سده هاى چهارم و پنجم هجرى، دوران شکوفایى تمدن اسلامى است. از نظر سیاسى، در این عهد خلافت عباسى ضعیف شده و قدرت و صلابت خود را از دست داده بود. بنابراین، در گوشه وکنار سرزمین پهناور اسلامى، دولتهاى چندى تاسیس شدند. شاید مهمترین خصیصه سیاسى قرن چهارم هجرى، قدرت یافتن شیعه و مدعیان تشیع باشد. در مصر، فاطمیان خلافت باشکوهى تشکیل دادند و تمدن مهمى را بنیان گذاشتند. در بحرین و سرزمینهاى پیرامون آن، قرمطیان سالها قدرتى قابل توجه و اعتنا به وجود آوردند. آل بویه -که شیعه اثنى عشرى بودند- در ایران نفوذ خلافت بغداد را از بین بردند، و حتى خلیفه را از قدرت خلع کردند. در همین عصر ، دانش و فرهنگ رشد و توسعه بسیارى یافت. علم کلام از فقه جداگردید، و بسیار رایج شد. در این دوره، دانشمندان بزرگى همچون: فارابى، طبرى، ابوالفرج اصفهانى و زهراوى، ظهور کردند. در همین دوره، ابوزید احمدبن سهل بلخى (د.322ق) از قول گروهى از دانشمندان گفت: آنچه در گردش ستارگان دیده مى شود، در حقیقت گردش زمین است نه گردش ستارگان. وى معتقد بود که زمین کروى است. ابوریحان بیرونى (د.440ق) با یک قیاس علمى، وجود سرزمینى را در غرب و در آن سوى دریاها ممکن دانست; سرزمینى که چهار قرن بعد کشف و آمریکا نامیده شد. در همین دوره، ابوالفضل ابن عمید(د.359یا360ق) از دانشمندان و رجال سیاسى آل بویه، وسایلى را براى فتح قلعه ها ساخت و عدسی هایى را اختراع کرد که از فاصله هاى دور قادر به سوزاندن اشیا بودند. وى در علم الحیل (مکانیک) توانا بود، و به کمک آن توانست درخت خیلى بزرگى را از ریشه در آورد. ابن سینا(د. 428ق) بدون آنکه جسدى در برابر او باشد، بدن انسان را تشریح کرد. در همین عصر مراکز علمى، دانشگاهها و کتابخانه هاى بزرگى در سرتاسر سرزمین اسلامى تاسیس شد. اصولا، در کنار هر مسجدى یک کتابخانه مهم وجود داشت. اخوان الصفا در همین قرن چهارم هجرى پدید آمدند.
وجه تسمیه اخوان الصفا
از اخوان الصفا مطلبى درباره علت این نامگذارى، به دست ما نرسیده است. محققان در این باره حدسهایى زده اند.شمارى واژه اخوان الصفا رابرگرفته از این شعر منسوب به على(ع)دانسته اند (علمى، بى تا، ج 3، ص 40)
علیک باخوان الصفاء فانهم عماد اذا استنجدتهم و ظهور و ما بکثیر الف اخ وصاحب وان عدوا واحدا لکثیر
یعنى تو را به برادران پاک و منزه سفارش مى کنم، که روز کمک خواهى پشتیبان تو هستند. هزار برادر و دوست زیاد نیست، ولى یک دشمن زیاد است.
ابوالعلاء معرى، فیلسوف و شاعر نابیناى عرب، شعرى سروده که در آن واژه اخوان الصفا آمده است:
واذا اضا عتنى الخطوب فلن ارى لوداد اخوان الصفاء مضیعا
یعنى، اگر حوادث روزگار مرا تباه کنند، یاران صفا مرا ضایع نمى گذارند.
بعضى خواسته اند واژه اخوان الصفا را برگرفته از این شعر بدانند (حلبى،بى تا،ص 158) ولى به نظر مى رسد که این شعر نشان مى دهد ابوالعلاء با این جمعیت بى ارتباط نبوده است.
بعضى پنداشته اند چون تصوف از صفا آمده است و از آنجا که اخوان الصفا هدف خود را صفاى باطن دانسته اند و به تصوف نظر داشته اند، لذا این نام را به براى خود برگزیده اند.
بسیارى از محققان نیز احتمال قوى داده اند، که این واژه ماخوذ از کتاب کلیله و دمنه عربى بویژه «باب الحمامة المطوقه » باشد. زیرا اخوان الصفا به کتاب کلیله و دمنه- که حاوى داستانهاى اخلاقى و پند آموز است- علاقه و توجه وافر داشتند، و در رساله هاى خود بارها به آن استناد و نقل مطالب کرده اند. ایشان برادرى و همراهى گروه کبوتران را به رهبرى کبوترى به نام طوقى -که داستان آن در کتاب کلیله و دمنه آمده است -سرمشق خود قرار دادند (اخوان الصفا،بى تا، ج 1، صص 99-100)
هویت و اهداف اخوان الصفا
اخوان الصفا جمعیتى از دانشمندان و فلاسفه بودند که مى کوشیدند به کمک علم و فلسفه، دین را از خرافات پاک کنند، و به تهذیب نفس و پاکى روح بپردازند. ایشان نام خود را «اخوان الصفا و خلان الوفا» گذاشتند، و در اختفا و استتار کامل به سر مى بردند. ایشان آرا و اندیشه هاى خود را در پنجاه ودو رساله نوشتند و به پیروان خود با نظم و ترتیب خاصى تعلیم دادند. نام نویسندگان این رساله ها و اعضاى این جمعیت مشخص نبود، و هم اکنون نیز بدرستى معلوم نیست که این رساله ها را چه فرد یا افرادى نوشته اند. اگر چه در بعضى منابع نادر نام برخى از اعضاى جمعیت آمده است، ولى -بر فرض قبول گفته این منابع- نویسندگان رساله ها را به طور قطع و یقین نمى توان مشخص کرد. همچنین، از دیگر اعضاى این گروه نیز اطلاعى در دست نیست.در هر حال، رساله هاى به جا مانده از اخوان الصفا، از جمله آثار علمى بسیار گرانبهاى تمدن اسلامى است، که در زمینه هاى مختلف علوم رایج زمان به طور جهت دار و با روش تحقیق بدیع نگاشته شده است.مطلبى که ذهن کاوشگران و محققان را همواره به خود جلب کرده، این است که چرا این گروه تشکیلات مخفى داشته اند؟ پنهانکارى آنان بحدى بود،که هیچ کس از راز ایشان مطلع نمى شد، و به اسرارشان پى نمى برد. در این باره، احتمالات چندى داده شده است.
اول اینکه،ایشان در تعلیمات خود از فلسفه استفاده مى کردند. از آنجا که در آن روزگار تحصیل و تدریس فلسفه امر ناپسندى محسوب مى شد، لذا ایشان خود و تشکیلاتشان را مخفى نگاه مى داشتند.این نظر ضعیف است، زیرا در همین دوران فلاسفه معروفى همچون: ابن سینا و فارابى زندگى مى کردند. و اگر چه اینان به طعن گروهى گرفتار بودند، ولى مشکل چندانى در بیان اندیشه هایشان نداشتند.
احتمال دیگر اینکه، چون اعضاى این جمعیت تزکیه نفس را وجهه همت خود قرار داده بودند،لذا از شهرت و معروفیت میان مردم اجتناب مى کردند، زیرا صاحبان سیر و سلوک و عارفان آگاه، شهرت و معروفیت را آفت صفاى باطن و تهذیب روح مى دانند. قابل ذکر است که فرقه صاحب نامى از عارفان اسلامى موسوم به ملامیه یا ملامتیه که در قرن سوم هجرى بنیان گرفت، و اساس اندیشه شان که دورى از ریا و تظاهر و اجتناب از مقبولیت نزد مردم بود، بر عارفان دیگر فرقه هاى عرفان و تصوف اسلامى اثر گذاشته است. مؤسس این فرقه، ابوصالح حمدون بن احمدبن عماره قصار (د.271ق)است. از على بن عثمان هجویرى، عارف معروف قرن پنجم، نقل شده که در باره اندیشه هاى حمدون قصار گفته است (غنى، بى تا، ص 439)
«وى گفتى باید که تا علم حق تعالى به تو نیکوتر از آن باشد که علم خلق. یعنى باید که اندر خلا با حق تعالى معاملت نیکوتر از آن کنى که اندر ملا با خلق، که حجاب اعظم از حق دل تست با خلق . و از نوادر حکایات وى یکى آن است که گوید: روزى اندر جویبار حیره نیشابور مى رفتم . نوح نام عیارى بود به فتوت معروف و جمله عیاران نیشابور در فرمان وى بودندى. وى را اندر راه بدیدم. گفتم: یا نوح جوانمردى چه چیز است؟ گفت: جوانمردى من خواهى یا از آن تو؟ گفتم: هر دو بگوى. گفت: جوانمردى من آن است که این قبا بیرون کنم و رقعه بپوشم و معاملت مرقع پیش گیرم تا صوفى شوم و از شرم خلق اندر آن جامه از معصیت بپرهیزم. و جوانمردى تو آن که رقعه بیرون کنى تا تو به خلق و خلق به تو فتنه نگردند. پس جوانمردى من حفظ شریعت بود بر اظهار،و از آن تو حفظ حقیقت بود بر اسرار. و این، اصلى قویست ...»
در باره محى الدین عربى، عارف معروف، نیز گفته شده است(بامداد،بى تا،ص 43) که با آنکه بر حفظ ظواهر شرع تاکید داشت و شرط سلوک را حفظ ظواهر احکام مى دانست، ولى موردى را که شخص در معرض توجه و اقبال مردم قرار مى گرفت، از این امر مستثنا مى کرد و تظاهر به اعمال خلاف شرع را مجاز مى دانست. البته، محى الدین عربى خود ملامتى نبود، ولى در این باره راه و روش ایشان را مى پسندید.
به انگیزه همین باور، ملامتیان خانقاه، شیخ و تشکیلات مرسوم دیگر صوفیان را نداشتند، در اختفاى کامل به سر مى بردند واز هر اقدامى که باعث نام آورى و شهرت در میان مردم شود پرهیز مى کردند.
حافظ در این باره مى گوید:
رطل گرانم ده اى مرید خرابات شادى شیخى که خانقاه نداردجالب توجه اینکه، به گفته مقریزى (مقریزى،بى تا، ج 4، ص 302)،قلندران که فرقه دیگرى از متصوفه بودند و به همه آداب و سنن مورد احترام افراد عادى جامعه پشت پا مى زدند، در اواخر قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم هجرى ظهور کردند. از این جهت، اینان تقریبا با دوران ظهور اخوان الصفا معاصر بودند. اینان که به «جوالق پوشان » نیز شهرت داشتند، موى سر، ریش، ابرو و سبیل را مى تراشیدند و لباس خشنى با نام جولخ یا جولق مى پوشیدند. حافظ در این شعر، به ایشان نظر دارد:
هزار نکته باریکتر زمو اینجاست نه هرکه سر بتراشد قلندرى داند
البته، اخوان الصفا از ملامتیه نبودند، ولى روش آنان را- در دورى از شهرت و مطرح بودن میان مردم، که پذیرفته دیگر عارفان بود- قبول کرده بودند. ایشان مى گفتند: هدف ما به دست آوردن حکومت زمین نیست، بلکه ما مى خواهیم مالک آخرت و حاکم بر آسمان باشیم. باید این مدینه فاضله را که در نظر داریم، با اتحاد و اتفاق بنا کنیم. در هر حال، این احتمال که ایشان براى تزکیه نفس و دورى از شهرت خود را مخفى نگاه مى داشتند، احتمالى قوى است. ولى چنین شیوه اى شاید بیانگر همه واقعیت در باره اخوان الصفا نباشد، زیرا انسجام درونى و تشکیلاتى این گروه، چیزى بیش از حد لازم براى تهذیب و تزکیه نفس بود.
دیگر احتمال اینکه، اخوان الصفا اهداف سیاسى نیز در سرداشتند. ایشان به دولت خیر معتقد بودند، و آن را دولتى مى دانستند که توسط عالمان، فلاسفه وآگاهان بر قرار شود. به اعتقاد آنان، فقط صالحان مى توانند چنین حکومتى را بنیان گذارند. در رساله اى از اخوان الصفا آمده است:(اخوان الصفا، بى تا، ج 1، ص 181)«اى بردار نیکوکار مهربان خدا تو را و مارا به روحى از جانب خود یارى کند. مى بینیم که دولت فساد پاى گرفته و به قدرت رسیده وچون به اوج رسند، انحطاط و نقصانشان خواهد آمد. و بدان که دولت و ملک در هر روزگار از گروهى به گروهى دیگر و از نقطه اى به نقطه اى دیگر انتقال مى یابد و دولت خوبان در میان علماء و حکماء و فضلاء پدیدار مى شود; بین کسانى که تفکر واحد، مذهب واحد و دین واحد داشته وعهد بندند که بیهوده ستیز نکنند وبه یارى یکدیگر بشتابند»
بنابراین، وجود اهداف سیاسى ایشان قطعى است. آنان راه وصول به این اهداف را نابود کردن نظام فکرى حاکم بر جامعه، از طریق پرورش گروهى دانشمند پیشتاز مى دانستند.در دهه هاى اخیر نیز قبل از سرنگونى رژیم شاه، گروههایى راه پیروزى سیاسى را به همین شکل تصور مى کردند و به انگیزه همین اندیشه، کار خود را با چنین برنامه اى آغاز کردند. آنچه که این احتمال را در باره اخوان الصفا تقویت مى کند، این است که- به عقیده بسیارى از محققان- اخوان الصفا شیعه بودند- روشن است که گروههاى مختلف شیعه در آن عصر درگیر مبارزه با حکومت عباسى و حامیان ایشان بودند، و تشکیلات زیر زمینى داشتند.
شمه اى از تشکیلات درونى اخوان الصفا
تشکیلات اخوان الصفا برپایه عضو گیرى بسیار دقیقى استوار بود. این جمعیت، اعضاى خود را به گوشه وکنار شهرها، شهرستانها و روستاها مى فرستاد تا هر کس را که بوى خیرى از او به مشام مى رسید و احتمال رشد و تکامل در او وجود داشت، به این جمعیت دعوت کنند. ایشان در میان اقشار مختلف بویژه اقشار سطح بالاى جامعه که برایشان امکانات رشد و دانش آموزى فراهم بود، طرفداران زیادى داشتند. آنان بیشترین کوشش خود را صرف جذب و تعلیم جوانان پانزده سال به بالا مى کردند، زیرا عقیده داشتند که پیران متحجرند و براى نهضت مناسب نمى باشند (حلبى، بى تا، صص 165-166). تعلیمات ایشان براى جوانان سرى بود. در باره شرایط و نحوه عضوگیرى، در یکى از رساله هاى اخوان الصفا آمده است(اخوان الصفا، 1405،ج 4،صص 144-155)«شایسته است برادران- ایدهم الله - در هر سرزمینى که هستند که اگر خواهند دوست و برادر تازه اى بر گزینند، در احوال او بنگرند، از سابقه اش آگاه باشند، اخلاقش را بسنجند و مذهب وعقیده اش را جویا بشوند تا بدانند شایستگى صداقت صفا و مودت و حقیقت را دارد یا خیر. و همچون زمینى که براى کشت کردن آن را آزمایش مى کنند، وى را نیز بسنجند. و مانند مردم که هنگام انتخاب همسر براى ازدواج وخریدن عبد وکالا وغیره نهایت دقت را از خود نشان مى دهند، تو نیز در موقع انتخاب دوست وبرادر (عضو گیرى) باید از آزمایش و سنجش کوتاهى نورزى.»
تشکیلات اخوان الصفا از چهار گروه سنى تشکیل مى شد که عبارت بودند از:
1-. جوانان پانزده تا سى ساله
اینان مى بایست صفاتى همانند: پاکى ، جوهر نفس و سرعت تصور را داشته باشند. این دسته را «اخوان الابرار والرحماء» مى نامیدند.2-. افراد سى تا چهل ساله
ویژگیهاى این دسته، سخاوت وفیض بخشى، شفقت و مهربانى نسبت به دیگر اخوان بود. به این دسته از اعضا، «اخوان الاخیار والفضلاء» مى گفتند.3-. اعضاى چهل تا پنجاه ساله
اینان به نام «اخوان الفضلاء الکرام » موسوم بودند.چنین افرادى توانایى امر و نهى داشتند و بامخالفان همواره با نرمى و ملاطفت مجادله و مباحثه مى کردند (حلبى، بى تا، ص 163)4-. اعضاى پنجاه ساله به بالا
اینان آمادگى براى رستاخیز و مفارقت هیولى را داشتند. در این مرتبه قوه معراج دست مى داد، و صعود به ملکوت میسر بود. اعضا مى توانستند احوال قیامت، بعث، نشور، میزان و عبور از صراط را ببینند، در این مرحله نجات از دوزخ و مجاورت ذات پروردگار میسر مى شد. همه اخوان از مراحل قبلى به این مرحله دعوت مى شدند، وخود را براى دخول به این مرحله آماده مى کردند.عبور از یک مرحله و ورود به مرحله بعد، مستلزم عبور از موانع و موفقیت در آزمایشهاى سخت و توانفرسا بود. مثلا به اعضا فرمان مى دادند تا از نزدیکان خود ببرند و با بیگانگان بپیوندند، و ایشان چنین مى کردند; مال خود را انفاق کنند، و مى کردند; جان خود را بر سر اهداف جمعیت ببازند، و مى باختند; در راه رضاى خدا بکوشند، و چنین مى کردند; از وطن بیرون روند، و مى رفتند; از یاران ببرند، و مى بریدند; فرزندان خود را بى پدر بگذارند، ومى گذاشتند; زنان خود را بى شوهر بگذارند، و چنین مى کردند، و از شهر و دیار خود آواره مى شدند. وقتى این مراحل را طى مى کردند، آن وقت رئیس الوفاء ایشان را لایق گذر از مرحله اى به مرحله دیگر مى دانست.لذا، آنان را به علم خود رهبرى مى کرد، کتابهاى پنهانى را برایشان مى خواند، اسرار ناگفته را مى گفت، علوم مکتوم را آشکار مى کرد، رساله ها و کتابهاى اخوان الصفا را مى آموخت،و معناى اخبار، روایات واشارات را یاد مى داد (فاخورى، بى تا، صص 199-200)
جلسات اخوان الصفا هر پانزده روز یک بار تشکیل مى شد .اعضاى جلسات، لباس مخصوص مى پوشیدند. رئیس در جاى خود مى نشست، و براى حاضران سخن مى گفت. ظاهرا مرکز اخوان الصفا در بصره قرار داشت، ولى تشکیلات این جمعیت در دیگر نواحى ممالک اسلامى گسترده بود.
رهبران جمعیت و معتقدات آنان
در تاریخ الحکماء قفطى (قفطى، 1371، ص 118) از قول ابوحیان توحیدى (1) نام پنج نفر از جمعیت اخوان الصفا آمده است، که عبارتند از: ابوسلیمان محمدبن معشر بستى، ابوالحسن على بن هارون زنجانى، ابواحمد مهرجانى، ابوالحسن عوفى و زیدبن رفاعه.احتمالا، خود ابوحیان توحیدى نیز از اعضاى همین جمعیت بوده، وشاید زیدبن رفاعه رهبرى این جمعیت را بر عهده داشته است.
البته، قفطى به صراحت مى گوید که چون نویسندگان رساله ه ا نام خود را مخفى مى کردند، لذا مردم درباره ایشان حدسها وگمانهاى مختلف داشتند. بعضى این رساله ها را نوشته یکى از امامان از نسل على (ع) دانسته، ولى در نام او نیز اختلاف داشته اند. شمارى نیز بعضى رساله ها را نوشته یکى از پیشوایان معتزله در آغاز کار این فرقه دانسته اند. ولى سرانجام، خود او از پاسخى که ابوحیان توحیدى در جواب ابن سعدان، وزیر صمصام الدوله دیلمى پسر عضدالدوله، داد، دریافت که نویسندگان رساله ها، همین اشخاص پیشگفته بوده اند.
دکتر سیدحسن نصر در این باره مى گوید (نصر، بى تا، ص 49)
شهرزورى (2) در نزهة الارواح و روضة الافراح اسامى دیگرى را نام مى برد، که عبارتند از: ابوسلیمان ... معروف به المقدسى، ابوالحسن على بن هارون عباسى، ابواحمد نهرجورى، عوفى البصرى وزید بن رفاعه . بنابر نظر ابوحیان توحیدى، وزیر مشهور، ابوعبدالله سعدان که در سال 375به قتل رسید، گروهى از دانشمدان را مانند:ابن زرعه (331 - 398)، مسکویه رازى (وفات 421) ابوالوفاء بوزجانى، ابوالقاسم اهوازى، ابوسعید بهرام، ابن شاهویه، ابن بکر، ابن حجاج شاعر، شوح شیعى (وفات 391) و ابن عبید کاتب را نزد خود آورد، و از جمع آورى گفتار آنان رسائل را به وجود آورد»
کتاب دانشنامه ایران و اسلام از قاضى القضاة عبدالجبار همدانى نقل مى کند که گذشته از افراد مذکور، شخصى به نام ابومحمدبن ابى بغل کاتب و منجم نیز از نویسندگان این رساله ها بوده است. (دانشنامه ایران واسلام،1360، ص 1355)در کتاب فلسفه شرق (مهرین، 1361، ص 359) دو نفر دیگر نیز جزء نویسندگان این رساله ها شمرده شده اند; یکى معصومى ابوالعباس، و دیگرى ابوالمامون اسپهانى است. بعضى (نصر، بى تا،ص 49) نویسنده رساله ها را على ابن ابى طالب (ع)، گروهى امام جعفر صادق (ع)، برخى غزالى، بعضى حلاج و بعضى نویسندگان رساله ها را داعیان اسماعیلیه دانسته اند.
این تشتت و سردر گمى که در باره هویت نویسندگان رساله ها پیش آمده، نتیجه تشکیلات زیر زمینى و مخفى این جمعیت بوده است.از این رو، قابل درک است که سردرگمى در باره مذهب ومعتقدات این گروه نیز وجود داشته باشد.
شمارى معتقدند که اخوان الصفا جماعتى از شیعه با تمایلات صوفیانه بوده اند.از این رو، برخى محققان بعضى رساله ها را مبتنى بر عقاید شیعه قلمداد کرده اند، ولى گفته اند که رساله ها دعوت به شیعه یا اسماعیلیه به طور ویژه و مخصوص نیست; هر چند بعدها اسماعیلیه براى پیشبرد اهداف خود،از این رساله ها استفاده کردند(حلبى، بى تا،صص 159-160). همچنین از قول احمد زکى پاشا در مقدمه رسائل از کتاب جلاءالعینین فى محاکمة الاحمدین، تالیف سید نعمان خیرالدین مشهور به ابن آلوسى،و چند منبع دیگر نقل شده که رساله ها بر پایه مذهب قرامطه و بعد از سده سوم در روزگار آل بویه نوشته شده است، ولى براى ترویج آنها را به امام صادق(ع) منسوب کرده اند. در حالى که این رساله ها نوشته ابوسلیمان محمدبن جعفر البستى معروف به مقدسى، ابوالحسن على بن هارون زنجانى، ابوالاحمد نهرجورى، عوفى و زید بن رفاعه است (حلبى،بى تا، ص 160)
سید حسین نصر از قول بسیارى از مستشرقان مى گوید که نظریات سیاسى فارابى، تاثیر مهمى در رساله هاى اخوان الصفا داشته است. به نقل از همین منبع، پرفسور کربن معتقد است که اخوان گروهى از دانشمندان اسماعیلیه بودند (نصر، بى تا، صص 51-52)
محمد اقبال لاهورى در کتاب سیر فلسفه در ایران مى گوید: شیوه تبلیغى اخوان الصفا، شباهت زیادى با شیوه اسماعیلیه داشت. از این رو، وى این جنبش را یک جنبش ایرانى مى داند (لاهورى،1357، ص 50)
دکتر آژند معتقد است که رساله هاى اخوان در بصره- که پایگاه اصلى قرامطه بود- تالیف شد. و نسبت به قرامطه دیدگاه مثبت دارد (آژند،1368،صص 48-49). ولى لوئى ماسینیون عقیده دارد که اخوان الصفا با قرامطه بسیار فرق دارند. به عقیده استرن، اخوان هیچ رابطه اى با اسماعیلیه نداشتند، و رساله هایشان تا دو قرن بعد از تالیف پذیرفته اسماعیلیه نبود (استرن، بى تا، ج 3، ص 1071)
فرید وجدى، مؤلف دائرة المعارف قرن بیستم ،مى گوید (وجدى،بى تا،ج 10): مؤلف رساله ها شخصى به نام مجریطى قرطبى، (د. 395ق) است، که آن را براساس و به تقلید از رساله هاى پنجگانه اى که اخوان الصفا به نام، تحفة اخوان الصفا تالیف کرده بودند، نوشته و منتشر کرده است.
در کتاب تاریخ الحکما- که قبلا از آن نام بردیم- به نقل از ابوحیان توحیدى در باره مذهب زیدبن رفاعه- که یکى از پنج نفر بزرگان شناخته شده و شاید رهبر اخوان الصفا بوده- چنین آمده است (قفطى، بى تا، ص 116): به چیز معینى نسبت داده نمى تواند شد، و او را به قومى وطایفه اى اضافت نمى توان کرد، زیرا که با همه مى جوشد و از هر باب داخل مى شود. آنچه در دست دارد با آنچه از زبان و بیان او ظاهر مى شود، مختلف است. روزگارى در بصره اقامت داشت، و در صحبت جمعى از علما که اصناف علوم و انواع صناعات مى دانستند مثل ابوسلیمان محمد معشر البستى المقدسى و ابوالحسن زنجانى و ابواحمد مهرجانى و عوفى و غیر ایشان به سر مى برد. و این جماعت با یکدیگر با کمال صداقت مؤالفت و معاشرت مى کردند، وهمگى بر طریق قدس و طهارت متفق بودند.سپس در میان خویش روشى و مذهبى وضع نمودند. و زعم ایشان آن بود که به آن روش وطریقه، راه رسیدن به رضوان الهى را بر خلق گشوده اند.
اکثر محققان نظرداده اند که اخوان الصفا شیعه واحتمالا اسماعیلى بوده اند(فاخورى، بى تا،ص 192; شیخ، بى تا، ص 76، آژند، بى تا، ص 48). از آثار و نوشته هاى ایشان نیز همین امر استنباط مى شود. ولى اظهار نظرهاى مخالف درباره ایشان نیز کم نبوده است. ریچارد. ن. فررى، یکى از مستشرقان، مى گوید: ایشان از معتزله بوده، و از معتقدات کیش زرتشتى متاثر بوده اند (فررى،1363،ص 174) ابن تیمیه (فاخورى، بى تا،ص 193) ایشان را دنباله رو فلاسفه، زرتشتیان ، رافضیان، اسماعیلیه و قرامطه مى داند، و به کفر منصوبشان مى کند. ابن جوزى نیز ابوحیان توحیدى، ابن راوندى و ابوالعلاء معرى را از زنادقه اسلام مى شمارد. انتساب نویسندگان اخوان الصفا به کفر، در زمان حیاتشان نیز شایع بود. به نوشته احمد امین، نویسندگان رساله ها از سوى خلافت عباسى به زندقه متهم شدند و کتابهایشان را در بغداد سوزاندند (امین، بى تا، ج 2، ص 155)
باید توجه داشت که بزرگان تاریخ همواره از سوى متعصبان و کژ اندیشان آزار و اذیت مى شدند،و با هر اندیشه بدیع و نوینى مخالفت مى شد و از دشمنى گروهى بدخواه بى نصیب نمى ماند.حکومتهاى وقت نیز با مخالفان خود با همین تهمت ها برخورد مى کردند. در روزگارانى که از آن بحث مى کنیم، تهمت انتساب به زندقه و قرمطى بسیار رایج بود تا آنجا که دانشمندان نیز از این اتهامات مصون نبودند. مرحوم دهخدا ذیل نام ابوریحان، مطلب ذیل را نقل مى کند:
«مى گویند: مردى از اقصى بلاد ترک، محمود سبکتکین را حکایت مى کرد که بدان سوى دریاها به جانب قطب، قرص آفتاب مدتى همواره پیدا باشد; چنانکه در آن اوقات شبى در میان نیست. محمود- چنان که عادت او در تعصب بود- برآشفت و گفت: این سخن ملحدین و قرمطیان است. ابونصرمشکان گفت: این مرد اظهار راى نمى کند، مشاهدات خویش مى گوید و این آیت برخواند:«وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا (کهف، 90). محمود رو به ابوریحان کرد و گفت: تو چه گویى...»
یاقوت حموى، ابوحیان توحیدى را- که از نویسندگان رساله هاى اخوان الصفا شمرده شده است و بسیارى از متعصبان او را زندیق و کافر دانسته اند- فردى صادق، دیندار، زاهد منش و مورد وثوق مردم دانسته است. ابوحیان نامه اى را از او نقل مى کند که نشان مى دهد وى در زندگى خود تا چه اندازه از دست ظاهربینان رنج و عذاب کشیده است. ابوحیان در اواخر عمر خود کتابهایش را سوزاند. یکى از دوستان او به نام قاضى ابوسهل على بن محمد از این کار او انتقاد کرد. ابوحیان نامه مزبور را در توجیه اقدام خود، به دوست مذکور نوشته است. جمله هایى از نامه مزبور بنابر- آنچه یاقوت حموى آورده- به قرار ذیل است (حموى،بى تا، ج 5، ص 1923)
«... بر من ایراد مگیر که چرا تا این حد نسبت به مردم و رفتار ایشان پس از خود بدبینم، زیرا آنچه در زندگى از ایشان دیدم، حدس وگمان مرا درمورد پس از مرگ خود، قطعى و محقق مى کند.چگونه این کتابها را براى کسانى بگذارم که مدت بیست سال در بغداد با ایشان همنشین بودم، و از هیچ یک محبتى ندیدم و از دست هیچ یک در امان نبودم، در حالى که ایشان مرا مى شناختند. مجبور بودم، که بیشتر اوقات سبزى صحرا بخورم و نزد خواص و عوام در خوارى و تنگدستى به سر برم و دین و مروت خود را بفروشم و ریا و نفاق داشته باشم، خود را بفروشم و به کارهایى مبادرت کنم که بر هیچ آزاده اى سزاوار نیست که آنها را به قلم آورد و دل دوستان را بیازارد. تو مردى هوشمندى و احوال زمانه را مى دانى و آنچه را که من مى گویم بر تو پنهان نیست. تو نباید درکار درستى که من کرده ام، شک کنى. تو آنچه را که من از ترس قیل و قال بر زبان نیاوردم، مى دانى ...»
ابوحیان این رنج و عذاب را در بغداد، مرکز خلافت عباسى، تحمل کرده بود; جایى که به علت نفوذ مذهبى مستقیم خلیفه بر عوام، امکان آزاد اندیشى، آزادگى و تقواى سیاسى و علمى کمتر بود. آن طور که از احمد امین نقل شد، در این شهر نویسندگان رساله هاى اخوان الصفا از سوى دستگاه خلافت به کفر و زندقه متهم بودند و کتابهایشان را مى سوزاندند.
در هر حال بسیارى از محققان، اخوان الصفا را شیعه و احتمالا از اسماعیلیه مى دانند. اینان کشف بسیارى از رساله هاى اخوان الصفا را در قلاع الموت پس از تصرف آنها به دست هلاکوخان، قرینه اى بر این امر مى شمارند. به نظر قفطى وقتى رساله ها منتشر شد، گروهى آنها را به یکى از فرزندان على(ع) منسوب کردند. واقعیت این است که در رساله ها نشانه هاى زیادى از گرایش اخوان الصفا به تشیع به چشم مى خورد (اخوان الصفا،1347ق، ج 4، صص 5،104و486). در رساله ها از خلفاى عباسى به عنوان جابرانى یاد شده است که اولیاى خدا را مى کشند، شراب مى نوشند، فسق و فجور مى کنند و حرمت مال، جان و شرف کسى را نگاه نمى دارند. همچنین، از علماى عامه به دلیل حمایت از ایشان، انتقاد شده است (اخوان الصفا،1347ق، ج 2،صص 358-361). در هرصورت، اگر چه در گرایش به تشیع اخوان الصفا تردیدى نیست، ولى در شیعه اثنى عشرى بودن آنان تردید و تامل است. به همین دلیل، مرحوم سید محسن امین ایشان را شیعه اثنى عشرى نمى داند(امین، 1968م، ج 2،صص 149-150)
بعضى از محققان در آثار اخوان الصفا و اندیشه هاى عمر خیام، شباهت زیادى دیده اند; به طورى که در بسیارى موارد فرق گذاشتن میان آنها مشکل مى نماید (حلبى، 1361، ص 339)
در مجموع، مى توان گفت که اخوان الصفا مسلمانانى معتقد بودند، و گرایشهاى شیعى در آثارشان کاملا مشهود است. ولى خود ایشان از انتساب به مذهب خاصى ابا داشتند، و مى گفتند:«راینا و مذهبنا یستغرق المذاهب کلها و یجمع العلوم جمیعا» (اخوان الصفا،1347ق، ج 3، صص 198-199) سعى ایشان، تلفیق دین و علم بود . رنگ اندیشه هاى صوفیه و متکلمان گنوسى و یونانى در آثار ایشان مشهود است. آنان خود را به خلفاى صوفیه منتسب مى کردند. طریقه ایشان، جمع حکمت استدلالى با حکمت اشراق بود. توجه آنان به مکتب ارسطو، تعالیم و مبادى حاکى از عقاید گنوسى، مراتب نزدیکى مشربشان را با مشرب حکماى اسکندریه نشان مى دهد. از طرفى، بحث از امورى همانند: عالم کبیر و عالم صغیر، و توجه خاص به مسئله کثرت و وحدت،و فیض و صدور، نشان دهنده جنبه اشراقى مکتب آنان است(زرین کوب، بى تا، صص 133-134)
موضوع رسائل
رساله هاى اخوان الصفا در چهار زمینه نگاشته شده است: ریاضیه تعلیمیه، جسمانیه طبیعیه، نفسانیه عقلیه و ناموسیه الهیه1-. رسائل ریاضیه تعلیمیه
این رساله ها در زمینه هاى گوناگونى نوشته شده است، که برخى از آنها عبارتند: عدد، هندسه، نجوم، موسیقى ، جغرافیا، نسبتهاى عددى، صنایع علمى نظرى، صنایع عملى، اخلاق و اختلاف اخلاق و علل آن، آداب پیامبران و پیامبر اسلام (ص) ، منطق (ایساغوجى)، قاطی غوریاس (مقولات دهگانه اى که هریک اسمى براى یک جنس از موضوعات است)، ادبیات و قیاس برهان.2-. رسائل جسمانیه طبیعیه
بیشتر این رساله ها عبارتند از: هیولى و صورت، آسمان جهان، کون وفساد، آثار الهى و حوادث جوى، کیفیت تکوین معادن، ماهیت طبیعت، انواع گیاهان، انواع حیوانات، ترکیب جسم انسان، صغیر بودن آدمى، حساس و محسوس، چگونگى انعقاد نطفه و حلول روح، کیفیت نشر نفسهاى جزئى در اجساد بشرى و اجسام طبیعى، کیفیت بلوغ انسان، طاقت انسان و توان او در دانشها، مرگ وزندگى، عالم کون وفساد، حقیقت معاد، ماهیت لذات و دردهاى جسمانى و روحانى و علل اختلاف زبانها، خطها، مذاهب و اعتقادات.3-. رسائل نفسانیه عقلانیه
این رساله ها شامل عناوین ذیل است: مبانى و مبادى عقلى براساس نظر فیثاغوریان، مبادى و مبانى عقلى براساس نظر اخوان الصفا، کبیر بودن جهان انسان و داشتن نفس و روح زنده، عقل و معقول و توضیح عقل هیولائى، عقل بالقوه، عقل بالفعل، عقل مستفادو عقل فعال، اختلاف دوران هاو زمان ها، ماهیت عشق، ماهیت قیامت و حساب، چگونگى معراج، انواع حرکات و کیفیت اختلاف آنها، علتهاو معلولها، حدها و رسمها وشناخت حقایق اشیا.4-. رسائل ناموسیه الهیه
برخى عناوین این رساله ها عبارتند از: آرا و مذاهب، ماهیت وصول به خداوند، بیان اعتقاد اخوان الصفا و خلان الوفاء، چگونگى معاشرت اخوان الصفا، ماهیت ایمان و ویژگی هاى مؤمنان، ماهیت قانون الهى و شرع، شرایط نبوت، چگونگى دعوت به سوى پروردگار- عزوجل-، چگونگى افعال روحانیون و جن وفرشتگان، تعداد و انواع سیاسات، چگونگى پیداش جهان، مراتب موجودات ونظام هستى و ماهیت سحر و جادو.تعداد رساله ها، پنجاه و دو تاست. ولى در متن، ده بار سخن از پنجاه و یک رساله آمده است. در رساله پنجاه ودوم، اشاره به پنجاه رساله سابق شده که آخرین آنها مربوط به سحر و جادو مى باشد، که رساله پنجاه و یکم خوانده شده است. ولى در رساله جامعه، که اثر دیگر اخوان الصفا و خلاصه ابواب رسائل است، تعداد رساله ها پنجاه و دو رساله ذکر شده است. به نظر مى رسد علت این اختلاف، یا اشتباه استنساخ کنندگان است یا به این دلیل مى باشد که دو عنوان از رساله ها، در اصل یکى بوده ولى بعد از آن مجزا شده اند.
غیر از رساله هاى پنجاه و یک گانه یا پنجاه و دوگانه اى که از اخوان به جا مانده است، اخوان الصفا آثار دیگرى نیز داشته اند. در رساله جامعه خطاب به یاران خود چنین گفته اند (اخوان الصفا، بى تا،ج 2، صص 395-396)
«... و بر آنان از مدارس چهارگانه، کتابهاى هفتگانه، دوجفر، رساله هاى بیست و پنج گانه، رساله هاى پنجاه و یک گانه و رساله جامعه هر چه بتوانى بخوان ...»
ولى امروز غیر از رساله هاى پنجاه و یک گانه- یا پنجاه و دوگانه- و رساله جامعه،چیزى در دست ما نیست.
به گفته اخوان الصفا، آنان علوم خود را از چهار منبع به دست مى آوردند:
1-. کتابهایى که در علوم ریاضى و طبیعى، به وسیله علماى سلف تالیف شده بود.
2-. کتابهاى آسمانى، که مهمترین آنها عبارتند از: قرآن، تورات و انجیل.
3-. کتاب طبیعت، که شامل همه مخلوقات واقعى است.
4-. کتاب الهى، که فقط اصفیا و افراد مطهر و پاک از آن آگاهند; مثل ملائکه که فقط با اشخاص منتخب و ارواح با کرامت انس دارند.
اندیشه هاى اخوان الصفا
اخوان الصفا در رساله هاى خود، اندیشه هایشان را در زمینه هاى گوناگون بیان کرده اند. در ذیل، به طور اجمالى اندیشه هاى گوناگون آنان بررسى مى شود.وحدانیت الهى
به عقیده اخوان الصفا، ترکیب پیدایش اشیا و نظم آنها، درست مثل اعداد است که از یک شروع مى شود تا کثرت مخلوق پدید آید. همین کثرت، بر وحدانیت خداوند دلالت دارد. علم عدد در نظر اخوان، راه وصول به توحید و حکمت ماوراء الطبیعه است. ایشان عدد را اولین فیض عقل بر نفس، و آن را زبان توحید و تنزیه مى دانستند. در رساله جامعه - که جنبه سیر باطنى داشته است - اخوان عدد واحد یا همان یک را با وجود خداوند و صفر را باذات پروردگار متعال انطباق داده بودند. در این تشبیه، صفر را نشانه و تمثیل ذات حق مى دانستند; همان طورى که عرفا نیز صفر را نور سیاه و آن را از هر قیدى حتى قید عارى بودن از قید، مبرا مى شمردند (نصر،بى تا، صص 79-80)شناختن نور سیاه به عنوان نور ذات الهى در تصوف و عرفان، ریشه اى عمیق دارد. شیخ نجم الدین دایه (د.656 ق) در کتاب مرصاد العباد (دایه، بى تا،صص 165-170) پس از ذکر انوار مختلفى که سالک در وصول به مقامات سلوک مشاهده مى کند، چنین مى گوید:
«... هفتم، نور سیاه است. و او، علامت هیجان است، و نور ذات است. بسا مى شود که مشاهده این انوار باهم جمعا یا منفردا یا برحسب اوقات مختلفه پدید آید. و این معرفت شامل حال سالک با معرفت است و ارائه شیخ راهبر و راهنما.»
از این رو، بعضى از فرقه هاى تصوف خرقه و لباس خود رابه رنگ نورى که در مقامات سلوک مشاهده مى کردند، مى پوشیدند. به همین دلیل، شیخ محمدلاهیجى شارح گلشن راز شبسترى و محمد بن عبدالله نوربخش، در همه عمر لباس سیاه پوشیدند. شیخ حسن ازرق پوش، لباس کبود مى پوشید. پیر گلرنگ و شیخ روزبهان بقلى- که سلسله خرقه «حافظ » به او مى رسید-، لباس سرخ گلرنگ مى پوشیدند. حافظ در شعر ذیل، به همین مطلب اشاره دارد (سودى،بى تا، ج 2، ص 188; معین، بى تا، ج 1، ص 417):
پیرگلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایت ها بود
به عقیده اخوان الصفا، خداوند شخص و صورت نیست، بلکه هویتى وجدانى است که قوه واحد و افعال بسیار دارد. هیچ مخلوقى نمى داند که او چیست، کجاست و چگونه است; مثل عدد واحد که جزء و مثل ندارد. خداوند بر حسب اقتضاى حکمت خود، معرفت خویش را در سرشت نفوس قرار داده است تا شناخت او بدون تعلم و اکتساب محقق شود. بنابر این، وجود خدا روشن است و نیازى به اثبات ندارد. به عقیده اخوان، مثل خدا به جهان، مثل معمار به خانه نیست بلکه مثل نور چراغ یا خورشید است (فشاهى، 1354، ص 384)
نفس
اخوان الصفا، در دو بخش از نفس بحث کردند; یکى نفس کلى یا نفس عالم، و دیگرى نفس انسانى. نفس کلى، منشا همه افعال وتغییرات عالم هستى است. نفس انسانى، فیض خود را از نفس کلى مى گیرد.هدف نفس انسان سیر به سوى نفس کلى و نزدیکى به آن است. راه این نزدیکى، تصفیه و تزکیه نفس از راه دین و فلسفه و همچنین اجتناب از معاصى و دورى از تفاخر، سعى در تهذیب نفس و کوشش در برادرى، برابرى و یک رنگى با دیگران است. لذا، اخوان در رعایت این امر، تلاش و کوشش بسیار مى کردند.به نظر اخوان الصفا، نفس کلى روح عالم است. قیامت کبرى هنگامى پدید مى آید، که نفس کلى از عالم هیولا مفارقت کند و به علت نخستین خود بازگردد. ولى این وضع پس از گذشت زمانهاى بسیار زیادى صورت مى گیرد.وقتى نفس کلى عالم جسمانى را ترک کرد، جهان نابود مى شود; فلک از گردش، ستارگان از حرکت و ارکان از اختلاط باز مى ایستند، همه موجودات راه نیستى مى گیرند، و جسم از اشکال ونقوش بى بهره مى شود (صفا، بى تا، ص 317). بنابر این، در نظر اخوان الصفا قیامت واقعى هنگامى است، که نفوس جزئى و نفس کلى به سوى خدا باز مى گردند. این نظر با گفته هاى ادیان آسمانى از جمله با معتقدات اسلامى، سازگار است.
در نظر اخوان الصفا، نفس کلى پانزده قسمت دارد; هفت قسمت مربوط به ماوراى بشرى، هفت قسمت مادون بشرى و یک قسمت بشرى است. قواى ملائک و انبیا جزء مراحل ماوراى بشرى، و قواى حیوانى ونباتى جزء مراحل مادون بشرى نفس کلى است.
از نظر اخوان الصفا، هر اندازه که انسان بتواند علم رابه فلسفه و دین در آمیزد، به همان اندازه نفس او ارتقا مى یابد. و هنگامى که انسان به حد نهایت ارتقا برسد، در صف فرشتگان قرار مى گیرد(حلبى،بى تا، ص 139)
به نظر اخوان الصفا همان طور که جهان یک انسان بزرگ است، انسان هم یک جهان کوچک است. نفس انسان تراوشى از نفس کلى یا نفس جهان است. نفوس افراد انسانى، جوهرى را تشکیل مى دهند که آن را مى شود نفس مطلق یا نفس انسانى نامید(اخوان الصفا، بى تا، ص 161)
به عقیده اخوان الصفا، هنگامى که نفس ناطقه به سوى نفس کلى حرکت مى کند واین حرکت را هدف خود قرار مى دهد، توانایى و نشاط لازم را براى این حرکت مى یابد. و چنانچه از این مسئله غافل باشد، به سنگینى وکثیفى گرفتار مى شود و توانایى خلاصى از آن را نخواهد داشت، و در عالم کون و فساد در حال آلودگى به انواع گناه و اعمال قبیح باقى خواهد ماند. اینکه آداب دینى براى انسان واجب شده، براى این است تا در نهایت او را به سوى خداوند- عزوجل- رهنمون شود. شرع و دین براى این است تا همه عالم اعم از: آسمان و زمین، جن وانس، وعقل ونفس را در طریق عبادت حق متعال، شناخت وى و رسیدن به او، هدایت کند (اخوان الصفا، بى تا، صص 161-162)
فلسفه دین
به اعتقاد اخوان الصفا، دین عامل هوشیار کننده و بیدارى دهنده مردم به هنگام سرگرم شدن ایشان به کار دنیاست. آنان دین را شامل سه بخش مى دانستند:1-. بخشى که شایسته خواص است.
2-. بخشى که ویژه عوام است.
3-. بخشى که مخصوص متوسطان و افراد میان خواص و عوام است.
بخش نخست، شامل علم و عمل است. بخش دوم، عمل به ظاهر شریعت را شامل مى شود.
بخش سوم، تصدیق قول پیامبر وعمل به احکام است در حدى که از عذاب دوزخ رهایى یابند(اخوان الصفا،1347 ق، ج 3، صص 452-453)
به عقیده اخوان، همان طور که انسان شامل جسم و روح است، احکام دین نیز بر دو نوع است; یکى ظاهر (اعمالى که اندامهاى بدن انجام مى دهند)، و دیگرى باطن (معتقداتى که در باطن انسان نهان است). ایشان مى گفتند: پیامبران در اعتقادات دینى خود با یکدیگر اختلافى نداشتند. لذا، معتقد بودند که اختلاف شرایع اشکالى ندارد، زیرا دین یکى است. از این رو، اختلافى که در طول تاریخ در ادیان دیده مى شود، در واقع به علت اختلاف بیماری هاى روحى مردم در زمان هاى مختلف است. ولى غایت امر، مداواى بیماریهاى روحى و نفسانى مردم است (اخوان الصفا،1347ق، ج 3، صص 486-487)
به عقیده اخوان الصفا، تعبیرات حسى که در قرآن آمده، به این علت بوده است که قوم بیابان گرد عرب جمال و زیبایى را درک نمى کرد و فکرشان در این باره رشد نکرده بود. لذا، روحانیت سراى دیگر را نمى فهمیدند. از این رو، تعبیرات با فهم این قوم، قرابت و نزدیکى داشت. ولى براى کسانى که فرهنگ بالاترى دارند، شایسته است این تعبیرات را چنان تاویل کنند که صفت حسى آن زایل شود و مفهوم روحانى داشته باشد. به نظر اخوان الصفا، از آنجا که دین هاى مسیحیت و زردشتى در میان اقوام پیشرفته پدید آمده است، لذا تعبیرات کتابهاى آسمانى این ادیان با قرآن تفاوت دارد.
محققان در مطالعه آثار اخوان الصفا در یافته اند که ایشان به یک دین عقلى بالاتر از ادیان مختلف معتقد بودند، و مى خواستند که آن را به کمک عقل استنباط نمایند. لذا، ایشان میان خدا و عقل فعال- که آن را نخستین آفریده خدا مى دانستند-، به «ناموس » الهى معتقد شدند که شامل همه خوبی هاست. آنان، آن را وضع ثابت و قانون تغییر ناپذیرى از سوى خداى رحیم مى دانستند که براى کسى شر نمى خواهد(کربن، 1361، ص 184)
اندیشه هاى اخوان الصفا در باره دین و فلسفه دینى، در پانزده رساله با عنوان: «رسائل ناموسیة الهیة شرعیة » آمده است.
پیامبران و صاحبان شرایع
به عقیده اخوان الصفا، انسان اکمل حیوانات است. میان انسانها کسى که عقل کامل داشته باشد، ارجح است. و در میان عاقلان، علما از دیگران ارجحند. و از میان این گروه، پیامبران و صاحبان شرایع، شان و مقام برترى دارند. درخصوص ویژگیهاى پیامبران وصاحبان شرایع، در رساله هاى اخوان الصفا آمده است که پیامبر باید تام الاعضاء، سریع الانتقال و التصور، با حافظه، باهوش، نیکو بیان، دوست دار دانش، صداقت پیشه و خوش رفتار، افراط نکننده در خوردن وآشامیدن، بلند همت، زاهد به دنیا، عدالتخواه، و بی باک و صاحب عزم قوى باشد(اخوان الصفا،1347ق، ج 4، صص 129-130)فلسفه اخلاق
اخوان الصفا اخلاق را وسیله اى براى بهره مندى نفس انسانى از ابدیت و وصول به سعادت اخروى مى دانستند. به نظر ایشان، اگر کار خیر آگاهانه و از روى اختیار باشد، عامل آن شخصى خردمند و کامل است. ارتباط خیر وشر، دستورهاى الهى است. غایت خیر، رسیدن انسان به کمال مطلق است. کسى که مراحل تزکیه نفس را پشت سر مى گذارد و فضایل اخلاقى را کسب مى کند، انسان واقعى است و شایستگى خلیفة اللهى را دارد (اخوان الصفا،1347ق، ج 1،ص 306)اخوان الصفا به تن نیز عنایت داشتند. آنان معتقد بودند که باید به تن نیز توجه کنیم تا آنچه براى نفس لازم است، برایش فراهم شود.به عقیده ایشان، انسان کامل کسى است که: نسبش فارسى، دینش عربى، ادبش عراقى، مخبر یا باطنش عبرى، منهج یا سلوکش ترسائى، زهدش شامى، علمش یونانى، بینشش هندى، سیرتش صوفیانه، اخلاقش ملکى، رایش ربانى و معرفتش الهى باشد(اخوان الصفا،1347ق، ج 1،صص 118-119)
به عقیده اخوان، عمل نیک وقتى با ارزش است، که برآمده از تفکر عقلى باشد. ایشان همانند متصوفه، محبت را بالاترین فضایل مى دانستند، و بالاترین مرتبه محبت را فناى در خدا یا محبوب اول مى شمردند. درنظر ایشان، محبت بیشتر به صورت صبر در خفا ظاهر مى شود، و باعث اطمینان نفس و آزادى قلب مى گردد و آدمى را به درخواست میسور در این دنیا بر مى انگیزد(اخوان الصفا،1347ق، ج 1، صص 149-155)
در رفتار اخلاقى، آنان نیز همچون ارسطو، به نظریه وسط معتقد بودند. مثلا، اخوان الصفا شجاعت را حد وسط بین جبن و تهور، عدل را حد وسط ظلم وستم کشى، و اقتصاد را حد وسط بخل و اسراف مى دانستند (اخوان الصفا، بى تا، ج 2، صص 316-317)
به عقیده ایشان، کار خیر و نیک را از آن جهت که نیک است، باید انجام داد. از این رو، براى آن نباید پاداشى درنظر داشت، زیرا در این صورت عارى از خیر و نیکى خواهد شد. ایشان اخلاق را به ذاتى (مرکوزى) و اکتسابى تقسیم مى کردند.
اخوان الصفا اخلاق ذاتى را تحت تاثیر عواملى، همچون تاثیر عامل ستارگان بر جنین قبل از تولد مى دانستند. لذا، عقیده داشتند کسانى که در برجهاى مختلف متولد مى شوند، از نظر اخلاقى باهم متفاوتند همچنین، آنان اخلاق ذاتى را تحت تاثیر نحوه ترکیب عناصر اربعه در بدن تصور مى کردند. به طور مثال، ایشان معتقد بودند که یابسان (کسانى که عنصر خاک دربدنشان غلبه دارد) در انجام کارها ثابت قدمند، محروران ( کسانى که عنصر آتش در بدنشان غلبه دارد) بی باک، کم ثبات، سریع الغضب، بى کینه و تیز هوشند، مبرودان (کسانى که عنصر باد در بدنشان غالب است) کودنند و طبع غلیظ دارند،مرطوبان (کسانى که عنصر آب در آنان قوى تر است) سماحت نفس دارند ودر عین حال فراموش کار و بی باکند.
سومین عاملى را که دراخلاق ذاتى مؤثر شمردند، تاثیر محیط طبیعى وشرایط زیستى انسان بود. از این رو، تفاوت اخلاقى افراد مشرق زمین و ساکنان مغرب زمین را به دلیل محیط طبیعى آنان مى دانستند.
اخلاق اکتسابى افراد تحت تاثیر عواملى از جمله: تربیت، همنشینى و مذهبى است که با تعلمیات آن رشد مى کند(اخوان الصفا، بى تا، ج 1، ص 399)
در رساله هاى نهم از قسم ریاضى، توصیه هاى اخلاقى اخوان الصفا خلاصه شده و از این قرار است:
1-. عمل خیر را به خاطر آنکه خیر است انجام بده، نه از ترس عذاب و نه به خاطر طمع در پاداش نیک. حتى براى نام و ننگ نیز اقدام به کارى مکن، زیرا در این صورت منافق خواهى بود; و منافق لایق جاى گرفتن در کنار پاکان نیست.
2-. در دنیا زاهد باش، درخوردن و آشامیدن امساک کن، و از کبر، غرور و اعتماد به راى برحذر باش.
3-. آنچه براى خود مى خواهى، براى دیگران نیز بخواه. بر هیچ کس حسد مبر. بر همه انسانها ببخشاى، و بلکه بر همه حیوانات ذى روح نیز مهربان باش.
4-. نسبت به دوستانت اخلاص داشته باش.
5-. اگر مى توانى همسرى نکنى، چنین کن. ولى اگر ازدواج کردى، به همسرت مهربانى فراوان کن زیرا زن متلون المزاج است و زود فاسد مى شود.
6-. تنگدستى خودت را بر اطرافیانت آشکار مکن، زیرا موجب خوارى تو مى شود.
مراتب مردم و اخلاق آنان
اخوان الصفا در رساله نهم از رسائل ریاضیه تعلیمیه، تحت عنوان: «فصل فى مراتب الناس فى الاخلاق حسب الاعمال »، مردم را در هشت مرتبه قرار داده و براى هر مرتبه اى صفاتى مقرر کرده اند، که به قرار ذیل مى آیند (اخوان الصفا،1347ق، ج 1،صص 321-323)در مرتبه اول، قاریان، حافظان و معلمان کتابهاى الهى قرار دارند، که ویژگیهاى ایشان: فصاحت الفاظ، قدرت زبان، خوبى سخن، سرعت عمل در حفظ، تواضع و فروتنى در تعلیم است.
در مرتبه دوم، راویان اخبار و احادیث وحافظان سیره پیامبر(ص) جاى دارند، که ویژگیهاى این گروه عبارتند از: قدرت شنوایى، درک تمام کلام، ضبط الفاظ، نگاشتن دقیق مطالب، پرهیز از کم و زیاد کردن مطالب، صداقت، دورى از دروغگویى و تلاش در نشر روایات.
در مرتبه سوم، فقها و علما قرار دارند، که خصوصیات این دسته عبارتند از: آگاهى از حلال و حرام، آشنایى با قیاس و روش استنباط احکام، دورى از شبهات، دقت وافر، دورى از حسد، اجتناب از خودخواهى، بى میلى به دنیا، عفاف جنسى، اقدام به واجبات الهى و یکى بودن قول وفعل.
در مرتبه چهارم، مفسران قرآن جاى دارند، که شناخت شان نزول آیات، علت استعمال الفاظ خاص و اطلاع از معانى الفاظ و کلمات کتاب الهى و نظایر آن، ویژگى این دسته از مردم است .
در مرتبه پنجم، مجاهدان و مرزداران قرار دارند، که ویژگیهاى اینان عبارتند از: برخوردارى از غیرت و تعصب دینى، پرهیز از حرام، نفرت از دشمنان و کم شمردن هیبت ایشان، شجاعت، مکروحیله به هنگام جنگ، صبر و استقامت، و تقیه براى حفظ جان ونیل به پیروزى.
در مرتبه ششم، خلفا و رئیسان جماعت جاى دارند، که قناعت پیشگى، کف نفس از ورود به شهوات و لذات، قلت حرص و ولع، ترک دنیا، دورى از جاه طلبى، کثرت ذکر مرگ و یادآورى فناپذیرى دنیا و ناپایدارى ملک و مقام، ومطالعه احوال گذشتگان وتفکر و تعقل درباره آنها،از صفات ایشان است.
در مرتبه هفتم، زاهدان، راهبان و وعاظ قرار دارند، که علم وعمل به واجبات الهى، قیام براى اقامه حق،آشنایى به امور دنیا وتدبیر وسیاست آن،آشنایى بااحکام الهى ونظایر آن،خصوصیت ایشان است.
در مرتبه هشتم، طالبان و دوست داران کسب علوم الهى و قوانین خدایى جاى دارند، که ویژگیهاى ایشان عبارتند از: تلاش خستگى ناپذیر درکسب علوم الهى و دانش هاى مورد نیاز جامعه، آگاهى از سنن پیامبران گذشته و نوامیس الهى و تلاش در آموزش آن به مشتاقان وعلاقه مندان.
همان طور که ملاحظه مى شود، اینها صفات و ملکات آرمانى است که هر یک از این اقشار باید واجد آن باشند; وگر نه روشن است که بسیارى از این قشرها، از بسیارى از این ملکات عارى اند وحتى اضداد آنها را دارند.
نظریه شناخت
اخوان الصفا رشد عقلانى انسان را در دو بخش: علوم و صناعات دانسته اند. در نظر ایشان، علم صورت معلوم در نفس عالم است، ولى صناعات صورتى است که در فکر صانع پیدا مى شود(حلبى، بى تا، ص 137)در نظر ایشان، معرفت وشناخت از سه طریق به دست مى آید:
1-. راه حواس خمسه: این راه، قدم اول است. همه آدمیان دراین راه با هم مشترکند، و همه علوم انسانى از آن پدید مى آید.
2-. طریق عقل فطرى و تفکر محض: عقل باید به وسیله حواس ما یارى شود، وگرنه قادر به کسب دانش نخواهد بود.به همین دلیل، مفاهیمى که باحواس ما رابطه ندارند، با عقل قابل درک نیستند. به طور مثال، از آنجا که خداوند با حواس ما قابل درک نیست، عقل ما نیز به ماهیت آن پى نمى برد.
3-. راه عقل از طریق ارادت، مرید و مرادى یا استفاضه و افاضه: این راه با مشى باطنى اخوان الصفا انطباق دارد. یعنى کسب علم باید از معلمى باشد که خود او علم را از پیشوایى گرفته، و او نیز از پیشوا یا مراد دیگرى به دست آورده است. این سلسله باید به ائمه و از ایشان نیز به پیامبر (ص)- که او آن را از خداوند، منبع نهایى علم کسب کرده است- برسد.
به عقیده اخوان الصفا، احساس، مرتبت اول علم وآگاهى است. خداوند امور محسوس را امثله ودلالاتى بر امور عقلى قرار داده است. نفوس جزئى به همان اندازه که به نفس کلى نزدیک شده اند، قدرت فیض پذیرى دارند.لذا هر چه نفوس به آن نفس کلى نزدیکتر باشند، از سایر همجنسان خود شریفترند. نفوس پیامبران این گونه اند، زیرا فیض نفس کلى بر آنها افاضه شده است. به همین علت، کتابهاى انبیا پر از اسرار و معانى خفیه است. کاهنان، مرتاضان و حکیمان نیز به نوبه خود چنین افاضاتى را دریافت کرده اند.
اخوان الصفا برعکس افلاطون، علم را فطرى نمى دانستند. ایشان براى ادعاى خود، به آیه مبارکه «هو الذى اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا وجعل لکم السمع و الابصار والافئدة لعلکم تشکرون » (نحل،78) استناد مى کردند. در حالى که افلاطون عقیده داشت که نفس قبل از حلول در بدن، همه چیز را مى دانست. از این رو، معرفت هاى او در دنیا، در واقع یادآورى همان معانى است. هرگاه انسان چیزى رامى بیند، چیزى را که در عالم بالا دیده بود به یاد مى آورد. نظر ابوعلى سینا در قصیده معروف عینیه، نظیر نظر افلاطون است. وى در این باره مى گوید:
هبطت الیک من المحل الارفع ورقاء ذات تعزز و تمنع محجوبة عن کل مقلة عارف وهى التى سفرت ولم تتبرقع
به عقیده اخوان الصفا، معرفت واقعى پروردگار جز با تزکیه نفس، زهد و پارسایى در انجام دادن کارهاى نیک به دست نمى آید. براى وصول به این شایستگى، باید آیینه نفس را از زنگار هوى وهوس پاک کرد. ایشان نیز مانند عرفا معتقدند که موهبت وحى و الهام، فقط نصیب گروه اندکى از افراد بشر مى شود(مهرین، 1361، ص 363)
ایشان مى گفتند که انسان نمى تواند علم و معارف را یک باره تحصیل کند. دانش آموز باید از دانش هاى ساده همچون: زبان و ادبیات شروع کند، پس از آن علوم دینى و کلام را فرا گیرد، و پس از رسیدن به مرحله اتقان به تحصیل فلسفه بپردازد.
اخوان الصفا، کواکب را اجسام عاقل مى دانستند، و آنها را در جهان خاکى و زندگى انسان مؤثر مى شمردند. ایشان مشترى، زهره و خورشید را داراى تاثیر سعد، و زحل، مریخ وماه را داراى تاثیر نحس مى دانستند، و معتقد بودند که عطارد هم تاثیر سعد و هم تاثیر نحس دارد. به نظر ایشان، طول عمر یا کوتاهى حیات انسان، تابع همین تاثیرات است(اخوان الصفا،1347ق ،ج 1، ص 211و ج 4،صص 170-172). ولى در همین اعصار، دانشمندان دیگرى بودند که اعتقادى به سعد و نحس ستارگان نداشتند. امام فخررازى (251-313ق) در تفسیر آیه: «ان الله یبسط الرزق لمن یشاء ویقدر» (زمر، 53) چنین اظهار نظر مى کند (فخررازى، بى تا،ج 26، ص 289): خداوند بر هرکه بخواهد روزى را تنگ مى کند، و بر هر که بخواهد آن را مى گشاید. سبب تنگى یافراخى روزى، دانایى یا نادانى انسانها نیست، زیرا بسیار اتفاق مى افتد که افراد عاقل و دانا در تنگدستى و فقر زندگى مى کنند، و نادانان، بیماران و ناتوانان در رفاه وثروت به سر مى برند. سپس وى، در این باره این گونه نظر مى دهد: سبب این امر طبایع ستارگان و افلاک هم نیست، زیرا در همان ساعتى که پادشاه مقتدرى زاده مى شود، بسیارى از مردم، گروه زیادى از جانوران و بیشمارى از گیاهان مى رویند.با دقت در سرنوشت ایشان معلوم مى گردد که اینان از نظر سعادت و شقاوت با یکدیگر فرق دارند. بنابراین، مؤثر در عالم جز خداى بزرگ موجود دیگرى نیست. سپس،امام فخررازى شعرى را از شاعرى این گونه نقل مى کند:
فلا السعد یقضى به المشترى و لا النحس یقضى علینا الزحل و لکنه حکم رب السما و قاضى القضاة تعالى و جل
یعنى، نه سعد حکم مشترى، و نه نحس حکم زحل است.بلکه، همه اینها فرمان پروردگار آسمان وحکم ضرورى خداوند- عزوجل- است.
نمونه هاى دیگر از این معتقدات و اظهار نظرهاى متفاوت وجود دارند، که به دلیل اجتناب از تطویل از ذکر آنها خوددارى مى شود.
اخوان الصفا علوم را به سه دسته اصلى تقسیم مى کردند:
اول، علوم اولیه را شامل مى شود، که برخى از آنها عبارتند از: خواندن و نوشتن، لغت و نحو، حساب و معاملات، شعرو عروض، فالگیرى سحر و عزائم، کیمیا و حیل (مکانیک)، حرف وصنایع، و تجارت و کشاورزى.
دوم، مربوط به علوم دینى است، که رشته هایى از قبیل: علم تنزیل وحى، تفسیر، روایات و اخبار، فقه و سنن واحکام، زهد و تصوف، و تاویل خواب در برمى گیرد.
سوم، دانش هاى فلسفى است، که برخى از آنها عبارتند از: ریاضیات (حساب، هندسه، نجوم وموسیقى)، منطق، علوم طبیعى( علم مبادى اجسام، علم افلاک و ستارگان، علم کون وفساد، علم حوادث جوى، علم معادن ونبات و حیوان و ...) و علوم الهى.
ایشان در تالیفات خود از همین تقسیم بندى متاثر بودند.
تاثیر کتابهاى پهلوى -که به عربى ترجمه شده بود- در نوشته هاى اخوان الصفا، کاملا آشکار است به طور مثال، آنان در داستان آفرینش، تحت تاثیر همین آثار بودند. نوشته هاى ایشان با ذکر شواهد، امثال و حکایات، بیانى ساده و قابل فهم دارد.
دیدگاه هاى سیاسى اخوان الصفا
دیدگاه هاى سیاسى اخوان الصفا به دو صورت در مکتوبات جا مانده از ایشان منعکس است; یکى به طور پراکنده در خلال نوشته هاى مختلف، و دیگر در رساله پنجاهم از رساله هاى ایشان که اساسا با عنوان:« سیاست » است. ولى باید توجه داشت که منظور اخوان الصفا از کلمه سیاست با اصطلاح رایج امروزى سیاست، یکسان نیست. سیاست در نظر اخوان الصفا- همانند معمول قدما-، به معناى: تدبیر امور شخص، خانواده و اجتماع است. سیاست همه این محدوده ها را در بر مى گیرد، و نیز شامل تدبیر امور اخروى و روحانى هم مى شود.ایشان در مقدمه رساله «سیاسات » گفته اند که سیاست دو نوع است; یکى جسمانى و دنیایى، و دیگرى روحانى و اخروى. از رعایت آنها، منافع دنیا و آخرت به دست مى آید. ایشان سیاست را از سیاست جسم و روح شروع مى کنند، سپس به سیاست خانواده و خدمتگزاران مى رسند، پس از آن به سیاست قبیله و شهر مى پردازند، ودر آخر به سیاست ناموس و قانون الهى مى رسند.آنان معتقدند که اگر کسى در اجراى این سیاست ها توفیق یابد، به بزرگترین سعادت ها دست مى یابد، امکان صعود به افلاک را پیدا مى کند و آنجا جزاى خیر مى بیند. در این مرحله، انسان مرگ را بالاترین سعادت ها مى شمارد. (اخوان الصفا،1347ق،ج 3،ص 148). ایشان هدف از فرمانروایى را نیز حفظ نوامیس الهى مى دانستد;زیرا اگر ناموس الهى ترک شود، دین و دنیاى مردم تباه مى گردد. بنابراین مى توان گفت که اخوان الصفا، به پیوند سیاست و دیانت اعتقاد داشتند.
اخوان در باره سیاست جسم مى گویند: در بعضى مواقع، بیماریهاى جسمى انسان ناشى از سوء تغذیه است. ولى همه بیماریها چنین نیستند، بلکه در بعضى مواقع ناشى از امور نجومى و سماوى و همچنین ناشى از ویژگى انسان به عنوان یک موجود فانى است. همواره انسان در حال دگرگونى و اضمحلال است. از این رو، صحیح نیست مردم بیماریهاى خود را به مسائل مربوط به خوردن و آشامیدن مرتبط کنند، و از عوامل سماوى و ویژگى انسان به عنوان موجودى فناپذیر غافل بمانند. به عقیده اخوان بهترین سیاست جسمانى، اهتمام به امر دین و رعایت نوامیس الهى است. آنان درباره عوارض آسمانى و فلکى مى گویند که این عوارض، از سوى نفس کلى هدایت مى شوند. براى معالجه بیماریهاى ناشى از آن، فقط صبر، تحمل، کاهش نگرانى، به یاد خدا بودن و به امر الهى متوسل شدن، لازم است (اخوان الصفا،1347ق، ج 4، 258)
اخوان در باره سیاست نفسانى معتقدند که این سیاست، مستلزم احراز اخلاق نیک، امانتدارى، رعایت حقوق دیگران، حسن همجوارى، یکدلى با دوستان، محبت بى ریا، حرص اندک و معقول نسبت به دنیا و خیرخواهى نسبت به دیگران است. به عقیده ایشان، نفس انسان ذاتا خیرخواه است. اگر انسان خیرخواهى نداشته باشد، در واقع منافق است; زیرا بر خلاف نفس و طینت خود عمل کرده است (اخوان الصفا،1347ق،ج 4،ص 258).به عقیده اخوان، باید کار خیر را از آن جهت که خیر است، انجام داد. از این رو، اگر کار خیر براى به دست آوردن پاداش انجام شود. براى چنین کارى خیر و خوبى نخواهد ماند. باید صفات الهى را به دست آورد، و با مخلوق او به مهربانى ودوستى رفتار کرد; همان طور که خدا عمل مى کند. با به دست آوردن این صفات، انسان ملکى از ملائک الهى مى شود و در بهشت جاودانه مى ماند.
اخوان درباره سیاست خانواده مى گویند که این سیاست باید ثابت، تغییرناپذیر و با قاطعیت باشد; و حتى در شرایط بحران از آن عدول نشود. این سیاست باید در برخورد با زنان قاطعیت بیشترى داشته باشد، زیرا زنان متلون المزاج و سریع التاثرند. حقوق کارگران باید بموقع پرداخت شود. و در غیر این صورت، اگر شخصى به این قشر نیازمند باشد، از هیبت و صلابتش کاسته مى شود.
سیاست با یاران و دوستان، باید بر اساس مهر، محبت، انس و یک رنگى باشد. در ضمن، باید کرم و نرمى، با ترساندن از گناه و دادن آگاهى همراه باشد. خانواده و دوستان شخص باید با او هم دین و هم اعتقاد باشند، زیرا سیاست خلاف آن موجب بى معنا شدن خانواده مى شود(اخوان الصفا،1347ق، ج 4،صص 260-261)
نظام اجتماعى
به نظر اخوان الصفا، انسان موجودى اجتماعى است، و نیازهاى خود را جز در اجتماع نمى تواند بر طرف کند. انسان به دلیل گناه آدم (ع)، از بهشت رانده شد. لذا، آدمى به این دنیا- که عالم کون وفساد و همنشین با شیاطین و سپاهیان ابلیس مى باشد - گرفتار شده است. رهایى از مشکلات این دنیا، جز با یارى و معاونت برادران ناصح، دوستان صادق و فاضلان خداشناس میسر نیست. اخوان الصفا در این باره، داستان کبوتر طوقى را-که در کتاب کلیله ودمنه آمده است- توجه مى دهند. به نظر آنان، همان طور که کبوتران به راهنمایى کبوتر طوقى توانستند از دام صیاد رهایى یابند، آنان نیز به کمک یکدیگر قادرند که مسائل و مشکلات خود را حل کنند (اخوان الصفا،1347ق،ج 1،صص 99-100). اخوان الصفا از اجتماعى بودن انسان، به ضرورت وجود دولت مى رسند. همچنین، دین و دولت را دو نهاد جدایى ناپذیر مى دانند.نظریه دولت
به عقیده اخوان الصفا، دولت ها نیز همانند انسانها به وجود مى آیند، به سن کمال مى رسند و پیر مى شوند. حکومت همواره از خاندانى به خاندان دیگر و از ملتى به ملت دیگر، دست به دست مى شود. اخوان الصفا ادوار فلکى را در این تغییرات مؤثر مى دانند. اخوان دولت را به دولت خیر ودولت شر تقسیم مى کنند. دولت خیر، از فاضل ترین حکیمان، با عهد ومیثاق محکم، با راى و دین واحد و دور از کینه جویى تشکیل مى شود. ولى دولت اهل شر، نقطه مقابل دولت اهل خیر مى باشد، روزبروز در نقصان و انحطاط است و تضاد کامل با منافع دین و دنیا دارد.اخوان الصفا تغییر و تبدیل دولتها را به تغییر شب و روز و دگرگونى فصل هاى سال، تشبیه مى کنند. به عقیده ایشان هر دولتى وقتى دارد که از آن آغاز مى شود، و غایتى دارد که به سوى آن مى رود. هنگامى که حیات دولتى به دور ترین ایت خود برسد، نقصان و انحطاط به آن راه مى یابد وگروهى دیگر نضج و قدرت مى گیرند. هر قدر این گروه قدرت مى گیرد، گروه اول ضعیف تر مى شود تا آنکه دولت اولى مضمحل و دولت جدید جایگزین آن شود; همان طور که قرآن فرموده است: «وتلک الایام نداولها بین الناس » (آل عمران،140) به نظر اخوان الصفا، دولت حق جز رضاى خدا چیزى نمى خواهد.از این رو، آنان توصیه مى کنند که اگر چنین دولتى به وجود آمد، به فرموده قرآن: «فان حزب الله هم الغالبون » (مائده،56)به یارى آن برخیزند (اخوان الصفا،1347ق، ج 4، صص 234-235)
هر چند اخوان الصفا بحث از دولت و سیاست را به طور پراکنده در رساله هاى خود آورده اند،اما در در رساله: «الحیوان و الانسان » در خلال داستانهاى رمزى، نقطه نظرهاى سیاسى و حکومتى خود را نشان داده اند.
خلافت وامامت
در رساله چهل و دوم اخوان الصفا، بحثى با عنوان: «فصل فى بیان اختلاف العلماء فى الامامة » آمده است. به عقیده اخوان الصفا، شقاق و اختلافى که بر سر جانشینى پیامبر (ص) و رهبرى جامعه اسلام پیش آمد، نه تنها بر طرف نمى شود، بلکه روز بروز این اختلاف دامنه دارتر خواهد شد. براى امت، امامى لازم است تا جانشین پیامبر(ص) باشد. وظیفه او این است که شریعت را حفظ نماید، سنت را احیا کند، امر به معروف ونهى از منکر نماید، حدود و ثغور مملکت را نگاه دارد، مالیات وجزیه بگیرد، بیضه اسلام را حفظ کند، عدل را به پا دارد ظلم وجور را نفى کند. همچنین، جامعه فقیهانى لازم دارد تا پس از امامان با فتواها و نظرهاى شرعى خود، مرجع امور دینى باشند.اخوان الصفا مى گویند که گروهى عقیده دارند که امام و خلیفه باید افضل باشد، وبعضى چنین اعتقادى ندارند. بدین ترتیب، اینان دیدگاه شیعه و اهل سنت را بیان مى کنند. اگر چه اخوان الصفا در اینجا موضعى خاص نمى گیرند، ولى در جاهاى دیگر عقاید شیعى خود را بیان مى دارند. ایشان در بحث از ولایت، چنین اظهار عقیده مى کنند (اخوان الصفا، 1347ق، ج 4،ص 103):
«... این ولایت، مخصوص اهل بیت پیامبر(ص) است. ایشان در این ولایت نیازمند عالمان و آگاهانى غیر از خودشان نیستند، و مردم نمى توانند براسرار ایشان آگاهى یابند.»
اخوان در جاى دیگر درباره امامت مى گویند (اخوان الصفا،1347ق، ج 4، ص 105)
«اى برادر! آگاه باش که خانه اى که سرخلافت و علم نبوت در آن است، خانه ای ست که به سبب آیات و معجزاتى که از صاحبان این خانه ظاهر مى شد، دشمنان خانه مزبور را به سحر بزرگ نسبت دادند. معاندان گفتند که ایشان ساحرند و یارانى از جن به ایشان کمک مى کنند...»
و در جاى دیگر مى گویند: (اخوان الصفا،1347ق، ج 4،ص 486)«... از رسول خدا پرسیدند که آیا هر کس «لااله الا الله »بگوید وارد بهشت مى شود؟ فرمود: آرى، هرکس این جمله را از روى اخلاص بگوید، وارد بهشت مى شود. گفتند: اخلاص آن چگونه است؟ فرمود: شناخت حدود آن و اداى حقوقش. گفتند: اى رسول خدا! حدود وحقوق آن را چگونه مى توان شناخت؟ فرمود: آرى من شهر علمم، و على در آن است. و هر کس آنچه را که در شهر است بخواهد، باید از در آن وارد شود. بدین ترتیب، پیامبر(ص) مردم را به کسى راهنمایى کرد تا ایشان را ارشاد و هدایت کند...»
اخوان الصفا در جاى دیگرى از رساله هاى خود با آوردن داستانى در باره زندگانى حیوانات، بر بساط خلافت و عقیده اهل سنت دراین باره طعن مى زنند.آن داستان، چنین است (اخوان الصفا،1347ق،ج 2، صص 363-367)
«پس از مرگ فرمانرواى دادگر و مهربان کلاغان، بزرگان قوم تصمیم مى گیرند که فرمانرواى جدید را از میان خانواده او انتخاب نکنند. وچنین استدلال مى کنند که اگر جانشین پادشاه از میان افراد خانواده او انتخاب شود، چون فرمانروایى و خلافت را حق خود مى داند، لذا ممکن است برایشان فخر بفروشد و از حد قدرت خود خارج شود. در صورتى که اگر فردى را از بیرون این خاندان برگزینند، در این صورت کلاغانند که بر گردن او حق دارند، چون چنین امتیاز بزرگى به او داده اند. لذا، مى توانند برهوس هاى او مهار بزنند. از این رو، شاهین را برتخت پادشاهى خود نشاندند. ولى دیرى نپایید که شاهین فربه و تنومند شد و آغاز ستمگرى کرد. و کم کم کار به جایى رسید که غذاى روزانه کلاغان را نیز از ایشان مى گرفت. و در این وقت، کلاغان به اشتباه خود پى بردند، ولى دیگر کار از کار گذشته بود و آب رفته به جوى باز نمى آمد...»
منظور ایشان از این داستان انتقاد از نظریه سیاسى اهل سنت است که بر اساس آن، خلافت را از خاندان پیامبر (ص) بیرون بردند، و نابسامانى در جامعه و ظلم وفساد در دستگاه خلافت راایجاد کردند.
هر چند چنین مطالبى نشان دهنده نقطه نظرهاى شیعى اخوان الصفاست، ولى ضرورتا به این معنا نیست که ایشان شیعه اثنى عشرى بودند.
اخوان الصفا به خلافت و رهبرى جامعه از دیدگاهى دیگر توجه کردند. از این دیدگاه، خلافت به خلافت نبوت و خلافت پادشاهى تقسیم شد. به نظر مى رسد که در اینجا منظور ایشان از خلافت، خلیفة اللهى انسان در زمین است. ایشان ویژگیهاى خلافت نبوت را در رساندن پیام الهى، تبیین حلال وحرام و ارشاد مردم مى دانند. همچنین، خلافت پادشاهى را حکومت کردن، حفظ نظم اجتماع و دیگر لوازم ملک دارى مى بینند. به اعتقاد ایشان، گاهى این دو خلافت در شخص واحدى همچون پیامبر اسلامى (ص) جمع مى شود. گاهى نیز خلافت در دو نفر است; یکى پیامبر(ص)، و دیگرى سلطان. پیامبر اسلام (ص) در مکه ویژگیهاى نبوت و در مدینه هر دو ویژگى را با هم گرد آوردند. به عقیده اخوان، دین و پادشاهى هم بسته اند وقوام هیچ یک بدون دیگرى میسر نیست.
این بود مختصرى از شرح حال، افکار و اندیشه گروهى به نام اخوان الصفا که در تاریخ فکر واندیشه براى خود جایگاه شایسته اى بازکرده اند; گروهى که براى دورى از ریا و تظاهر، تهذیب نفس یا به سائقه آرمان سیاسى وانسان سازى، چهره خود را مخفى کردند ولى آثار به جاى ماندنى از خود به یادگار گذاشتند. البته، بسیارى از آثار علمى این گروه به دلیل حوادثى نابود شد، ولى همین مقدار باقیمانده جایگاه ارزشمند این انسانهاى بى ادعا وصادق را در فرایند اندیشه انسانى و اسلامى نشان مى دهد. اطلاعات درباره ایشان بویژه آثار بازمانده از این دانایان، گویاى این نکته است که این گروه، مسلمانانى راستین واندیشمند بودند که راه رسیدن به سعادت فردى و دگرگونیهاى اجتماعى را درتحول فکرى مى دیدند. به همین دلیل، آنان تلاش بسیارى در به وجود آوردن گروه ممتاز پیشتازى داشتند تا نقش رهبرى این تحول را برعهده گیرد. اگر چه ایشان موفق نشدند در حیات خود شاهد این دگرگونى باشند، ولى تلاشهاى ایشان نمونه خوبى براى آیندگان بود و صفحه درخشانى را در تاریخ علم، اندیشه و آرمان سیاسى باز کرد. از این رو، مى توان پذیرفت که زمزمه هاى خلوت نشینان جلسه هاى سرى و تعلیمات زیر زمینى اخوان الصفا، تاثیر زیادى در شکل گیرى نهضت اسماعیلیه و بنیان قلعه ها و استحکامات استوار نظامى آنان همچون: گازرخان، لمبسر، شاه دژ، طبس و قهستان داشت. و شاید همین تعلیمات، به طور غیر مستقیم در فراهم کردن زمینه رشد مذهب شیعه درایران نقش شایان توجهى را ایفا کرده باشد.
پینوشتها:
× عضو هیئت علمى دانشگاه امام صادق (ع)
1- ابوحیان توحیدى یکى از چهره هاى درخشان تاریخ علم و فرهنگ اسلام، و یکى از هیاهو بر انگیزترین دانشمندان است. اصل وى را شیرازى، نیشابورى، واسطى یا بغدادى خوانده اند. بعضى او را صحیح الدین، برخى کذوب و گروهى او را زندیق دانسته اند. ابن جوزى در تلبیس ابلیس (جوزى، بى تا،ج 1، ص 184) گفته است که زندیقان اسلام سه نفر بودند: ابن راوندى، ابوحیان توحیدى وابوالعلاء معرى. و بدترین ایشان ابوحیان بود، زیرا وى زندقه خود را پنهان مى کرد. یا قوت حموى او را وحید روزگار ویگانه دهر دانسته است. او در رى با ابن عمید و صاحب ابن عباد ملاقات کرد، ولى ایشان را نپسندید و کتابى در مذمت ایشان به نام مثالب الوزیرین نوشت. به گفته یاقوت در معجم الادباء و براساس مدارکى که در دست است، ابوحیان تا رجب سال چهارصد هجرى زنده بود و بیش از هشتاد سال عمر کرد. او مدت بیست سال در بغداد زندگى کرد، ولى مردم از او دورى مى کردند. وى در اواخر عمر، کتابخانه خود را سوزاند. ابوحیان در زمینه هاى مختلف علوم تالیفات بسیار گرانبهایى داشت. نوشته اند وزن مرکبى که براى نوشته هاى خود به کار برد، بیش از چهار صد رطل بوده است (حموى،بى تا، ج 5 ، ص 380). ابن ابى الحدید در شرح آخرین خطبه نهج البلاغه، ادعیه و مناجاتهاى بسیار زیبایى از ابوحیان نقل مى کند که شبیه مناجاتهاى خواجه عبدالله انصارى است.
2- شمس الدین محمدبن محمود شهرزورى، مؤلف کتاب نزهة الارواح وروضة الافراح، از خویشاوندان شهاب الدین سهروردى بود که در قرن ششم و هفتم هجرى مى زیست. شهرزور در کردستان عراق، نزدیک مرز ایران قرار دارد.
1-. آژند، یعقوب، نهضت قرامطه، تهران: مؤسسه میراث ملل، 1368
2-. ابن جوزى،عبدالرحمن بن على، تلبیس ابلیس، تهران: مرکز نشر دانشگاهى، 1368
3-. اخوان الصفا،رسائل،قاهره: بى نا،1347ق
4-. همو،الرسالة الجامعة،تحقیق: عارف تامر، بیروت: دارمکتبة الحیاة، بى تا
5-. اعلمى حائرى، محمد،دائرة المعارف شیعه، بیروت: مؤسسه علمى مطبوعات،1993م
6-. امین،احمد، ظهر الاسلام، بیروت: دارالکتاب العربى، 1364ق
7-. امین، محسن، اعیان الشیعة، بیروت: بى نا، 1968م
8-. جمعى از نویسندگان،دانشنامه ایران و اسلام،تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360
9-. حلبى، على اصغر،تاریخ تمدن اسلام،تهران: اساطیر، 1372
10-. همو،تاریخ فلاسفه ایران، تهران: انتشارات زوار، 1361
11-. حموى، یاقوت، معجم الادباء، بیروت: التراث العربى، بى تا
12-. دایه، نجم الدین، مرصاد العباد، تصحیح: شمس العرفا، تهران: کتابخانه سنائى،1363
13-. زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران: انتشارات امیرکبیر
14-. سودى، شرح سودى بر دیوان حافظ، ترجمه: ستارزاده، تهران: زرین; نگار،1366
15-. شیخ، سعید، مطالعات تطبیقى در فلسفه اسلامى، تهران: خوارزمى،1369
16-. صفا، ذبیح الله، تاریخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، تهران: دانشگاه تهران، 1371
17-. غنى، قاسم،تاریخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات آن،تهران: زوار،1356
18-. فاخورى، حنا، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، تهران: کتاب زمان، 1358
19-. فخررازى،محمدبن عمر، تفسیر کبیر، تهران: اساطیر 1371
20-. فراى،ریچارد ن.، عصرزرین فرهنگ ایران، ترجمه: مسعود رجب نیا، تهران: انتشارات سروش، 1358
21-. فشاهى، محمدرضا، مقدمه اى بر سیرتفکر در قرون وسطى، تهران: گوتنبرگ، 1354
22-. کربن، هانرى، تاریخ فلسفه اسلامى، ترجمه: اسدا... مبشرى، تهران: امیرکبیر، 1361
23-. لاهورى، محمد اقبال، سیر فلسفه در ایران، ترجمه: 1.ج. آریان پور، تهران: انتشارات امیرکبیر،1357
24- معین، محمد، حافظ شیرین سخن، تهران: انتشارات معین، 1370
25-. مهرین، مهرداد، فلسفه شرق،تهران: مؤسسه مطبوعاتى عطائى، 1361
26-. نصر، سیدحسین، نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، تهران: انتشارات خوارزمى،1359
27- وجدى، فرید، دائرة المعارف قرن العشرین، ج 1، مصر: الازهر،1967م
منبع:سایت حوزه. مجله امام صادق(ع) شماره 6
/ج