امام رضا (ع) و جريان هاي داخلي اماميه (2)

« واقفه يا واقفيه » در اصطلاح فرقه شناختي شيعيان، دو معناي خاص و عام دارد. در معناي عام، نام هر گروهي است كه بر امامت يكي از امامان- برخلاف رأي اكثريت - توقف كنند اما در معناي خاص، واقفيه نام فرقه هايي
يکشنبه، 9 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام رضا (ع) و جريان هاي داخلي اماميه (2)
 امام رضا (ع) و جريان هاي داخلي اماميه (2)

 

نويسنده: يحيي مير حسيني *




 

2. واقفيه

« واقفه يا واقفيه » در اصطلاح فرقه شناختي شيعيان (1)، دو معناي خاص و عام دارد. در معناي عام، نام هر گروهي است كه بر امامت يكي از امامان- برخلاف رأي اكثريت - توقف كنند (2) اما در معناي خاص، واقفيه نام فرقه هايي از شيعه است كه منكر رحلت امام كاظم (عليه السلام) شدند، در امامت آن حضرت متوقف شدند و رهبري ديني امام رضا (عليه السلام) را به عنوان امام نپذيرفتند.(3) هنگامي كه واژه واقفه به صورت مطلق به كار رود، اشاره به فرقه اخير دارد و احتمالاً علت اطلاق اين واژه بر وقف كنندگان بر امام هفتم، به سبب فراواني جمعيتي آنان در ميان شيعيان باشد. وقوف كنندگان بر موسي بن جعفر (عليه السلام) به چند دسته تقسيم شدند كه قدر مشترك اغلب آنها « پايان يافتن سلسله امامت به امام موسي كاظم (عليه السلام) » و « قائم بودن ايشان » است. اينك به صورت فشرده به آنها اشاره مي شود:
1.گروهي معتقد بودند امام هفتم (عليه السلام) از دنيا رفته است ولي به اين جهاني رجعت خواهد نمود(4). آنان روايتي از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كردند كه علت نام گذاري قائم، برخاستن وي پس از مرگ است.
2. عده اي ديگر معتقد بودند امام كاظم (عليه السلام) از دنيا نرفته بلكه زنده است و از ديدگان مردم غائب شده و تا روزي كه قيام كند در غيبت به سر خواهد برد. شاخه اي از آنها امام رضا (عليه السلام) و امامان بعدي را خلفاي امام موسي كاظم (عليه السلام) در زمين- و نه به عنوان امام - دانسته و تبعيت از اوامر آنان را واجب مي دانستند!
3. تعداد كمي از آنها به دليل وجود روايات متعارض در وفات و عدم وفات امام كاظم (عليه السلام) و عدم توانايي در برون رفت از اين مشكل، هيچ يك را تأييد نكردند و در مورد امامت امام رضا (عليه السلام) معتقد گشتند كه اگر وي به مانند آبائش، امامت خود را از طريق دلالت ها و نشانه ها اثبات نمايد، بر آن گردن مي نهيم.(5)
برخي دوران امامت امام رضا (عليه السلام) تا امام حسن عسكري (عليه السلام) را دوران نزاع ميان جريان واقفه و اماميه مي دانند(6) و در اين زمينه به گزارش جعفر بن حرب معتزلي ( د 236ق)‌تمسك مي جويند كه به حضور اين فرقه تا آن زمان اشاره دارد.(7) واقفه از پرشمارترين و مناقشه انگيزترين فرقه هاي منحرف شيعي در زمان امام رضا (عليه السلام) بودند.(8) درباره علت گمراهي آنها، علاوه بر آن چه در برخي منابع به منفعت طلبي و سودجويي آنها اشاره شده است(9)، برخي مجموعه اي از عوامل مانند وجود رگه هايي از غلو، غلبه شرايط تقيه، معرفي نشدن امام بعدي و مفهوم راز آلود مهدويت را دخيل دانسته اند.(10) گزارش هاي منابع روايي نشان مي دهد بسياري از واقفه هدف دنيوي و مالي از عدم پذيرش امامت حضرت رضا (عليه السلام) دنبال نكرده و تنها وجود شك و شبهه هاي ديني آنها را به وقف سوق داده بود. به عنوان نمونه امام رضا (عليه السلام) حب رياست را مضرترين عامل در از ميان بردن دين يك مسلمان ارزيابي كردند اما « صفوان بن يحيي »- كه در ابتدا از واقفه بود- را از اين مسئله بري دانستند(11) و يا آن كه « عبدالله بن مغيره » كه در مبحث امامت دچار سرگرداني شده بود، به مكه مشرف شده، خانه كعبه را در بغل گرفت و استغاثه كرد كه خداوند وي را به راه راست هدايت كند كه به واسطه همين دعا هدايت مي شود.(12) به دلايل زير، واقفه خطري جدي در از ميان بردن پيوستاري جامعه شيعه اماميه ايجاد نموده و ضرورت مقابله امام رضا (عليه السلام) با آنها را دوچندان مي كرده است:
1.در اختيار داشتن سازمان وكالت و مراجعه مردم به آنها؛
2.در اختيار داشتن بخش اعظمي از ميراث روايي و امكان دست بردن و تحريف آنها؛
3. نگارش كتاب هايي در اثبات انديشه خود كه عمدتاً نام « الغيبه » داشت، مانند كتاب الغيبه « حسن بن علي بن ابي حمزه » (13) و « حسن بن محمد بن سماعه » (14) و همچنين اثر « حميد بن زياد » به نام « كتاب ذم من خالف الحق و أهله »(15).
4. پيوستن شخصيت هاي بزرگ شيعي به اين گروه كه مي توانست زمينه گمراهي طيف وسيعي از شيعيان را فراهم سازد.(16)
به دنبال مشكلات عقيدتي واقفه با امام رضا (عليه السلام)، مشكلات مالي نيز پديد آمده بود. به عنوان نمونه امام رضا (عليه السلام) به يكي از وكلاي پدرشان در مصر به نام « عثمان بن عيسي رواسي » (17) نامه نوشته و وجوهات شرعي را طلب كردند. آن شخص نيز پس از چند بار نامه نگاري درباره مسائل امامت، چنين نوشت:« اگر پدرت نمرده است، از اين اموال چيزي نصيب تو نمي شود و اگر چنان كه مي گويي در گذشته است، به من دستور نداده كه مالي به تو بدهم. »(18)
بنابراين واقفه خطرناك ترين گروه در جهت از هم پاشيدن انسجام شيعيان بودند، از همين رو شدت مبارزه امام در ساحت هاي مختلف را مي طلبيد. اكنون به مهم ترين مواجهه هاي امام رضا (عليه السلام) با اين گروه اشاره خواهد شد:

1-2. گفتگو، مناظره و ارائه پاسخ هاي مستدل

بسياري از واقفه خصوصاً گروهي از آنها كه در شك و ترديد بودند، با آمدن به مدينه و مراجعه حضوري، در پي دست يافتن به حقيقت بودند. به همين دليل معمولاً آغازگر مناظرات، سران واقفه بودند كه شبهاتي را مطرح مي كردند و امام بدانها پاسخ مي گفتند. بخش قابل ملاحظه اي از اين گفتگوها به سؤالات فقهي اختصاص داشت. با اين توضيح كه به دليل ترديد واقفه در امامت حضرت رضا (عليه السلام) از يك سو و وجود رواياتي از ائمه پيشين درباره سؤال از حلال و حرام الهي، به عنوان يكي از راه هاي آزمودن مدعيان امامت (19) با روايات زيادي مواجهيم كه از امام سؤال فقهي شده و حضرت بدان ها پاسخ گفته اند. تعداد مسائل فقهي از امام رضا (عليه السلام) را برخي 15 هزار (20) و برخي 18 هزار مورد برشمرده اند(21) كه بخشي از آنها در پاسخ به واقفه بوده است.
امام رضا (عليه السلام) جهت اثبات حقانيت خويش، علاوه بر مناظره و گفتگوي شفاهي، از نگارش نامه نيز استفاده كردند. از آن جمله است نامه اي كه به « عبدالله بن جندب » (22) نگاشته و در آن اهل بيت را ورثه حقيقي حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) معرفي نمودند.(23) روايت ديگري در تفسير عياشي وجود دارد كه زواياي پنهان نامه « عبدالله بن جندب » را براي ما روشن مي سازد. روايت تفسير عياشي ما را بر اين وا مي دارد تا مطمئن شويم وي درباره واقفه و تشكيكي كه آنها در امر امامت حضرت رضا (عليه السلام) روا داشته بودند، سؤال كرده است. حضرت ضمن اطمينان دادن به امامت خود در روايت كتاب الكافي، در روايت تفسير عياشي از واقفه انتقاد مي كند كه بنا به حكم صريح آيه 83 سوره نسا (24) مي بايست در مقام تحير وقوف كرده و شبهات خود را از عالم اهل بيت سؤال مي كردند.(25) غالب شبهات واقفه و جواب هاي امام به آنها در سه دسته زير قرار مي گيرد.

1-1-2. شبهه عدم وفات و قائم بودن امام كاظم (عليه السلام)

يكي از دست آويزهاي واقفه در عدم پذيرش امامت ثامن الحجج (عليه السلام)، از دنيا نرفتن امام كاظم (عليه السلام) و قائم بودن ايشان است. « حسن بن قياما الصيرفي » در سال 193 هجري با امام رضا (عليه السلام) درباره عدم وفات امام هفتم (عليه السلام) به احتجاج برخاست و در آن ميان، به روايتي از ابوبصير از امام صادق (عليه السلام) تمسك جست كه هركس خبر آورد فرزندم از دنيا رفته، كفن شده و در قبر گذاشته شده را تصديق ننمائيد.(26) همچنين آنان به رواياتي درباره قائم بودن امام هفتم اشاره مي كردند.(27) به نظر مي رسد بستر عدم اطلاع از وفات را زنداني بودن امام كاظم (عليه السلام) و دور بودن ايشان از انظار شيعيان (28) و زمينه اعتقاد به قائميت را رواياتي كه دلالت بر اين امر داشت(29)، فراهم كرده بود.
علي بن موسي الرضا (عليه السلام) براي اثبات نادرستي سخن آنها، ابتدا بر شهادت پدرشان تأكيد نمودند. به عنوان نمونه « جعفر بن محمد نوفلي »- به هنگام مسافرت حضرت رضا (عليه السلام) به خراسان- از اعتقاد گروهي مبني بر عدم وفات پدرشان خبر مي دهد كه حضرت آن را مردود دانسته، فرمودند:« اگر زنده بود، ميراثش تقسيم نمي شد و همسرانش ازدواج نمي كردند.»(30) در روايت ديگري آمده است فردي نزد امام رضا (عليه السلام) آمده و از اعتقاد واقفه مبني بر عدم وفات امام موسي كاظم (عليه السلام) خبر مي دهد كه حضرت ضمن تكذيب آنها فرمودند:« اگر قرار بود خداوند به دليل احتياج مردم به شخصي، عمر او را طولاني كند، سزاوارترين فرد براي اين هدف، رسول خدا بود(31). علامه مجلسي معتقد است اين روايت نشان مي دهد يكي از استدلال هاي واقفه در عدم وفات امام هفتم، نياز مردم به آن حضرت بوده است.(32)
پس از نفي حيات امام كاظم (عليه السلام) در آن زمان، نوبت به رد روايات دال بر قائم بودن آن حضرت رسيد. به عنوان نمونه « حسن بن قياما الصيرفي » از حضرت پرسيد:« پدرتان چه شد؟ امام فرمودند: از دنيا رفت، چنانكه پدرانش از دنيا رفتند. او ادامه داد: پس با روايتي كه زرعه بن محمد حضرمي از سماعه بن مهران از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند چه كنيم كه در آن آمده است، پسرم مانند 5 تن از پيامبران است، از جمله آن كه مانند يوسف (عليه السلام) بر او حسادت ورزيده و مانند يونس غائب مي شود. امام با شنيدن اين سخنان فرمودند: زرعه دروغ مي گويد، حديث را اين چنين شنيده است: همانا صاحب اين امر- يعني قائم- مانند پنج پيامبر است و اصلاً نامي از پسر خود نبرده است. »(33) امام رضا (عليه السلام) در روايتي صراحتاً عدم توانايي در تأويل احاديث مربوط به قائم و تفسير ناصحيح از روايات مربوط به سفياني را علت گمراهي ابن ابي حمزه بطائني- از سران واقفه - دانستند.(34)

2-1-2. وجوب غسل امام متوفي توسط امام بعدي

واقفيان با توجه به شهادت امام موسي كاظم (عليه السلام) در بغداد و سكونت امام رضا (عليه السلام) در مدينه، و عدم حضور ايشان در بغداد جهت غسل و تجهيز امام هفتم را دليلي بر ردّ امامت حضرت رضا (عليه السلام) قلمداد مي كردند. مستند آنها وجود رواياتي است كه غسل هر امامي را به دست امام بعدي لازم مي دانست (35) به عنوان نمونه « ابن حمزه » گفت:‌« اگر شما امام هستي، چرا هنگام غسل پدرت حاضر نبودي؟ چه كنيم با آن چه پدرانت گفته اند كه امام را بايد امام غسل دهد؟ حضرت رضا (عليه السلام) در جواب فرمودند: مگر هنگام غسل امام حسين (عليه السلام)، فرزندش در كوفه محبوس و اسير ابن زياد نبود؟ ابن حمزه گفت: چرا، ولي بيرون آمد به طوري كه كسي متوجه نشد و غسل پدرش را انجام داده و برگشت. امام فرمود: آيا خدائي كه او را بدين سان آورد، قادر نبود مرا هم از مدينه به بغداد بياورد؟ و حال آن كه من نه اسير بودم و نه در حبس.»(36)
در موضعي ديگر، امام هشتم با وضوح بيشتري به غسل پدر خويش اشاره نمودند. يكي از ياران حضرت به نام « احمد بن عمر حلّال » در مناظره با واقفيه چنين مي گويد:« اگر مولايم بگويد پدرم را تحت عرش خداوند و يا در اعماق زمين غسل داده، من او را تصديق مي كنم » كه حضرت آن را صحيح ندانسته و به او مي گويد به صراحت به غسل امام كاظم (عليه السلام) توسط ايشان استدلال نمايد.(37)

3-1-2. شبهه عقيم بودن امام رضا (عليه السلام)

امام هشتم تا سال 195 قمري و هنگامي كه عمر شريفشان از چهل فراتر رفته بود، صاحب فرزند نشده بودند. از همين رو « حسين بن قياما » از بزرگان واقفه آن را بهانه كرده و با استناد به روايتي از حضرت صادق (عليه السلام) مبني بر اين كه امام نمي بايست عقيم باشد، امامت حضرت رضا (عليه السلام) را زير سؤال برد.(38) در مجلسي ديگر ابن قياما و اين بار در حضور امام، ترديد خود را به نوعي ديگر مطرح كرد.او پرسد:« آيا ممكن است دو امام در زمان واحد باشند؟ حضرت فرمودند: خير، مگر آن كه يكي امام صامت باشد و ديگري امام ناطق. ابن قياما گفت: اين شما هستي كه امام صامت نداري!‌( كنايه از آن كه بدون فرزند هستي و كسي نيست تا جانشين شما باشد ). حضرت فرمودند: به خدا قسم يقيناً پروردگار از نسل من كسي را قرار مي دهد كه به واسطه او حق، ثابت شده و باطل نابود گردد. » ابن قياما يك سال بعد از تولد ابوجعفر (عليه السلام) خبر داد(39). همچنين حضرت با بيان جمله « هَلْ يجْتَري احدٌ أنْ يَقولَ ابْني و ليسَ لهُ ولدٌ‌»(40) از فرزنددار شدن خود اطمينان دادند.
بسياري از واقفيه با تولد امام جواد (عليه السلام) دست از اعتقاد به وقف برداشتند، اما اين مسئله تمامي بخش بهانه هاي آنان نبود، گروهي از آنها به اين دليل كه محمد بن علي الجواد بسيار گندمگون بوده و شباهتي به پدرش ندارد، در اين باره تشكيك نمودند.(41) مسئله چنان بالا گرفت كه تشخيص به نسب دانان و قيافه شناسان واگذار گرديد. گروهي از شكاكان گفتند كه ابوجعفر فرزند سيف (‌ يا سنيف )، غلام سياه علي بن موسي (عليه السلام) است و نمي تواند فرزند ايشان باشد. آنها در حالي كه امام جواد (عليه السلام) بيش از يك سال و سه ماه نداشتند به مسجدالحرام برده و به قيافه شناسان نشان دادند كه از آنها شنيدند: واي بر شما! آيا ستاره اي چنين درخشان و نوري چنين تابنده را بر افرادي چون ما عرضه مي كنيد؟! به خدا سوگند او جز از اصلاب پاك و ارحام مطهر به وجود نيامده است، به خدا او جز از نسل رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و علي (عليه السلام) نمي باشد.(42) وقتي اين خبر به حضرت رضا (عليه السلام) رسيد، اين جريان را به مانند قصه ابراهيم فرزند ماريه كه مردم او را به جريح خادم ماريه نسبت داده بودند دانستند.(43) اين شك و ترديد حتي در ميان برخي از خويشان امام رضا (عليه السلام) نيز راه يافته بود. برخي از برادران و عموهاي حضرت نزد امام رضا (عليه السلام) آمده و اظهار كردند در ميان ما امامي كه رنگ رخسارش سبزه و گندمگون باشد وجود ندارد. آنها كه ادعاي ابوّت امام را نپذيرفتند، چند قيافه شناس حاضر كردند كه آنها نيز يك صدا نسبت پدر و فرزندي آن دو را اعلام كردند.(44) در آن برهه كه امام رضا (عليه السلام) فرزندي نداشتند، حتي پيروان ايشان نيز به دنبال راه حلي در ادامه يافتن سلسله امامت بودند. به همين دليل « محمد بن اسماعيل بن بزيع » نزد حضرت آمد و از امكان رسيدن امامت به دايي، عمو و برادر سؤال كرد، اما ثامن الحجج (عليه السلام) ادامه امامت را در فرزند خويش كه در آن زمان هنوز به دنيا نيامده بود، منحصر دانستند.(45)

2-2. محاصره اجتماعي

هرچند امام رضا (عليه السلام) در وهله نخست به مبارزه فكري و استدلالي با واقفيه برآمده و شيعيان برجسته خويش را به مناظره با آنان فراخواندند، اما نظر به نفوذ بسيار زياد اين گروه در ميان عموم مردم، حضرت به محاصره اجتماعي آنان مبادرت ورزيدند تا از گسترش آنان بكاهند. منظور از محاصره اجتماعي، بازداشتن اصحاب و شيعيان از رفت و آمد با واقفه، دستور به دشمني كردن با آنها و تفسيق و نفرين آنهاست. به عنوان نمونه وقتي حضرت رضا (عليه السلام) از همنشيني يكي از ياران خود به نام « محمد بن عاصم » با واقفيه خبردار شدند، وي را با استناد به آيه 140 سوره نسا به شدت نهي نمودند.(46) در موضعي ديگر، امام به صحابي خود « يحيي بن مبارك » نامه نوشته و واقفه را مصداق آيه « مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِکَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ ... » (47) دانستند و توصيه كردند با آنها سر دوستي نداشته، دشمني پيشه ورزد.(48) عدم پاسخ به نامه فرد واقفي نيز مي تواند در راستاي محاصره اجتماعي اين گروه تحليل شود.(49) از ديگر اقدامات امام كه مي توان آن را در راستاي حصر اجتماعي اين گروه قلمداد كرد، استفاده از ابزار تفسيق (50) و نفرين است(51). به عنوان نمونه نام « علي بن ابي حمزه » - از سران واقفه- نزد امام رضا (عليه السلام) برده شد، كه حضرت با مشرك خواندنش، وي را لعنت نمودند. راوي با تعجب از مشرك شمردن آنها سؤال كرد كه حضرت با تمسك به آيه « يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ ...»(52) و ممانعت وي از پرستش خداوند، وصف شرك را لايق او دانستند.(53) امام نه تنها خود، واقفيان را نفرين نمودند، بلكه ديگران را نيز به اين امر فراخواندند.(54) توضيح اين نكته ضروري است كه هرچند منطق و مشي اهل بيت بر رفق و مدارا و محبت بنيان نهاده شده(55)، اما نفرين و نكوهش راهي بود تا به صراحت و بدون هيچ گونه توجيهي پرچم داران ضلالت و گمراهي و مسير ناصواب واقفه به عموم مردم معرفي شود. همچنين بايد اين نكته را اضافه نمود كه براساس روايات، مي توان اثبات كرد كه لعن و تفسيق و به طور كلي سرزنش واقفه در مرحله پاياني و از لحاظ رتبه پس از ديگر روش هاي مبارزاتي بوده است. در نامه اي كه امام رضا (عليه السلام) به « احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي » نوشتند، به علت نكوهش « ابن ابي حمزه بطائني » و شاگردانش و« ابن سراج » اشاره كردند اما پيش از آن به حديثي از امام باقر (عليه السلام) تمسك كردند كه:« در نكوهش شيعيان نبايد شتاب كرد، اگر امروز قدم آنها بلغزد، باشد كه فردا بپا خيزند و ثبات گيرند، هيچ كس را نمي توان يافت كه كاملاً هم عقيده تو باشد. سپس فرمودند: در نكوهش بطائني و ابن سراج و ياران بطائني شتاب نمي ورزم، باشد كه آنان را به لجاجت وادار نكرده باشم.» اين جملات نشان مي دهد نكوهش حضرت پس از گذشت زماني بوده كه احتمال مي رفت آنها به راه حقيقت بازگردند.(56)
كاركرد و اهميت محاصره اجتماعي تنها به زمان حيات امام رضا (عليه السلام) بازنمي گردد، چرا كه پس از شهادت ابوالحسن (عليه السلام) و رسيدن امامت به پسري هفت ساله، واقفه ادعا كردند كه هرگز كودك نابالغ نمي تواند مكلف باشد و فرد غيرمكلف نمي تواند امامت افراد مكلف را برعهده بگيرد، در نتيجه باز فتنه واقفه پا گرفت،‌ به حدي كه شك و شبهه درباره امامت حضرت جواد (عليه السلام)، به صحت امامت حضرت رضا (عليه السلام) نيز سرايت داده شد.(57) اين گروه در تاريخ « مؤلفه » نام دارند كه پس از گردن نهادن با امامت حضرت رضا (عليه السلام)، دوباره منكر امامت ايشان شده و به باورهاي واقفي خود بازگشتند.(58)

3-2. محاصره اقتصادي و بهره جويي از دعا

اقدام ديگر حضرت در مواجهه با واقفه، محروم ساختن آنها از دريافت وجوهات شرعي مانند زكات است. در روايتي يكي از اصحاب به نام « يونس بن يعقوب » از امام درباره پرداخت زكات به آنها مي پرسد كه حضرت او را به شدت از اين عمل بازداشتند.(59) علاوه بر آن چه گفته آمد، امام رضا (عليه السلام) از سلاح دعا (60) نيز براي هدايت واقفه استفاده نمودند. به عنوان نمونه در رجال كشي آمده است كه « يزيد بن اسحاق » از طرفداران امامت حضرت رضا (عليه السلام)، برادري داشت كه بر حيات امام كاظم (عليه السلام) پافشاري كرده و دائم با يزيد، بر سر مسائل مذهبي به مناظره برمي خواست. هنگامي كه بحث ها بالا گرفته و نتيجه اي حاصل نمي شود، فرد واقفي به برادرش چنين مي گويد:« اگر امام تو از منزلت و رفعتي كه ادعا مي كني برخوردار است، از او بخواه تا براي من دعا كرده، به مذهب حق رهنمون شوم. » ابن اسحاق خدمت امام رضا (عليه السلام) شرفياب شده و جريان را بازگو مي كند. سپس امام در حالي كه رو به سوي قبله كرده و دست راست خود را به سوي آسمان گشوده بودند، فرمودند: « اللهمَّ خُذْ بِسَمعِه و بَصَرهِ و مَجامعِ قلبهِ حتي تَرُدَّهُ إلي الحق » (61)دعاي امام چنان اثرگذار بود كه پس از اندك زماني، فرد واقفي به حقانيت امام هشتم (عليه السلام) ايمان مي آورد.(62) نشان دادن معجزات از ديگر راهكارهاي امام بوده است كه گروهي از واقفه را به سوي حق رهنمون كرد.(63)
تلاش هاي وسيع امام رضا (عليه السلام) در جبهه هاي مختلف باعث شد بسياري از واقفه به قطعيه و جريان اصلي اماميه بپيوندند. افرادي چون « عبدالرحمن بن حجاج »، « رفاعه بن موسي »، « يونس بن يعقوب »، « جميل بن دراج » و « حماد بن عيسي » از واقفيان سرشناسي بودند كه در پي همين مساعي به امامت حضرت ايمان آورند.(64) درباره سرانجام اين فرقه بايد گفت شيخ طوسي (د 460ق) به هنگام يادكرد از اين فرقه، آنها را در زمان نگارش كتابش منقرض شده مي داند(65) اما گزارش هايي مبني بر وجود اين واقفه با نام موسويه تا اواسط قرن ششم هجري به چشم مي خورد.(66)

ادامه دارد...

پي نوشت ها :

* دانشجوي دوره دكتري رشته علوم قرآن و حديث دانشگاه امام صادق (عليه السلام)
1.تأكيد بر اين مذهب آن است كه اين نام در غير مذهب شيعه نيز به كار رفته و گروه هايي از عامه با معتقدات خاص نيز به اين نام مشهور بوده اند؛ رك: دارمي، 1416ق، ص 193؛ ابن نشوان، 1972م، صص 175-176.
2.به عنوان نمونه نوبختي،‌« سرحوبيه » را واقفيان بر حسين بن علي (عليه السلام) مي داند (نوبختي، 1404ق، ص 54) و يا كشي، درباره « عنبسه بن مصعب ناووسي » مي نويسد:« واقفي علي ابي عبدالله (عليه السلام) »( كشي، 1348ش، ص 365).
3.نوبختي، 1404ق، ص 81؛ اشعري، 1400ق، صص28-29؛ « موسويه »، « مفضليه » و « ممطوره » نام هاي ديگر اين فرقه است ( سبحاني، بي تا، ج7، ص 55) براي اطلاع بيشتر درباره اين فرقه رك: بيوكارا،‌1382ش، صص 164-195.
4.در آغاز شايعه اي بود كه آن حضرت در فاصله هشت ماه ظهور خواهد كرد ( كشي، 1348ش، ص 406؛ طوسي، 1411ق، ص 70 ) ولي چون اين انتظار برآورده نشد، اين مدت بدون تحديد زماني تمديد گرديد.
5.رك: نوبختي، 1404ق، صص 80-81.
6.رحمتي، 1385ش، ص 38.
7.منسوب به ناشي اكبر، 1971م، صص 47-48.
8.نفوذ اين فرقه به حدي بود كه شيعيان بسياري كتاب هايي تحت عنوان « الرد علي الواقفه » نگاشتند (به عنوان نمونه رك: نجاشي، 1407ق، ص 42؛ طوسي، بي تا، ص 12).
9.ابن بابويه، 1378ق، ج1،‌صص 113-114؛ طبرسي، بي تا، ص 314؛ محمدباقر بهبودي علت اصلي ظهور واقفه را شبهات مذهبي مي داند و نه خيانت كارگزاران امام هفتم و تحصيل جاه و مقام ( بهبودي، 1370ش، ص 52).
10.جعفريان، 1368ش، صص 24-25.
11.كشي، ص 503؛ حلي، 1411ق، ص 89.
12.كليني، 1365ش، ج1، ص 355.
13.نجاشي، 1407ق، ص 37.
14.طوسي، بي تا، ص 52.
15.نجاشي، 1407ق، ص 132.
16.براي اطلاع بيشتر درباره اين عوامل، رك: صفري فروشاني، 1388ش، صص 10-11.
17.شيخ طوسي از « عثمان بن عيسي رواسي » در كنار « علي بن ابي حمزه بطائني » و « زياد بن مروان قندي » به عنوان سه تن از بزرگان و آغازگران اعتقاد به وقف ياد كرده است. ( طوسي، 1411ق، ص 63).
18.كشي، 1348ش، صص 598-599؛ ابن بابويه، 1378ق، ج1،‌صص 113-114.
19.كليني، 1365ش، ج1، ص 284، همچنين در كلام شيعه،‌ آمده است، امام بايد تمام احكام شرعي را بداند. ( طوسي، 1382ش، ج1، ص 278).
20.طوسي، 1411ق، ص 73.
21.ابن شهرآشوب، 1379ق، ج4، ص 350.
22.« عبدالله بن جندب البجلي » از وكلاي امام كاظم (عليه السلام) و رضا (عليه السلام) و در روايات صادره از اين دو امام، از عابدان والا مقام به حساب آمده است. ( طوسي، 1411ق، ص 348؛ نيز رك: خويي، 1410ق، ج10، ص 149).
23.كليني، 1365ش، ج1، صص 224-223.
24.«... وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ... » (نساء: 83)
25.عياشي، 1380ق، ج1، ص 260.
26.كشي، 1348ش، صص 475-476؛ حتي « احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي » كه زودتر از ديگران به امامت امام رضا (عليه السلام) ايمان آورد، در سومين نامه خود به آن امام نوشت: من در نامه هاي قبلي از تسليت گفتن به شما امتناع مي كردم، از آن رو كه در وفات پدرت ابوالحسن الكاظم در شك بودم و آنچنان كه مخالفان شما روايت مي كنند تصور مي كردم پدر شما نمرده است و نخواهد مرد. اما اينك كه دانستم ايشان دار فاني را وداع گفته اند به شما تسليت مي گويم! (‌ حميري، بي تا، ص 153). همچنين « يحيي بن خالد »‌پس از وفات امام كاظم (عليه السلام) دستور مي دهد جار زنند كه اين موسي بن جعفري است كه رافضه گمان مي كنند هرگز نخواهد مرد. ( رك: ابوالفرج، 1385ق، ص 336؛ مفيد، 1413الف، ج2، ص 243) كه نشان مي دهد شبهه عدم وفات ايشان در ميان غيرشيعيان و حتي پيش از وفات ايشان نيز شايع بوده است.
27.كشي، 1348ش، ص 477.
28.هارون الرشيد امام هفتم را در سال 179ق/ 795م وادار به مهاجرت از مدينه به بصره، و سپس از بصره به بغداد كرد و تا 183ق، آن حضرت را در حصر و حبس نگه داشت. ( نك: كليني، 1365ش، ج1، ص 476؛ شوشتري، 1409ق، ج28، ص 588).
29.به عنوان نمونه هنگامي كه حضرت كاظم (عليه السلام) به دنيا آمدند، يكي از شيعيان هدايايي آورد، كه امام صادق (عليه السلام) فرمودند:‌به خدا سوگند كه آنها را به قائم آل محمد هديه دادي ( طوسي، 1411ق، ص 44). حتي رواياتي وجود دارد كه جماعتي از شيعيان در گفتگو با امام كاظم (عليه السلام)، با تمسك به حديثي از پدرشان، ايشان را قائم مي دانستند ( همو، ص 41). همچنين گزارش هايي وجود دارد كه نشان مي دهد شيعيان زمان حيات امام هفتم، از آن حضرت به « موسي قائم آل محمد » تعبير مي كردند ( حميري، بي تا، ص 132).
30.اين استدلال از علي بن جعفر (عليه السلام) عموي امام رضا (عليه السلام) نيز نقل شده است( علي بن جعفر، 1409ق، ص 324؛ كشي، 1348ش، ص 429) ابن بابويه، 1378ق، ج1، ص 106؛ طبرسي، بي تا، ص 324.
31.كشي، 1348ش، ص 458.
32.مجلسي، 1404ق، ج48، ص 265.
33.كشي، 1348ش، ص 477؛ شايد بتوان گونه صحيح روايت مورد تمسك واقفه را در اين منابع بازجست: علي بن بابويه، 1404ق، ص 94؛ طوسي، 1411ق، ص 60.
34.حميري، بي تا، ص 154.
35.قطب الدين راوندي، 1409ق، ج1، ص 264.
36.كشي، 1348ش،ص 464، حتي امام رضا (عليه السلام) با اذعان به شهادتشان در شهر طوس و حضور فرزندشان در مدينه، غسل دهنده خويش را فرزندشان امام جواد (عليه السلام) دانستند. ( ابن جرير طبري، 1328ق، ص 178).
37.كليني، 1365ش، ج1، صص 384-385، در كتاب كافي بابي با عنوان « بابُ انّ الامامَ لا يغْسِلهُ إلا امامٌ من الائمة » وجود دارد كه تمام روايات آن از حضرت رضا (عليه السلام) نقل شده است ( كليني، 1365ش، ج1، صص 384-385) كه كاملاً نشان مي دهد اين مسئله، مشكل و گفتمان آن عصر بوده است.
38.ابن بابويه، 1378ق، ج2، ص 209؛ طبرسي، بي تا، ص 323.
39.كليني، 1365ق، ج1، ص 354؛ مفيد، 1413الف، ج2، ص 278.
40.آيا كسي كه فرزند ندارد، جرأت مي كند بگويد پسرم چنين است و چنان؟! مفيد، 1413الف، ج2، ص 277؛ إربلي، 1381ق، ج2، ص 352.
41.شدت سبزگي و گندمگون بودن رخسار امام جواد (عليه السلام) به حدي بود كه حتي شيعيان معتقد را دچار تعجب كرده بود. ( ابن جرير طبري، بي تا، ص 214؛ ابن شهرآشوب، 1379ق، ج4، ص 387).
42.ابن حمدان، 1419ق، صص 295-296؛ ابن جرير طبري، بي تا، صص 201-202.
43.ابن شهر آشوب، 1379ق، ج4، ص 387.
44.علي بن جعفر، 1409ق، صص 321-322؛ كليني، 1365ش، ج1، صص 322-323.
45.كليني، 1365ش، ج1، ص 286؛ ابن خزاز قمي، 1401ق، ص 278؛ البته شبهات ديگري هم از سوي آنها مطرح شده بود. به عنوان نمونه آنها معتقد بودند ما مطالبي را از وي مي پرسيم كه برخلاف آباء و اقربايش جواب مي گويد و همچنين تقيه را نفي كرده است ( حميري، بي تا، ص 152) كه حضرت در جواب چنين شبهاتي را رد نموده، تعارض ظاهري را ناشي از علم ناقص و عدم آگاهي به غايات و حقائق آنها دانستند. ( حميري، بي تا، ص 154).
46.كشي، 1348ش، ص 457.
47.نساء:143.
48.كشي، 1348ش، ص 462.
49.كشي، 1348ش، ص 461.
50.كشي، 1348ش، ص 456.
51.كليني، 1365ش، ج6، ص 195؛ قمي، 1404ق، ج2، ص 215.
52.توبه: 32.
53.طوسي، 1411ق، ص 70؛ البته به نظر مي رسد امام رضا (عليه السلام) طيفي از واقفه را مشرك دانسته و با شدت با آنها برخورد نمودند كه به كلي ايشان را نفي نمودند، چون گروهي از واقفه كه دچار تحير شده بودند را كافر ندانسته و تنها با استناد به جمله « من مات و لا يعرف امامه مات ميته جاهليه » آنها را نكوهش نمودند.(كشي، 1348ش، ص 473).
54.كشي، 1348ش، ص 461.
55.امام صادق (عليه السلام) فرمودند: أنّ إمامَتنا بالرّفق و التألُف و الوَقار و التقيةِ و حُسْنِ الخلطةِ. (ابن بابويه، 1403ق، ج2، ص 355؛ ديلمي، 1408ق، ص 98).
56.حميري، بي تا، ص 153؛ مجلسي، 1404ق، ج49، ص 267.
57.قاضي عبدالجبار، 1965م، ج20(2)، ص 181.
58.نوبختي، 1404ق، ص 86؛ سيدمرتضي، 1414ق، ص 315.
59.كشي، 1348ش، ص 456؛‌حرعاملي، 1409ق، ج2، ص 229.
60.تعبير از دعا به مثابه سلاح از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و سلم- « الدّعاءُ سِلاحُ المؤمن » ( ابن اشعث كوفي، بي تا، ص 222)- و امام رضاست:« عليكُمْ بسَلاحٍ الانبياءِ فقيلَ و ما سِلاحُ الانبياء قالَ الدُّعاء » (قطب الدين راوندي، 1407ق، ص 18؛ براي توضيح بيشتر، رك: باب « أن الدعاء سلاح المؤمن » كليني، 1365ش، ج2، صص 468-469).
61.خداوندا؛ گوش، چشم و ورودي هاي قلبش [ تمام احساساتش ] را در اختيار خود گير تا به سوي حق بازگردد.
62.كشي، 1348ش، صص 605-606.
63.كليني، 1365ش، ج1، ص 354-355.
64.خويي، ذيل نام هريك از افراد؛ شاكري، 1418ق، ص 72.
65.طوسي، 1382ش، ج4، ص 205.
66.ابن حوقل، 1938م، ج1، ص 91؛ نيز: ادريسي، 1409ق، ج1، ص 228.

منبع مقاله :
ايزدي، مهدي و...‌[ ديگران]، (1392)، ابعاد شخصيت و زندگي حضرت امام رضا (ع)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما