جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

جهان بر ابروی عروس عید فطر از هلال ماه نو وسمه کشید و آن را آراست و هلال عید را باید در ابروی زیبای یار تماشا کرد.جهان با آمدن عید فطر و دیدن هلال ماه نو شاد شد و زیبا گشت و برای اینکه این ماه به خوبی...
يکشنبه، 24 فروردين 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
 جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید *** هلال عید در ابروی یار باید دید
شکسته گشت چو پشت هلال، قامت من *** کمان ابروی یارم چو وسمه باز کشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت *** که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود *** گِلِ وجود من آغشته ی گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملامت دل *** چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم *** که جنس خوب مُبصِّر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم *** شبم به روی تو روشن چو روز می گردید
به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام *** به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند *** بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

تفسیر عرفانی
1.جهان بر ابروی عروس عید فطر از هلال ماه نو وسمه کشید و آن را آراست و هلال عید را باید در ابروی زیبای یار تماشا کرد.جهان با آمدن عید فطر و دیدن هلال ماه نو شاد شد و زیبا گشت و برای اینکه این ماه به خوبی سپری شود باید روی زیبارویان را به تماشا نشست.
2.وقتی یار زیبارو و دلربای من بر ابروی کمانی خود وسمه کشید و آن را آراسته کرد، قامت راست من همچون هلال ماه نو از غم فراق و حسرت عشق و وصال با او خمیده گشت.
3.ای معشوق!مگر بوی خوش چهره ی زیبای تو در باغ پیچید و پراکنده شد که گل سرخ از شوق دیدار تو همچون صبح که تاریکی شب را می درد و بیرون می آید، لباس خود را درید و شکفته شد؟
4.زمانی گِل وجود من با گلاب و شراب عشق آمیخته شد و تن به جان من سرشته شد که هنوز چنگ و رباب و شراب و عود به وجود نیامده بود؛ از ازل عاشق و مست آفریده شده ام و شوق نوشیدن می همراه با گلاب در خلقت من بوده است و تا ابد خواهد بود.
5.بیا تا غم دلتنگی و افسردگی دل عاشقم را برایت بگویم، چرا که بی حضور تو امکان و فرصت گفتگو برایم نیست و حال و هوای گفت و شنید ندارم.
6.چنانچه بهای رسیدن به تو و دیدارت به قیمت فدا شدن جانم هم باشد، باز خواهان و خریدار آن هستم؛ زیرا انسان آگاه و عاشق، جنس خوب و با ارزش را به هر قیمت که باشد، می خرد.
7.چنانچه چهره ی زیبا و دلربای تو را در میان سیاهی گیسوان زیبایت می دیدم، شب تاریک من همچون روز روشن می گردید.
8.فرصت تمام شد و جانم به لب رسید و بیتاب و بی قرار شدم، اما به آرزویم نرسیدم و کامروا نشدم.رشته ی امیدم پاره شد، اما همچنان در طلب و جستجوی تو هستم و از کوشش برای وصال دست نمی کشم.
9.حافظ از شور و شوق دیدار با تو و پایان روزگار جدایی غزلی سرود.آن را بخوان و همچون مرواریدی گرانبها آویزه ی گوش خود کن و به خاطر بسپار.
منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط