراد کار آمد و مهمّ را زیر چتر حفاظتی خود میگرفت و به تقویت فرمانروائی سلجوقی میپرداخت از جملة این افراد, عمیدالدّوله محمّدبن محمّدبن جهیز, از بزرگان دستگاه خلافت و رسول دارالخلافه در عهد خلیفه القائم و المقتدی بود؛ که از جانب آنان نزد سلاطین سلجوقی پیغام میبرد. او مردی «فاضل و بسیار خردمند بود». خواجه نظام الملک دربارة او گفته بود: «چه خوب بود من فرزندی مانند عمیدالدّوله میداشتم»؛ و سرانجام دختر خود بنام صفیّه را به همسری او درآورد؛ و با نفوذی که داشت وی را وزیر المقتدی گردانید؛ و «کلیّة امور را در اختیارش نهاد». مقتدی که احتمالا“ او را دستنشاندة خواجه و قدرتمند میدید, پس از چندی از وزارت عزلش کرد؛ ولی عمیدالدّوله با شفاعت خواجه بر سر شغل خود ابقا شد. ابنهباریّة شاعر, این وزیر را در شعری هجو کرده؛ که ترجمهاش اینست: «اگر صفیّه نبود تو دوباره به وزارت نمیرسیدی. پس ای مولانا سپاس بگزار که بوسیلة آن وزیر شدی». عاقبت در این کشمکشها, عمیدالدّوله را از وزارت خلع و در زندان دارالخلافه محبوس کردند؛ و پس از چندی جنازة او را از آنجا بیرون آوردند. از او نیز شعری با این مضمون باقی است: «ای که خواستار مجد و عظمتی, عظمت و مجد جز با در خطر انداختن جان و مال به دست نخواهد آمد ».
نتیجه آنکه در عهد ملکشاه و وزیر بزرگش خواجه نظام الملک, که دورة اوج اقتدار سلجوقیان است, عملا“ دستگاه خلافت تحت سلطة آنان اداره میشد؛ و ردّوبدل کردن دختران بین حکمرانان و دولتمردان, نمایانگر این سلطه و توسعة فرهنگ و تمدّن ایرانی در بغداد بوده است.
در عهد النّاصرلدّین الله (575-623هـ.) با سه زن روبرو میگردیم که اهمیّت فراوان داشتهاند. یکی زمرّد خاتون مادر وی و دو دیگر سلجوقه خاتون و خلاطیّه, همسران وی. زمرّد خاتون ترک نژاد و کنیز پدرالنّاصر بود و امّ ولد لقب داشت. بدین گونه این خلیفة مهمّ و مقتدر نیز از کنیزی احتمالا“ صاحب نام در وجود آمده بود. زمرّد خاتون نیکوکار و آبادانی دوست بود. مهمترین ابنیهای که به دستور او ساخته شد, یکی کاروانسرائی در مأمونیه و دیگر مدرسهای در بغداد بود. بسال 599هـ. درگذشت؛ و «جنازة او را بطور نمایان تشییع کردند و مردم بسیاری بر او نماز گزاردند و در آرامگاهی که در جانب غربی بغداد خود ساخته بود, به خاکش سپردند . بعدها یکی از پسران الناصر نیز در این آرامگاه مدفون گردید . مشخًص نیست که این فرزند از کدام زن بوده است؟ سلجوقه خاتون یکی از همسران النّاصر, دختر قلیچ ارسلان بن مسعود بن قلیچ ارسلان, فرمانروای سلجوقی روم و در ابتدا همسر نورالدّین محمّد قرا ارسلان فرمانروای ایالت حسن کیفا بود. پس از درگذشت نورالدّین محمّد, این بانو بعلّت اهمیّت و ثروتی که داشت به عقد خلیفه درآمد. بقول ابن اثیر: «بزرگان خاندان او شهرتی داشتند و از شاهان سلجوقی بودند و از اکابر ملوک اسلام بشمار میرفتند». برادرش همسر ملکة گرجستان و به تبع آن فرمانروای گرجستان بود؛ و برای اینکه با ملکه ازدواج کند, به دین مسیح گرویده بود. خلیفه النّاصر برای سلجوقه خاتون که اعتبار فراوانی داشت, در کرانة باختری رود دجله آرامگاهی و در کنار آن کاروانسرائی بنا کرد که به رمله معروف گردید . پس از فوت سلجوقه خاتون, خلیفه خلاطیّه را که به احتمال قریب به یقین دختر وی بود که از حاکم سلجوقی روم داشت, بهمسری گرفت. این زن نیز مورد لطف و مهر النّاصر بود. در جانب غربی شهر, مسجد و خانقاهی (رباط) برای او ساخت و نام این مجموعه را خلاطیّه نهاد. در روز افتتاح این بنا «پانزده هزار گوسفند و سی هزار مرغ بریان کردند»؛ و بسیاری خوراکهای دیگر. پس از مرگ این خاتون که النّاصر را بسیار پریشان و ناراحت کرد, آرامگاهی برایش ترتیب داد که بنائی معظم بود . با آنچه که گذشت میتوان دریافت که خلیفه النّاصرلدین الله که از مهمترین خلفای عبّاسی و عهد او از شکوفاترین دورانهای بغداد عصر عبّاسی بوده است, از سلجوقیان روم که حکومتی مهمّ در آسیای صغیر داشتند و پاسدار فرهنگ ایرانی در آن منطقة بسیار مهمّ که چون پلی بر سر گذرگاه آسیا و اروپا قرار داشت, بشمار میرفتند, با گرفتن همسر و ایجاد ارتباط خویشاوندی سود جسته است؛ چنانکه سلجوقیان روم نیز از این رابطه بیبهره نمیماندند. در این دوره, شکوفائی بغداد با تیسفون قابل مقایسه است که تقلید از فرهنگ و تمدّن ساسانی در آن بوضوح نمایان میباشد.
پس از نبردهای خونین و ویرانگر, در سال 656هـ. خلافت عبّاسی و بدنبال آن بغداد به سقوط کشانیده شد. ویرانیها بسیار و قتل و غارتها از حدّ خارج بود؛ و در این میان تعداد فراوانی از زنان و دختران مستقرّ در حرمسراهای دارالخلافه, بزرگان و اشراف به غنیمت گرفته و یا تارومار شدند؛ و تعدادی نیز در زیردست و پا و غلوای جنگها بقتل رسیدند. زنان و دختران مردم عادی نیز از این امر مستثنی نبودند. در مباحث قبل گفتیم که تنها در حرمسراهای المستعصم بالله آخرین خلیفة عبّاسی هفتصد زن و دختر نگاهداری میشدند. او که خلیفهای خوشگذران و صلح دوست بود؛ و زنان زیبا را بدور خود گرد میآورد, زمانی که اسیر گردید, از هلاکو خواست که زنان حرم را به وی ببخشد. خان گفت: از آن میان صد تن را برگزین و بقیّه را در اختیار مغولان گذار؛ و او نیز بناچار از نزدیکان و خویشان و همسران خود صد تن را برگزید؛ و آنان را از مهلکه بدر داد . بقیّه که در اختیار مغولان قرار گرفتند, بین فرماندهان و سایرین تقسیم شدند. از سرنوشت گروه زنان و دختران خاندان خلافت خبری و اثری در دست نیست؛ تنها میدانیم که زمانی که عطاملک جوینی توسط هلاکو حکومت بغداد را یافت و درصدد ترمیم ویرانیها و گردآوری گریختگان و گمشدگان برآمد, در سال 670هـ. رابعه خاتون دختر امیر ابوالعباس احمد, فرزند مستعصم بالله را که او و مادرش جزء برگزیدگان خلیفه بودند, به همسری برادرزادة خود, شرفالدّین هارون, پسر صاحب دیوان شمس الدّین جوینی درآورد و مادر وی را خود به همسری گرفت. شرف الدّین هارون از مهمترین شخصیّتهای خاندان جوینی بود. بدین ترتیب «خون جوینیها با خون خاندان عبّاسی درهم آمیخت و آنان خویشاوند خلفا گشتند. شگفت آنکه همین رابعه خاتون, برد پیامبر را که در واقعة مغول مخفی ساخته و سالم نگاه داشته بود, به همسرش بخشید. صاحب تجارب السّلف مینویسد: محتمل است که در نبردهای بغداد این برد مقدّس به دست او یا مادرش افتاده باشد؛ که به خاندان جوینی رسید. اینک جوینیها در بغداد هم دولت را داشتند و هم دین را ». این برد مقدّس در نزد خلفا نگاهداری میشد .
در زمان به اسارت گرفته شدن و قتل تعداد بسیاری از افراد خاندان خلیفه, تنها مبارکشاه, فرزند کوچک وی را نکشتند. هلاکو او را به خاتونی از بستگان خود بخشید؛ و او مبارکشاه را به مراغه نزد خواجه نصیرالدّین طوسی فرستاد؛ و سرانجام زنی مغولی را به همسری وی درآوردند که از وی دو پسر در وجود آمدند ؛ بدین ترتیب خون بازماندة خلافت عبّاسی نیز با خون مغولان درهم آمیخت, که احتمالا“ از آن بهرههای سیاسی گرفته شد.
منبع: فصلنامه هستی، دوره سوم ، سال یکم ، شماره ۲۸ و ۲۹ ، پائیز و زمستان۱۳۸۶
کلیّاتی دربارة وضع زن در دستگاه خلافت عبّاسی
در کتاب «تاریخ فخری» که دربارة خلفا نگاشته شده است, در مبحثی که آنان را برای معاشرت با زنان راهنمائی مینماید, به مواردی این چنین برمیخوریم: «از جمله چیزهائی که برای سلطان ناپسند است, زیادهروی در میل به زنان و فرورفتن در عشق ایشان و پیدرپی خلوت کردن با آنهاست. و امّا مشورت با ایشان در کارها, همانا موجب پیدایش عجز و سبب بروز فساد و مشعر بر ناتوانی رأی و عقیده است؛ مگر آنکه مقصود از مشاورت, مخالفت با ایشان باشد؛ چنانکه پیغمبر (ص)فرموده است: «شاورّهن و خالفوّ هن»؛ و صواب, همواره در مخالفت با آراء ایشان است». مؤلّف کتاب, بدنبال این عقیده, داستانی از هوشیاری زنان نقل میکند و سپس میافزاید: «شیاطین خبرهای مهمّ را بازگو میکنند». زن برای بقای نسل و اغلب بمنظور برآورده کردن امیال مرد مورد توجّه بوده است. آنچه گفته شد, گذشته از خلفا, در مورد سایر فرمانروایان جهان اسلام نیز صادق بوده است . چنین مینماید که ترس از انحراف از تکالیف حکومتی بدنبال وسوسة زن که نخبهترین, و زیباترین آنان در دسترس قرار داشتند, خلفا را بر آن میداشت که نوعی روش رویاروئی آگاهانه در برابر آنان در پیش گیرند؛ و یا بهتر گفته شود, نوعی بازدارندگی از ربودگی به جانب زن؛ تا بتوانند بر او تسلّط داشته باشند. این مسئلة روانشناسی طیّ تاریخ, توسّط مردان در قبال زنان وجود داشته؛ و بدین جهت است که اغلب این رویاروئی کاملا“ ملموس, با خشونت همراه بوده است؛ که در موارد گوناگون شاهد این بیم و خشونت ناشی از آن خواهیم بود. در اثبات این مدّعا روایت زیر را نقل میکنیم: عضدالدّولة دیلمی زمانی که در بغداد بسر میبرد به کنیزی زیبا و نیکو خصال آن چنان دل بسته شده بود که از همة کارها کناره گرفته, روز و شب خود را با او میگذرانید؛ و همة اندرزها را فراموش کرده بود. سرانجام چنان شد که کارگزاران حکومت به او ایراد گرفتند که امور ملک مختل شده و او در اندیشة کار نیست؛ و سرانجام عضدالدّوله آن را پذیرفت. روزی کنیز را با خود سوار قایق کرد, به روی دجله برد و پس از گذراندن وقتی خوش, او را به رود انداخت و غرق کرد؛ تا بکلّی دستش از او کوتاه شود ؛ و از این نمونهها باز هم موجود است. حرمسراهای کاخهای خلفا, وزرا و سایر بزرگان و اشراف مملو از زنان عقدی و کنیز بود که از سراسر قلمرو امپراطوری به بغداد روانه میشدند؛ و در اثر سرکوب و تحت فشار قرار دادن آنان, انواع دسیسهها در این مکانهای بسته انجام میگرفت؛ و بخصوص آنان که از استعداد ذاتی و هوش سرشار برخوردار میبودند, و نمیتوانستند در برابر حقّکشیها وخشونتها ساکت بمانند, دست به عکسالعملهائی میزدند که گاه نامعقول نیز بوده است. در حرمسراها, مادران, همسران, دختران و خواهران خلفا نگاهداری میشدهاند. اغلب دختران و سایر بستگان برای پیشبرد هدفهای سیاسی یا اقتصادی به همسری دولتمردانی درمیآمدند؛ و تعدادی از آنان وارد معرکة سیاست میگشتند و سرنوشتساز میشدند. از جهت کثرت زنان در حرمسراها, نقل روایت زیر ضروری مینماید: زمانی که المستعصم باللّه, آخرین خلیفة عبّاسی اسیر هلاکو گردید, بقول عکاملک جوینی, خان مغول «خلیفه را فرمود که زنانی را که با او و پسران او پیوستهاند, بیرون آورد. به سرای خلیفه رفتند, هفتصد زن و هزار و سیصد خادم بودند». هنگامی که کشتار خاندان خلیفه پایان یافت, تعدادی از «زنان و خادمان را متفرّق کردند» ؛ به این معنی که آنان را بین فرماندهان و سپاهیان مغول تقسیم کردند. رشیدالدّین فضل اللّه همدانی این واقعه را چنین گزارش میدهد: در حرم خلیفه «هفتصد زن و سریّت و یک هزار خادم بودند.... خلیفه چون از شمار حرم آگاه شد.... گفت: اهل حرم را که آفتاب و ماه برایشان نتافته به من بخش. فرمود که از این هفتصد, صد را از میانه اختیار کن و باقی را بگذار. خلیفه صد زن از نزدیکان و خویشان را با خود بیرون برد ». شگفت آنکه خلیفه خود نمیدانست که در حرمسرایش چند زن نگاهداری میشوند. کنیزان نیز گاه به همسری خلفا و فرزندان آنان درمیآمدند و از ردة کنیزی خارج میشدند. بطور کلّی کنیزان که به وفور وجود داشتند, میتوانستند حادثه آفرین یا کارساز باشند؛ که در جای خود به آن خواهیم پرداخت.خلفا به مادران خویش اهمیّت فراوان می دادند؛ و از این جهت است که گاه آنان در کار حکومت نقش داشتند. در منابع, زمانی که از خلیفه یا شخصیّتی گفتگو به میان آمده, تقریبا“ بدون استثنا از چگونگی نسب مادرانشان نیز مطلبی ذکر شده است؛ یا بهتر گفته شود, سرفصل هر بحث دربارة خلفا, معرّفی مادر آنان بوده است .
باور بر این بوده که مادر نیز چون پدر در تربیت فرزند دخالت دارد: «هر کسی را که پدر و مادر ادب نکنند, روز و شب وی را ادب خواهد کرد» . معمول چنان بود که همسران را از هر طبقه ای, حتّی از خاندان فرمانروایان, «مادر کودکان» یا بهتر گفته شود بنام مادر فرزند ارشدش (پسر) میخواندند. مانند «امّ جعفر» . در مورد کنیز باید گفت که در حرمسرای خلفا, کنیزان را که بوفور یافت میشدند, میتوان به دو گروه تقسیم کرد: 1- دختران و زنان متشخّص که گاه از اعضای خاندانهای فرمانروایان و بزرگان شکست خورده در جنگ؛ و وزیران مقتول بودهاند؛ که به اسارت و غنیمت به دست بیگانگان میافتادند و در برابر مبالغ هنگفت به حرمسراها فروخته میشدند؛ و یا بگونة پیشکش توسّط دولتمردان و سرداران به خلفا تقدیم میگشتند. از این میان که اسرای ایرانی نیز به تعداد زیاد جزوشان بودند, زیباترین, اصیلترین, و هنرمندترین آنها برگزیده میشدند و در اختیار خلفا قرار میگرفتند؛ و گاه از آنان فرزندانی در وجود میآمدند که خود جانشین خلیفه میگشتند.
به عنوان نمونه مادر محمّد المنتصر کنیزی رومی بنام حبشیّه بود. مادر الهادی و هارون الرّشید کنیزی بنام خیزران, و مادر معزباللّه کنیزی بنام قبیحه و مادر الواثق باللّه بنام قراطیس, و مادر المهتدی که او را «قرب» میخواندند, همگی کنیز بودند.
2- کنیزانی که بدور از تشخّص و اصالت خانوادگی, از جهت زیبائی و هنرمندی جلب توجّه میکردند. آنان نیز به مبالغ گزاف به حرمسراها فروخته یا پیشکش میشدند؛ و از آن میان نیز زنانی به درجات بالا میرسیدند. بعلّت سکوت منابع بدرستی مشخّص نیست که مادران و همسران خلفا که کنیز بودهاند و نامشان برده شد, از کدام دستهاند. میرخواند گزارش میدهد که: کنیزی را نزد هارون الرّشید آوردند «به غایت فاضله و عاقله» بارغه نام. شعر نیکو گفتی و خطّ نوشتی و در علم سیاق نیز مهارت داشت و خوبروی و رقّاص و سرودگوی بود و قیمتش صد هزار دینار» ؛ و همو میافزاید تعداد کنیزان در دربار این خلیفه بسیار زیاد و همه زیبا بودند و در امور دخالت میکردند . منابع از نقش سیاسی, اجتماعی و هنری کنیزان در دارالخلافه, در موارد گوناگون و البتّه به اختصار گفتگو داشتهاند . متوکّل عبّاسی دوازده هزار کنیز داشت؛ و زمانی در مجلس ضیافتی که برپا داشته بود, چهارصد کنیز خواننده و رقصنده, با جامههای گوناگون ایستاده بودند که در دست هر یک سینیای پر از میوه و گل بود. رسم خاصی نیز متداول بود و آن اینکه گروهی از کنیزانی که در مجالس گوناگون و بار عامها شرکت میکردند, با لباس غلامان ظاهر میشدند, و در ملأ عام در کاخها به گردش درمیآمدند؛ و آنان را «غلامیّات» مینامیدند . زمانی که دختر ملکشاه سلجوقی را برای همسری خلیفه به بغداد فرستادند و او میخواست وارد کاخ شود, گرد کجاوهاش را سیصد کنیز «پری پیکر» احاطه کرده بودند .
نتیجه آنکه زنان در مراتب و گروههای گوناگون از سراسر ایران وارد حرمسراهای خلفا میگشتند و توسّط آنان و همراهانشان, آداب و سنن ایرانی وارد بغداد می شد. مهمّترین مسئله در این مبحث از تاریخ خلافت عبّاسی آنست که از همان بدو تأسیس, که مردان ایرانی وارد دارالخلافه و زنان وارد حرمسراها گشتند, و بر وارد کردن نفوذ سیاسی, فرهنگی و حتّی اقتصادی خود پای فشردند, تأثیرگذاری سنن ایرانی نمایان گردید و ردّ پای زنان را در بعضی امور بگونة مستقیم یا غیرمستقیم میبینیم.
آغاز حکومت بنیعبّاس و نقش ایرانیان در جایگاه زن در دارالخلافه
در بامداد حکومت عبّاسی, زمانی که اوّلین خلیفه بنام السّفاح (132-136هـ.) بر اریکة خلافت تکیه زد ؛ و هنوز بغداد به پایتختی برگزیده نشده بود, ایرانیان در دارالخلافه رخنه کردند؛ که سردستة آنان خاندان برامکه بود؛ و از همین زمان بقول ابن طقطقی: «دولت برامکه ظهور کرد و امتداد یافت». خالدبن برمک نزد عبّاسیان مقام و مرتبهای خاص یافت و فرزندان و سایر افراد خاندانش نیز این مقام را یافتند. «خالد از رجال دولت بنیعبّاس بود و مردی فاضل و بزرگوار و کریم و هوشیار و آگاه به شمار میآمد. سفّاح او را به وزارت برگزید و همواره در دل وی جای داشت... خالد در نزد خلیفه دارای منزلتی بزرگ بود» . سفّاح آن مقدار خالد را دوست میداشت که اجازه داده بود دخترش بنام ریطه و دختر خالد در یک اطاق و کنار یکدیگر بخوابند. سفّاح برای اینکه محبّت و لطف خود را نسبت به خالد نشان دهد, روزی به وی گفت: من شبها بیدار میشوم و به این دو دختر سرکشی میکنم و هنگامی که میبینم پوشش از رویشان کنار رفته, آنرا دوباره رویشان میاندازم ؛ و این نهایت لطفی بود که یک خلیفه میتوانست نسبت به وزیر خود ابراز دارد. نام دختر خالد ذکر نشده است. با این اوصاف میتوان دریافت که تا چه حدّ آداب و رسوم و روش تربیتی دختران ایرانی در خاندانی چون خاندان خالد, که خود و پدرانش نگاهبان آتشگاه بزرگ و معروف «نوبهار» بلخ بودهاند, میتوانسته در وضع تربیتی و آداب اندرون حرمسرای سفّاح و بعد از او مؤثّر بوده باشد.نام مادر سفّاح هم ریطه و حارثیّه بوده است . بعدها ریطه دختر سفّاح به همسری خلیفه المهدی (158-169هـ.) درآمد؛ و بهمراه وی همان آداب و رسوم به دربار خلیفة بعدی منتقل گردید. او زنی کاردان و ثروتمند بود که وکیل مخصوص خود را داشت . میتوان انگاشت که برمکیان در پیشبرد کار او مؤثّر بودهاند. المهدی در حیره, نزدیکی کوفه با ریطه ازدواج کرد؛ و چون پس از ده سال خلافت درگذشت, پسرش که از همین زن بود, بر او نماز خواند . اگر به عقب بازگردیم میبینیم که در ابتدای حکومت اعراب بر نواحی گشوده شده, تعدادی از آنان زنان ایرانی از خاندان ساسانی یا از خاندانهای دیگر را به همسری گرفتند؛ که از آن جمله است یزیدبن ولیدبن عبدالملک که مادرش شاه فرید یا شاه آفرید نام داشت و او دختر فیروز ساسانی ؛ و یا لااقل از اعقاب این شاهنشاه بود.
خیز ران, زبیده, عبّاسه - سه زن معروف عهد هارونالرّشید
«هارون الرّشید» (170-193هـ) که زمان او را دوران افسانهای بغداد و یا بهتر گفته شود عصر طلائی خلافت عبّاسی باید نام نهاد, بسال 170هـ. بر اریکة قدرت تکیه زد. آنگاه بغداد چنان شهرت عالمگیر یافت که توصیف داستانی آن در کتاب «هزار و یک شب» آمده است؛ و تیسفون جدیدی در اذهان جهانیان زنده و روح این شهر در کالبد بغداد دمیده شد. دمندگان این روح کسانی نبودند جز ایرانیان و سنّتها و فرهنگ ایرانی که اینک با نیروی هرچه تمامتر وارد دارالخلافة عبّاسی گشته بود ». خاندان برمکی قوّة محرکة این جهش بودند. مسلّما“ مسئلة زن نیز از این تأثیرپذیری بیبهره نبود؛ و ما در این زمان با سه زن مشهور عهد عبّاسی یعنی خیزران مادر, زبیده همسر و عبّاسه خواهر این خلیفه روبرو میشویم؛ که هر یک از دیدگاه بحث حاضر, اهمیّت بسیار دارند.خیزران (خیزرانه): اگر کمی به عقب بازگردیم میبینیم که پس از المهدی, ابتدا فرزند ارشدش بنام الهادی باللّه (169 هـ.) و سپس فرزند دیگرش بنام هارون الرّشید به خلافت رسیدند. همسر المهدی و مادر این دو, خیز ران (خیزرانه) نام داشت که قبل از زناشوئی کنیز بود. او زنی با کفایت, سیاستمدار و آبادانی دوست بود و در کار حکومت وارد . آیا نمیتوان گفت که خالدبن برمک و تربیت او در ادارة کشور, خیزران را چنین پرورانیده بوده است؟ در زمان خلافت المهدی خیزران با آزادی نسبی در کاخ خود به رتق و فتق امور میپرداخت, سران اداری و سپاهی و سایر گروهها, به کاخش میرفتند. دستگاه اداری – اقتصادی فعّال و پرچنب و جوشی داشت؛ به شفاعت گناهکاران میپرداخت و «همواره امر و نهی میکرد». زمانی که الهادی به خلافت رسید, «به سبب غیرت بسیاری که داشت این کار را ناپسند دانست» مادر را نکوهش کرد و گفت: «به خدا سوگند اگر بشنوم یکی از امرا و خواصّ من بر در خانة تو بایستد گردن او را زده, اموالش را مصادره میکنم » دربارة معاشرت خارق العادة وی با شخصیّت های سپاهی و اداری حرفهائی نیز زده میشد که پسندیده نبود؛ و اینها بگوش الهادی میرسید. فرزند به مادر گفته بود: «زنان را به مهمّات ملک چه کار است؟ ایشان را قرآن باید خواند یا دوک پیش خود نهاده؛ زنهار که بعد از این در سرای بر هیچ مسلمان و ذمّی نگشائی». میرخواند با نقل این قضیّه, میافزاید: او در کارها دخالت میکرد و در «محافل نقل او سر زبانها بود»؛ و هادی از این امر در رنج و عذاب . از این گفته این موضوع بر ما روشن میگردد که در سنّت این خاندان و بطور کلّی اعراب, سواد زنان متشخّص بیش از خواندن قرآن نبوده و آنان جز در کارهای خانه و اندرون نمیبایست در امور دیگری دخالت کنند؛ و از گفتة دیگر که با «افراد ذمّی» معاشرت میکرده, میتوان دریافت که منظور, ایرانیان زردشتی بودهاند. خیزران به تهدیدات پسر وقعی ننهاده, بکار خود ادامه میداد. سرانجام کار آن چنان بالا گرفت که الهادی خوراک مسمومی برای مادر فرستاد تا او را از میان بردارد. خیزران توسّط کنیزی آگاه شد و توطئه فاش گردید؛ و از آن پس مادر در کار از میان برداشتن فرزندشد؛ که توفیق یافت و هادی را بقتل رسانید. باور بر آن بود که الهادی میخواسته برادرش هارون الرّشید را که بسیار مورد توجّه مادر بوده و به ولایت عهدی منصوب شده بوده, عزل کند, و برای فرزندش جعفر «بیعت گیرد»؛ و از اینروی خیزران که هارون را بسیار دوست میداشت و در او لیاقت فراوان یافته بود, بر جان وی بیمناک شد و هادی را بسال 170 هـ. از میان برداشت؛ و بدین ترتیب هارون الرّشید خلیفه گردید. نقش خیزران در روی کار آمدن این خلیفة مهمّ بوضوح نمایان است.
با آنچه که گذشت میتوان چنین نتیجه گرفت که: 1- خیزران که کنیزی بیش نبود, و موقعیّتی مهمّ یافت, زنی با لیاقت و کفایت بوده است؛ که در امور حکومتی چه در زمان همسر و چه در زمان دو فرزندش که هر سه خلیفه بودهاند, دخالت مستقیم داشته است.
2- ایرانیان در دربار گونه, یا بهتر گفته شود ستاد عملیّاتی این زن کارگزار بودهاند؛ بخصوص خاندان برمکی. چنانکه میرخواند در جملهای بسیار گویا مینویسد: «یحیی برمکی بر استصواب خیزران مهمّات را فیصله میداد »؛ و این زن به یاری وی نیاز مبرم داشته است. سرانجام اینکه این دخالتهای مستقیم توانسته بود, فرهنگ ایرانی را در این دستگاه بگستراند. از عاقبت خیزران اطّلاعی در دست نیست. ولی میتوان انگاشت که نزد فرزندش خلیفه هارون الرّشید معزّر میزیسته است.
زبیده: امّ جعفر زبیده, دختر جعفر بن منصور خلیفه, همسر هارون الرّشید و مادر امین, خلیفة بعدی, از خاندان هاشمی و شخصیّتی مهمّ در دستگاه خلافت عبّاسی و جزء زنان مشهور و کارساز این عهد بوده است. او آن مقدار اهمیّت داشت که هرگاه میخواستند نام امین فرزندش را ببرند, میگفتند: «محمّدبن زبیده, امین». ابن طقطقی گزارش میدهد: «در میان خلفای بنی عبّاس کسی که پدر و مادرش هاشمی باشند, جز امین وجود نداشت ». زبیده در زمان خلافت پسرش امین در کارها دخالت میکرد و بقول همو: «در رأی اندیشه از امین استوارتر بود »؛ و این گفتهای بس مهمّ است. هنگامی که امین به خلافت رسید و با وی بیعت شد, زبیده که در رقّه بسر میبرد, به بغداد آمد و «امین با جماعتی از وجوه کشور از بغداد به استقبال او رفت. خزائن هارون الرّشید نیز با او بود ». در گرفتاری بزرگ بر سر حکومت و اختلاف بین امین و برادرش مأمون, زبیده پیوسته احتیاط را رعایت میکرد و هنگام درگیریها, به فرزند و اطرافیانش سفارش میکرد که با او با احترام و ملاطفت رفتار شود .
پس از آنکه اختلافات بین دو برادر به جنگهای خونین تبدیل شد و بین یاران طاهر ذوالیمینین و امین نبرد درگرفت و سپاه امین شکست خورد؛ او را که همراه مادرش زبیده در قصر خلد بسر میبرد, بیرون آورده, در قصر المنصور زندانی کردند؛ و سرانجام امین را بقتل رسانیدند. آنگاه زبیده و دو پسر دیگرش را از بغداد به «بلاد زاب اعلی فرستادند »؛ ولی به او صدمهای نزدند . زبیده نزد همسرش نفوذ و احترام بسیار داشت و در بعضی امور سیاسی آن زمان دخالت میکرد. او از ثروت فراوانی بهرهمند بود و دستگاه فرمانروائیاش از این جهت نیز شهره بود؛ چنانکه به عنوان نمونة «بوزینهای» داشت که تنها سی مرد با لباس و سلاح مخصوص, خدمتکار او بودند و در التزام رکابش. هرگاه شخصیّتی به دیدن زبیده میرفت, میبایست دست «بوزینه» را بوسه دهد. از اهمیّت و آوازة این حیوان در کاخ داستانها نقل شده است . زبیده ابنیة خیر بسیاری ساخت و از جهت فرهنگی نیز اهمیّت داشت. زمانی که به حجّ رفته بود, آب چاه زمزم در اثر خشکسالی کم شده بود. او دستور داد تا چاه را ته زنی کردند و آب اندازه شد؛ در مکّه نیز ابنیهای چند بنا نهاد . در بغداد فرمان داده بود تا قصر باشکوهی بنام القرار در نزدیکی کاخ خلد که مقرّ خلفا بود, ساخته شد ؛ که به احتمال قریب به یقین کاخ اختصاصی وی بوده؛ و این همه تقلیدی از آبادانیهای عهد ساسانی بوده است. دربارة نفوذ سیاسی زبیده نزد همسرش اندکی بعد گفتگو خواهد شد.
عبّاسه: عبّاسه خواهر هارون الرّشید, دختری جوان و زیبا بود که داستان زندگی وی چون یک تراژدی عشقی وارد تاریخ گردید؛ و در آن یک شخصیّت ایرانی با نفوذ قهرمان ماجرا بود. واقعه از این قرار است که هارون الرّشید عبّاسه را بسیار دوست میداشت و همواره او را به بارگاه و کنار خود فرا میخواند. این زمان اوج نیروی ایرانیان و در رأس آنان خاندان برمکی در دستگاه خلافت است که بحث آن گذشت؛ و جعفر پسر یحیی برمکی وزیر هارون الرّشید, نزد خلیفه قرب و منزلتی فراوان داشت؛ و او نیز پیوسته در حضورش حاضر بود. از این رو خلیفه به جعفر این گونه امر کرد: چون تو و عبّاسه همواره در نزد ما هستید و گاه در بارگاه تنها با یکدیگر میمانید, صلاح در آنست که عبّاسه را به عقد خود درآوری «تا نگاه کردن به او برایت حلال باشد؛ ولی نباید بدو نزدیک شوی». جعفر جوانی زیباروی بود و شایستگی آنرا از هرجهت داشت که داماد خاندان خلافت باشد؛ ولی اگر فرزندی از آندو در وجود میآمد, خطرآفرین میشد. او ابتدا نپذیرفت؛ تا اینکه بناچار به امر خلیفه تن در داد؛ و عبّاسه و جعفر به عقد ازدواج یکدیگر درآمدند, بدون اینکه با یکدیگر تماسی داشته باشند. بقول میرخواند: «جعفر جوانی زیبا طلعت بود و عبّاسه را دوست میداشت»؛ ولی به خواست خلیفه و بنا به قولی که داده بود, و خطرهای فراوانی در آن میدید, تن به نزدیکی با او را نمیداد. عبّاسه به مادر جعفر که بانوئی والامقام بود, التجا جست و از او مصرا“ خواست تا پسرش را به این کار راضی کند. مادر نیز پذیرفت و سرانجام وصلت مجازی به وصلت واقعی تبدیل شد . پس از چندی از ایندو دو فرزند در وجود آمدند؛ که البتّه پنهان از هارون الرّشید, خارج از بغداد نگاهداری و بزرگ میشدند. سرانجام خلیفه از این راز آگاه شد و بقول ابن طقطقی «همین امر سبب نکبت و برافتادن برمکیان شد »؛ یا بهتر گفته شود, بهانهای گردید تا این خاندان شریف, اصیل و ایران دوست از میان برداشته شوند. به احتمال قریب به یقین خلیفه که از آنان بیمناک بود, این وضع را پیش آورد تا منجر به این فاجعه گردد.
در اینجا لازم است شمّهای از نیروی فراگیر خاندان برمکی در دستگاه خلافت تا این زمان گفته شود تا مسائل مورد بحث بهتر و بیشتر روشن گردد: میدانیم که برمکیان از خاندانی روحانی و از شخصیّت های مهمّ ایرانی از اهالی بلخ بودند که ریاست آتشگاه بزرگ, مهم, ثروتمند و باشکوه «نوبهار» را در این شهر در دوران پیش از اسلامی برعهده داشتند؛ و از زمان تشکیل خلافت عبّاسی وارد آن دستگاه گشته, به مقام وزارت رسیده و اغلب افراد این خاندان مشاغل حسّاس را برعهده گرفته بودند. آنان پاسدار سنن و فرهنگ ایرانی در این فرمانروائی بودند و حقّی بزرگ برگردن ایرانیان داشتند. مادر فضل بن یحیی برمکی به هارون الرّشید شیر داده, خلیفه برادر رضاعی فضل بود. یحیی فرزند خالد برمکی, زمانی که خواسته بود اهمیّت خاندان خویش را گوشزد کند, گفته بود: «رشید نوزادی بود که بما سپرده شده و از پستان زنان ما شیر خورد و در دامن ما تربیت شد ». زمانی که هارون الرّشید بر سر کار آمد, همة امور در دست یحیی بن خالد برمکی قرار گرفت؛ و به یاد داریم که در این مورد میرخواند گفته بود: «یحیی به استصواب خیزران مهمّات را فیصله میداد » و در امر جانشینی هارونالرّشید عهدهدار مهمّترین نقش بود؛ و الهادی که دشمن مادرش خیزران ومخالف سرسخت روی کار آمدن برادرش هارون الرّشید بود؛ زمانی خالد را «سگ ملحد» خوانده بود . برمکیان که در گذشتهای نه چندان دور از دین زردشتی خارج شده و به اسلام گردیده بودند, عهدهدار سنن گذشته بشمار میرفتند؛ و همواره مورد سوء ظنّ دستگاه خلافت و بخصوص حاسدان بودند؛ و باز هم کسانی بودند که آنان را «مجوس» میخواندند. برمکیان از ثروت, مکنت و قبول عام برخوردار بودند؛ و کاخ آنان روبروی قصر خلد, مسکن هارون الرّشید در آن سوی دجله قرار داشت؛ که با آن پهلو میزد. تنها این رود بین دو کاخ فاصله بود؛ و خلیفه که در ایوان قصر خود مینشست, شاهد آمد و رفتها و رونق بسیار فراوان آن بارگاه بود. در اوایل کار خود, این رونق را تحسین میکرد؛ و چندی که گذشت به آن حسادت میورزید. آنان به آن حدّ ارج و قرب داشتند که در زمان وزارت به حجّ میرفتند که اصولا“ این کار معمول نبود . خلاصه آنکه برمکیان در این زمان در اوج قدرت بودند و از این اعتبار برای تجدید حیات و استحکام پایههای نیمه فرو ریختة فرهنگ ایرانی و مقام و منزلت ایرانیان, چه در داخل دستگاه و چه در ایران سود میجستند و مورد حسد و گاه غضب کارگزاران حکومتی قرار داشتند.
بازگردیم به پایان ماجرا و نابودی این خاندان. واقعه این گونه رخ داد که زبیده, که در مبحث پیش گفتیم نزد همسرش قرب و منزلت فراوان داشت و در کلیّة امور دخالت میکرد؛ و او نیز خطر برمکیان را احساس کرده و از شخص یحیی نیز رنجیده خاطر بود, به قضیة عبّاسه پی برد, خلیفه را از آن آگاه ساخت و هارون الرّشید که منتظر فرصت بود, دستور داد تا جعفر را بقتل رسانیدند. این واقعه بسال 188هـ. اتّفاق افتاد. پس از قتل جعفر, خاندان برمکی به نابودی کشانیده شدند و اموالشان مصادره شد؛ و این گونه است که میتوان دریافت کینه و حسدی بالاتر و عمدهتر از ماجرای غم انگیز «عبّاسه و جعفر» از برامکه در دستگاه حاکمه وجود داشته؛ و این بهانهای از پیش ساخته و پرداخته بیش نبوده است. مادر جعفر را نکشتند؛ ولی او ذلیل و خوار گردید و از خان و مان خود رانده شد. او گفته بود: «منکه تنها چهارصد مقنعة گرانبها داشتم» حال یکی هم ندارم که سر خود را با آن بپوشانم . کاخ برمکیان که حسد خلیفه را از ماورای دجله برمیانگیخت, نیز از دست صاحبانش خارج گردید ؛ و بدین ترتیب تراژدی «عبّاسه و جعفر» و ماجرای شگفت برمکیان پایان پذیرفت و چندی نگذشت که این خاندان جای خود را به خاندان دیگر ایرانی داد تا ایرانیّت و فرهنگ آنرا به جلو راند. پس از جعفر از زندگی عبّاسه آگاهی نداریم؛ ولی میتوان انگاشت که زندگی او نیز پایان خوبی نداشته. از عاقبت فرزندان وی هم بیخبریم.
مأمون و زنان نقشساز عهد او
«پس از هارون الرّشید اختلالی در امر حکومت ایجاد شد که دلیل آن کشمکش بین عنصر ایرانی و عرب بر سر ادارة دارالخلافه بود. سر دستة هواخواهان برتری ایرانیان مأمون و سردستة هواخواهان برتری اعراب, امین, دو پسر هارون الرّشید بودند» . در مبحث قبل دیدیم که از مسببین براندازی خاندان برمکی زبیده بود؛ که اینک در مقام مادری امین نقش آفرین گرددیه بود. با کوشش وی و عنصر عرب, بسال 193هـ. امین به خلافت رسید و مأمون از بیحرمتی و احیانا“ زندان و قتل در امان ماند . با همة تدبیرها و اقدامات سیاسی زبیده, امین از این ماجرا جان سالم بدر نبرد؛ زیرا در خراسان طاهر ذوالیمینین که او را از اعقاب «رستم دستان» دانستهاند, حکومت جدیدالتّأسیس «طاهریان» را برپا داشت و به هواخواهی مأمون که او نیز در خراسان بود, برخاست و در کار آن شد که ایرانیان را از زیر یوغ اعراب برهاند. از اینرو وی به بغداد آمد, طیّ نبردی که چهارده ماه بطول انجامید, سرانجام خلیفه امین در جنگ کشته شد؛ و طاهر سروی را نزد مأمون به خراسان فرستاد ؛ و چنانکه دیدیم زبیده از مهلکه جان سالم بدر برود؛ ولی نیمی از آنچه که بر سر خاندان برمکی آورد, بر سر خود او آمد. با آنچه که گذشت میتوان دریافت که در زندگی سیاسی و روی کار آمدن کوتاه مدّت امین که جوانی «خوش گذران» بود ؛ و بازیچة دست دولتمردانی که بشدّت از نیروی روزافزون ایرانیان بیمناک بودند؛ مادرش, زبیده – امّ جعفر – نقش مؤثّری برعهده داشته است.زینب و زینبیّون
سرانجام مأمون بسال 195هـ. و اگر نبردها را ملاک قرار دهیم بسال 198هـ. به خلافت رسید « و تحت تأثیر تلقینات ایرانیان که گرداگردش را فرا گرفته بودند, زمانی که هنوز در خراسان اقامت داشت, فرمان داد تا حکومتیان بجای لباس سیاه که «شعار بنیعباّس» بود, لباس سبز بر تن کنند که «شعار علویان» بود؛ و خود نیز چنین کرد. امام هشتم شیعیان علی بن موسی الرّضا (ع) را به ولیعهدی برگزید؛ که از آن پس «رضای آل محمّد(ص) نامیده شد»؛ و در مشهد سکنی گرفت. بسال 204هـ. زمانی که مأمون از خراسان راهی بغداد گردید تا بر مسند خلافت تکیه زند, لباس خود, فرمانده و همة اطرافیانش «سبز» بود . باید توجّه داشت که پس از نابودی برمکیان, در این زمان فضل بن سهل و زیر ایرانی مأمون و خاندانش جای آنان را گرفته بودند و بر سنّتهای ایرانی پای میفشردند. پس از رسیدن مأمون به بغداد با «لباس سبز» بر تن, عبّاسیان با او به گفتگو نشستند تا چون گذشته رنگ سبز را تبدیل به سیاه سازند و آب رفته را بجوی بازگردانند. از جملة شخصیّتهائی که در این مذاکرات شرکت داشت, زنی مهمّ و سیاستمدار بنام زینب, دختر سلیمان بن عبدالله بن عبّاس عمّة وی بود که بقول ابن طقطقی «از حیث سنّ و مقام در طبقة منصور قرار داشت؛ و بنی عبّاس به او بسیار احترام مینهادند و زینبیّون بدو منسوب اند»؛ که در عراق عرب گروهی مهمّ بشمار میآمدند. زینب به مأمون گفت: چه چیز ترا واداشت تا خلافت را از خاندان خود به خاندان علی(ع) برگردانی؟ و مأمون در پاسخ گفت: «ای عمّه» چون دیدم در گذشته زمانی که علی(ع) خلیفه شد, با بنیعبّاس بسیار خوبیها کرد و شغلهای حسّاس و مهمّ را به آنان واگذار نمود؛ در حالیکه کسی از خاندان من با خاندان او خوبی نکرده بود, این کار را کردم. زینب بدنبال بحث و گفت و گو در این زمینه که بین آندو به درازا انجامید,گفت: بجای اینکه خلافت را به دست آنان بسپاری, تو نیز مانند آنان کن و به انواع دیگر پاداششان ده؛ و سرانجام مأمون را واداشت تا رنگ لباس را تغییر دهد: «مأمون نیز درخواست وی را اجابت کرد و به مردم فرمان داد «لباس سبز» را تغییر دهند و چون گذشته لباس سیاه را برتن کنند ». بدین ترتیب رقابت دو عنصر عرب و ایرانی که بگونة نمادین در رأس یکی فضل بن سهل وزیر ایرانی و در رأس دیگری زینب از زنان پرنفوذ عبّاسی و عمّة مأمون قرار گرفته بودند, به نفع اعراب پایان پذیرفت. بخصوص که به دستور مأمون فضل بن سهل نیز بقتل رسید؛ و علی بن موسی الرّضا (ع) بقول ابن طقطقی «بر اثر خوردن انگور» درگذشت . فرزندان زینب و افراد خاندان وی طیّ سالیان متمادی شغلهای نقابت و وزارت را دارا بودند و به احترام جدّة بزرگ خود, بدنبال نامشان عنوان «زینبی» گذاشته میشد. از خاندان زینبی افرادی وزیر راشد بالله, متّقی لامرلله و مستر - شد و مقتضی بودند؛ و از آن میان از همه مهمتر ابوالقاسم زینبی بود که با مقام وزارت, در دربار سلطان مسعود غزنوی نیز ارج و قرب بسیار داشت . با اینهمه و بگونهای دیگر و غیرمستقیم نفوذ ایرانیان را در دستگاه مأمون همچنان میبینم که با وصلتهائی ادامه یافت؛ چنانکه یکی از دختران این خلیفه که بنام امّالفضل معروف است, بدستور پدر, به همسری محمّد پسر امام رضا (ع) درآمد؛ ولی از این ازدواج خواسته یا ناخواسته فرزندی در وجود نیامد؛ که البتّه اگر پسری از این زن متولّد میگردید, میتوانست در مسائل جانشینی ایجاد اختلال نماید و بار دیگر نفوذ خاندان علوی تجدید حیات یابد. کابین این دختر دو میلیون درهم بوده است . ابن خلدون گزارش میدهد که مأمون پول فراوانی در اختیار محمّدبن علی بن الرّضا قرارداد و از او خواست تا با امّالفضل ازدواج کند ؛ که به احتمال قریب به یقین برای جلب رضایت وی پس از پدر ارجمندش بوده است. فضل از همسر دیگر این زن در وجود آمده بود.دنبالة نفوذ ایرانیان
مأمون پس از فرو نشستن غائلة جانشینی و بقتل رسانیدن فضلبن سهل, برادر وی بنام حسن بن سهل را به وزارت برگزید, او را مورد ملاطفت قرار داد؛ و دخترش بنام پوران (بوران) را به همسری گرفت. جشن عروسی که در واسط در تیول خاندان سهل انجام شد, کاملا“ جنبة نمادین داشت تا بار دیگر نیروی ایرانیان جلوه نماید. مأمون برای این منظور همراه با تعداد کثیری از اطرافیان, خویشان و سپاهیان خود به «فم الصّلح» در واسط رهسپار شد . حسن بن سهل جشن عروسی را چنان مفصّل برپا داشت که کم نظیر بود: «چندان اموال صرف نمود و مروارید نثار کرد که نهایت نداشت... در آن میهمانی گویهائی از عنبر ساخته در وسط هر یک از آنها رقعهای نهاده شده بود که نام دیهی از دهکدههایش را در آن نوشته بودند. سپس آن گویها را نثار کرد؛ و هر کس از آن گویها به دستش میافتاد, آنرا میگشود و مزرعهای را که نامش در رقعه نوشته شده بود, تصرّف میکرد». آن مقدار این جشن مفصّل بود که مأمون حسن بن سهل را به اسراف نسبت داد. «گویند کلیّة هزینة مهمانی فم الصّلح به پنجاه میلیون درهم بالغ شد. در آن مهمانی حسن بن سهل برای مأمون حصیری زربفت گسترد که هزار دانة مروارید درشت بر آن نصب شده بود ». مأمون چهل روز در آنجا اقامت گزید و سپس به بغداد بازگشت . با آنچه که گذشت میتوان دریافت که حسن بن سهل و بطور کلّی خاندان سهل ثروت بسیار داشتهاند؛ که در این زمینه باز هم روایاتی وجود دارد؛ و حاکی از نفوذ ایرانیان در دستگاه خلافت میباشد. مأمون به حسن علاقمند بود؛ ولی او بعلّت قتل برادرش, از خلیفه کینه به دل داشت؛ سرانجام نیز خانه نشین شد و در سال 236هـ. در دوران متوکّل خلیفه, درگذشت . احتمالا“ او بدلیل وجود دخترش و گوشهنشینی, جان سالم بدر برده بود. پوران (بوران) همواره مورد لطف و احترام همسرش بود . دربار وی بمنزلة پایگاهی برای نفوذ ایرانیان در دارالخلافه بشمار میرفت؛ و به شفاعت وی نزد مأمون مجرمینی تبرئه میشدند . معروف است که «خوراک بورانی» که از بادمجان و کشک تهیّه میشد» و از غذاهای ایرانی است, دست پخت این بانو بود که خلیفه آنرا دوست میداشت؛ و بدین جهت این خوراک به «بورانی» شهرت یافت .در خاتمة این مبحث لازم به ذکر است که مادر مأمون نیز بانوئی ایرانی بود که مراجل نام داشت و از اهالی بادغیس که به کنیزی گرفته شده بود . از زنان متنفّذ دیگر عهد مأمون یکی هم امّ عیسی, همسر دیگر وی و دختر خلیفه موسی الهادی بود که در امور حکومتی دخالت داشت ؛ ولی ایرانی نبود.
پس از ماجراهای امین و مأمون و با مرگ این خلیفه بسال 218هـ. برای مدّتی از زنان متنفّذ خبری نمییابیم. تنها میدانیم که قبیحه که ابتدا کنیزی بود که به همسریالمتوکّل درآمد و خلیفه المعتز (حدود سال 252هـ.) از او در وجود آمده بود, از زنان معروف دستگاه خلافت بوده است. او ثروت فراوانی داشت و خرج بسیار میکرد . مادر خلیفه المهتدی ورده نام داشت که احتمالا“ نامی ایرانی است.
تسلّط آل بویه بر بغداد و نقش زن در دارالخلافه
زمانی که پس از صفّاریان, آل بویه (322-490هـ) قدرت را در ایران غربی و جنوبی و مرکزی در دست گرفتند و شیراز را پایتخت ساختند, در آبادانی این شهر چنان کوشیدند که با بغداد به رقابت پردازد؛ درحالیکه در گذشته صفّاریان نیز چنین کرده بودند؛ و در کار آن بودند که حکومت خویش را تا بغداد توسعه بخشند. بدین تربیت رقابت بین حکومتهای ایرانی و دستگاه خلافت در این دوران به اوج خود رسیده, نفوذ ایرانیان در دارالخلافه بیش از پیش چشمگیر گشته و نیروی آنان فزونی گرفته بود. آل بویه که تهدیدی جدّی برای عبّاسیان به شمار آمدند, نه تنها خواهان استقلال کامل, بلکه خواهان تسلّط بر بغداد نیز بودند. آنان با کوششی خستگیناپذیر, توانستند بر چنان قدرتی دست یابند که در برابر دارالخلافه, دستگاهی جداگانه برای خود ترتیب دهند, شاهزادگان بویی را از شیراز به این مقرّ گسیل دارند و وزیر و قاضی القضات در آن مستقر سازند تا به حکومت پردازند و همزمان با ردّ و بدل کردن پسر و دختر برای ازدواج پایههای این حکومت را استحکام بخشند. در گرماگرم روی کار آمدن آل بویه, بغداد که دوران فرمانروائی خلیفه المقتدر باللّه (295-320هـ) را میگذرانید, شوکت و اعتبار و ثروت فراوان یافته بود. در امر حکومت شاهد نفوذ مادر این خلیفه بنام سیّده میباشیم که در امور دخالت داشت. او زنی مقتدر و مشهور و در کار سیاست وارد بود. در عزل و نصب وزراء دخالت داشت؛ چنانکه ابوالعباس احمدبن عبیدالله که منشی سیّده بود, ابتدا توسّط وی به وزارت رسید؛ ولی پس از چندی که مورد بیمهری او قرار گرفت, از شغل خود عزل گردید . سیّده به چنان ثروتی دست یافته بود که هر ساله تنها «هزارهزار {یک میلیون} دینار درآمد املاکش بود ». در این زمان فخرالملک وزیر بهاء الدّوله در بغداد مقیم بود. از آن پس آل بویه با استقرار در حکومت و بمنظور دنبال کردن اهداف خود, به سنّت مواصلت با خاندان عبّاسی ادامه دادند؛ بگونهای که این وصلتها رسمی کاملا“ متداول و معمول گردید. در سال 369هـ. عضدالدّوله مهمترین فرمانروای بویی, دختر بزرگ خود بنام شاهناز (شاه زنان) را به ازدواج خلیفة وقت الطائع درآورد. کابین وی «صدهزار دینار» معیّن گردید و جشن عروسی مفصّلی ترتیب داده شد. هدف از این ازدواج تولّد پسری از نسل عبّاسی بود تا خلیفه گردد و بدین ترتیب خلافت به آلبویه منتقل شود. الطائع که منظور عضدالدّوله را دریافت, با وجود علاقة فراوان به دختر, به او نزدیک نشد تا فرزندی در وجود نیاید. سرانجام بانو شاهناز بیآنکه صاحب فرزندی گردد بسال 386هـ. درگذشت؛ و ثروتی بسیار هنگفت از خود برجای گذاشت؛ که پس از وی به برادرش بهاءالدّوله رسید که از جانب پدر فرمانروای بغداد گشته بود؛ و بدین ترتیب بر نیروی مادّی وی نیز بسیار افزوده شد. پس از فوت الطائع که پنج سال زودتر از فقدان همسرش اتّفاق افتاده بود, خلیفه القادر (381-423هـ) دختر بهاءالدّوله را به همسری گرفت و «مبلغ صد هزار دینار صداق او کرد ». این مهریههای سنگین, از سوئی اهمیّت و اعتبار آل بویه را نشان میدهد؛ و از سوی دیگر ثروتی که از طریق دختران آنان در بغداد گرد میآمد. گذشته از شاهزاده خانمها, یک بانوی شیرازی در بغداد کرّ و فرّی یافته بود که در امر سیاست دخالت میکرد و او نیز ثروت بسیار فراهم آورده بود. این بانوی شیرازی که شخصیّتی فرهیخته بود, زبان عربی را با فصاحت تکلّم میکرد و توانسته بود در جامعة اشرافی بغداد راه یابد و درنتیجه منتقلکنندة سنّتهای ایرانی در آن جامعه باشد.
فرمانروایان آل بویه در بغداد چنان قدرتی یافتند که توانستند از خلفا, چون ساسانیان عنوان «شاهنشاه» گیرند؛ که این رسمی شد که در طول دوران حکومت آنان ادامه یافت. در منابع گاه آنان «سلطان بغداد» نیز خوانده شدهاند . نتیجه آنکه با فرمانروائی در کنار دستگاه خلافت, ورود دختران ایرانی و همراهانشان به دارالخلافه, توانست آداب و سنن ایرانی را نه تنها در حرمسراهای خلفا, بلکه در سراسر بغداد منتشر سازد.
سلجوقیان ادامهدهندة راه آلبویه در دستگاه خلافت
پس از سقوط آلبویه توسّط سلجوقیان, طغرل, مؤسّس این سلسله (429-455هـ.) سیاست گذشته را در قبال دستگاه خلافت ادامه داد. او بسال 447هـ. وارد بغداد گردید و از خلیفة وقت, القائم بامرالله عنوان «سلطان» گرفت . رسم ازدواج دختران ایرانی و ترکان سلجوقی با خلفا در این دوره نیز ادامه یافت. اوج کاربرد این وسیله در زمان ملکشاه سلجوقی بود؛ که خود را فرمانروای بغداد میدانست و به دفعات در آن شهر ساکن شد و با عملیّات نمایشی و نمادین این حاکمیّت را عینیّت بخشید. کارهای اداری برعهدة کارگزاران ایرانی و امور نظامی برعهدة ترکان دست نشاندة سلجوقیان بود. المقتدی بامرالله (467-487هـ) که پس از القائم بامرالله بر سر کار آمده و معاصر با ملکشاه بود, برای ایجاد ارتباط بیشتر و حفظ اریکة خود, دختر سلطان یا بقولی خواهر وی را به همسری گرفت. ملکشاه بمنظور جلوه دادن شکوه و نیروی حکومتی خود, دستور داد تا اموالی را همراه وی نمودند (جهیز) که تصوّر میرود منابع در توصیف آن راه اغراق پیمودهاند. میرخواند دربارة این جهیز, چنین مینویسد: صدوسی قطار شتر, بار آنها زر و سیم و اجناس قیمتی و امتعة نفیس که همه را با دیبای رومی پوشانیده بودند. هفتاد و چهار استر با جرسها و قلاّدههای زرّین. بار شش رأس از استرها, دوازده صندوق نقره, مملوّ از جواهر. سی اسب که زینهای مطلاّ و مرصع داشتند, کجاوة عروس را میکشیدند. ترکان خاتون همسر ملکشاه, خواجه نظام الملک وزیر و چند تن از ارکان دولت, وی را همراهی میکردند. هنگامی که این موکب به نزدیکی بغداد رسید, مردم برای تماشا و استقبال بسوی آن شتافتند. شب هنگام بود که دختر به دارالخلافه رسید. چندان شمع و مشعل در دست همراهان وی بود که شهر روشن شده بود. گرد کجاوة عروس سیصد کنیز «پری پیکر» و در جلو و عقب آن خواجه سرایانی در حرکت بودند که تعدادشان از شمارش خارج بود. «در بغداد هیچکس مثل آن, شبی نشان نمیدهد». فردای آن روز, خلیفه ضیافت عظیمی ترتیب داد که تنها چهل هزار من شکر صرف شیرینی و شربت شد؛ و از این مقدار شکر, سایر اطعمه و اشربه را میتوان قیاس گرفت. او به همة اطرافیان عروس خلعت بخشید. با این همه, دیری نپائید که میان خلیفه و سلطان بر سر در دست داشتند فرمانروائی دشمنی ایجاد شد؛ و شاهزاده خانم به اصفهان بازگردانیده شد . راوندی در کتاب خود «راحت الصدور» نام این دختر را مهملک خاتون و او را خواهر ملکشاه دانسته است؛ و میافزاید که از او و خلیفه پسری بنام جعفر در وجود آمد که توسّط ترکان خاتون پرورش یافت؛ و در کار آنکه او را در اصفهان به خلافت نشانند. ترکان خاتون که زنی مقتدر و سیاستمدار بود, او را امیر جعفر «امیرالمؤمنین» میخواند؛ ولی پس از مرگ زودرس ملکشاه, به درخواست خلیفه جعفر را به بغداد فرستاد؛ و در عوض برای سلطنت بر حکومت سلجوقی, بنام محمود پسر ترکان خاتون خطبه خوانده شد .آخرین سفر ملکشاه به بغداد بسال 485هـ. انجام گرفت؛ که به احتمال قریب به یقین برای خاتمه دادن بکار خلیفه بود. این بار او برای نمودار ساختن فرهنگ ایرانی و رونق بخشیدن هرچه تمامتر به آن، در بغداد «جشن سده» را برپا داشت؛ آنگونه که بقول ابن خلدون: «مردم بغداد چنین جشنی را در عمر خود ندیده بودند »؛ و همچنین در همین سال بمنظور استحکام حاکمیّت خویش از خلیفة وقت المقتدی خواست تا از پایتخت خارج شود؛ و امور را به دست وی سپارد؛ ولی هجده روز بعد از ورود خود به بغداد, به بیماری و تب مبتلا گشت در ماه شوّال همان سال درگذشت. آیا در این واقعه توطئهای در کار بوده است؟ نمیدانیم. در این سفر ترکان خاتون و پسر خردسالش محمود همراه وی بودند. محمود در آن زمان چهار سال داشت. خلیفه به او لقب ناصرالدّوله بخشید . ابن طقطقی در این باره نظر دیگری ابراز داشته است که صحیح بنظر نمیرسد. او این زن را زبیده نامیده که ملکشاه او را در دارالخلافه به همسری گرفته؛ و از وی محمود در وجود آمده بود . در کتاب «راحهالصّدور» که دربارة سلجوقیان است و معاصر با آنان نگاشته شده, آمده است که محمود از ترکان خاتون که ترک نژاد بود, در وجود آمده و مادر میخواست که پس از ملکشاه او به سلطنت و حتّی خلافت رسد. زبیده خاتون, همسر دیگر سلطان و دختر امیر یاقوتی از فرماندهان ملکشاه بوده است . سیاست, کیاست و اهمیّت ترکان خاتون در منابع ستوده شده است . خلیفه المقتدی نیز دو سال بعد درگذشت, درحالیکه حکومتی سست و لرزان و فاقد نیرو داشت.
همگام با ملکشاه, وزیر قدرتمندش نظام الملک نیز در بغداد جایگاهی بس والا یافت, در واقع او بود که زمام امور را در دست داشت. خواجه پیوسته افراد کار آمد و مهمّ را زیر چتر حفاظتی خود میگرفت و به تقویت فرمانروائی سلجوقی میپرداخت از جملة این افراد, عمیدالدّوله محمّدبن محمّدبن جهیز, از بزرگان دستگاه خلافت و رسول دارالخلافه در عهد خلیفه القائم و المقتدی بود؛ که از جانب آنان نزد سلاطین سلجوقی پیغام میبرد. او مردی «فاضل و بسیار خردمند بود». خواجه نظام الملک دربارة او گفته بود: «چه خوب بود من فرزندی مانند عمیدالدّوله میداشتم»؛ و سرانجام دختر خود بنام صفیّه را به همسری او درآورد؛ و با نفوذی که داشت وی را وزیر المقتدی گردانید؛ و «کلیّة امور را در اختیارش نهاد». مقتدی که احتمالا“ او را دستنشاندة خواجه و قدرتمند میدید, پس از چندی از وزارت عزلش کرد؛ ولی عمیدالدّوله با شفاعت خواجه بر سر شغل خود ابقا شد. ابنهباریّة شاعر, این وزیر را در شعری هجو کرده؛ که ترجمهاش اینست: «اگر صفیّه نبود تو دوباره به وزارت نمیرسیدی. پس ای مولانا سپاس بگزار که بوسیلة آن وزیر شدی». عاقبت در این کشمکشها, عمیدالدّوله را از وزارت خلع و در زندان دارالخلافه محبوس کردند؛ و پس از چندی جنازة او را از آنجا بیرون آوردند. از او نیز شعری با این مضمون باقی است: «ای که خواستار مجد و عظمتی, عظمت و مجد جز با در خطر انداختن جان و مال به دست نخواهد آمد ».
نتیجه آنکه در عهد ملکشاه و وزیر بزرگش خواجه نظام الملک, که دورة اوج اقتدار سلجوقیان است, عملا“ دستگاه خلافت تحت سلطة آنان اداره میشد؛ و ردّوبدل کردن دختران بین حکمرانان و دولتمردان, نمایانگر این سلطه و توسعة فرهنگ و تمدّن ایرانی در بغداد بوده است.
پس از ملکشاه
در زمان المستضئی بامرالله, زنی زیبا, نیکوکار و ثروتمند بنام بنفشه را در دارالخلافه نقشآفرین مییابیم؛ که احتمالا“ ایرانی بوده است؛ و همسر خلیفه؛ و مورد علاقة فراوان وی. بقول ابن اثیر «این خانم, نیکوکاری و احسان و بخشش زیاد میکرد». بنفشه بسال 598هـ. درگذشت .در عهد النّاصرلدّین الله (575-623هـ.) با سه زن روبرو میگردیم که اهمیّت فراوان داشتهاند. یکی زمرّد خاتون مادر وی و دو دیگر سلجوقه خاتون و خلاطیّه, همسران وی. زمرّد خاتون ترک نژاد و کنیز پدرالنّاصر بود و امّ ولد لقب داشت. بدین گونه این خلیفة مهمّ و مقتدر نیز از کنیزی احتمالا“ صاحب نام در وجود آمده بود. زمرّد خاتون نیکوکار و آبادانی دوست بود. مهمترین ابنیهای که به دستور او ساخته شد, یکی کاروانسرائی در مأمونیه و دیگر مدرسهای در بغداد بود. بسال 599هـ. درگذشت؛ و «جنازة او را بطور نمایان تشییع کردند و مردم بسیاری بر او نماز گزاردند و در آرامگاهی که در جانب غربی بغداد خود ساخته بود, به خاکش سپردند . بعدها یکی از پسران الناصر نیز در این آرامگاه مدفون گردید . مشخًص نیست که این فرزند از کدام زن بوده است؟ سلجوقه خاتون یکی از همسران النّاصر, دختر قلیچ ارسلان بن مسعود بن قلیچ ارسلان, فرمانروای سلجوقی روم و در ابتدا همسر نورالدّین محمّد قرا ارسلان فرمانروای ایالت حسن کیفا بود. پس از درگذشت نورالدّین محمّد, این بانو بعلّت اهمیّت و ثروتی که داشت به عقد خلیفه درآمد. بقول ابن اثیر: «بزرگان خاندان او شهرتی داشتند و از شاهان سلجوقی بودند و از اکابر ملوک اسلام بشمار میرفتند». برادرش همسر ملکة گرجستان و به تبع آن فرمانروای گرجستان بود؛ و برای اینکه با ملکه ازدواج کند, به دین مسیح گرویده بود. خلیفه النّاصر برای سلجوقه خاتون که اعتبار فراوانی داشت, در کرانة باختری رود دجله آرامگاهی و در کنار آن کاروانسرائی بنا کرد که به رمله معروف گردید . پس از فوت سلجوقه خاتون, خلیفه خلاطیّه را که به احتمال قریب به یقین دختر وی بود که از حاکم سلجوقی روم داشت, بهمسری گرفت. این زن نیز مورد لطف و مهر النّاصر بود. در جانب غربی شهر, مسجد و خانقاهی (رباط) برای او ساخت و نام این مجموعه را خلاطیّه نهاد. در روز افتتاح این بنا «پانزده هزار گوسفند و سی هزار مرغ بریان کردند»؛ و بسیاری خوراکهای دیگر. پس از مرگ این خاتون که النّاصر را بسیار پریشان و ناراحت کرد, آرامگاهی برایش ترتیب داد که بنائی معظم بود . با آنچه که گذشت میتوان دریافت که خلیفه النّاصرلدین الله که از مهمترین خلفای عبّاسی و عهد او از شکوفاترین دورانهای بغداد عصر عبّاسی بوده است, از سلجوقیان روم که حکومتی مهمّ در آسیای صغیر داشتند و پاسدار فرهنگ ایرانی در آن منطقة بسیار مهمّ که چون پلی بر سر گذرگاه آسیا و اروپا قرار داشت, بشمار میرفتند, با گرفتن همسر و ایجاد ارتباط خویشاوندی سود جسته است؛ چنانکه سلجوقیان روم نیز از این رابطه بیبهره نمیماندند. در این دوره, شکوفائی بغداد با تیسفون قابل مقایسه است که تقلید از فرهنگ و تمدّن ساسانی در آن بوضوح نمایان میباشد.
مغولان, زنان و دستگاه خلافت عبّاسی
شگفتانگیز نیست که پس از برکناری سلجوقیان و روی کار آمدن خوارزمشاهیان, روابط زناشوئی بین دو حکومت عبّاسی و خوارزمشاهی متوقّف گردد؛ زیرا در این دوره دشمنیهای ایرانیان با خلفا علنی و منجر به نبردی نافرجام و بد عاقبت بین آندو گشته بود؛ و بدین ترتیب باردیگر باید گفت که این گونه خویشاوندی درازمدّت رشتة پیوندی ولو بسیار باریکبین حکومتهای ایرانی, یکی پس از دیگری و عبّاسیان بوده است که هر یک به نفع خود از آن بهره میگرفتند؛ و در گرماگرم تهاجم مغول و نابودی خوارزمشاهیان, مسئله به نوعی دیگر مطرح گردیده بود.پس از نبردهای خونین و ویرانگر, در سال 656هـ. خلافت عبّاسی و بدنبال آن بغداد به سقوط کشانیده شد. ویرانیها بسیار و قتل و غارتها از حدّ خارج بود؛ و در این میان تعداد فراوانی از زنان و دختران مستقرّ در حرمسراهای دارالخلافه, بزرگان و اشراف به غنیمت گرفته و یا تارومار شدند؛ و تعدادی نیز در زیردست و پا و غلوای جنگها بقتل رسیدند. زنان و دختران مردم عادی نیز از این امر مستثنی نبودند. در مباحث قبل گفتیم که تنها در حرمسراهای المستعصم بالله آخرین خلیفة عبّاسی هفتصد زن و دختر نگاهداری میشدند. او که خلیفهای خوشگذران و صلح دوست بود؛ و زنان زیبا را بدور خود گرد میآورد, زمانی که اسیر گردید, از هلاکو خواست که زنان حرم را به وی ببخشد. خان گفت: از آن میان صد تن را برگزین و بقیّه را در اختیار مغولان گذار؛ و او نیز بناچار از نزدیکان و خویشان و همسران خود صد تن را برگزید؛ و آنان را از مهلکه بدر داد . بقیّه که در اختیار مغولان قرار گرفتند, بین فرماندهان و سایرین تقسیم شدند. از سرنوشت گروه زنان و دختران خاندان خلافت خبری و اثری در دست نیست؛ تنها میدانیم که زمانی که عطاملک جوینی توسط هلاکو حکومت بغداد را یافت و درصدد ترمیم ویرانیها و گردآوری گریختگان و گمشدگان برآمد, در سال 670هـ. رابعه خاتون دختر امیر ابوالعباس احمد, فرزند مستعصم بالله را که او و مادرش جزء برگزیدگان خلیفه بودند, به همسری برادرزادة خود, شرفالدّین هارون, پسر صاحب دیوان شمس الدّین جوینی درآورد و مادر وی را خود به همسری گرفت. شرف الدّین هارون از مهمترین شخصیّتهای خاندان جوینی بود. بدین ترتیب «خون جوینیها با خون خاندان عبّاسی درهم آمیخت و آنان خویشاوند خلفا گشتند. شگفت آنکه همین رابعه خاتون, برد پیامبر را که در واقعة مغول مخفی ساخته و سالم نگاه داشته بود, به همسرش بخشید. صاحب تجارب السّلف مینویسد: محتمل است که در نبردهای بغداد این برد مقدّس به دست او یا مادرش افتاده باشد؛ که به خاندان جوینی رسید. اینک جوینیها در بغداد هم دولت را داشتند و هم دین را ». این برد مقدّس در نزد خلفا نگاهداری میشد .
در زمان به اسارت گرفته شدن و قتل تعداد بسیاری از افراد خاندان خلیفه, تنها مبارکشاه, فرزند کوچک وی را نکشتند. هلاکو او را به خاتونی از بستگان خود بخشید؛ و او مبارکشاه را به مراغه نزد خواجه نصیرالدّین طوسی فرستاد؛ و سرانجام زنی مغولی را به همسری وی درآوردند که از وی دو پسر در وجود آمدند ؛ بدین ترتیب خون بازماندة خلافت عبّاسی نیز با خون مغولان درهم آمیخت, که احتمالا“ از آن بهرههای سیاسی گرفته شد.
نتیجه
اگر بغداد عبّاسی آن مقدار زیبائی, شکوه و اعتبار یافت که شهره و زبانزد خاص و عام شد, به این دلیل بود که بدنبال رقابتها و کشمکشهائی که بین دستگاه خلافت و فرمانروائیهای نوپای ایران یکی پس از دیگری درگرفت, دیوانسالاران و اندیشمندان ایرانی سعی و جدّی بلیغ نمودند تا با رخنه در آن دستگاه, فرهنگ و تمدّن خود را به آن بقبولانند تا بهتر و بیشتر بر بغداد و سراسر میانرودان تسلّط یابند و آب رفته را به جوی باز گردانند. در این تکاپو, خاندانهای معتبر ایرانی ایفاگر مهمترین و کارسازترین نقش گردیدند؛ و در طول تاریخ پانصد و اندی سالة روابط بغداد و پایتختهای ایرانی, لحظهای نیاسودند. به ترتیب زمان ابتداد خاندان برمکی دائر مدار دارالخلافه بودند؛ و سرانجام در این راه سر خود را بر باد دادند و اموالشان به یغما رفت. سپس خاندان سهل جای آنان را گرفتند که کم و بیش و با فراز و نشیبهائی این روند را ادامه دادند. زمان آل بویه اوج رونق کار ایرانیان در بغداد بود که توسّط فرمانروایان, وزراء و اندیشمندان دیگر این عهد از هیچ کوششی در این راه دریغ نورزیدند. در زمان سلجوقیان که میرفت کار دستگاه خلافت را یکسره کنند, خواجه نظام الملک, سکّاندار این کشتی بود و ایفاگر نقش احیای فرهنگ و تمدّن ایرانی در بغداد, و سرانجام در زمان مغول, خاندان جوینی جای اسلاف خود را گرفتند و در غلوای کار تهاجمها و عواقب آن, عهدهدار مهمترین نقش در بازسازی هویّت ایرانی در بغداد گشتند. یکی از مهمترین مجاری نفوذ ایرانیان, مجرای ایجاد روابط خویشاوندی با خلفا و فرزندان آنان بود. خاندان برمکی را میبایست گشایندة این راه دانست و خاندان آلبویه را گسترش دهندة آن. از آن پس تا زمان زوال خلافت, بانوان و دختران فرمانروایان ایرانی و همراهانشان که گروه گروه وارد بغداد و قلب حکومت میشدند, دانسته یا ندانسته, سنن, آداب و فرهنگ سراسر ایران را به حرمسرای کاخهای خلفا و از آنجا به سراسر شهر و نقاط دیگر انتقال دادند؛ و شیوة زندگی تیسفون عهد ساسانی را در بغداد عهد عبّاسی گستردند.منبع: فصلنامه هستی، دوره سوم ، سال یکم ، شماره ۲۸ و ۲۹ ، پائیز و زمستان۱۳۸۶