آموزه طبیعت نزد ارسطو

اگرچه ارسطو توانایی زیادی برای جداکردن پژوهش در سیاست از بحث راجع به مفروضات متافیزیکی اش دارد، اما باز فهم این مفروضات برای فهم نگرش خاص او به اخلاق و سیاست اهمیت دارد. این جنبه از نظریه ارسطو باز زمانی
چهارشنبه، 16 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آموزه طبیعت نزد ارسطو
 آموزه طبیعت نزد ارسطو

 

نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی



 

اگرچه ارسطو توانایی زیادی برای جداکردن پژوهش در سیاست از بحث راجع به مفروضات متافیزیکی اش دارد، اما باز فهم این مفروضات برای فهم نگرش خاص او به اخلاق و سیاست اهمیت دارد. این جنبه از نظریه ارسطو باز زمانی بهتر فهمیده می شود که در مقابل نظریه افلاطون قرار داده شود.
اگر خیلی مختصر و مفید بخواهیم بگوییم، ارسطو هم، مثل افلاطون، معقتد است که جهان از ترکیب ماده و صورت ساخته شده است. اگرچه ماده هرگز نمی تواند بدون آمیزش با درجاتی از صورت وجود داشته باشد، ماده در حالت خالصش کاملاً دگرگونی پذیر و فاقد مشخصات قطعی است. از سوی دیگر، صورت لایتغیر است و بنابراین می توان آن را شناخت. در نظر ارسطو هم، مثل افلاطون، هرگونه شناخت ( علمی) شناختی است از لایتغیر و بنابراین شناخت صورت است. رابطه میان ماده و صورت را آشکارتر از هر جای دیگری می توان در اشیایی دید که صنعتگران می سازند. نجار کارش را با قطعاتی از چوب آغاز می کند که عمدتاً صورتی ندارند. نجّار با استفاده از هنرش به چوب ها شکل می دهد و آنها را به صورت میز در می آورد. طبق نظر ارسطو، نجّار این کار را با تحمیل صورت « میز» به چوب انجام می دهد؛ میزی که به این ترتیب درست می شود تا آن حد میز است که نجار توفیق پیدا کرده صورت میز را به چوب بدهد. حالا یک مجسمه ساز را در نظر بگیرید که کارش را با یک قطعه سنگ مرمر آغاز می کند. مجسمه ساز با تحمیل صورتی به این قطعه سنگ مرمر خام، مثلاً صورت یک مرد جوان زیبا، مجسمه ای تمام شده و ساخته و پرداخته به وجود می آورد. می گوین میکل آنژ می گفته است هنر او آزاد کردن صورت زیبایی است که در قطعه سنگ محبوس شده است. هرچه توفیق مجسمه ساز بیشتر باشد، صورت با توفیق بیشتر تحمیل شده است، و حاصل کار شباهت بیشتری به یک مرد جوان زیبا خواهد داشت. در نظر ارسطو هم، مثل افلاطون، ماده ناکامل و نافرمان است، بنابراین در برابر تحمیل کامل صورت مقاومت می ورزد. اما اگر دنیا شکلی دارد و ما می توانیم آن شکل را بشناسیم به این سبب است که صورتی در آن حاضر شده است.
اما درباره ماهیت صورت، ارسطو راهش را کاملاً از افلاطون جدا می کند. یکی از ویژگیهای زبانزد نظام متافیزکیی افلاطون این دیدگاه اوست که « صُوَر» جدا از ماده و چیزها وجود دارند. افلاطون معتقد بود فقط « صُوَر» وجود « واقعی» دارند و جای « صُوَر» هم در جهان مفهوم است که از جهان محسوسات جداست. ارسطو این نظر افلاطون را به چالش می گیرد و نقدهای بسیاری را در کتاب متافیزیک بر افلاطون وارد می آورد. یکی از جدی ترین نقدها ناتوانی افلاطون از توضیح دادن رابطه میان « صُوَر» و مثال های آن ها و جهان محسوس است و افلاطون این رابطه را « مشارکت» می نامد، اما ظاهراً توضیح قانع کننده ای در مورد این رابطه و مشارکت ندارد. مشکلات این موضوع بر افلاطون کاملاً آشکار بود، چون خود او در پارمنیدس نقدهای نیرومندی را بر انواع گزارش های ممکن از « مشارکت» مطرح می کند. این هم از شوخ طبعی های افلاطون است که آنچه را که ظاهراً نظر سقراط در دوران نوجوانی بوده است نقد می کند و بعد هم سلسله ای از ایرادهای ویرانگر را بر این نظرها از زبان فیلسوفی محترم، پارمنیدس، وارد می کند.
رابطه « مشارکت» را با استفاده از مثال آنچه صنعتگران و هنرمندان می سازند روشنتر می توان بیان کرد. « صورت صندلی» زمانی می تواند یک مثال عینی و صندلی خاص بشود که صنعتگری مبادرت به ساختن آن می کند و در حین ساختن صندلی از چوب چشمش خیره به « صورت صندلی» است. بر همین وجه،‌« صُوَر» فضایلی زمانی در روح ساکنان یک شهر جان می گیرند که شاه- فیلسوف، که خیره به این « صُوَر» است، عاملیت پیدا کند ( Rep.501b) . اما وقتی که از حیطه کار صنعتگر پایمان را بیرون می گذاریم، دیگر توضیح « مشارکت» و این رابطه دشوار می شود. افلاطون، در محاوره تیمائوس، یک ارسطو آفرینش را بازگو می کند، که طبق آن جهان را یک صنعتگر ( دمیوئورگوس) کهکشانی ساخته است که صورتی را بر ماده خام تحمیل کرده است ( Timaeus 27d-38c) . اما این اسطوره فقط در صورتی پذیرفتنی است که بیشتر وجود و عاملیّت آن صنعتگر کهکشانی را پذیرفته باشیم.
ارسطو می خواهد با ارائه نظریه تا حدودی متفاوت درباره « صُوَر» از مشکلاتی که افلاطون با آنها روبرو شده بود پرهیز کند. طبق آموزه « جوهر» ارسطو، همه چیزها در جهان از ترکیب ماده و صورت ساخته شده اند، اما صُوَر بیرون از مثال های خاصشان وجودی ندارد. افلاطون مجبور شده بود عاملی را برای ترکیب صورت و ماده خارج از رابطه آن ها با هم معرفی کند، حال آن که ارسطو به کارکرد طبیعت توجه دارد، که در آن عوامل حرکت و تغییر در خود چیزها تعبیه شده اند. بنا به نظر ارسطو، نظم و هماهنگی و وحدت حرکت در جهان طبیعی نشان می دهد که طبیعت ( مثل یک صنعتگر) طبق یک طرح آگاهانه سنجیده عمل می کند. بنا به یکی از احکام مشهور ارسطو: « طبیعت هیچ کاری را بیهوده انجام نمی دهد» ( 1253a9
Pol.) می نویسد: « هرچه وابسته به عمل طبیعت است برحسب طبیعت آنچنان نیک و کامل است که می تواند بود» ( 21-22 EN 1099b) . اجرام سماوی طبق طرحی منظم و تکراری حرکت می کنند. حرکتی منظم بر همه طبیعت حاکم است، چنان که می توان در چرخه تکرار شونده ی تولد، رشد، و انحطاط در جهان زیست شناختی ملاحظه کرد. بنابراین، طبق نظر ارسطو، طبیعت هم رو به سوی اهدافی دارد. اما مزیت اصلی این نظر در قیاس با نظر افلاطون این است که در آن دیگر اجباری به تعبیه نیرو یا عاملی بیرون از طبیعت برای توضیح مطلب وجود ندارد. آن گونه که ارسطو چیزها را می بیند، اصل حاکم بر طبیعت اصل غایت است، یعنی میل طبیعی هرچیزی برای رسیدن به هدف و غایت خویش. دانه بلوط میلی طبیعی دارد که درخت بلوط شود، گوساله میلی طبیعی دارد که گاو شود، و کودک که مرد شود، درست همان طور که آتش همیشه به یکسان می سوزاند، و اجرام سماوی در آسمان می چرخند. توصیف مشهوری از عقلانیت و زیبایی جهان طبیعی در اجزاء حیوانات به دست داده شده است:
اگرچه حیواناتی که برای حواس ما جذابیتی ندارند، اما برای چشم علم، برای محققی که طبیعتاً روحی فلسفی دارد و می تواند علّت چیزها را تشخیص دهد، طبیعت که این حیوانات را طراحی کرده است. چنان لذاتی را فراهم می آورد که خارج از هر اندازه ای است. اگر فقط به تحقیق در شباهت این چیزها بپردازیم. و از این کار لذّت ببریم، چون در این صورت به تامل در هنر نقاش یا پیکرتراشی پرداخته ایم که آنها را طراحی کرده است، ولی نتوانیم از تحقیق در آثار خود طبیعت لذت بسیار بیشتری ببریم، اگرچه توانایی تشخیص علل واقعی شان را نداریم در واقع این وضع عجیب و پوچی خواهد بود. چرا ما نباید توجّهمان را معطوف حیوانات پست تر کنیم که از زیبایی بی بهره اند، انگار که ما کودکانی بیش نیستیم؛ چون در همه چیزهای طبیعی چیزی شگفت هست. داستانی هست که به ما می گوید چگونه عده ای از بازدیدکنندگان مشتاق دیدار هراکلیتوس بودند، و وقتی که رسیدند و او را در آشپزخانه یافتند که خودش را بر سر اجاق گرم می کند، به تردید افتادند؛ اما هراکلیتوس گفت، « داخل شوید؛ نترسید؛ حتی خدایان اینجا هستند». بر همین وجه، ما نباید تردید کنیم یا شرمسار باشیم، بلکه باید جسورانه تحقیقاتمان را درباره حیواناتی از هر نوع ادامه دهیم و بدانیم که طبیعت یا زیبایی در هیچ یک غایب نیست.
و می گویم « زیبایی» ، زیرا آثار طبیعت هدفی دارد و آنچه غالب است همین هدف است و نه تصادف؛ و هدف یا غایتی که به خاطر آن این آثار ساخته یا شکل داده شده اند و در میان چیزهای زیبا جایگاه خودشان را دارند ( 27-8 645a) .
ارسطو با اعتقادی که به زیبایی هر واقعیت طبیعی خاص داشت دست به تحقیقات بسیار گسترده ای در همه زمینه های علوم طبیعی زد- از جانورشناسی گرفته تا گیاهشناسی، تا فیزیولوژی، تا نجوم، تا هواشناسی، تا روانشناسی، و غیره. استعداد مشاهده دقیق او بی همتا بود، و بسیاری از آثار علمی او، خصوصاً در فیزیولوژی و جانورشناسی، بی تردید شاهکارهایی در نوع خودشان هستند.
ارسطو معتقد است نیرویی که پشت جنبش و حرکت در جهان طبیعی است « میل» یا « انگیزه» هرچیزی برای رسیدن به قوه اش است، که می توان آن را آشکارتر از هر جای دیگر در رشد دید. دانه بلوط که « میل دارد» که درخت بلوط شود؛ در این مورد، ارضای این میل از طریق رشد حاصل می شود، و با رشد است که دانه بلوط به قوه اش می رسد، که در ضمن رسیدن به صورت درخت بلوط در حد نهایت ممکن است. در نظر ارسطو، فرایندی که در خلال آن دانه بلوط درخت بلوط می شود شبیه فرایندی است که در آن یک قطعه مادی را صنعتگر بر اساس یک صورت شکل می دهد. ارسطو در طبیعت می نویسد:
در واقع، اگر صنعت کشتی سازی در چوب می بود [ و نه در یک صنعتگر معلوم] ، چوب هم مثل طبیعت عمل می کرد: برای همین، اگر صنعت به سمت غایتی پیش می رود، پس طبیعت هم چنین می کند ( 1996b 29-31) .
آنچه در اینجا بسیار مهم است این است که در نظر ارسطو، صورت همیشه در طبیعت یافت می شود، و ( در ترکیب با سایر نیروهای مرتبط) منشا چرخه حرکت طبیعی و رشد است. بنابراین، صورت درخت بلوط در دانه بلوط حاضر است. رسیدن دانه بلوط به غایت بالقوه اش از طریق رشد و در خلال سلسله هایی از مراحل ضورری برای آنکه درخت بلوط شود فرایندی است که صورت بر آن حاکم است. فرایند رشد اجازه می دهد آنچه در دانه بلوط بالقوه است بالفعل شود. ارسطو بالاترین مرحله رشد هر چیزی را « طبیعت» آن چیز یا « غایت» آن چیز می نامد. نگاه غایت شناسانه ی ارسطو به طبیعت، مبتنی بر این نظر است که همه موجودیت ها کششی به سمت تعقیب غایات طبیعی شان دارند. بنابراین، ما سلسله ای از مفاهیم مرتبط روبه رو هستیم: « صورت» ، « طبیعت» ، « غایت» ، و وضعیت « بالفعل» ( در تقابل با وضعیت « بالقوه» ) .
پیامد این نظر ارسطو درباره پژوهش در جهان طبیعی حرکتی است به سوی تجربه گرایی (1) اگر صورت ها فقط در مثال های عینی وجود دارند، پس فقط با معاینه این مثال ها می توان صورت را شناخت. با تحقیق در رشد طبیعی است که می توان به شناخت قوه کامل، عناصر صورت، در هر نوع طبیعی رسید. با تحقیق در تعداد بی شماری از گربه ها و منتزع کردن ویژگی های خاصی از موارد متفاوت می تواند صورت گربه را فهم کرد. چون این صورت جدا از موارد و مثال هایش وجود ندارد، هیچ راه دیگری برای شناخت این صورت وجود ندارد. علاوه بر این، صورت در هیچ گربه خاصی کاملاً متجسّم نمی شود. به دلیل نافرمانی ماده، هیچ گربه خاصی نمی تواند صورت گربه را در کمال مطلقش داشته باشد، اما انگیزه رسیدن به صورت کامل تا حد ممکن در پشت رشد و پرورش هر بچه گربه خاصی برای رسیدگی به گربگی قرار دارد. در این معنا، به گفته ارسطو، صورت « مقدم بر» مثال و مورد خاص است. یکی از راه های دریافتن مقصود ارسطو در اینجا، این است که مشاهده گر فقط در صورتی می تواند فرایند رشد و پرورش یک گربه خاص را بفهمد که پیشتر فهمی از صورت گربه داشته باشد، چون فرایند رشد « تلاشی» برای رسیدن به آن صورت است-اگرچه، باز باید گفت، این فهم پیشین هم، به نوبه خودش، فقط از تحقیق در احوال گربه های خاص متعدد می تواند حاصل شود.
درک غایت شناسانه ارسطو از طبیعت برای فهم نظریه های اخلاقی و سیاسی او به دلیل مهم است. نخست، نگاه او به فضیلت یا آرته ی انسانی است که از همین درک غایت شناسانه نشات می گیرد. طبق نظر ارسطو، انسان هم بخشی از جهان است، و بنابراین کمال او از طریق تکمیل قوه انسانی او حاصل می شود. چون وجه ممیزه انسان عقلانیت اوست، هر انسانی زمانی و به اندازه ای قوه اش را تکمیل می کند که قوه عقلانی اش را پرورش دهد و دیگر اجزاء روحش را تابع عقلش کند، که بدین معناست که این اجزاء به دقت تعلیم ببینند که به عقل واکنش نشان دهند. نگاه ارسطو از این لحاظ شبیه نگاه افلاطون است که می گوید فضیلت انسانی مستلزم سلطه جزء عقلانی روح بر اجزا غیرعقلانی است. در نتیجه، انسانی که فضیلت تمام دارد هم واجد فضیلت عقلانی و هم واجد فضیلت اخلاقی است. محور فضیلت نخست مهار درست عواطف و امیال توسط عقل است. شخص از هر چیزی به اندازه درستی هراس خواهد داشت و لذت خواهد برد ( و این مطابق با آموزه مشهور « اعتدال» ارسطوست) و بنابراین صاحب فضیلت شجاعت و خویشتن داری خواهد شد. شخص در ضمن سخاوتمند، درستکار، و عادل خواهد بود و از توانایی هایش درک درستی خواهد داشت و واجد دیگر فضایل اخلاقی خواهد شد. شخص فضیلتمند واجد فضیلت عقلی حزم و دوراندیشی یا حکمت عملی خواهد بود، که به او اجازه خواهد داد در شرایط مختلف راه درست را تشخیص بدهد. تلفیق فضیلت اخلاقی و حکمت عملی مستلزم این است که شخص از طریق تربیت درست امیالش از دنبال کردن راهی که عقل عملی مشخص می کند لذت ببرد. بنابراین، فضایل اخلاقی بستگی به ترکیبی از عقل عملی دارد که راه درست عمل را معین کند و امیالی که از رفتن به این راه درست لذت ببرد. علاوه بر این، یک فضیلت عقلی دیگر هم هست که مربوط به هدف عالیتر ژرف اندیشی یا دنبال کردن حکمت نظری به خاطر خود آن حکمت است. اگرچه ارسطو جای تردیدی نمی گذارد که این بالاترین فضیلت انسانی است ( EN 7,10-8) ، اما تلویحاً می گوید این فضیلت در دسترس بیشتر مردم نیست، چون « در مرتبتی ورای دسترسی انسانی قرار دارد» ( EN 1177b 26-9) . بنابراین، روشن نیست این آرمان تا چه اندازه به زندگی اکثرمردم ربط پیدا می کند و لذا تا چه اندازه بر آن دیدگاه درباره فضیلت که در سرتا سر اخلاق نیکوماخوش و سیاست مورد بحث است تاثیر می گذارد.
جزئیات استدلال های ارسطو را- که بی تردید یکی از بزرگترین نظریه های اخلاقی در فلسفه غرب است- در اینجا باید کنار بگذاریم. اما همینقدر باید بگوییم که از نظر او فضیلت انسانی در پرورش کامل اجزاء مختلف طبیعت انسانی است. رابطه درونی فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی ارسطو دراین اعتقاد او نهفته است که فضیلت اخلاقی برای اکثر آدمها حاصل نمی شود مگر آنکه آنها در پولیس هایی بار آمده باشند که بدرستی اداره می شوند. در نظر ارسطو هم، مثل افلاطون، دستیابی به فضیلت بستگی به تربیت دقیق و عادت سازی دارد. واژه یونانی « اتوس» که « اتیکز» ( اخلاق) از آن گرفته شده است به معنای « عادت» و نیز « شخصیت» است، که در نظر ارسطو، شخصیت هم با عادت است که شکل می گیرد، اما عادت سازی هم به نوبه خودش مستلزم وجود محیطی کلّی است که بتواند زمینه را برای تلقین فضیلت فراهم آورد.
چون درک قوه کامل انسانی فقط از طریق معاینه انسان های موجود میسّر می شود، فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی ارسطو سمت و سویی کاملاً تجربی پیدا می کند. همان گونه که با تحقیق در احوال انسان های موجود به فضیلت پی می بریم، همان گونه هم با تحقیق درباره پولیس های موجود می توانیم پی ببریم که چه چیزهایی در جهان سیاسی به دست آمدنی است. و ارسطو برای همین منظور است که دست به تحقیق در قوانین اساسی 158 پولیس می زند.
روش ارسطو این مزیت بزرگ را دارد که توجه محقق را به جوامع موجود و نحوه کارکردشان جلب می کند. در نتیجه، سیاست گزارشی بی مانند ازجهان سیاسی یونانی است. شناخت تفصیلی ارسطو ناشی از تحقیقات اوست و دانش علی در عالیترین شکل آن به حساب می آید و برای هر کسی که می کوشد اوضاع شهری جهان را بهبود بخشد یا شهری را از صفر پایه ریزی کند یک راهنمای عملی بسیار مفید است. اما چون تحقیقات او در ضمن تحقیق در موارد خاص است- نهادهای خاص شهرهای خاص در شرایط خاص- نمی توان خلاصه ای از آن به دست داد. یکی از دلایل اینکه تعداد تحقیقات مهم درباره سیاست نسبتاًا ندک است- برخلاف دریایی بیکران از تحقیقات مهمّ درباره سیاست نسبتا اندک است- برخلاف دریایی بیکران از تحقیقات مهمّ درباره جمهوری- این است که سیاست چندان تفسیربردار نیست. یک تفسیر خوب از سیاست بناگزیر شامل بازگویی بسیاری از تحلیل های تفصیلی ارسطو می شود. اما اگر آنچه برای محققی جذاب است شناخت تفصیلی جزئیات باشد، هیچ جایگزینی برای کتاب خود ارسطو نمی توان یافت. (2)
اما این نظر ارسطو که دانش سیاسی را فقط با تحقیق در آنچه عملاً وجود دارد می توان به دست آورد محدودیت هایی را بر توانایی او برای پنجه درافکندن با جهان سیاسی تحمیل می کند. به همین دلیل، قدرت روش او ضعف روش او هم هست.

پی نوشت ها :

1. epiricism.
2. تعداد تفاسیر گوناگون و خارج از اندازه ای که در بخش « برای مطالعه بیشتر» آمده همین است.

منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.