حميت و پايبندي به احکام شرعي در سيره ي شهدا

نامه ي شيطان

در سال 54، من با اقرب پرست در آمريکا مشغول طي دوره ي عالي زره بوديم. او اوّلين کاري که در «فورت ناکس کنتاکي آمريکا» انجام داد، پيدا کردن محلي بود که گوشت با ذبح اسلامي تهيه مي کردند و آن در يکي از ايالات مجاور
پنجشنبه، 29 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نامه ي شيطان
 نامه ي شيطان

 






 

حميت و پايبندي به احکام شرعي در سيره ي شهدا

تهيه ي گوشت با ذبح اسلامي

شهيد حسن اقارب پرست

در سال 54، من با اقرب پرست در آمريکا مشغول طي دوره ي عالي زره بوديم. او اوّلين کاري که در «فورت ناکس کنتاکي آمريکا» انجام داد، پيدا کردن محلي بود که گوشت با ذبح اسلامي تهيه مي کردند و آن در يکي از ايالات مجاور بود که ايشان هفته اي يک بار به آنجا مي رفت و گوشت مورد نياز را تهيه مي کرد. پس از آن با توجّه به اين که به ماه رمضان برخورديم، تصميم گرفتيم براي آن که بتوانيم به راحتي روزه بگيريم کارها را تقسيم کنيم. البته در آن مرحله ما در دو مهمان سراي مجزا زندگي مي کرديم ولي در ساعات افطار و سحري در کنار هم قرار مي گرفتيم. مسئوليّت شهيد اقارب پرست تهيه ي سحري و بيدار کردن من بود.
من بدون آن که بدانم ايشان ساعت زنگ دار ندارد، يک ماه تمام هر روز صبح با زنگ تلفن ايشان بيدار مي شدم و در کنار او سحري مي خوردم.
بعد از ماه رمضان متوجّه شدم که ايشان هر شب بعد از افطار تا سحر مشغول عبادت و مطالعه مي شود و در موقع سحر مرا بيدار مي کند و جالب تر اين که با توجّه به اين که از نظر خواب در مضيقه بود، هر روز سر ساعت مقرّر در کلاس حاضر مي شد و حتّي يک بار در کلاس غيبت نداشت. (1)

آيا مرا مي شناسي؟

شهيد حسن اقارب پرست

شهيد اقارب پرست چشم و دلي پاک داشت. در طبقه ي دوم محل زندگي ما فردي به نام آقاي شجاعيان زندگي مي کرد. شهيد اقارب پرست با خانواده ي ايشان مراوده داشت و گاهي سراغ ايشان مي رفت. در اين خانه دو دختر زندگي مي کردند که طبق گفته ي آقاي شجاعيان، شهيد اقارب پرست حتّي يک بار هم سرش را بلند نکرد تا به آن دختران نگاه کند.
يک بار در خيابان يکي از همين دخترها شهيد اقارب پرست را به نام صدا مي زند و از ايشان مي خواهد که به او کمک کند. شهيد اقارب پرست اين کمک را انجام مي دهد و موقع خداحافظي آن دختر از او مي پرسد: « آيا مرا مي شناسي؟» و شهيد اقارب پرست خيلي راحت مي گويد: «نه» و وقتي آن دختر خودش را معرفي مي کند، شهيد مي گويد: «خواهرم! از اين که شما را نشناختم مرا ببخشيد.» (2)

نامه ي شيطان!

شهيد حسن اقارب پرست

يک بار يکي از دختران محل که به بهانه ي ديدن دوستانش به ساختمان ما آمده بود، نامه اي به طبقه ي ما انداخت و رفت. من نامه را برداشتم و نشان شهيد دادم و ايشان گفت که اين نامه ي شيطان است و ممکن است ما را فريب دهد. من گفتم: «نمي خواهي از محتواي آن باخبر شوي؟» گفت: «گفتم که آن نامه ي شيطان است.» همين شيطان سرانجام مرا فريب داد و من نامه را باز کردم.
نامه خطاب به شهيد اقارب پرست بود و نوشته بود که «من سه سال است به شما علاقه مندم ولي شما حتّي يک بار سرتان را بالا نگرفته ايد که به من نگاه کنيد. من شما را حتّي در آن دنيا هم نخواهم بخشيد.» پس از خواندن نامه به شهيد اقارب پرست گفتم:
- آقا جان شما مورد علاقه ي اين دختر خانم هستيد.
ايشان با متانت جواب داد:
«من هنوز همسر مورد علاقه ام را پيدا نکرده ام و هر وقت به اين مرحله از زندگي برسم، حتماً ازدواج مي کنم.» (3)

با اسرا خوب رفتار کنيد

شهيد حسين جان بصير

در عمليّات «کربلاي 1» (آزادسازي مهران) زماني که خط تثبيت شد، بچّه ها اُسراي عراقي را از ارتفاعات قلاويزان پايين آوردند و تجهيزات نظامي شان را از تنشان جدا کردند و به عنوان غنيمت گرفتند. گاهي هم با عراقي ها برخوردهاي ناپسندي داشتند و سرشان داد مي زدند؛ حاج بصير که هم چنان در منطقه حضور داشت، متوجّه اين برخوردها شد. لذا سريع به طرف بچّه ها آمد و بدون هيچ مقدّمه اي خطاب به دوستان گفت: « اين چه رفتاري است که با اسير دشمن داريد. اين برخوردها ناپسند شما اصلاً درست نيست. شما تا زماني مي توانيد با آن ها برخورد کنيد که اسير شما نباشند، امّا حالا به اسارت درآمدند و در حقيقت تسليم شما هستند و هيچ پناهي ندارند. بحمدالله شما در اين عمليّات پيروز شديد، ولي کاري نکنيد که خداوند متعال ورق جنگ را برگرداند و اين پيروزي را به شکست تبديل نمايد. (4)

او اسير اسلام است نه اسير شما

شهيد رضا يوسفي قره گزلو

يک روز در منطقه ي اشنويه در سمت «آغ بلاق» يک درگيري شد و ما چند نفر از ضدانقلاب را دستگير کرديم. در بين ما از برادران کرد مبارز هم بودند. يکي از اين برادران عيسي نام داشت که ديدم رفت يکي از اين اسرا را گرفت و چند سيلي به او زد. حاج رضا سر رسيد و گفت: چه کار مي کني؟ گفت من او را مي شناسم تا حالا چند نفر از پاسدارها را شهيد کرده و جان سالم به در برده. حاج رضا عصباني شد و گفت اين اسير شما نيست اسير اسلام است و اسلام اجازه ي چنين رفتاري را به شما نمي دهد. (5)

اورکت خود را به اسير عراقي داد!

شهيد مهدي طيّاري

در طول عمليات والفجر هشت عدّه اي اسير گرفته بوديم. آنها را از داخل لوله هاي آب، که در جلوي خط پدافندي قرار داشت پيدا کرديم. هيچ معلوم نبود چند روز داخل لوله ها پنهان شده بودند. سر و روي عراقي ها، اصلاً تعريفي نداشت. چهره ها سياه و لجني و لباسهايشان خيس بود. در بين اسراء فردي از شدّت سرما به سختي مي لرزيد و از سرما گريه مي کرد.
براي تعيين تکليف، آنها را به سنگر حاج مهدي برديم. حاج مهدي وقتي با اسرا روبرو شد با روي باز با آنها برخورد کرد. حاجي با دست خود به اسرا غذا داد.
عراقي ها از برخورد فرمانده ي ما تعجّب کرده بودند. باورشان نمي شد که آن جوان نوراني، خوش قلب و مهربان فرمانده ي ما باشد. يکي از اسراء که کمي فارسي بلد بود. دست و پا شکسته رو به من کرد و گفت: «چه فرمانده ي مهرباني داريد! خوشا به حالتان!»
حاج مهدي وقتي متوجّه آن اسيري که از شدّت سرما مي لرزيد و احساس ناراحتي مي کرد شد اورکت شخصي خود را درآورد و روي شانه هاي آن اسير گذاشت. اسير عراقي اورکت را پوشيده و احساس گرما کرد. او مانده بود، چگونه از حاج مهدي تشکّر کند. او مي خواست دست حاج مهدي را ببوسد، که حاجي مانع از آن کار شد.
همه ي اسرا با ديدن آن صحنه از خود بي خود شده بودند و تحت تأثير قرار گرفته بودند. آنها هيچ وقت تصوّر اينکه، فرمانده ي ايراني اورکت خود را به يک اسير عراقي بدهد را در ذهن نمي کردند. (6)

مثل امام علي با اسيران برخورد مي کنيم

شهيد مهدي طيّاري

در عمليّات کربلاي پنج، سه اسير را به پشت جبهه منتقل مي کرديم. آن سه اسير وقتي به نزديک سنگر فرماندهي رسيدند. شروع به داد و فرياد کردند. آنها با حرکات مختلف به ما مي فهماندند که تشنه هستند.
حاج مهدي با سر و صداي اسراء از سنگرش بيرون آمد و از تشنگي اسراء باخبر شد. با آنکه آب در آن منطقه بسيار کم بود و به سختي به خط مي رسيد. حاجي در آن هنگام قمقمه اش را از کمر خود درآورد، و به طرف اسيرها گرفت، بچّه ها به محض مشاهده ي آن صحنه جلو دويدند و به حاجي گفتند: «حاجي، چه کار مي کني؟ مجروحان خودمان آب ندارند بخورند، شما به اسيران دشمن آب مي دهي؟»
در حاليکه آن سه اسير بر سر قمقمه ي آب دعوا مي کردند و از دست هم مي گرفتند. با روي خندان به ما گفت: «اگر ما دست عراقي ها بوديم، آنها با ما چه کار مي کردند؟ ما پيرو امام علي (عليه السّلام) هستيم، بايد شيوه ي امام را در کارمان پيش بگيريم. امام علي (عليه السّلام) با اسيران جنگي چه برخوردي مي کردند، ما هم همانطور عمل کنيم. (7)

به من ربط دارد اينجا چه کار مي کني؟

شهيد محمّدرضا قربان زاده

ما تو محله ي نزديک خودمان يک باغ داريم. من آن روز داشتم از در اين باغ مي آمدم بيرون که ديدم محمّدرضا و پسر دايي ام دارند از آنجا رد مي شوند. آن روزها محرم بود و سه تا جوان از زرند آمده بودند توي محله مان. دو سه هفته يي بود که عصرها آن جا سر و کله شان پيدا مي شد. سن و سال شان هم از محمّدرضا بيشتر بود.
محمّدرضا به پسر دايي ام گفت: اين ها کي اند؟ چي کار دارند اين جا؟
پسر دايي ام گفت: اين ها هر روز کارشان همين است. مي آيند اين جا مزاحم دخترهاي مردم مي شوند.
محمّدرضا را مي گويي، خونش به جوش آمد. رفت جلوي يک شان را گرفت. حالا طرف هم سنّش هم هيکلش بزرگ تر از محمّدرضاي ماست. اسمش گمانم محمود بود. به او گفت: تو اين محل چه کار داريد؟
محمود گفت: هر کاري داريم به تو هيچ ربطي ندارد. بزن کنار بگذار باد بيايد!
محمّدرضا اين را که شنيد، غضب کرد، دستش را برد بالا، زد تو گوش طرف. گفت: تا من اين جا هستم به من هم ربط دارد. گوش گرفتي چي گفتم يا نه؟
هر سه شان جا خوردند. هيچي نگفتند. سرشان را انداختند زير، غرغر کردند رفتند. (7)

بگذار حسابمان را با خدا تسويه کنيم

شهيد فرج الله خاکپور

او مسائل شرعيه ي خود را با شوق و ذوق زياد انجام مي داد و به گفته ي خودش، حتّي يک نماز يا روزه يا خمس بدهکار نبود. يک بار براي روشن شدن وضعيت مبلغي پول که ذخيره ي زندگيمان بود، به يکي از روحانيون مراجعه کرد و با مشورت او قرار شد، 25 هزار تومان خمس بدهد و او اين مبلغ را پرداخت نمود.
من به او اعتراض کردم و گفتم که حتّي براي زير پايمان فرشي نداريم، ما خانه نداريم، ماشين نداريم، چرا بايد تو اين پول ها را بدهي؟ و او با لبخند گفت: بگذار حسابمان را با خدا تسويه کنيم، بعد اگر خودش بخواهد مي توانيم يک چهار ديواري جور کنيم. شايد در آن روزها روي او شناخت کافي نداشتم و اين عدم شناخت باعث اين اعتراض شده بود، ولي بعدها که به عظمت روحي اين بزرگوار آشنا شدم، از اعتراض خود شرمنده شدم. (8)

پي نوشت ها :

1- زندگي نامه و خاطراتي از شهيد اقارب پرست، صص 127-126.
2- زندگي نامه و خاطراتي از شهيد اقارب پرست، ص 157.
3- زندگي نامه و خاطراتي از شهيد اقارب پرست، ص 158.
4- پا به پاي ستاره، صص 74-73.
4- آينه هاي ناب، صص 108-107.
5- در کنار دريا، صص 99-98.
6- در کنار دريا، ص 109.
7- سواره مي آيم، صص 54-53.
8- اهالي آسمان، ص 90.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، (1390)، سيره شهداء دفاع مقدس 27، حميت و پايبندي به احکام شرعي، تهران: قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.