آیا کمالِ زنان نیز چون مردان در تعقُّل است؟!

برخی از عبارات خیلی ساده‌اند و هیچ نکته خاصی را در بر ندارند امّا کلمات حضرات معصومین سلام الله علیهم‌ اجمعین به خاطر شأن و جایگاه بسیار والای آنان، هیچ‌گاه چنین نبوده بلکه چون آنان أُمَراء کلامند ایراد کلام توسط آن
چهارشنبه، 18 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیا کمالِ زنان نیز چون مردان در تعقُّل است؟!
آیا کمالِ زنان نیز چون مردان در تعقُّل است؟!

 

نویسنده: مسعود رضانژاد فهادان
منبع: راسخون



 

بررسی و شرح حدیث: "قوامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ"

چکیده:

برخی از عبارات خیلی ساده‌اند و هیچ نکته خاصی را در بر ندارند امّا کلمات حضرات معصومین سلام الله علیهم‌ اجمعین به خاطر شأن و جایگاه بسیار والای آنان، هیچ‌گاه چنین نبوده بلکه چون آنان أُمَراء کلامند ایراد کلام توسط آن بزرگواران و انتخاب واژه‌ای و رها ساختن واژگان مترادف دیگر، توأم با حکمت و پشتوانه علمیِ دقیقی است که با دقت نظر بر آن ممکن است تا حدی، برخی از نکات آن، برای ما هویدا گردد.
نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، طی حدیثی می‌فرمایند: قوامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ؛ در نوشته پیش رو با عنایت به اصل فوق الذکر که در بیانات معصومین علیهم‌السلام هیچ لغت مترادفی بی دلیل انتخاب نگردیده به شرح حدیث فوق خواهیم پرداخت.

کلید واژه:

پیوند دین و عقل، معنای لغت قوام، مرء کیست، نهج الفصاحة، نهج الدرایة، شرح حدیث.

آیا کمالِ زنان نیز چون مردان در تعقُّل است؟!

قالَ رسول الله صلی الله علیه و آله: قوامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ[1] ؛ اعتبار مرد به عقل اوست و هر که عقل ندارد دین ندارد.

معنای لغوی قوام:

قوام از سه حرف اصلی قَوَمَ تشکیل شده علامه مصطفوی برای لغات مشتق از این سه حرف، معنای ریشه‌ای ضد نشستن را در نظر گرفته است[2]. نگارنده پس از بررسی اکثر لغات مشتق شده از این سه حرف، معتقد گردید معنای ریشه‌ای چنین لغاتی به معنای چیزیست که مایه حفظِ حیات و بقاء چیزی یا موجودی می‌گردد.
بر همین اساس...
• عرب برای معنای ایستادن از لفظ قامَ استفاده می‌کند زیرا ایستادن، متضادِ نشستن و مقدمه‌یِ کار و تلاش و سبب حفظ حیات و زندگی می‌باشد.
• گاه‌شمار را تقویم گویند زیرا مایه حفظ حیات تاریخی و پیشینه یک فرهنگ و ملّت است.
• قائم مقام به معنای فرماندار یا نائب رئیس یک مجموعه است زیرا با تدبیر اوست که شاکله آن مجموعه محفوظ مانده و از هم نمی‌پاشد.
• قوم و اقوام به معنای خویشان پدری می‌باشد که از همین قاعده تبعیت کرده زیرا خویشان، خصوصاً خویشان پدری، باعث حمایت و تقویت جایگاه معنوی انسان در جامعه می‌شوند.
اما راجع به لغت قوام اینکه:
• قوام اگر با فتحه خوانده شود در لغت به معنای اعتدال و عدل است[3].
• و چنانچه قوام با کسر خوانده شود به معنای چیزی است که حیات یک چیزی متوقّف بر آن باشد[4]. بنابراین قِوَام اسمى است براى آنچه که چیزى را برپا می‌دارد . شاید کلمه "ستون خیمه" برای ترجمه کلمه قِوام، مناسب‌تر باشد به عبارت دیگر هر مُرکّبی[5] متشکّل از اجزایی می‌باشد؛ به جزئی که نقش اساسی در ماهیّت بخشی به آن مُرکّب ایفاء می‌کند قِوام گفته می‌شود مثل لیمو در شربت آبلیمو.
• همچنین قِوام با کسره، گاهی در معنای محاظت و اصلاح نیز به کار می‌رود[6].
نکته دیگر اینکه قیام در اصلِ صرف، قِوام بوده که به جهت کسره ما قبل واو، واو آن تبدیل به یاء شده و لذا قوام و قیام به یک معنا می‌باشد[7]. برای نمونه بسیاری از مفسرین تصریح کرده‌اند که قیاماً در آیه: "جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاس"[8] قِواماً بوده که واو آن، قلب به یاء شده است. [9]

فراز نخست حدیث، مطابق سه احتمال فوق به ترتیب به شرح زیر است:

1. اعتدال مرد، به تعقل نمودن اوست. یعنی در سایه تعقّل است که مرد به اعتدال می‌رسد. این احتمال خصوصاً با آنچه در ادامه از لغت مرء، بیان می‌شود که در معنای واژه مرء، اخلاق و تربیت نفس نهفته است بسیار وجیه است زیرا محور اخلاق، اعتدال و حفظ جانبَین است. نه کندروی و نه تندروی بلکه مقتضای عقل سلیم، حرکت در جاده اعتدال است.
2. ستون خیمه‌گاه رسیدن به کمال مردانیّت، در تعقُّل است. یعنی در سایه تعقُّل است که مَرد، می‌تواند به کمال مردانیَّت دست یابد.
3. تعقُّل، مرد را از ارتکاب زشتی‌ها محافظت می‌کند.

معنای لغوی مرء:

در زبان عربی مرء، به معنای مَرد و مرأة برای معنای زن وضع شده است[10]. با این حال گاهی کلمه مرء، به معنای مطلق انسان یعنی هم مرد و هم زن استعمال می‌شود. [11]
با عنایت به قاعده کلی در باب لغت‌شناسی که می‌گوید: هیچ دو لغتی با یکدیگر به طور کامل مترادف نبوده و دقیقاً هم‌ معنا نیستند می‌توان نتیجه گرفت گرچه لغت مرء با لغت انسان و یا رجل مترادف است امّا این بدان معنا نیست که این لغات، صد در صد با یکدیگر در معنا مترادفند. نتیجه می‌گیریم اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله در این حدیث شریف، به جای استفاده از دو لغت انسان یا رجل، از واژه مرء، بهره جسته‌اند قطعاً نکته‌ای وجود دارد که بایستی با دقت بر روی لغات مذکور، آن ابهام روشن گردد.
• حسن بن عبدالله عسکری (متوفای 395ق.) در کتاب فروق اللغه، معتقد است در معنای لغت مرء، علاوه بر معنای رجولیّت، ادب نفسانی نیز نهفته است[12]. به عبارت دیگر لغت مرء، به معنای انسان یا مرد با در نظر گرفتن مؤلفه‌ی تربیت و ادب است برای همین مُرُوَّة یا مُرُوءة، به معنای کمال رجولیَّت[13] و انسانیّت[14] است.
• بر عکس، از آنجا که لغت رَجُل، منتزع از رِجل به معنای پا بوده در لغت رَجُل، معنای استقامت و قدرت در عمل و کار و زندگی و استبداد در رأی و مسئولیّت در تأمین خرج و برج زندگی نهفته است[15].
جالب اینکه در زبان عربی از مردان بیشتر با لغت رَجُل تعبیر می‌گردد که این حکایت از قدرت و قیّومیَّت مردان در زندگی دارد و لذا کمتر به جای رجُل از لغت مَرء استفاده می‌شود بر عکس آن، در زنان، بیشتر از آنکه از لغت نسوه استفاده شود واژه‌یِ مرأة، به کار می‌رود. این مطلب، حکایت از آن دارد که زنان، اغلب مؤدَّب‌تر از مردان بوده و بیشتر از آنان، نزاکت را مراعات می‌نمایند.
مطابق مبنای مذکور، معنای فراز نخست حدیث بدین شرح خواهد بود:
• قَوام: به کمک اعتدال است که می‌توان در اخلاق و سجیّه و رفتار به اعتدال رسید.
• قِوام: ستون خیمه مروَّت و مردانگی و اخلاق، تعقُّل است.
شاهد گفتار در دخالت دادن معنای مروَّت در معنای لغت مَرء در حدیث مذکور، وصیّت امام صادق علیه‌السلام به هِشام است که می‌فرمایند: یَا هِشَامُ لَا دِینَ لِمَنْ لَا مُرُوَّةَ لَهُ وَ لَا مُرُوَّةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَه؛ [16] ای هشام! کسی که عقل ندارد مروَّت ندارد و کسی که مروَّت ندارد دین ندارد.

فقط مَرد یا مطلقِ انسان؟!

اما اینکه منظور حضرت رسول صلی الله علیه و آله از لغتِ مرء در این حدیث، مطلق انسان بوده یا اینکه خصوص مردان را اراده کرده‌اند دو احتمال وجود دارد. چنانچه مرء را به معنای مطلق انسان بگیریم نتیجه این خواهد شد که: رسیدن به اوج کمال هم در مردان و هم در زنان، تعقُّل است. ولی چنانچه مرء، را فقط به مردان اختصاص دهیم باید بگوییم تعقُّل، تنها در مردان راهی برای رسیدن به کمال است اما راجع به زنان، رسیدن به کمال، از راهی غیر از تعقُّل خواهد بود. مثلاً احساسات یا تحت قیمومیّت مردی درآمدن.
به نظر نگارنده قول دوم، صحیح‌تر است زیرا بیش از آنکه تعقُّل، زنان را در انجام وظایف محوّله، مثل بچه‌داری و همسر‌داری، ملزم نماید این احساسات است که آنان را با شوق، بدان امور وا می‌دارد و حتی وادار می‌کند. این‌ها بدان معنا نیست که در زنان، تعقُّل نباشد هرگز! بلکه ما معتقدیم کمال زن به تعقُّل به ضمیمه احساسات است نه تعقُّل صِرف.

معنای لغوی عقل:

مطابق آنچه إبن فارس در معجم مقائیس اللغه، پیرامون سه حرف (ع_ق_ل) بیان کرده است این سه حرف دلالت بر منع کردن و حبس نمودن دارد[17]. لذا عرب به زندان و دژ و پناهگاه، مَعقِل می‌گوید[18]. همچنین به پابند شتر، عِقال گفته می‌شود و در نهایت اینکه به عقل، عقل می‌گویند زیرا انسان را از عمل و گفتار بد، منع می‌کند. در ضمن منظور از عقل در این حدیث، صِرف داشتن عقل نبوده بلکه مراد، تعقّل و استفاده از عقل است.

عقل معاش و معاد:

در یک تقسیم بندی کلی عقل انسان را به عقل معاش و عقل معاد تقسیم نموده‌اند:
1. عقل معاش: عقلی که با آن، امور زندگی را تدبیر می‌کنند.
2. عقل معاد: عقلی که با آن، سعادت اخروی تأمین می‌شود.
منظور حضرت از عقل در این حدیث، عقل معاد یا معاد معاش با یکدیگر است نه عقل معاش تنها!! زیرا کسی که عقل معاش خوبی داشته باشد لزوماً به این معنا نیست که عقل معاد نیز داشته باشد گروه کُفّار غالباً اینگونه‌اند. اما بر عکس، کسی که عقل معاد داشته باشد و دل به آن بسپارد کم‌کم عقل معاش او نیز ترمیم می‌گردد. زیرا عقل معاد، او را از ارتکاب بسیاری از امور که باعث ضیق در معیشت می‌گردد بر حذر می‌دارد زیرا عقل معاد، جلوی اسراف و تبذیر و ناسپاسی و تنبلی را می‌گیرد همچنین کسی که عقل معاد داشته باشد برای محاسبه میزان خمس و زکات، مجبور است انضباط مالی داشته باشد علاوه بر آن، صدقه می‌دهد انفاق می‌کند مهمانی می‌گیرد همه این‌ها باعث توسعه در رزق و معیشت انسان می‌گردد. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرمایند: "أَفْضَلُ النَّاسِ عَقْلًا أَحْسَنُهُمْ تَقْدِیراً لِمَعَاشِهِ وَ أَشَدُّهُمُ اهْتِمَاماً بِإِصْلَاحِ مَعَادِهِ[19]؛ برترین مردم در عقل کسی است که نیکوترین برنامه ریزی را برای زندگی و محکم‌ترین همّت را برای اصلاح معادش داشته باشد.
امام صادق علیه‌السلام نیز در این‌باره می‌فرمایند: "الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان [20]" عقل (عقل معاد) آن چیزیست که با آن خدای رحمن عبادت می شود و به وسیله آن بهشت کسب می گردد.
توسُّع در کلمه دین همراه با توضیح فراز دوم حدیث: "وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ"
کلمه دین علاوه بر معنای مصطلح آن دارای معنای لغوی وسیع‌تری نیز می‌باشد که بنا به گفته علامه مصطفوی در کتاب التحقیق، لغت دین در اصل لغت به معنای مطلق خضوع و انقیاد د رمقابل برنامه‌ها و مقررات تعیین شده می‌باشد[21]. و لذا با عنایت به این مطلب، فراز دوم حدیث مذکور را می‌توان به دو صورت معنا کرد:
1. کسی که تعقُّل نمی‌کند دین (دین اصطلاحی) ندارد. زیرا التزام به احکام الهی و رعایت واجبات و محرمات، متوقِّف بر پشتوانه اعتقادی محکمی است که این تنها با تعقُّل و اندیشیدن برای انسان حاصل می‌گردد و لذا حضرت در ادامه این حدیث زیبا می‌فرمایند: کسی که تعقُّل نمی‌کند چون پشتوانه اعتقادی ندارد اصلاً دین ندارد. لذا کسی که تعقُّل نمی‌کند شاکله اعتقادی ندارد و کسی که شاکله اعتقادی ندارد اخلاق ندارد و کسی که این دو را ندارد اصلاً دین ندارد. زیرا دین به معنای التزام عملی مخصوصی است که در سایه اعتقاد قلبی بر انسان حاصل می گردد.
2. کسی که خود را به رعایت قانون و پایبندی به تعهدات ملزم نمی‌دارد از بی‌عقلی اوست. زیرا اگر تعقل می‌کرد اوّلاً می‌دانست که در اغلب موارد التزام به قانون دارای مصلحتی بوده که هیچ عقلی رضایت به ترک آن نمی‌دهد. ثانیاً پی می‌برد که بد قولی نسبت به تعهدات گذشته باعث بد نامی انسان شده به گونه‌ای که راه او را برای ادامه زندگی و روابط اجتماعی فرارو، تنگ می‌نماید.
و نکته آخر اینکه هر دو لا در فراز دوم حدیث، لای نفی جنس می‌باشد.

نتیجه‌گیری:

پایبندی به تعهُّدات و التزام به قانون چه قانون الهی و چه قوانین بشری که برای اداره بهتر یک مجموعه وضع می‌گردد به تعقّل است زیرا تا انسان تعقُّل نداشته باشد دلیلی ندارد خود را از بسیاری از امور که به ظاهر فریبنده‌اند محروم سازد یا به اموری خود را ملتزم سازد. و لذا راه بندگی از مسیر تعقُّل می‌گذرد این مطلب راجع به زنان، چون نسبت به مردان، تکلیف بیشتر و سنگین‌تری بر عهده دارند علاوه بر تعقّل، نیازمند محرّکِ قوی‌تری است که از آن به احساسات تعبیر می‌گردد.

پی‌نوشت‌ها:

1. نهج الفصاحة؛ حدیث 2103
2. أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو ما یقابل القعود. (التحقیق، 9/379)
3. فرهنگ ابجدی، صفحه 710
4. قِوَامُ کل شی ء: ما استقام به . (کتاب العین، 5/233)
5. اعم از مرکب مادی یا مرکب معنوی
6. قد یجی ء القیام بمعنى المحافظة و الإِصلاح . (لسان العرب، 12/497)
7. الْقِیَامُ و الْقِوَامُ : اسم لما یقوم به الشی ء. (مفردات الفاظ قرآن، 1/690)
8. آیه 97 سوره مائده
9. أخرج ابن جریر عن مجاهد قِیاماً لِلنَّاسِ قال قواما للناس. (الدر المنثور فى تفسیر المأثور، 2/333)
10. المرأة: مؤنَّث، المرء: و هو الرجل . (المغرب، 2/262)
11. المَرْءُ، مُثَلَّثَةَ المیم: الإِنسانُ، أو الرَّجُل . (قاموس المحیط، 1/36 و کتاب الماء، 3/1184) همچنین المَرْءُ: الإنسان . (المحکم و المحیط الأعظم، 10/294)
12. المرء یفید أنه أدب النفس و لهذا یقال المروءة أدب مخصوص. (فروق اللغه، 1/271)
13. المُرُوْءَةُ: کَمَالُ الرَّجُلِیَّة. (المحیط فی اللغة، 10/281)
14. المُرُوءَةُ: الإنسانیة. (الصحاح، 1/72)
15. بمناسبة هذا الأصل الثابت: یطلق الرجل على الذکر من الأناسىّ، فانّه من یستبدّ برأیه و یقوم بقدمه و یستند الى رجله و یمشى لتأمین معاشه و معاش عائلته و هو قوىّ على العمل و الحرکة و السیر. (التحقیق، 4/76)
16. الکافی ، 1/19
17. العین و القاف و اللام أصلٌ واحد منقاس مطرد، یدلُّ عُظْمُه على حُبْسة فى الشَّى ء أو ما یقارب الحُبْسة. من ذلک العَقْل ، و هو الحابس عن ذَمیم القَول و الفِعل. (معجم مقائیس اللغه، 4/69)
18. المَعاقِلُ : الحُصون، واحدها مَعْقِل . (لسان اللسان، 2/207)
19. عیون الحکم و المواعظ، صفحه 114
20. هدایة الأمة إلى أحکام الأئمة علیهم السلام . (هدایة الأمة إلى أحکام الأئمة علیهم السلام ، 1/104)
21. انّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الخضوع و الانقیاد قبال برنامج أو مقرّرات معیّنه . (التحقیق، 3/310)

کتابنامه:
1. قرآن کریم
2. ابن سیده، على بن اسماعیل ؛ (1421ق.) المحکم و المحیط الأعظم ، محقق: عبدالحمید هنداوى، بیروت، انتشارات دار الکتب العلمیة، چاپ اوَّل.
3. ابن فارس، احمد بن فارس؛ (1404ق.) معجم مقاییس اللغه ، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، قم، انتشارات مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول .
4. ابن منظور، محمد بن مکرم ؛ (1414ق.) لسان العرب، بیروت، انتشارات دار صادر، چاپ سوم.
5. ازدى، عبدالله بن محمد؛ (1387) کتاب الماء، تهران، انتشارات دانشگاه علوم پزشکی ایران- موسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل ، چاپ اوّل.
6. بستانى، فواد افرام ؛ (1375) فرهنگ ابجدی ، تهران، انتشارات اسلامی ، چاپ دوم.
7. پاینده، ابو القاسم ؛ (1363) نهج الفصاحة، تهران، انتشارات دنیاى دانش، چاپ چهارم.
8. جوهرى، اسماعیل بن حماد؛ (1376) الصحاح ، محقق: احمد عبد الغفور عطار، بیروت، انتشارات دار العلم للملایین ، چاپ اوَّل.
9. راغب اصفهانى، حسین بن محمد؛ (1412ق.) مفردات ألفاظ القرآن ، بیروت، انتشارات دار القلم ، چاپ اوّل.
10. سیوطى جلال الدین؛ (1404ق.) الدر المنثور فى تفسیر المأثور، قم، انتشارات کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، نوبت چاپ: بی‌تا.
11. شیخ حر عاملى، محمد بن حسن ؛ (1414ق.) هدایة الأمة إلى أحکام الأئمة علیهم‌السلام ، مشهد، تحقیق و انتشار از: آستانة الرضویة المقدسة، مجمع البحوث الإسلامیة، چاپ اوَّل.
12. صاحب، اسماعیل بن عباد؛ (1414ق.) المحیط فی اللغة، محقق: محمدحسن آل یاسین، بیروت، انتشارات عالم‌الکتب ، چاپ اوّل.
13. عسکرى، حسن بن عبدالله ؛ (1400ق.) الفروق فی اللغة، بیروت، انتشارات دار الافاق الجدیدة، چاپ اوّل.
14. فراهیدی، خلیل بن احمد؛ (1409ق.) کتاب العین، قم، انتشارات هجرت، چاپ دوم.
15. فیروز آبادى، محمد بن یعقوب ؛ (1415ق.) القاموس المحیط، بیروت، انتشارات دار الکتب العلمیة، چاپ اوَّل.
16. کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق ؛ (1407ق.) الکافی، محقق: غفارى على اکبر و آخوندى، محمد، تهران، انتشارات دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم.
17. لیثى واسطى، على بن محمد؛ (1376) عیون الحکم و المواعظ، محقق: حسین حسنى بیرجندى ، قم، انتشارات دار الحدیث ، چاپ اوَّل.
18. مصطفوی، حسن؛ (1430ق.) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بیروت ـ قاهره ـ لندن، انتشارات دار الکتب العلمیة- مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، چاپ سوم.
19. مطرزى، ناصر بن عبدالسید؛ (1979م.) المغرب ، محقق: جمعی از محققین، حلب، انتشارات مکتبه اسامه بن زید، چاپ اوّل.
20. مهنا، عبد الله على ؛ (1413ق.) لسان اللسان ، بیروت، انتشارات دار الکتب العلمیة، چاپ اوَّل.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.