قوم عرب و طبقات آن

از قرن هشتم پيش از ميلاد، در اغلب اسناد آشوري و بابلي، کلمه ي «عرب » با ساختهاي مختلف آن از جمله Arabi, Urbi, Arbi به معني صحراي واقع در غرب سرزمين رافدين و صحراي عراق استعمال شده است.(1) پس از آن، کلمه
چهارشنبه، 18 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قوم عرب و طبقات آن
قوم عرب و طبقات آن

 

نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

1- عرب

از قرن هشتم پيش از ميلاد، در اغلب اسناد آشوري و بابلي، کلمه ي «عرب » با ساختهاي مختلف آن از جمله Arabi, Urbi, Arbi به معني صحراي واقع در غرب سرزمين رافدين و صحراي عراق استعمال شده است.(1) پس از آن، کلمه ي Arbaya (عربانية) نخستين بار در حدود سال 530 ق م در متون ايراني به جاي مانده از عصر هخامنشي، به معني صحراي ميان عراق و شام، که شبه جزيره ي سينا در آن قرار دارد، به کار رفته است.(2) همچنين در روزگاري که ساکنان «حضر» به نام قبيله ي خود و يا به اسم محلّي که در آن اقامت داشتند ناميده مي شدند، اين کلمه در سفرهاي تورات به معني «چادرنشين» آمده است. بعد از آن، يونانيان در اواخر قرن پنجم پيش از ميلاد کلمه ي عرب را به کار برده اند. در سال 456 ق م آيسخولوس به هنگام اشاره به يک فرمانده عرب که در ميان سپاه خشايارشا معروف بوده، اين کلمه را به کار برده است، سپس در اواسط قرن پنجم پيش از ميلاد، هرودوت آن را به معني همه ي ساکنان شبه جزيره ي عرب، از جمله صحراي مصر شرقي ميان نيل و درياي احمر، استعمال کرده است(3)؛ و از اين زمان به بعد کلمه «عرب» در ميان همه ي نويسندگان يونان شناخته شده بوده است. با اين حال اين واژه جز در منابع باستاني متأخر عرب از جمله در کتيبه هاي متأخر سبائي، که تاريخ آنها به پيش از قرن اول ميلادي باز نمي گردد، به کار نرفته است. در زماني که ساکنان شهرها به نام «شهر » يا «قبيله ي »خود شناخته مي شدند اين کلمه در کتيبه هاي ياد شده به معني «اعراب» آمده است. همچنين در کتيبه ي «شاهد النمادة» که در سال 330 ق م به خط آرامي نبطي نوشته شده به معني اعرابي آمده است که در باديه سکونت دارند.
دقيقاً نمي دانيم که کلمه ي عرب از چه هنگامي به معني قومي يا ملّيت عربي استعمال شده است. قرآن کريم نخستين مأخذي است که در آن کلمه ي عرب بوضوح جهت بيان چنين معنايي به کار رفته است. اين خود دليل وجود کيان قومي خاصي است که پيش از نزول قرآن کريم، در دوره اي که بدرستي براي ما قابل تعيين نيست، اين کلمه بدان دلالت مي کرده است؛ زيرا منطقي به نظر نمي رسد که قرآن قومي را بدون سابقه ي مشخص، بدين صفت مورد خطاب قرار دهد. مولر در صحّت استعمال کلمه ي «عرب » به عنوان اسمي براي قوميت عرب، در شعر جاهلي و اخبار مدوّن آن دوره ترديد ورزيده است. واقعيت اين است که به دليل فرو رفتن عرب جاهلي در گرداب منازعات و جنگهاي داخلي، در آن بخش از اشعار جاهلي که به دست ما رسيده است، کلمه ي «عرب » جهت بيان معناي قومي مليت عربي به کار نرفته است. از آن هنگام که اعراب پيش از پايان عصر جاهلي در برابر ايرانيان قرار گرفتند، نخستين بار در خود نوعي نفرت نسبت به ايرانيان احساس کردند. عنتره در شعر خود اين نفرت را چنين بيان مي کند:
شَرِبَت بِماءِ الدُّحرَضَينِ فَأَصبَحَت*** زُوراءَ تَنفِرُ عَن حِياضِ الدِّيلَمِ(4)
«اين شتر از آب «دحرض » و «وسيع » نوشيد و از آن پس از آبهاي «ديلم» متنفر شد»
بي گمان قرآن کريم ديرينه ترين مأخذ عربي است که دو صيغه ي «اعراب » و «عرب» در آن ذکر شده است. کلمه ي اعراب 10 بار ، و کلمه ي عربي 11 بار، در قرآن کريم به کار رفته است. کلمه ي عربي 10 بار به عنوان صفت زبان واضح وفصيحي (5) که قرآن به آن زبان نازل شده، استعمال گرديده است؛ و يک بار نيز اين کلمه جهت توصيف شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در کلام خدا به کار رفته است.
وَ لَو جَعَلناهُ قُرآناً اَعجَمِيّاً لَقالُوا لَو لا فُصِّلَت آياتُهُ. أَأَعجَمِيٌّ و عَربيُّ، قُل هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُديً وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤمِنُونَ في آذانِهِم وَقرٌ وَ هُوَ عَلَيهِم عميً اوُلئِکَ يُنادَونَ مِن مَکانٍ بَعيِدٍ.(فصلت./44).
« و اگر ما قرآن را به زباني غير از زبان عربي نازل مي کرديم، عربها مي گفتند چرا آياتش جدا از هم نيست و با عرب به زبان غير عربي سخن مي گويد. بگو اين قرآن براي کساني که ايمان بياورند مايه ي هدايت و شفاست، و کساني که ايمان نمي آورند گوشهايشان دچار سنگيني است و قرآن مايه ي کوري آنان است و به همين جهت در قيامت از فاصله ي دور مورد ندا قرار مي گيرند.»
استعمال کلمه ي «عرب » در قرآن کريم از زمان هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به بعد، راهي در مقابل شاعران گشود تا تعابير تازه اي را ارائه دهند که عنتره بدانها دست نيافته بود.
کعب بن مالک درباره ي پيامبر اکرم مي گويد:
بَدالَنا فَاتبَّعناهُ نُصَدِّقِهُ *** و کَذَّبوُهُ فَکُنّا اَسعَدَ العَرَبِ
«پيامبر بر ما نمايان شد و ما او را تصديق کرده به پيرويش پرداختيم، اما آنان به تکذيب او برخاستند، پس نيکبخت ترين عربها ما بوديم.»
و حسان بن ثابت در انتقاد از بني هذيل، که اسلام آوردن خود را به حلال ساختن زنا توسط پيامبر مشروطه کرده بودند، مي گويد:
سألت هذيل رسول الله فاحشة*** ضلت هذيل بما قالت، و لم تصب
سألوا رسولهم ما ليس معطيهم*** حتي الممات و کانوا سبة العرب
«قبيله هذيل حلال ساختن زنا را از پيامبر درخواست کردند، و به سبب همين درخواست گمراه شده، ره به جايي نبردند. از پيامبرشان چيزي را خواستند که تا لحظه ي مرگ به آنها نخواهد داد و آنان مايه ننگ عرب شدند».
و قيس بن عاصم در هجو عمربن أهتم مي گويد:
ضللت مفترشاً هلباک تشتمني *** عند الرسول فلم تصدق و لم تصب
أن تبغضونا فان الروم أصلکم *** و الروم لا تملک البغضاء للعرب (6)
«نشيمنگاه خود را بر زمين پهن کردي و در حضور پيامبر مرا ناسزا گفتي، اما کسي تو را تأييد نکرد و ره به جايي نبردي. اگر کينه ي ما را به دل گرفته ايد، بدانيد که شما رومي هستيد و روميان را ياراي کينه ورزي عرب نيست.».
ترديدي نيست که اسلام در ايجاد هويت قومي در ميان عربها تأثير خاصي داشته است. آنان از زمان ظهور اسلام و پيدايش حکومت عربي اسلامي، به مباهات و تفاخر نسبت به نژاد و مليت عربي خود پرداختند. يربوع بن مالک در عصر فتوحات ضمن بيتي مي گويد:
اِذا العرب العرباء جاشت بحورها *** فخرنا علي کل البحور الزواخر
«وقتي که درياي فضايل عربهاي نژاده به تموّج در مي آيد، ما به همه ي درياهاي خروشان فخر مي فروشيم.»
***
در عصر حاضر، نويسندگان يوناني و اروپايي، عرب را به نام «ساراسِن »(7) ها مي شناسند. مسعودي ريشه ي اين نامگذاري را چنين تفسير مي کند:«نقفوز، پادشاه روم، روميان را به سبب اينکه آنان از روي کينه نسبت به هاجر (کنيز سارا) و پسرش اسماعيل، اعراب را «ساراقينوس » يعني بندگان سارا مي نامند، مورد سرزنش قرار داد و گفت آنان را بندگان سارا ناميدن نادرست و دروغ است و روميان تا اين موقع عرب را «ساراقينوس » مي نامند.(8) ولي تفسير مسعودي مبتني بر معني عربي کلمه ي «سارة قينة » يا «کنيز سارا» است و به همين دليل تفسير صحيحي نيست. بطلميوس در جغرافياي خود آنگاه که نام «سرکنوا» (9) را به منطقه ي واقع در جنوب سرزمين «ثايتاي (10)»، يا سرزميني واقع در ميان منطقه شراة و صحراي نفوذ که قبيله ي طي در آن سکونت داشتند، اطلاق مي کند، علت اين نامگذاري را روشن مي سازد. بر اين اساس، سرزمين «سرکنوا » در نيمه ي شمال غربي منطقه اي که امروزه به نام «شمر» شناخته مي شود واقع شده بود. بطلميوس منطقه ي «ثموديتاي»(11)را که مسکن قوم ثمود، و نيز منطقه ي «حسمي» را که مرکز آنها بود به غرب «سرکنوا» محدود مي سازد؛ و بدين ترتيب، به سرزميني که در شرق ثمود واقع شده بود و همچنين به همه ي صحرانشينان عرب که در شرق کشور انباط و در صحراي عرب سکونت داشتند،«سرکنوا» اطلاق مي شد.(12)

2.طبقات عربها

ناقلان روايت و اخبار در اين نکته اتفاق عقيده دارند که عربها به سه گروه و طبقه تقسيم مي شوند (13): 1)عرب بائده؛ 2) عرب عاربه؛ 3) عرب مستعربه يا متعربه. به طبقه ي دوم و سوم، نام «عرب باقيه » نيز نهاده اند (14)؛ و منظور از عرب بائده اقوام عربي قديم است که در جزيرة العرب سکونت داشتند و دو عامل سبب اضمحلال آنان گرديد: شنهاي روان که بر آباداني قديم در ميانه ي شبه جزيره عربي و احقاف هجوم آورد، و فوران آتشفشانها که ويراني شهرها را به همراه داشت.(15) اما عرب عاربه از اصالت عربي بيشتر برخوردار بودند و از آنجا که آنان از نخستين نسلهاي عرب بودند، در شمار پايه گذاران عربيت به شمار مي آيند.(16) آنان به قحطان يا يقطان يا يقطن منسوبند که نامش در تورات آمده است (17)؛ و او همان قحطان بن عابربن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح (18) است، و موطن آنها يمن بود. اما عرب مستعربه يا متعربه، منسوب به عدنان بن أدد از فرزندان نابت بن هميسع بن تيمن بن نبت بن قيدربن اسماعيل بن ابراهيم هستند، و اينها فرزندان اسماعيل بن ابراهيم يا فرزندان معدبن عدنان به شمار مي آيند که «معديون » نيز ناميده مي شوند.(19) و از آن رو آنان «عرب مستعربه » ناميده شده اند که اسماعيل (صلي الله عليه و آله و سلم) به هنگام ورود به مکه به زبان عبري تکلم مي کرد و چون زن گرفت عربي آموخت. بي ترديد مأخذ تقسيم اعراب به قحطانيان و عدنانيان، مطالبي است که در سفر تکوين تورات آمده است. نويسندگان اهل کتاب نظير وهب بن منبه، کعب احبار، و عبدالله بن سلام نيز اين تقسيم بندي را از تورات گرفته اند.(20)
ولي قرآن کريم بين عرب قحطاني و عدناني تفاوتي قائل نمي شود، و آنچه از اين مقوله در قرآن آمده است، اشاره به اين نکته دارد که نسب عرب به جد واحدي (اسماعيل بن ابراهيم) مي رسد و حضرت ابراهيم (عليه السّلام) پدر اعراب است. (21) در شعر جاهلي نيز از تقسيم عرب به قحطاني و عدناني سخني به ميان نيامده است، و آنچه هست جز ابياتي در تفاخر به قحطان يا عدنان نيست.(22) علاوه بر اين، اغلب اين اشعار اندکي پيش از اسلام سروده شده است و تاريخ سرايش آنها به عصر جاهليت نخستين باز نمي گردد.(23) علاوه بر اينکه مردم شناسان، ميان عدنانيان و قحطانيان تفاوت فيزيولوژيک و جسماني نيافته اند.
از سوي ديگر، بر اساس آنچه گفته شد، نه در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و نه در دوره ي خلافت ابوبکر و عمر هيچ نوع نشاني از چنين تقسيم بندي ديده نمي شود. همچنين در روايات مربوط به نحوه ي تنظيم بيت المال توسط عمر بن خطاب نيز موردي که مؤيد وجود چنين تقسيم بندي و تمايز ميان قحطانيان و عدنانيان باشد به چشم نمي خورد. علاوه بر اينها، در توزيع سپاهيان عرب در دوره ي فتوحات يا در جنگهاي حضرت علي با مخالفان خود نيز به اين قبيل تقسيم بنديها برخورد نمي کنيم.(24)
مدعيان تقسيم عرب به عدناني و قحطاني جهت اثبات ادعاي خود به حقيقت مهمي استناد مي کنند، و آن وجود دشمني ريشه دار ميان دو گروه از اعراب (25) در عصر جاهليت و اسلام است. استاد جوادعلي در رد اين استدلال مي نويسد« اگر در عصر جاهليت جنگ و دشمني ميان قبايل معدي يا عدناني و قبايل قحطاني وجود داشت، در دوره ي اسلامي برخي از قحطانيان با برخي ديگر از افراد خود، و پاره اي از عدنانيان با افراد قبايل خود به جنگ و دشمني بر مي خاستند». او سپس اضافه مي کند:« چگونه ممکن است که ما تقسيم عرب را به دو شاخه ي قحطاني و عدناني تقسيم حقيقي تلقي کنيم، در حالي که قبيله ها در ميان خود پيمان مي بستند و با همپيماناني مرکب از قحطاني و عدناني، برخي با برخي ديگر به جنگ مي پرداختند؟ اگر حقيقت امر چنين بود و عربها اصالتاً به قحطاني و عدناني تقسيم مي شدند. پس چگونه «جديله» که از قبيله ي طي بودند با بني شيبان که عدناني بودند، جهت پيکار با بني عبس همپيمان مي شدند؟ چگونه مي توان اتحاد قبايل يمن و قبايل عدناني را براي جنگ با قبايل يمني، يا براي انعقاد پيمان تدافعي و تهاجمي با آنها، توجيه نمود؟»(26)
دکتر جواد علي از همه ي اين مناقشات به نتيجه ي مهمي مي رسد و آن اين است که تقسيم عرب به قحطاني و عدناني در ضمن منازعات حزبي و پس از شيوع نظريه ي تورات در مورد انساب، و مراجعه ي علماي انساب به اهل کتاب و فراگيري نظريات آنها، در عصر اموي، شناخته شده و شهرت يافته است. به عقيده ي وي در ادوار پيشين عصر اسلامي چنين تقسيم بندي وجود نداشته و ظهور آن به دوران مروان بن حکم باز مي گردد.(27)
در اين ميان، برخي ريشه ي تقسيم عرب به عدناني و قحطاني را به دوراني مربوط ساخته اند که در عصر جاهليت ميان يثرب به نمايندگي اوس و خزرج يمني، و مکه به نمايندگي قريش عدناني، و در عصر اسلامي بين انصار يمني و مهاجرين عدناني در گرفته بود. البته اين منازعات چيزي جز تضاد طبيعي ميان بدويت و تمدن نبود(28)؛ زيرا عربها از جنبه ي اجتماعي به اهل «وبر» و اهل «مدر» تقسيم مي شدند، اهل وبر، چادرنشين بودند، ولي اهل مدر، شهرنشين بودند و خانه هاي خود را از کلوخ و گل مي ساختند. اين تقسيم اجتماعي تعابير و صورتهاي گونه گوني را در پي آورده است. چنان که به شهرنشينان «اهل قاريه » و «اهل حجر» نيز اطلاق مي شد؛ يعني کساني که در خانه هاي سنگي سکونت مي کنند و چادرنشينان، اهل «باديه» و اهل «حدر» ناميده مي شدند.(29)
نظير اين دشمني و اختلاف، از ديرباز در سرزمين مغرب نيز ميان بربرهاي شهرنشين که «برانس» خوانده مي شدند و بربرهاي باديه نشين که به نام «بتر» معروف بودند، وجود داشته است. برخي از پژوهشگران مخاصمات ريشه دار ميان دو طايفه ي برانس و بتر را بدين گونه تبيين مي کنند که اين دو طايفه، نماينده ي دو جريان انساني متفاوت هستند؛ يکي نماينده ي صاحبان اصلي سرزمينها و ديگري نماينده ي گروه هاي نو ظهور مهاجمي که سرزمين ساکنان اصلي را غصب کرده اند.(30)ولي ما عامل دشمني ميان آنها را، در تفاوت احوال اجتماعي و کوچ «زناته ي بتري » به مزارع صنهاجه برانسي مربوط مي دانيم که اين خود به پيدايش تفاوتهاي روشن تري ميان دو طايفه منجر شده است.
و اين دشمني هنگامي به صورت آشکارتري نمودار گرديد که در عصر اسلامي قبيله ي «زناته » از نخستين سالهاي فتح، با فاتحان عرب هم پيمان شدند و «برانس» با پشتيباني و کمک روم به مقاومت پرداخت، و نيز وقتي که «کتامه برانسي» با فاطميان پيمان بست،«زناته » با امويان اندلس هم پيمان شدند؛ و علت هم پيماني «بتر» با اعراب از همانندي آنان در بدويت سرچشمه مي گرفت، حال آنکه «برانس» به دليل بهره مندي از تمدن لاتيني و استقرار در شهرها، از اعراب تمايز مي يافت.(31)
اقوام عاد، ثمود، طسم، جديس، جرهم، و جاسم از اعراب بائده هستند، که پس از اين درباره ي برخي از آنان سخن خواهيم گفت.

عاد

آنان قوم هود پيامبر (عليه السّلام) هستند،(32) ناقلان اخبار ادوار گذشته آنان را عرب بائده خوانده اند.(33) معمولاً براي نشان دادن قدمت به عاد مثل مي زنند، هنگامي که آثار بازمانده از قديم را مي بينند و از تشخيص تاريخ آن باز مي مانند، صفت «عادي» بدانها مي دهند.(34) ذکر عاد در اشعار عصر جاهلي و سروده هاي مخضرمين آمده است. در قرآن کريم نيز از آنان سخن رفته است: وَ أَنَّهُ اَهلَکَ عَادَ الأوُلي وَ ثَموُدَ فَما أبقي.( سوره ي نجم/50-51) « و او عاد نخستين را نابود ساخت، و ثمود را به جاي نگذارد». و نيز در اين آيه از قرآن: اَلَم تَرَ کَيفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ. اِرَمَ ذَاتِ العِمادِ.(سوره ي فجر/7- 6)« آيا نديدي که پروردگارت با عاد چه کرد؟ با اِرَم داراي ستونها چه کرد؟» از اين کلام خداوند متعال که مي فرمايد: وَ اَنَّهُ اهلک عاداً الاولي، چنين استنباط مي شود که عاد دومي نيز بوده است(35)؛ و خداوند از حکومت آنها خبر داده و از خشونت و صلابت و اهتمامشان به ايجاد بناهاي استوار سخن گفته است: کَذَّبَت عادُ المُرسَلينَ. اِذ قالَ لَهُم أَخُوهُم هُودٌ أَلا تَتَّقُونَ اِنّي لَکُم رَسُولٌ اَمِينٌ. فَاتَّقُو اللّهَ وَ أَطيعُونِ وَ مَا أسأَلَکُم عَلَيهِ مِن اَجرٍ اِن اَجريَ اِلّا عَلي رَبِّ العَالَمينَ. أتَبنُونَ بِکُلِّ رِيعٍ آيَهً تَعبَثُونَ. وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَکُم تَخلُدوُنَ. وَ إذا بَطَشتُم جَبّاريِنَ.(سوره ي شعرا/ 123-130)«عاد فرستادگان خدا را تکذيب کردند، آنگاه که برادرشان هود به آنان گفت چرا پرهيزکاري پيشه نمي کنيد، همانا من فرستاده اي امين براي شما هستم، پس از خداي بترسيد و از من فرمان بريد. براي آن پاداشي از شما نمي خواهم، پاداش من جز بر پروردگار جهانيان نيست. آيا به هر پيشه اي نشاني بنياد مي نهيد و بيهوده بازي مي کنيد. و کوشکهايي را [ پناهگاه خود ] مي گيريد به اين اميد که جاودان بمانيد و آنگاه که خشمگين شويد، ستمگرانه خشم مي گيريد.»
بدين ترتيب در قرآن کريم اخباري درباره ي عاد و پيامبرشان هود (عليه السّلام) و چگونگي عصيان استکبار آنان در زمين وارد شده است؛ و اينکه خداوند چگونه آنها را به عذاب هولناک گرفتار ساخت، بادهاي تند (36) و صاعقه ها بر آنان فرستاد و مسکنها و اقامتگاههايشان را ويران کرد و آنان را به هلاکت و نابودي کشانيد تا مايه ي عبرت و اندرز براي عبرت اندوزان باشد.
تاريخ نگاران عرب که درباره ي عاد سخن گفته اند. نام او را «عادبن عوص بن ارم بن سام بن نوح»(37) ثبت کرده و نوشته اند که او مردي ستمگر، سرکش و درشت اندام بوده است. مورخان، شهر ارم را به فرزند او، شداد، نسبت داده اند و درباره ي آن شهر آراء گوناگوني اظهار کرده اند. برخي گفته اند که منظور از شهر ارم دمشق است (38) و برخي ديگر مقصود از آن را اسکندريه دانسته اند،(39) در حالي که زمخشري مي گويد شداد همان کسي است که شهر ارم را در صحراي عدن (40) يا در اسکندريه بنا نهاد. گمان مشهور آن است که کثرت بناهاي مستحکم و کشتيهاي بزرگ در دو شهر دمشق و اسکندريه موجب اين تصور شده است که مقصود از «ارم ذات العماد» يکي از اين دو شهر است. از سوي ديگر، دمشق از مهمترين مراکز آراميان بوده و به همين جهت برخي از کاوشگران بر اين نکته تأکيد ورزيده اند که مقصود از ارم «آرام » است، و عاد آرامي بود و منظور از «عاد ارم » نيز «عاد آرام » است. مورخين نيز در اين زمينه راه خطا پيموده و چنين پنداشته اند که «ذات العماد » صفتي مي باشد و ارم همان شهري بوده که عاد بنيان نهاده است، ولي اين نظر مبتني بر اساس علمي استواري نيست.(41)
ابن خلدون در رد اين اختلاف نظرها و مناقشات مي نويسد:«حقيقت آن است که شهري به نام ارم وجود نداشته است، اين سخنان خرافه بافيهاي قصه پردازان است که مفسران کم مايه آنها را نقل کرده اند. مقصود از ارم در کلام خداوند متعال «ارم ذات العماد» قبيله است نه شهر.(42»)
اما عاملي که موجب شده است تا راويان اخبار اسکندريه را «ارم ذات العماد» بپندارند، تأثير قصه هاي اسکندر بر اساطير جنوب عربي است؛ اين تأثير را در کتابهاي قصه پردازان يمن، نظير وهب بن منبه مي يابيم که در آنها از حمله ي اسکندر به يمن و بناي اسکندريه توسط شداد بن عاد و کشف آن شهر به وسيله ي اسکندر، سخن گفته شده است.(43)
تاريخ نويسان عرب معتقدند که اقامتگاه قوم عاد در احقاف يمن يعني ميان يمن و عمان تا حضر موت و شحر(44) بوده است و به اين آيه استناد مي کنند: وَ اذْکُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْکُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ‌ .(سوره ي احقاف/ 21)
« و برادر عاد را ياد کن آنگاه که در احقاف قوم خود را بيم داد، از پيش روي و پشت سر او هشداردهندگاني گذشته بودند [ و گفته بودند که ] جز خدا را نپرستيد که من از عذاب روز بزرگ بر شما بيمناکم.».
ولي قرآن کريم موقعيت احقاف را نسبت به شبه جزيره ي عرب مشخص نمي سازد، تنها مفسران قرآن به تعيين موقعيت جغرافياي احقاف پرداخته اند. و از آنجا که کلمه ي احقاف به معني «ريگزار» است، اکثر ناقدان اخبار به جست و جوي جايگاه و محل اقامت آنان در صحرا پرداخته، و قصه ها و اسطوره هايي را پيرامون آن تنيده اند، ولي بطلميوس يادآور مي شود که قوم عاد (45) در شمال غربي شبه جزيره ي عرب و در منطقه ي حسمي بالذات، مجاور اقامتگاه قوم ثمود(46)، سکونت داشتند. آنچه صحت نظر بطلميوس را تأييد مي کند، تقارن يادکرد عاد و ثمود، در قرآن کريم است: وَ ثَمودَ الَّذينَ جابوا الصَّخرَ بالواد. (سوره ي فجر/ 9). « و ثمود که در آن وادي سنگ را بريدند ». منظور از «واد» در اين آيه، وادي القري است که سلسله جبال حسمي آن را فرا گرفته است و کوه ارم (47) نيز از جمله ي آنهاست و اين همان کوهي است که امروز به نام کوه رم (48) معروف است. منطقه ي کوهستاني حسمي نيز که نزديکترين منطقه به جايگاه قوم ثمود است از مناطق «احقاف رمليه » است که مفسرين موقعيت آن را ميان يمن و عمان دانسته اند. در اينجا بايد آنچه را بکري در معجم خود نقل کرده است به اين قراين اضافه کنيم، او مي گويد: احقاف که منازل عاد در آن قرار داشت کوهي در شام يا سنگلاخي در حسمي بوده است (49) (خشاف به معني سنگ در زمين هموار است). نام احقاف را امروزه به صورت «حقاف» در منطقه ي جنوب غربي مدين مي يابيم.(50)

ثمود

آنان قوم صالح پيامبر (عليه السّلام) هستند، پيامبري که آنان را به پرستش خدا فرا خواند و آنها با وي به مخالفت برخاستند. نام ثمود همراه با نام عاد و نوح در تعدادي از سوره هاي قرآن ذکر شده است. مقصود از ياد کردن آنها بيم و هشدار دادن به مشرکان نسبت به مکافاتي است که به سبب تکذيب پيامبران، از جانب خداوند بدان قوم رسيد.(51) از آنچه در قرآن کريم آمده است استنباط مي کنيم که قوم ثمود بر اثر فوران آتشفشاني که با زمين لرزه ي شديد همراه بوده به هلاکت رسيدند. خداوند تعالي مي فرمايد: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ. ( سوره ي اعراف / 78) «پس زمين لرزه اي آنان را بگرفت، و در خانه هاي خود مردند». نيز مي فرمايد: وَ أخَذَ اَلذَّينَ ظَلَمُوا الصَّيحَهُ فَاَصبَحُوا في دِيارِهِم جاثِميِنَ. کَأنَ لَم يَغنَوا فيِها، أَلا اِنَّ ثَمِوداً کَفَروُا رَبَّهُم اَلا بُعداً لَثِموُد. (سوره ي هود / 67-68)
« و آنان را که ستم کردند خروشي فرا گرفت، و بر اثر آن در خانه هاي خود مردند، چنانکه گويي هرگز در آن سکونت نگزيده بودند، همانا ثمود به پروردگار خويش کفر ورزيد، همانا دور باد براي ثمود». نيز مي فرمايد: وَ اَمَّا ثَموُدُ فَهَدَيناهُم فَاستَحَبُّوا العَمي عَلَي الهُدي فَأَخَذَتهُم صاعِقَهُ العَذابِ الهُونِ بِما کانُوا يَکسِبُونَ.(سوره ي فصلت / 17)
«اما ثمود را راهنمايي کرديم، و آنان کوري و گمراهي را بر هدايت ترجيح دادند، پس صاعقه عذاب خواري آنها را فرا گرفت به سبب آنچه انجام مي دادند.» نيز مي فرمايد: اِنَّا اَرسَلنا عَلَيهِم صَيحَهً وَاحِدهً فَکانُوا کَهَشيِمِ الُمحتظِرِ. ( سوره ي قمر/ 31)«همانا خروشي را بر آنان فرستاديم پس به صورت هيزمهاي روي هم انباشته در آمدند.».
در سروده هاي شاعران عصر جاهلي نيز ذکر ثمود به عنوان تمثيل نسبت به فرجام هلاکت بار آنان راه يافته است و اين خود گواه آگاهي عرب جاهلي از اخبار آنهاست. قرآن حدود جايگاه و محل سکونت قوم ثمود را معيّن نکرده است ولي اين نکته را مورد اشاره قرار داده است که آنان در «وادي » خانه هاي خود را از سنگ مي تراشيدند:« و ثمود الذّين جابوا الصخر بالواد» آيه بدين گونه تفسير شده است که آنان صخره ي کوهها را در وادي القري مي کندند و براي خود خانه مي ساختند. مسعودي مي نويسد که منازل آنان در ساحل درياي احمر ميان شام و حجاز، و سرزمين آنها در «فج الناقه » واقع شده بود. خانه هايشان در آن عصر همواره بناهايي بود که در کوه کنده و تراشيده مي شد. نشانه هايي از آنان هم اينک به جاي مانده، و در نزديکي واد القري، براي حجاجي که از سوي شام مي آيند، بوضوح قابل رؤيت است.(52)ابن خلدون تأکيد مي کند که سرزمين آنها در «حجر» و «وادي القري» ميان حجاز و شام بوده است و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جنگ تبوک بر ويرانه هاي آنان گذر کرده و از وارد شدن بدان نهي فرموده است.(53)
نام ثمود در کتابهاي يوناني هم راه يافته است، بلينوس حدود آن را در ميان دومه الجندل (54) و شهر حجر(55) دانسته است، و بطلميوس محدوده ي آن را در نزديکي سرزمين عاد و در بلنديهاي حجاز تشخيص داده است،(56) اين نکته نيز شايسته ي توجه است که «حجر» مرکز بازرگاني مهمي در راه تجاري ميان يمن و شام و مصر و عراق بوده است.(57)
باستان شناس در عصر حاضر تعداد زيادي از نقوش ثمودي را در تبوک، مدائن، تيماء، کوه رم، و طائف کشف کرده اند.(58) دي پارسيان معتقد است ميان ثموديان که خانه هاي خود را در کوهها از سنگ مي تراشيدند و فرمانرواي آنان که «قدار الاحمر» بود، همان کسي که عامل سرنگوني و نابودي قوم ثمود گرديده تا اينکه درباره ي او گفته شد:«شومتر از احمر ثمود، يا شومتر از پي کننده ي ناقه»، و نيز بين قوم ثمود و حوريان يا ساکنان غارهاي سرزمين «سعير» و پيشواي آنان «کدرلعومر» که اخبارشان در تورات آمده است.(59) مشابهت و قرابتي وجود دارد. پارسيفال بر آن است که ثموديان همان حوريان ساکن سرزمينهاي سعير تا صحراي فاران هستند و به عقيده وي دليل اينکه ناقلان اخبار ايشان را با هم خلط کرده اند در اين است که ثموديان در مجاورت منطقه حوريان سکونت داشتند.(60)

طسم و جديس

در منابع عربي نام طسم و جديس همانند عاد و ثمود همراه يکديگر ذکر مي شود. طسم و جديس دو قبيله از قبايل عرب بائده هستند. نسب آنها به لاوذبن ارم (61) مي رسد. در قرآن کريم از اين دو قبيله ياد نشده است، و ما بجز آگاهيهايي که از تاريخ عرب قديم به دست مي آيد، شناختي نسبت به حالات و اخبار آنها نداريم. منزلگاه آنان در يمامه و بحرين (62) بوده است. يمامه از پر نعمت ترين و آبادترين سرزمينهاي عرب بود.(63) انواع درختان و تاکها، باغهاي انبوه با درختان به هم پيچيده و قصرهاي عالي در آن وجود داشت.(64) ناقلان اخبار ذکر کرده اند که پادشاه طسم فرمانرواي غشوم بود و به او «عملوق» نيز گفته مي شد، چيزي او را از هوي و هوس خويش باز نمي داشت و وي بر آن اصرار داشت. عملوق به حمله و تجاوز عليه جديس پرداخت و آن قوم را مغلوب خود ساخت (65) و هتک حرمتشان کرد. تا اينکه زني به نام شموس، عفيره انبة غفاربن جديس، از قبيله جديس قوم خود را عليه عملوق برانگيخت. از او اشعاري در تهييج قوم خود نقل شده است، ابيات زير از آن جمله است:
فلواِنّنا کنّا الرجال و کنتم*** نساء لکنّا لا نقرّ علي الذل
فموتوا کراماً و أصبروا لعدوکم*** بحرب تلظي في القرام من الجزل
و لا تجزعوا للحرب يا قوم اِنّما *** تقوم بأقوام کرام علي رِجلِ
«اگر ما مرد بوديم و شما زن، تن به ذلت نمي داديم؛
جوانمردانه بميريد و به هنگام شعله ور شدن آتش نبرد در برابر دشمن پايداري کنيد؛
اي قوم از پيش آمدن جنگ بي تابي نکنيد، زيرا جنگ تنها به وسيله مردمان بزرگوار برپا مي شود.».
شموس در برانگيختن قوم خويش بر طسم توفيق يافت، فرمانرواي جديس که اسودبن غفار نام داشت عملوق طسمي را به قتل رسانيد و قوم جديس به کشتار مردم قبيله طسم برخاستند و خانه هاي آنان را غارت کردند. يکي از مردان طسم به نام رباح بن مرة طسمي از مرگ نجات يافت و به حسان بن تبع حميري پادشاه يمن پناه برد و از او بر ضدّ جديس ياري طلبيد، حسان به حمايت از او برخاست، با گروهي از سپاهان حمير به جديس يورش آورد، خانه هاي آنان را در يمامه غارت کرد، و به قتل و نابودي مردم جديس فرمان داد.(66) پس از تخريب حميريها، يمامه همچنان به صورت ويرانه باقي ماند تا اينکه در آستانه ي ظهور اسلام بني حنيفه در آنجا فرود آمدند و اقامت گزيدند.(67)
قلعه «مشقر» واقع در ميان نجران و بحرين از جمله مواضع و مکانهاي منسوب به طسم است. قصر «معنق» و قصر «شموس» نيز از جمله آثار جديس است (68) که از ميان قلعه ها و قصرهاي متعدد آنها در يمامه باقي مانده است.(69)

اميم و عبيل

آنان برادران عملاق بن لاوذ و از اميم و باربن اميم هستند که در منطقه ي رمل عالج ميان يمامه و شحر، فرود آمده و سکونت گزيدند.(70) ناقلان اخبار برآنند که اميم در سرزمين ايران فرود آمد و ايرانيان از اينکه فرزندان کيومرث بن اميم هستند بر خود مي بالند.(71) يکي از شاعران ايراني دوره اسلامي، ضمن مباهات به اين مسئله مي گويد:
أبونا اميم الخير من قبل فارس *** و فارس أرباب الملوک بهم
فخري
و ماعد قوم من حديث و حادث *** من المجد اِلا ذکرنا أفضل الذکر(72)
«پدر ما «اميم» نيک نهاد ايراني است، و ايرانيان شاه شاهانند، و من بدانها مي بالم؛
درباره ي شکوه و عظمت هيچ قومي از قديم و جديد سخن گفته نمي شود مگر اينکه بهترين سخنان درباره ي ما باشد.».
ساختن عمارتها، استفاده از سقف، به کار بردن سنگ در بناي خانه ها و قلعه ها را به قوم اميم نسبت داده اند،(73) و عبيل از فرزندان عوص برادر عاد است.(74) راويان اخبار گذشته معتقدند که قوم عبيل در محل شهر يثرب فرود آمد و اين شهر را بنيان نهاد، و اين کار به دست يکي از آنان به نام يثرب بن بائله بن مهلهل بن عبيل به پايان رسيد، و بدين ترتيب قوم عبيل در يثرب اقامت گزيدند تا اينکه عمالقه آنان را برانداختند.(75) در تورات نام يکي از فرزندان يقطان، عيبال (76) يا عوبال (77) ذکر شده است، شايد منظور از اين نام آل عبيل باشند که در منابع عربي، مشهور است. سيل عظيمي قوم عبيل را نابود و اقامتگاه آنان را ويران کرد و خانه هاي آنها را با خود برد و به دريا ريخت و به همين سبب اين مکان جحفه ناميده شد.(78) بطلميوس [ در جغرافياي خود ] به جايي موسوم به آوليتاي (79) اشاره مي کند و شايد منظور از آن همين عبيل عربي باشد. همچنين بلينوس نيز اين اسم را با اندک تحريفي به صورت آبليتاي (80) به کار برده است.(81)

جرهم

جرهم از بني فشخذبن يقطن بن عابدبن شالخ بودند و در يمن سکونت داشتند. به سبب بروز قحطي در يمن، به حجاز نقل مکان کردند و در مکه اقامت گزيدند، تا اسماعيل (عليه السّلام) به نزد ايشان آمد و دختري از آنها را به زني گرفت.(82) توليت «بيت الله» تا هنگام غلبه خزاعه و کنانه بر جرهم به عهده ي آنان بود، پس از آن در منطقه اي ميان مکه و يثرب فرود آمدند و سرانجام بر اثر شيوع وبا هلاک شدند.(83) عبد ضخم بن ارم نيز از جمله اعراب بائده هستند. آنان در طائف سکونت داشتند و بر اثر حوادث روزگار نابود شدند و آثارشان بکلي از ميان رفت. راويان اخبار آورده اند که آنان نخستين کساني بودند که به عربي نوشتن را آغاز کردند.(84) يکي ديگر از اين اقوام، حضورا است. منزلگاه آنان در سرزمين سماوة (85) بود؛ با پيامبر خود شعيب بن ذي مهرع، و به قولي، بن مهدم بن حضوا، به مخالفت برخاستند و او را کشتند؛ و از آن پس بود که به هلاکت رسيدند و خانه هايشان ويران و نابود گرديد.(86) يکي از دانشمندان (87) عقيده دارد که بني حضورا همان بني هدورام بن يقطان است که نامش در تورات آمده است.(88) يکي ديگر از اين اقوام وباربن اميم است، که در نزديکي عدن سکونت داشتند و پيامبرشان، حنظلة بن صفوان بود، با او به مخالفت پرداختند و هلاک شدند. يکي ديگر از اين اقوام، بنود اسم است، اقامتگاه آنان در جولان و جازر از منطقه ي نوي بود که از جمله ي سرزمينهاي حوارج و بثنيه به شمار مي آمد.(89)

پي نوشت ها :

1-A.Grohman,Encyclopaedia of Islam,New edition, art.al-Arab,525
برنارد لويس، العرب في التاريخ، ترجمه ي نبيه امين فارس و محمود يوسف زايد، بيروت، 1954، ص 9.
2-جواد علي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج1، ص 171.
3-برنارد لويس، منبع پيشين، ص 11.
4- ابن منظور، لسان العرب، ج12، ماده ي «دلم »، ص 204. «دحرضين» به دو آبي با نامهاي «دحرض » و «وسيع» اطلاق مي شود، منظور عنتره از «ديلم» دشمنان است.
5-خداوند متعال مي گويد: اِنّا جَعَلناهُ قُرآناً عَرَبِياً لَعَلَکُم تَعقِلون.(سوره ي زخرف/3).
« ما آن را قرآني عربي گردانيديم، شايد شما تعقل کنيد.»
و باز خداي تعالي مي گويد: و کذلک اوحَينا اِليکَ قُرآناً عَرَبياً لِتُنذرُ اُمَّ القُري وَ من حَولَها و تُنذِرَ يَومَ الجَمعِ لا رَيبَ فيهِ فَريقٌ في الجَنَّهِ وَ فريقٌ في السَّيرِ.(سوره ي شوري / 7).
و بدين سان قرآن عربي را بر تو وحي کرديم تا مردم ام القري و کساني را که در پيرامون آنند بيم دهي، و از روز رستاخيز آنان را انذار دهي، روزي که در آن ترديدي نيست، در آن روز گروهي در بهشت و گروهي در دوزخ خواهند بود».
و باز مي فرمايد: کِتابٌ فٌصِّلَت آياتُه قُرآناً عَرَبياً لِقَومٍ يَعلَمُون. (سوره ي فصلت/ 3).
«کتابي که آيات آن از هم جدا گرديده است و به صورت قرآن عربي نازل شده است براي گروهي که بدانند».
و نيز مي فرمايد: وَ مِن قَبلِهِ کتابُ موسي اِماماً وَ رَحَمَةً، وَ هذا کِتابٌ مُصَدِقٌ لِساناً عَرَبياً لِيُنذِرَ اَلذَّينَ ظَلَمُوا وَ بُشري لِلمُحسِنينَ.( سوره ي احقاف/ 12).
«و پيش از آن کتاب موسي را فرستاديم که راهبر و رحمت بود، و اين قرآن تصديق کننده ي تورات است، به زبان عربي تا کساني را که ستم نمودند انذار دهد و نيکوکاران را بشارت باشد.»
و باز مي فرمايد: إنّا اَنزَلناهُ قُرآناً عَرَبيّاً لَعَلَکُم تَعقِلُون.(سوره ي يوسف/ 2).
« و ما آن را به صورت قرآن عربي نازل کرديم شايد شما تعقل کنيد.»
6-ديوان سيدنا حسان بن ثابت الأنصاري، قاهره، 1321ه، ص 121.
7-Saracens
8-مسعودي، التنبيه و الأشراف، بيروت، 1965، ص 168.
9-Sarakenoi
10-Theditai
11-Thamyditai
12-موسل، شمال الحجاز، ترجمه ي دکتر عبدالمحسن حسيني، اسکندريه، 1952، ص 129.
13- ابوالفداء، المختصر في أخبار البشر، بيروت، 1956، ج1، ص 124؛ جرجي زيدان، العرب قبل الاسلام، ص 45؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 220؛ برخي نيز اعراب را به سه طبقه ي عرب عاربه، عرب متعربه و عرب مستعربه تقسيم کردند، مقصود آنها از «عاربه» عرب بائده است و از «متعربه»، قحطانيان، و از «مستعربه » عدنانيان است.(نک: عمر فروخ، تاريخ الجاهلية، ص 45) بعضي نيز اعراب را فقط به دو طبقه تقسيم مي کنند: قحطانيان در يمن، و عدنانيان در حجاز. (نک: طه حسين، في الأدب الجاهلي، قاهره، 1933، ص 79).
ابن خلدون اعراب را به چهار طبقه متوالي تاريخي تقسيم مي کند: عرب عاربه که آنها «اعراب بائده» اند، بعد از آن عرب مستعربه و آنها «قحطانيان » هستند، و پس از آن، اعراب پيرو آنها از عدنانيان و اوس و خزرج و غسانيها و مناذره، و بالاخره عرب مستعجمه و آنان کساني هستند تحت نفوذ دولت اسلامي قرار گرفتند.(نک: ابن خلدون، کتاب العبر، ج1، بيروت، 1965، ص 28 و صفحات پس از آن)
14-مسعودي، منبع پيشين، ص 185.
15-عمر فروخ، منبع پيشين، ص 45.
16-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2،ص 34؛ آلوسي، بلوغ الأرب في معرفة أحوال العرب، ج1، ص 9. بلاذري يادآور شده است که عرب «عاربه» عبارتند از: عاد، عبيل، جرهم، طسم، جاسم، عمليق، ثمود، و جديس. (نک: بلاذري، أنساب الأشراف، قاهره، 1956، ص 3-4).
17-سفر تکوين، اصحاح دهم، نام او يقطان بن عابربن شالح بن أرفکشادبن سالم بن نوح است.
18-بلاذري، منبع پيشين، ص 4؛ مسعودي، مروج الذهب ، چاپ محيي الدين عبدالحميد، قاهره، 1958، ج2، ص 71؛ نويري، نهاية الأدب في فنون الأدب، ج2، ص 292.
19-بلاذري، منبع پيشين، ج1، ص 12 و ادامه ي آن؛ مطهربن طاهر مقدسي، کتاب البدء و التاريخ، پاريس، 1903، ج4، ص 105.
20-احمد امين، فجرالاسلام، ص 5؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 226.
21-خداوند متعال مي گويد: وَ جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيکُمْ إِبْرَاهِيمَ .( سوره ي حج/ 78).
« در راه خدا جهاد کنيد آن گونه که سزاوار جهاد در راه اوست، او شما را برگزيد، و در دين رنج و دشواري براي شما قرار نداد، دين پدرتان ابراهيم است.».
22-جريربن عطيه ي تميمي در تفاخر به ابراهيم (عليه السّلام) مي گويد:
أبونا خليل الله لا تنکرونه ***فأکرم بابراهيم و مفخراً
«پدر ما ابراهيم خليل الله است، او را انکار مکنيد، او را به عنوان جد و مايه ي مباهات خود گرامي بدار».(نک: مسعودي، منبع پيشين، مکتبة خياط، بيروت، 1965، ص 109).
23-جواد علي، منبع پيشين، ج1، ص 222.
24-منبع پيشين، ج1، ص 332.
25-R.Dozy,Histoire des Musulmans d'Espagne,t. I,Leyde,1932,p.12,70
26- جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 224.
27-منبع پيشين، ج1، ص 332.
28-احمد امين، منبع پيشين، ص 6؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 333.
29-عبدالمنعم ماجد، تاريخ الحضاره الاسلاميه، ص9.
30-حسن محمود، قيام دولة المرابطين، قاهره، 1957، ص 31.
31-سيد عبدالعزيز سالم، المغرب الکبير، بخش دوم، اسکندريه، 1966، ص 138-140.
32-ابوالفداء، منبع پيشين، ج1،ص21؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج1،ص 36.
33-مسعودي مي گويد:« عاد نخستين پيش از همه ي ممالک عرب نابود گرديد»،(نک: معسودي، منبع پيشين، ج2، ص 40).
34- مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 40، جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 236.
35-منبع پيشين، ج2، ص 40.
36-خداوند تعالي مي گويد: فأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لاَ يُنْصَرُونَ‌. (سوره ي فصلت/ 16) «پس در روزهاي شوم باد تندي بر آنان فرستاديم، تا در زندگي دنيا عذاب خواري را بر آنها بچشانيم و هر آيينه عذاب آخرت خوارکننده تر، و ايشان ياري نمي شوند.» و نيز خداي تعالي مي گويد: فَلَمّا رَأوهُ عارِضاً مُستَقبِلَ أودِيَتهِم قالُوا هَذا عارِضُ مُمطِرُنا بَلي هُوَ مَا استَعجَلتُم بِهِ ريحٌ فِيهاً عَذابٌ أليمٌ. تُدَمِرٌ کُلَّ شَي ءٍ بِأمرِ رَبِّها فَاصبَحِوُا لا يُري اِلّا مَساکِنَهُم کَذلِکَ نُجزِي القَومَ المجرِمينَ.(سوره ي احقاف/ 24-25).
«هنگامي که آن را به صورت ابري ديدند که رو به سوي درّه هاي آنان دارد، گفتند اين ابري است که بر ما خواهد باريد، بلکه آن چيزي ست که با شتاب مي خواستيد، بادي است که در آن عذاب دردناکي است. همه چيز را به فرمان پروردگارش ويران مي کند، آنان صبح کردند در حالي که جز خانه هايشان ديده نمي شد، ما اين چنين گنهکاران را پاداش مي دهيم.»
و نيز مي گويد: کَذَّبَت عَادٌ فَکَيفَ کانَ عَذابِي وَ نُذُرِ. اِنّا اَرسَلنا عَلَيهِم رِيحاً صَرصَراً في يَومِ نَحسٍ مُستَمِرٌ. تَنزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُم أعجازُ نَحلٍ مُنقَعِرٍ. فَکَيفَ کانَ عذابي وَ نُذُر.(سوره ي قمر/ 18-20) «قوم عاد تکذيب کردند، پس عذاب و ترساندن من چگونه بود، ما در روز شوم پيوسته باد تندي بر آنان فرستاديم آنها را بر مي انداخت گويي که آنان ريشه هاي نخلهاي کنده شده بودند، پس عذاب و ترساندن من چگونه بود.»
و درباره ي عذاب عاد همچنين مي گويد: وَ في عادٍ اِذا اَرسَلنا عِلَيهِم الريحَ العَقيمَ. مَا تَذَرُ مِن شَيءٍ أَتَت عَلَيهِ اِلَّا جَعَلتُهُ کَالرَّمِيمِ.( سوره ي ذاريات / 41-42).« و براي عاد هنگامي که باد عقيم و ويرانگري بر آنان فرستاديم که بر هر چيزي مي گذشت، آن را مانند استخوان پوسيده مي گرداندم.».
37-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 40؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 35.
38-همداني، صفة جزيرة العرب، ص 80؛ همداني، الأکليل، ج8، ص 33؛ همداني مي گويد: منظور از «ارم ذات العماد» دمشق است، به دليل کثرت ستونهاي سنگي در آن شهر. (نک: مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص133) مسعودي بناي دمشق را به جيرون بن سعد بن عاد نسبت مي دهد که وارد آنجا شد، سپس شهري در آنجا بنا کرد و ستونهايي از رخام و مرمر ساخت و نام آنجا را «ارم ذات العماد» نهاد، بازار معروف به «جيرون» به او منسوب است. (نک: قلقشندي، صبح الأعشي، ج4، ص 92).
39-ابن عبدالحکم مي نويسد که شداد بن عاد، همان کسي است که اسکندريه را بنا نهاد.(نک: ابن عبدالحکم، فتوح مصر و مغرب، به کوشش استاد عبدالمنعم عامر، قاهره، 1961، ص 60) ابن عبد الحکم و سيوطي به نقل از ابن لهيعه مي نويسند او به آنجا آمد و در اسکندريه سنگ نبشته اي يافت که متن زير بر آن نوشته شده بود:« من شداد پسر عاد هستم، من آن کسي هستم که ستونها را نصب کرد، کوهها را بريد، و آنگاه که نه پيري بود و نه مرگ با بازوان خود آنها را بنيان نهاد، و سنگها در نرمي چون گل بود».(نک: ابن عبدالحکم، منبع پيشين، ص60؛ ياقوت، معجم البلدان، ج1، ص 154؛ سيوطي، حسن المحاضرة في أخبار مصر والقاهره، مصر 1327ه، ج1، ص 37؛ مقريزي، الخطط، چاپ بولاق، 1370ه، ج1، ص 149) .
40-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 35.
41-جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 233.
42-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 35. نيز ابن خلدون در مقدمه مي گويد:« اما از آن روز در هيچ يک از مناطق زمين از اين شهر خبري به دست نيامده و صحاري عدن که گمان کرده اند شهر مزبور را در آن بنيان نهاده اند، در ميانه ي يمن است و يمن همچنان مسکوني و آباد است، و راه شناسان از هر سوي راههاي آن را پيموده اند ولي از اين شهر به هيچ روي خبر نداده اند و هيچ يک از راويان اخبار نيز درباره ي آن خبري نياورده و هيچ يک از افراد ملتها و امتها آن را ياد نکرده اند. و اگر مي گفتند مانند ديگر آثار مندرس، آن شهر از روي زمين محو گرديده است باز به قبول نزديکتر بود ولي ظاهر سخن آنان چنين مي نمايد که آن شهر هم اکنون موجود است، بعضي مي گويند آن شهر دمشق است بنابر اينکه قوم عاد آن را متصرف شده بودند و هذيان گويي برخي از آنان بدين منتهي مي شود که شهر مزبور از نظر ما نهان است و رياضت کشان و جادوگران از آن آگاه مي باشند. همه ي اينها گمانهايي است که به خرافات شبيه تر است. آنچه مفسران را به چنين تفسير واداشته، اقتضاي صنعت اعراب است به اينکه کلمه ي «ذات العماد» صفت ارم باشد و عماد را به معني ستونها تفسير کرده اند و در نتيجه تعيين شده است که ارم بنا يا شهري است و قرائت ابن زبير، عاد ارم به طور اضافه و بي تنوين به نظر آنان پسنديده آمده و آنان را متوجه اين معني ساخته است. سپس براي توجيه آن بر اين حکايات واقف شده اند که به افسانه هاي ساختگي شبيه تر و به دروغهاي افسانه آميز خنده آور نزديکتر است.»(نک: مقدمه، ج1، ص 228) اين قسمت از مقدمه ي ابن خلدون، ترجمه ي پروين گنابادي، ج1، ص 22 نقل شده است.م.
43-جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 233.
44-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 40؛ ابوالفداء، منبع پيشين، ج1، ص 122؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 3.
45-Oaditac
46-Thamydeni
47-ياقوت، منبع پيشين، بيروت، 1955، ج1، ص 144.
48-جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 129، 234، 235؛ موسل، شمال الحجاز، ص 130. آن کوهي است که 40 کيلومتري شرق عقبه، نزديک «عين ماء» واقع شده است. در اين محل آثاري از عصر جاهلي به دست آمده است. (نک: جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 235).
49-بکري، معجم ما اسعجم.
50-موسل، منبع پيشين، ص 137.
51-قرآن کريم، سوره ي اعراف/ 73-78؛ سوره ي هود/ 67-68؛ سوره ي شعراء / 141-158؛ سوره ي نمل/ 45-52؛ سوره ي فصلت/ 18-13؛ سوره ي ذاريات / 23-31؛ سوره ي قمر/ 31.
52-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 42. و در جاي ديگر يادآور مي شود که آنان در «حجر » ميان شام و حجاز فرود مي آمدند. (نک: منبع پيشين، ج1، ص 42). همچنين اصطخري آثار ثمود را ديده است. نيز، نک:
Caussin de perccval,Essai sur L'histoire des Arabes,Paris 1847.t.I.p.25
53-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 41.
54-Domata
55-Haegra
56-جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص248.
57-جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 248 و ادامه ي آن، موسل، منبع پيشين، ص 131.
58- موسل، منبع پيشين، ص 250؛ نسيب خازن، من الساميين الي العرب، ص 160.
59- تورات، سفر تکوين، اصحاح 14، آيه ي 4.
60-Caussin de Perceval, op. cit. p. 26
61-مسعودي، منبع پيشين، ج1، ص 42.
62-مسعودي، منبع پيشين، ج1، ص 42؛ ابوالفداء، منبع پيشين، ج1، ص 125؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج3، ص 43.
63-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 44.
64-مسعودي، منبع پيشين، ج2،ص 136.
65-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 136؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 44.
66-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 139-140؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 45.
67-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 46.
68-ياقوت، منبع پيشين، ج3، ص 365.
69-جرجي زيدان، العرب قبل الاسلام، ص 79-80؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 253-255.
70-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 51.
71-مسعودي، منبع پيشين، ج1، ص 42.
72-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 44.
73-مسعودي، منبع پيشين، ج1، ص 144؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 51.
74-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 13.
75-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 148.
76-اخبار الأيام الأول، اصحاح 1، ص 633.
77-تورات، سفر تکوين، اصحاح 10، ص 16.
78-بلاذري، أنساب الأشراف، ص 6.
79-Avlitae
80-Abalitae
81-جوادعلي، منبع پيشين، ج1، ص 258.
82-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 143؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 53.
83-بلاذري، منبع پيشين، ص 8-7.
84-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 143؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 39.
85-ابن خلدون، منبع پيشين، ص 151.
86-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 53.
87-تورات، سفرتکوين، اصحاح 10، آيه ي 27.
88-Caussin de Perceval op.cit.p.30
89-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 141.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.