پيدايش استعمار

پدر روحاني نيكُلاس دِ اُباندو، جانشين بوباديا و حاكم منتخب لااسپانيولا در سپتامبر 1501، مسئوليت سازماندهي اوضاع جزيره را بر عهده گرفت. سال بعد او با فرماندهي ناوگاني متشكل از 32 كشتي و 2500 نفر به سانتودومينگو
جمعه، 14 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيدايش استعمار
پيدايش استعمار

 

نويسندگان: مريم حق روستا، الهه نوري غلامي زاده




 

پيدايش جامعه ي استعماري در دنياي جديد: حوزه ي كارائيب

پدر روحاني نيكُلاس دِ اُباندو (1)، جانشين بوباديا و حاكم منتخب لااسپانيولا در سپتامبر 1501، مسئوليت سازماندهي اوضاع جزيره را بر عهده گرفت. سال بعد او با فرماندهي ناوگاني متشكل از 32 كشتي و 2500 نفر به سانتودومينگو رسيد. برنامه ي او كنار گذاشتن الگوي كلمب ( يعني مراكز توليدي ) و بنانهادن پايه هاي استعماري اسپانيا در مناطق سرخپوست نشين بود. او براي به ثمر رساندن اين برنامه، بايد شهر سانتياگو را كه در گردباد سال 1502 نابود شده بود، بازسازي مي كرد. اُباندو در راستاي بازسازي سانتياگو به ساخت يك بيمارستان و عمارت هاي مستحكم نيز همت گمارد. از ميان ساير اقدامات او مي توان به برقراري آرامش در جزيره با سركوب سرخپوستان شورشي؛ احداث آبادي هاي متعدد؛ سازماندهي استخراج از معادن، و ارتقاي كشاورزي ( توليد محصولات اروپايي و نيز نيشكر ) و دامداري ( پرورش گاو، اسب، خوك و قاطر ) اشاره كرد. پس از اتمام رسوبات طلا، كشاورزي و دامداري به فعاليت هاي اصلي لااسپانيولا و كارائيب مبدل شد.
اُباندو آموزش هاي دقيقي براي پيشبرد برنامه اش دريافت كرده بود. برنامه ي او شامل حكومت بر 2500 مستعمره نشيني كه او را همراهي مي كردند، 360 نفري كه تحت فرماندهي بوباديا و رولدان در لااسپانيولا سكونت داشتند و همچنين سرخپوستان آن مناطق مي شد. براي اين كار او بايد مانع مهمي چون مستعمره نشينان را از سر راه برمي داشت؛ زيرا اين مستعمره نشين ها به لطف تقسيم اراضي در دوران كلمب و بوباديا به زمينداران قدرتمندي تبديل شده بودند و تمايلي به تبعيت از يك قدرت خارجي از خود نشان نمي دادند. اُباندو به محض اينكه به سانتودومينگو رسيد دستور بازگشت بوباديا، رولدان و هم دستانشان را به شبه جزيره صادر كرد. وي علاوه بر يافتن راه حلي براي مشكل سازگاري تازه واردان با شرايط آب و هوايي جديد، بايد مستعمره نشين هاي قديمي را كه كنترل مواد غذايي و نيروي كار بومي ( پايه هاي قدرت ) ‌را در اختيار داشتند، راضي نگه مي داشت. مسلماً تحقق اين اهداف كار ساده اي نبود و اُباندو براي تثبيت موقعيت خويش بايد قدم به قدم جلو مي رفت. بنابراين، وي در ابتدا با اعطاي زمين و سرخپوستان به كارمنداني (2)‌كه او را از اسپانيا همراهي كرده بودند، نظر آنها را جلب نياز به نيروي كار، در حال افزايش بود. زيرا تعداد رسوب هاي طلادار كشف شده در حال افزايش بودند. بنابراين شست و شوي طلا به فعاليتي اصلي مبدل شد و سرخپوستان بيشتري براي افزايش بازدهي نيروي كار به اسارت گرفته شد. اُباندو به منظور كسب نيروي كار بيشتر، دو نبرد نظامي در كرانه هاي لااسپانيولا ترتيب داد. واضح است كه در اين بازي استعماري، ستون هاي بنيادين قدرت بر كنترل زمين و نيروي كار سرخپوست استوار بود، دو موردي كه بدون آنها استعمار چنان بي ارزش مي شد كه مي توان گفت استعمار بدون سرخپوستان وجود نداشت. البته دستيابي به فلزات گرانبها نيز اهميت بسياري داشت. طي دو دهه ي اول قرن شانزدهم، و همزمان با چرخه ي طلا در كارائيب، ساكنان اسپانيايي بسته به وجود رسوب ها و در دسترس بودن نيروي كار سرخپوست، بارها تغيير مكان مي دادند. نظر مستعمره نشينان درباره ي سرخپوستان از زمان كلمب بر اين باور غلط استوار بود كه نيروي كار محلي منبعي بي پايان است. ملكه ايزابل به عنوان يكي از پادشاهان كاتوليك، در وصيت نامه ي خويش در سال 1503، دستور داد كه با سرخپوستان به عنوان رعاياي آزاد برخورد شود و هيچ كس حق به اسارت درآوردن يا كشتن آنها را ندارد. اين موضوع نارضايتي بسياري را در ميان مستعمره نشين ها ايجاد كرد. اُباندو در پاسخ به ملكه ايزابل نوشت كه اگر سرخپوستان را به كار در معادن وادار نكند، لااسپانيولا عاري از سكنه مي شود و دادوستدها پايان مي پذيرند.
در اواخر سال 1503، اُباندو با مجوز دربار سرخپوستان را تقسيم كرد. اين سيستم به طور كار اجباري تحت فرمان حاكم يا نمايندگان او و در ازاي پرداخت دستمزد و با اين ذهنيت كه سرخپوستان افرادي آزاد هستند، فعاليت مي كرد. اين نظام سخت كاري كه سرخپوستان بدان عادت نداشتند، دليل اصلي مرگ آنها بود. در ادامه، به منظور تسهيل مسيحي كردن سرخپوستان و مراقبت از آنها، اُباندو دستور داد كه به آبادي هاي مخصوص منتقل شوند. بدين ترتيب سيستم مالكيت زمين داري كه در اجتماعات مسلمانان در زمان بازپس گيري ريشه داشت، در لااسپانيولا رواج پيدا كرد. همچنين در اين دوره اصل ثابت مديريت استعماري اسپانيا، معروف به « آنچه پذيرفته مي شود، اما اجرا نمي شود »، قالب ريزي شد. اين اصل به اختلاف ميان دستورهاي صادر شده در كلانشهر اسپانيا و به كار بستن آنها در قاره ي آمريكا اشاره داشت، چرا كه از نظر مستعمره نشينان بيشتر دستورات صادر شده در اسپانيا بر اساس نيات خيرخواهانه صادر مي شدند و از سوي افرادي كه شناخت دقيقي از واقعيت نداشتند.
شرايط دشوار كار در معادن و روند تحميلي آن، فاجعه اي جمعيتي را در حوزه ي كارائيب رقم زد. سرخپوستان، بدرفتاري نظام مند اروپاييان را برنمي تابيدند، از اين رو راهبردهاي متعددي، از خودكشي هاي دسته جمعي ( ‌با نوشيدن آب يوكاي تلخ ) گرفته تا قتل فرزندانشان ( از طريق سقط جنين ) را به كار مي بستند؛ به عبارت ديگر، زنان فرزندانشان را سقط مي كردند تا در چنين شرايط وحشتناكي بزرگ نشوند. در سال 1492، در لااسپانيولا 400000 سرخپوست زندگي مي كردند كه تعداد آنها در سال 1508 به 60000 نفر رسيد. كاهش نيروي كار، موجب نگراني شديد مقامات و مستعمره نشين ها شد، آنها به زودي به اين موضوع پي بردند كه نيروي كار سرخپوست يك سرمايه ي رو به زوال است و بنابراين بايد به خوبي از آن مراقبت كرد. براي حل اين مشكل مقرر شد كه از بوميان ساير جزاير حوزه ي كارائيب، مانند باهاماس، استفاده كنند. اين كار عواقب بدي را براي جمعيت كل منطقه ي كارائيب به دنبال داشت. در بين سال هاي 1508 و 1513، « دلالان بردگان سرخپوست » بيش از 40000 سرخپوست را به لااسپانيولا آوردند. زماني كه جزاير باهاماس عاري از سكنه شدند، « شكار » سرخپوستان در كوبا، جامائيكا و جزاير آنتيل كوچك ادامه يافت. بي شك، در جزاير آنتيل كوچك، آدمخواران كارائيب كه به مراتب جنگجوتر از تائينوهاي (3) جزاير آنتيل بزرگ (4) بودند، با حداكثر توان در مقابل كساني كه مي خواستند آنها را به بردگي درآورند، مقاومت كردند. آدمخوار بودن سرخپوستان حوزه ي كارائيب، اين امكان را به گروه هاي اعزامي مي داد كه شكار سرخپوستان را با عنوان « جنگ هاي موجه عليه آدمخواران » توجيه كنند. در نتيجه، سقوط شديد جمعيت بومي كارائيب اين ايده را به ذهن ها متبادر كرد كه براي حفظ سطح فعاليت اقتصادي، وارد كردن بردگان سياه از آفريقا ضروري است.
در برخي مناطق، مثل جزيره ي پوئرتوريكو كه در سال 1508 توسط خوآن پونسه دِ لئون (5) تحت استعمار درآمد، تائينوها همواره شورش مي كردند، زيرا در اين منطقه نيز رسوب هاي طلاي آبرفتي كشف شد و مقرر شده بود كه الگوي استخراج معدن لااسپانيولا در آن جا نيز پياده شود. در شورش سال 1511، رؤساي قبايل (6) به پاخاستند و پس از كشتار اكثر مستعمره نشينان به جزاير آنتيل كوچك فرار كردند، جايي كه با دشمنان خوني خويش، يعني آدمخواران كارائيب مواجه شدند. گفته مي شود كه آنها مواجه شدن با دشمنان را بر بردگي اسپانيايي ها ترجيح مي دادند. اين فاجعه ي جمعيتي چنان عظيم بود كه در سال 1530 به ندرت 1148 سرخپوست در جزيره يافت مي شدند و از اين تعداد 675 نفر نيز به بردگي درآمده بودند. در پوئرتوريكو، همانند لااسپانيولا و كوبا، مستعمره نشينان بسياري كه فاقد رسوب هاي معدني و نيروي كار سرخپوست بودند، به دامداري روي مي آورند.
از سال 1511، ديه گو بلاسكس (7) استعمار كوبا را آغاز كرد. الگوي استعماري او تا حدي مشابه الگوي استعماري لااسپانيولا و پوئرتوريكو بود، با اين تفاوت كه در كوبا سرخپوستان كافي نبودند و كشف رسوب هاي طلا وقت بيشتري مي طلبيد. اختلاف در ترتيب زماني استعمار اين سه جزيره ي اصلي ( لااسپانيولا، پوئرتوريكو و كوبا )، سبب شد كه سير تحول اين سه منطقه نابرابر باشد. در حالي كه در اوايل دهه ي 1510 رسوب هاي طلاي لااسپانيولا و پوئرتوريكو تمام شدند، اين اتفاق در كوبا در اواخر دهه ي 1540 روي داد. اين اختلاف زماني، دليل تناوب چرخه هاي دامداري و شكر در مستعمره هاي گوناگون را نيز روشن مي كند. در برخي دهه ها حوزه ي كارائيب عملاً عاري از سكنه ي بومي بود. اين پديده در جزاير قناري نيز اتفاق افتاد و بعدها نيز ساير جزاير تحت سلطه ي اروپاييان مثل هاوايي، استراليا يا نيوزلند چنين رويدادي را تجربه كردند. در كليه ي موارد مذكور، بوميان كه طي قرن ها در پيله ي خود آرميده بودند، ارتباط با دنياي خارج را به مثابه ي تهاجم ميكروب هاي بيماري زاي ناشناخته اي از سر مي گذراندند كه جمعيت آنها را تا حد چشمگيري كاهش مي داد و حتي به كلي نابود مي كرد.
در سال 1508، ديه گو كلمب (8)، پسر ناخدا، به عنوان حاكم لااسپانيولا بر جاي نيكُلاس دِ اُباندو نشست. وي در سال 1509 به خوآن دِ گاراي (9) دستور داد تا جامائيكا را تسخير كند. و پس از اينكه پونسه دِ لئون، پوئرتوريكو را اشغال كرد، در سال 1511 نيز به ديه گو بلاسكس دستور داد تا كوبا را تسخير كند و با اين كار تسلط بر جزاير آنتيل بزرگ كامل شد. شناسايي اين منطقه در سال 1513 به پايان رسيد، درست در زماني كه خوآن پونسه دِ لئون بخش جنوبي فلوريدا را كشف كرد. روند ديه گو كلمب در اداره ي لااسپانيولا همانند پدرش بسيار بحث برانگيز بود. يكي از اهداف او تصاحب سرخپوستان متعلق به مستعمره نشينان بود تا آنها را به خويشاوندان و همراهان خويش اهدا كند. اين كار، روابط او را با مستعمره نشينان و ملاكان قدرتمند كه موقعيت خويش را در خطر مي ديدند، تا حدي تيره و تار كرد تا اينكه در سال 1513 حق تقسيم سرخپوستان از او سلب شد. اخلاق ديه گو كلمب او را از شاه فرناندو دور كرد، به طوري كه شاه براي كاستن از خودرايي او، عدالتخانه ي سلطنتي (10) را كه دو سال پيش در سانتودومينگو بنيان نهاده بود، وارد عمل كرد. ديه گو كلمب به صورت تدريجي از قدرت و مناصب خود محروم شد. در ابتدا و پس از ساخت عدالتخانه، امتيازات كمتري نسبت به حاكم به او تفويض شد؛ سپس عنوان نماينده ي حكومتي به او واگذار شد، اما مجوز تقسيم سرخپوستان را نداشت؛ و در نهايت با انتصاب يك خزانه دار براي رسيدگي به حساب هاي سلطنتي قدرت اقتصادي او از بين رفت.
دربار قصد داشت كه قدرت اوليگارشي متشكل از 360 ملاك را برچيند، به اين دليل دستور داد كه تقسيمات جديد سرخپوستان در سه قلمرو اصلي كارائيب، يعني كوبا و پوئرتوريكو ( 1513) و لااسپانيولا (1514) عملي شود. اين كار در لااسپانيولا مهم تر از ساير مناطق تلقي مي شد، چرا كه 743 اسپانيايي ساكن در لااسپانيولا بيش از 26000 سرخپوست در اختيار داشتند و تعداد سرخپوستاني كه به گروه كوچك 82 نفري كارمندان استعماري و اشراف غايب در جزيره كه اغلب به استخراج رسوب هاي طلاي آبرفتي مي پرداختند، تعلق داشتند، به نصف اين تعداد مي رسيد. تمركز قدرت، جمعيت زدايي لااسپانيولا را تشديد كرد. برخي مستعمره نشينان به كوبا و پوئرتوريكو رفتند،‌ برخي در گسترش دارين (11) مشاركت كردند، و گروهي نيز به شبه جزيره بازگشتند. در سال 1516 كمتر از 4000 اروپايي در لااسپانيولا ساكن بودند، كه اين تعداد، مغايرت بسياري با 10000 نفر ساكن اين منطقه در هفت سال پيش (1509) داشت.
در سال 1516، پس از مرگ فرناندو - ديگر پادشاه كاتوليك - و به دليل صغر سني شاهزاده كارلوس (12)، كاردينال سيسنروس (13) به عنوان وليعهد منصوب شد. كاردينال شخصي بسيار حساس بود و اخبار دومينيكن ها مبني بر سوءاستفاده ملاكان از سرخپوستان آنتيل خاطر او را آزرده مي ساخت. بين دومينيكن ها پدر روحاني بارتولومه دِلاس كاساس (14)، از ملاكان قديمي به شمار مي آمد كه به رهبانيت روي آورده و به مبلغ سرسخت فاجعه ي جمعيتي كارائيب مبدل شده بود. با توجه به اوضاع اسفناك امور، سيسنروس تصميم گرفت كه اصطلاحاتي عميق در حكومت مناطق سرخپوست نشين ايجاد كند؛ مشاوران سلطنتي را عزل كرد و چهار راهب نسطوراني (15) ( برناردينو دِ مانزاندو (16)، لوئيس دِ فيگروا (17)، آلونسو دِ سانتو دومينگو (18) و خوآن دِ سالبا تي يررا (19) ) را به عنوان حاكم به سانتودومينگو فرستاد. مأموريت اصلي آنها اين بود كه از استثمار سرخپوستان جلوگيري كنند ( بدين منظور بايد با ملاكان كوبا، لااسپانيولا و پوئرتوريكو اتمام حجت مي كردند )، به طوري كه سرخپوستان آزادي خويش را به دست آورند و با زندگي در آبادي هاي مجزا مثل انسان هاي آزاد كار كنند. شكست اين طرح، از طرفي از مرگ وليعهد و از سوي ديگر از قدرت ملاكان نشأت مي گرفت. اين اولين مورد درگيري بين دربار و ملاكان بود كه براي كاهش قدرت سلطنت، در مورد دستورات سلطنتي سيستم « يك گوش در و يك گوش دروازه » را اجرا مي كردند. اين درگيري در كل سرزمين آمريكا گسترده شد و براي مرتفع شدن آن ده ها سال زمان لازم بود به طوري كه ملاكان كاملاً ناپديد شوند.

8- شرايط استعمار در تي يرا فيرمه و آمريكاي مركزي

گرچه تلاش مستعمره نشينان كارائيب بر توليد و بهره برداري طلا متمركز شده بود، اين منبع مهم ثروت موجب فراموشي هدف اصلي كلمب يعني « جست و جوي مسير آسيا در جهت غرب » نشده بود. فرناندو، پادشاه كاتوليك كه پس از درگذشت ايزابل پادشاهي كاستيل را نيز برعهده گرفته بود، تمام هم و غم خويش را در راستاي تحقق اين امر به كار بست. بدين منظور در سال 1505 اجلاسي در تورو (20) ترتيب داد و اسقف خوآن رودريگز دِ فونسكا (21) و كاشفان باتجربه اي مثل ويسنت يانز پينزون و آمريگو وسپوچي ( كه داراي مليت كاستيلي بود ) را فراخواند. از آنجا كه اين گروه اعزامي به فرماندهي پينزون و وسپوچي نتوانست سفر خويش را عملي كند، شاه فرناندو اجلاس ديگري را در سال 1508، اين بار در بورگوس (22) تدارك ديد و از نقشه كشان و دريانوردان متخصص و همچنين خوآن دلا كوسا و خوآن دياس دِ سوليس (23) كمك گرفت. در اين گردهمايي مقرر شد كه گروه ديگري به فرماندهي پينزون و سوليس به كاوش در شمال وراگوا بپردازند و تنگه اي را كه در مسير آسيا قرار دارد، پيدا كنند. همچنين منصب ناخداي ارشد نيز به مناصب موجود در تجارتخانه اضافه شد، پستي كه آمريكو وسپوچي، براي اولين بار آن را احراز كرد. در آخرين گام نيز، دو مقر فرماندهي در تي يرا فيرمه، اورابا (24) و وراگوا به فرماندهي آلونسو دِ اُخدا و ديه گو دِ نيكوئسا (25) ايجاد شدند. اين شرايط به خوبي تعداد زياد گروه هاي اكتشاف و تسخير را كه در جست و جوي مسير مشهور آسيا به تي يرا فيرمه و آمريكاي مركزي مي آمدند، توجيه مي كند. اين جست و جوها از بيست و هفتم سپتامبر 1513 بيشتر نيز شد، چرا كه در اين تاريخ باسكو نوني يز دِ بالبوآ (26) درياي جنوب ( يا همان اقيانوس آرام ) را كشف كرد و بدين ترتيب دو نكته را به اثبات رساند؛ نكته ي اول عملي بودن نظريه ي كلمب و نكته ي دوم محدوديت هاي آن، چرا كه هنوز راه زيادي تا آسيا در پيش بود. چشم انداز منابع جديد ثروت، چوب هاي رنگي و مرواريد، عامل محرك ديگري بود كه ساير فعاليت هاي دريايي در جهت غرب و جنوب را توجيه مي كرد.

1-8- داريِن

سفرهاي رودريگو دِ باستيداس، پرآلونسو نيني يو و كريستوبال گررا ثروت هاي آمريكا را به نمايش گذاشتند، به خصوص در اطراف مكاني كه ساحل مرواريدها (27) ناميده شده و در گواخيرا (28) قرار داشت. در اواخر سال 1503 بر جذابيت اين منطقه افزوده شد،‌ زيرا در اين زمان ملكه ايزابل اجازه ي شكار و به بردگي كشاندن تمامي سرخپوستاني را كه در برابر كاتوليك شدن مقاومت مي كردند، صادر كرد. دستور ملكه ايزابل از باوري نشأت مي گرفت كه در لااسپانيولا و همچنين در شبه جزيره رايج شده بود، مبني بر اينكه تمامي سرخپوستان شورشي مانند بوميان كارائيب، آدمخوارند. خوآن دلا كوسا تصميم گرفت كه مركزي براي تجارت برده هاي سرخپوست راه اندازي كند و براي اين كار معاهدات لازم را به امضا رساند. دلا كوسا به شكار برده هاي سرخپوست و غارت طلاي آنها، هم در خور كارتاخنا و هم در خليج اورابا، پرداخت. بدين منظور او را بايد از مقاومت شديد بومياني كه زير بار چنين نظام ددمنشانه اي نمي رفتند، ممانعت به عمل مي آورد. در سال 1506 دلا كوسا به شبه جزيره بازگشت.
همان طور كه گفته شد، در اجلاس تورو در سال 1505، پادشاهي اسپانيا تصميم گرفت كه براي كشف مسير آسيا و تحت استعمار درآوردن تي يرا فيرمه، تمام تلاش خويش را به كار ببندد. با اين حال، اين تصميم تا سال 1508 عملي نشد. در آن سال، شاه فرناندو اجلاس ديگري در بورگوس ترتيب داد و تي يرا فيرمه را به دو مقر فرماندهي، ‌اورابا ( از دماغه ي بِلا (29) تا خليج اورابا ) و وراگوا ( از خليج اورابا تا نيكاراگوئه ) تقسيم كرد و تسخير و استعمار آنها را به آلونسو دِ اُخدا و ديه گو دِ نيكوئسا واگذار كرد. اين گروه هاي اعزامي در سانتودومينگو سازماندهي شدند، تجهيزات مورد نياز خويش را فراهم كردند و افراد لازم را به عضويت گرفتند. اُخدا و نيكوئسا نيز با انگيزه اي مشابه با انگيزه ي ساير گروه ها ( يعني مطيع كردن سرخپوستان و به دست آوردن چوب برزيل، برده و طلا ) در اين ماجراجويي شركت كردند، زيرا شايع شده بود نزد بوميان طلاهاي كنده كاري شده ي فراواني يافت مي شود. تي يرا فيرمه اولين مكان تسخيرشده در سرزمين هاي داخلي قاره ي آمريكا به شمار مي آمد و نحوه ي پيشروي آن، الگوي پياده شده در امپراتوري هاي بومي آمريكا را نشان مي دهد؛ اين الگو عبارت است از اينكه ابتدا بايد سرزمين تسخير شود، سپس در صورت مواجهه با مقاومت سرخپوستان به استعمار درآيد و آن گاه سكونت در آن صورت گيرد ( اين الگو با آنچه در كارائيب روي داده بود، متفاوت است. )
پس از شورش هاي اوليه و قتل خوآن دلا كوسا توسط سرخپوستان، آلونسو دِ اُخدا سكونتگاهي به نام سان سباستين (30) را در اورابا بنيان نهاد كه اولين آبادي ايجاد شده در كلمبياي كنوني است. اُخدا در يكي از يورش هاي خويش به داخل قاره، در جست و جوي طلا، زخمي شد و تصميم گرفت به دنبال نيروي كمكي به لااسپانيولا بازگردد، زيرا از نيروي 300 نفري وي، تنها 60 نفر زنده مانده بودند. زماني كه اُخدا كه در سانتودومينگو درگذشت، گروهي از مردانش مانند فرانسيسكو پيسارو (31)، باسكو نوني يز دِ بالبوآ و مارتين فرناندز دِ اِنسيسو (32) را در اين سرزمين بر جاي گذاشت. اين افراد در كرانه ي ديگر خليج اورابا، پاناماي كنوني، مستقر شدند و در سال 1510 دهكده ي سرخپوستي دارين را اشغال كردند و با غارت آنجا بيش از 40 پوند طلا و جواهر به دست آوردند. اين دهكده با نام تعميدي سانتا ماريا لا آنتيگوا دِل دارين (33) به اولين سكونتگاه دائمي اسپانيايي ها در قاره ي آمريكا مبدل شد. براي اينكه دارين به شكل شهر درآيد، يك بلديه (34) در آن احداث شد كه نيكوئسا و فرناندز دِ انسيسو در آن مقامي نداشتند و نوني يز دِ بالبوآ به عنوان شهردار (35) آن انتخاب شد. از اين لحظه به بعد بالبوآ به عنوان حاكم موقتي بر شهر و قلمرو آن حكومت مي كرد و منتظر بود كه دربار سلطنتي منصب او را تصويب كند.
نيكوئسا پس از فقر بسيار و از دست دادن حدود 600 نفر از 800 نيرويش، پس از عبور از سواحل نيكاراگوئه به دارين رسيد، جايي كه با بازماندگان گروه اُخدا مواجه شد. اين بازماندگان با سرخپوستان صلح كردند و مسكن و موادغذايي خويش را با آنها به شراكت گذاشتند. نيكوئسا حقوق خويش در مورد دارين و منصب حكومت را طلب كرد، اما ادعاهاي او از طرف بالبوآ و پيسارو رد شد و بدين ترتيب او در اوايل سال 1511 به سمت اسپانيا بادبان برافراشت. اما در راه بازگشت كشتي او غرق شد و پيش از رسيدن به مقصد جان سپرد،‌ بدون اينكه بداند دربار سلطنت بين دو مقر فرماندهي در خليج اورابا تعيين مرز كرده است و دارين در حوزه ي حكومتي اُخدا قرار دارد. فرناندز دِ انسيسو خواسته بود كه به عنوان رهبر دارين انتخاب شود، اما تقاضاي او از طرف نوني يز دِ بالبوآ و طرفدارانش رد شد و بالاخره او نيز به سمت اسپانيا حركت كرد. بدين ترتيب، نوني يز دِ بالبوآ به بالاترين قدرت دارين مبدل شد. براي تحكيم قدرت او لازم بود كه اسپانيايي ها روش هاي مبتني بر غارت و سركوب بوميان را كنار بگذارند. در اين راستا و در جست و جوي دستيابي به وجهه اي جديد، نوني يز دِ بالبوآ با 30 تن از رؤساي قبايل مجاور صلح كرد و در جنگ هايشان به آنها كمك كرد؛ او به جاي تصاحب موادغذايي مورد نياز، تصميم گرفت براي قدرتمندتر كردن خويش از سرخپوستان بخواهد كه هر آنچه را كه خودشان مناسب مي دانند، در اختيار او قرار دهند. بدين ترتيب، دارين شروع به رشد كرد و به دهكده اي مبدل شد كه اسپانيايي ها، سرخپوستان و كودكان مستيزو (36) كه حاصل ازدواج اروپاييان با دختران و خواهران رؤساي قبايل بودند، در آن با هم زندگي مي كردند. در دسامبر سال 1511، شاه فرناندو پس از دريافت طلاهاي ارسالي از سوي نوني يز دِ بالبوآ، وي را به عنوان حاكم دارين به رسميت شناخت.
يورش هاي مكرر نوني يز دِ بالبوآ به اين منطقه، به او امكان داد كه بتواند وفور طلا در ميان قدرت هاي بومي را تأييد كند. او منبع اصلي آن را جنوب خليج اورابا، در كلمبيا، منطقه اي تحت سلطه ي دابه ايبا (37)، يكي از رؤساي قبايل، تشخيص داد. بدون شك، پس از گذراندن سال 1512 در جست و جوي منابع طلا، او متوجه شد كه بايد بيشتر توجه خود را به جنوب و رشته كوه ها متمركز كند. از همين زمان بود كه كم كم افسانه ي اِلدورادو (38)، منبع دست نيافتني طلا،‌جان گرفت، همه ي دنيا تصور مي كرد كه چنين منبعي از طلا وجود دارد، اما مثل آبي است كه از ميان انگشتان دست مي لغزد و ماندگار نبود. نوني يز دِ بالبوآ، از طريق پانكياكو (39)، پسر يكي از رؤساي قبايل به نام كوموگره (40)؛ كه از هم پيمانان وي بود، متوجه شد كه اقيانوس جديدي در جنوب وراگوا وجود دارد. براي رسيدن به اين اقيانوس لازم بود كه گروهي را از طريق زميني به اين منطقه اعزام كند، اما از آنجا كه مردانش تنها 100 نفر بودند، بايد از دربار تقاضاي كمك مي كرد تا بلكه بتواند 500 نفر از لااسپانيولا را نيز به اين منطقه ارسال كند. اما به دليل دسيسه اي كه فرناندز دِ انسيسو عليه او در دربار چيده بود، تقاضاي او نتيجه اي معكوس در برداشت. ايده ي وفور طلا (‌ در اين منطقه كه به طور رسمي قلعه ي طلا (41) ناميده مي شد ) و نزديكي به دريايي كه به آسيا منتهي مي شد، بازي را عليه نوني يز دِ بالبوآ چرخاند، چرا كه شاه ترجيح مي داد تسلط مستقيم بر امور داشته باشد تا اينكه از يك تازه به دوران رسيده به عنوان حاكم خودمختار دارين حمايت كند. بنابراين، در ژوئن سال 1513، پدرارياس دابيلا (42) به عنوان حاكم و فرمانده ي كل دارين، به جاي نوني يز دِ بالبوآ، برگزيده شد؛ علاوه بر اين بالبوآ بايد در خصوص عملكردش در مورد بركناري فرناندز دِ انسيسو استيضاح مي شد. علي رغم كمبود نيرو، نوني يز دُ بالبوآ با خود انديشيد كه شايد اگر خود اقدام كند، بتواند شرايط تضعيف شده ي خويش را بهبود بخشد. بنابراين پيش از ورود پدرارياس دابيلا در جست و جوي اين اقيانوس به راه افتاد. با كمك بيش از 700 بومي و پس از چهار هفته دريانوردي دشوار، نوني يز دُ بالبوآ به سواحل « درياي جنوب » كه بعدها اقيانوس آرام نام گرفت، رسيد؛ اين مكان به اين دليل درياي جنوب ناميده مي شد كه براي دستيابي به آن جهت حركت از منطقه ي كارائيب از شمال به جنوب بود. ايجاد جايگزيني براي اين مسير بعدها با ساخت كانال هاي بين - دريايي امكان پذير شد. در سال 1522 پدر روحاني فرانسيسكو لوپز دِ گومارا (43) از محل احتمالي اين كانال سخن گفت و نام پاناما، نيكاراگوئه، دارين و تئوآنتپك (44) را ذكر كرد، با اين حال ايجاد اين كانال تا اواخر قرن نوزدهم به طول انجاميد.
در هنگام بازگشت، نوني يز دِ بالبوآ بخش اعظمي از نواحي داخلي پاناما را، در مواردي با استفاده از زور تحت سلطه ي خويش درآورد. در اوايل سال 1514، نوني يز دِ بالبوآ ديگر به دارين بازگشته بود. در حالي كه تعداد مردان اسپانيايي او حدود 450 نفر بود. بالبوآ از همان جا خبر كشف خويش را به گوش شاه رساند. در نيمه ي دوم همان سال پدرارياس دابيلا پس از انحلال ساختار قدرت محلي، بلافاصله پرونده اي را عليه نوني يز دِ بالبوا به جريان انداخت، به طوري كه از تمامي موارد مورد ادعاي بالبوآ، تنها طلايه داري درياي جنوب (45) به او رسيد. حكومت خشني كه پدرارياس بنيان نهاده بود، تمامي چارچوب هاي همزيستي سابق را از بين برد. علي رغم اين اتفاقات و با وجود كشمكش هاي مداوم، دو دسته ي اسپانيايي هاي مخالف به مدت پنج سال در كنار يكديگر زندگي كردند، تا اينكه در ژانويه ي 1519، نوني يز دُ بالبوآ به دار آويخته شد. از همين جا بود که دو چهره ي تلخ تسخير آمريكا نمايان شد، چهره هايي كه در ساير بخش هاي آمريكا نيز خود را نشان دادند. يكي ويراني هاي ايجاد شده از سوي اروپاييان مثل غارت فلزات گرانبها و استثمار سرخپوستان و به دنبال آن بلاي بيماري هاي وارد شده از اروپا كه جمعيت سرخپوستان را تا حدي كاهش مي داد كه طي چند سال تعداد آنها از دوميليون نفر به چند صد نفر رسيد. ديگري، برخورد بين دسته هاي مختلف اسپانيايي ها كه گاهي دربار نيز بدان دامن مي زد، مثلاً‌ در مورد پرو كه به يك جنگ داخلي مبدل شد. اين برخوردها روحيه ي برادر كشي را بين تسخيركنندگان رواج مي داد و تشكيل جوامع پايدار را دشوار مي كرد.

2-8- يافته هاي اوليه در آمريكاي مركزي

پدرارياس دابيلا يورش به سمت شمال شرقي دارين را آغاز كرد، جايي كه امروزه كستاريكا نام دارد. بين سال هاي 1515 و 1517، دوازده مدخل (46) ( نامي كه به اين يورش هاي استثمار و غارت داده شده بود ) ‌صورت گرفت؛ با وجود اين، هيچ يك از آنها به استقرار دائمي منتهي نشد. پس از اعدام نوني يز دِ بالبوآ، پدرارياس در 19 آگوست 1519، شهر نوئسترا سني يورا دلا آسونسيون دِ پاناما (47) را در سواحل اقيانوس آرام بنيان نهاد و اين شهر موجب جمعيت زدايي دارين شد. پاناما، واژه اي متعلق به سرخپوستان غارت نشين، به معني « مكان سرشار از ماهي »،‌ به انباري بزرگ مبدل شد و گمرك واقع در تقاطع مسيرهاي مهم آمريكا را كه پرو را به اروپا متصل مي كرد، در خود جاي داد. گنج هاي حاصل از مناطق مختف ابتدا به پاناما و سپس در پشت قاطره ها تا نومبره دِ ديوس (48) برده مي شد؛ البته از سال 1597، زماني كه نومبره دِ ديوس به دست فرانسيس دريك (49) نابود شد، اين گنج ها از پاناما به پورتوبلو (50) منتقل مي شد. به اين ترتيب، پاناما به مركزي مهم مبدل شد كه از سال 1522 به بعد از طريق گلوگاه آمريكاي مركزي نفوذ به شمال را امكان پذير كرد.
در اين زمان، خيل گونزالس دابيلا (51)، ملاك بزرگ از لااسپانيولا به اين منطقه رسيد. او داراي مجوزي سلطنتي بود مبني بر اينكه مي تواند به كاوش در سواحل درياي جنوب بپردازد و مسيري كه دو اقيانوس را به يكديگر پيوند مي دهد، جست و جو كند. وي بلافاصله با پدرارياس درگير شد و با وجود كليه ي موانع، توانست از طريق دريا تا خليج فونسكا (52) كه امروز مرز السالوادور، هندوراس و نيكاراگوئه است، پيشروي كند. گونزالس پس از بازگشت به پاناما، در جست و جوي نيروي كمكي به سانتودومينگو رفت. در سال 1524، پدرارياس با سوءاستفاده از غيبت او، گروه خويش به فرماندهي فرانسيسكو ارناندز دِ كوردوبا (53) را به شمال اعزام كرد. اين گروه پس از عبور از كستاريكا، بروسلاس (54)‌را در درياچه ي نيكويا (55) و شهر گرانادا را در بين سواحل درياچه نيكاراگوئه و لئون لا بي يخا (56) بنيان نهاد و در آخر به هندوراس يورش برد؛ در آنجا با گونزالس برخورد كرد كه با نيروهاي كمكي خود در حال بازگشت از لااسپانيولا بود و مي خواست از حضور پدرارياس در قلمروش جلوگيري كند.
از مكزيك كه تسخير آن با اِرنان كورتس (57)‌آغاز شده بود، نيز نيروهايي به آمريكاي مركزي فرستاده شده بود كه رهبري آنها برعهده ي پدرو دِ آلبارادو (58) و كريستوبال دِ اوليد (59) بود. آلبارادو براي رفتن به گواتمالا از چياپاس عبور كرد، در حالي كه اوليد از طريق دريا به سمت هندوراس حركت كرد. در گواتمالا، آلبارادو با كيچه ها (60) و تزوتوئيل ها (61) كه مقاومت بسياري از خود نشان دادند، مواجه شد، اما همان طور كه در زمان تسخير تنوچتيتلان اتفاق افتاده بود، او بر روي كمك كاكچيكل ها (62) كه با كيچه ها و تزوتوئيل ها درگير بودند، حساب كرد. همانند مكزيك در ساير بخش هاي آمريكا، بيماري هاي واگير به همراه تسخيركنندگان وارد مي شدند و به سرعت مرگ و مير زيادي را رقم مي زدند؛ ‌براي مثال آبله در مدت زمان اندكي بخش اعظم مردم آمريكاي مركزي را به كشتن داد. اگرچه تسخير آمريكاي مركزي به واسطه ي ضعف جمعيتي بوميان تسهيل شد، درگيري بين فرماندهان گروه هاي مختلف اوضاع را پيچيده تر كرد، مثل دو گروه تحت فرمان كورتس، يا گروهي كه فرانسيسكو دِلاس كاساس اي ساآبِدرا (63) بعدها براي مطيع كردن اوليدِ نافرمان فرستاد، يا خيل گونزالس دابيلا كه از هندوراس برخاسته بود. كورتس نيز پس از اوليد عزيمت كرد و در سال 1524 پس از مواجهه با دشواري هاي بسيار به گواتمالا نفوذ كرد. او تا سال 1526 براي كاوش در گواتمالا و هندوراس در آمريكاي مركزي مانند بار ديگر، عطش قدرت و ثروت خيلي راحت و سريع، فرماندهان را به رقابت با يكديگر واداشت و صحنه هاي تقسيم و رويارويي هاي مكرر را بر جاي گذاشت. اگرچه شهرهايي در مكان هاي مختلف منطقه بنيان نهاده شد و تقسيم سرخپوستان همچنان ادامه داشت، سال هاي اوليه حضور اسپانيايي ها در آمريكاي مركزي سرشار از مشكلات بسيار بود و كشمكش هاي تسخيركنندگان بر روي تقسيم دستاوردهايشان آينده ي منطقه را رقم مي زد.

9- گردش به دور جهان

اندكي پس از اينكه كارلوس اول به تخت پادشاهي نشست، فرناندو دِ ماژلان به سويل رفت تا با نماينده ي تجارتخانه صحبت كند؛ وي در همين جا نظريه اش را در اين مورد كه جزاير ادويه (64) واقع در مجمع الجزاير ملوك (65)، به پادشاه اسپانيا تعلق دارند مطرح كرد؛ چرا كه اين جزاير درون محدوده اي بودند كه طبق قرارداد توردسي ياس به اسپانيا واگذار شده بود و بنابراين از نظر او رسيدن به اين مناطق به نسبت آسان به نظر مي رسيد. ماژلان دريانوردي باتجربه بود كه در سال 1505 مشغول خدمت به پرتغال شد. وي در اين سال، در قالب ناوگان وزيرمختار آلمئيدا (66) به هندوستان سفر كرد و در تسخير مالاكا (67) شركت نمود. ماژلان با دربار پرتغال مشكل پيدا كرد، ‌پس تصميم گرفت در خدمت كاستيل باشد.
مقامات اسپانيايي همواره نهايت تلاش خود را به كار مي بستند تا بتوانند چوب بزرگي لاي چرخ هاي امور حكومتي قلمرو پرتغال بگذارند و در عين حال مي خواستند در اين ميان سود فراواني نصيب خود كنند، بنابراين در بيست و دوم مارس 1518 معاهده ي لازم براي اينكه ماژلان بتواند سفر خود را محقق كند، به امضا رسيد؛ معاهده اي كه سبب شد مسيري رويايي كه اقيانوس اطلس را به اقيانوس آرام پيوند مي داد، كشف شود. به منظور وارد نشدن به قلمرو پرتغال، گروه اعزامي كه به سمت جزاير ادويه حركت مي كرد، بايد از مسير درياي جنوب عبور مي كرد و سپس از همان مسير برمي گشت. در نهايت اين گروه اعزامي متشكل از پنج كشتي و 240 ملوان در بيستم سپتامبر 1519 از سانلوكار دِ بارامدا حركت كرد. در جزاير قناري ميان فرماندهان اسپانيايي درگيري شديدي به وجود آمد و موجب شد كه جو پرفشار و اختناق بر گروه حاكم شود. اين گروه اعزامي پس از عبور از ريو دلا پلاتا (68) يا درياي سوليس (69)، در ساحل ناشناخته ي پاتاگونيا پيشروي كرد؛ در پايان مارس به سان خوليان (70) رسيد. ماژلان قصد داشت زمستان را در سان خوليان سپري كند. وي همچنين قصد داشت كه شورش فرمانده ي كشتي ويكتوريا (71) و مردانش را كه خوآن سباستين الكانو نيز در آن شركت داشت، حل و فصل كند. پس از پايان شورش ها، گروه اعزامي در اواخر آگوست به دريا بازگشت. سرانجام مسير اقيانوس آرام كشف و به افتخار ماژلان، تنگه ي ماژلان ناميده شد. اين تنگه پر پيچ و خم و پر باد، بين كرانه ي جنوبي پاتاگونيا و ساحل شمالي تي يرا دِ فونگو قرار دارد. در بيست و هفتم نوامبر 1520 ماژلان و همراهانش از اين تنگه عبور كردند و سپس دريايي كاملاً آرام در پيش چشم آنان گشوده شد كه نامش را پاسيفيك يعني آرام نهادند.
بدون شك، اين اتفاق رويدادي كاملاً استثنايي بود، چرا كه اغلب بادهاي وحشتناكي در اين منطقه مي وزند و در نتيجه، گذر از اين تنگه بسيار دشوار است. اين موضوع در مدت زمان اندكي ثابت شد، چرا كه گروه اعزامي دوم كه در سال 1525 و به فرماندهي پدر روحاني خوفره گارسيا دِ لوآيسا (72) راهي جزاير ملوك شد و الكانو به عنوان ناخداي ارشد در آن حضور داشت، با دو توفان وحشتناك مواجه شد و جمعيت آن به يك دهم كاهش يافت. مدتي بعد نيز در اقيانوس آرام، لوآيسا و الكانو درگذشتند. بدين ترتيب، مسير اين تنگه به هفت خاني پيچيده تبديل شد و اقيانوس آرام از نظر اسپانيايي ها دريايي دورافتاده به شمار آمد. با اين حال، افراد كمي نيز به چشم مي خوردند كه توانستند اين حصار را بشكنند. اين گفته در مورد فرانسيس در يك انگليسي مصداق داشت. او نه تنها جهان را دور زد، بلكه با غارت سواحل اسپانيا آنها را به نابودي كشيد. در هر حال، تردد تجاري در مسير تنگه ي ماژلان ناممكن بود، مشكلي كه رفع آن تا اوايل قرن هجدهم به طول انجاميد. در اين زمان دماغه ي هورنُس (73) در جنوب تي يرا دِ فوئگو كشف شد و روياي دريانوردي بين اقيانوس اطلس و اقيانوس آرام به واقعيت مبدل شد.
در هر صورت، گروه اعزامي ماژلان شروع به دريانوردي به سمت بالا در راستاي سواحل شيلي كرد و در مدار 32 درجه تصميم گرفت كه به سمت غرب تغيير جهت دهد. از اينجا به بعد بود كه اين دريانوردي حال و هواي دراماتيك به خود گرفت. دريانوردان چهار ماه بدون ديدن خشكي و بدون غذا و آب تازه در دريا سرگردان بودند، به طوري كه دچار نوعي بيماري ناشناخته به نام اسكوربيت شدند كه از كمبود ويتامين C ناشي مي شد. سرانجام، در ششم مارس به جزاير دزدان (74) رسيدند. اين جزاير را به اين دليل جزاير دزدان ناميدند كه يكي از قايق هاي كوچك آنها در اين جزاير به سرقت رفت، اما امروزه آنها را مارياناس (75) مي نامند. بعدها به فيليپين رسيدند، جايي كه در بيست و هفتم آوريل سال 1521، ماژلان مورد حمله ي بوميان قرار گرفت و به قتل رسيد. پس از تغييرات مكرر فرماندهان و سفر در مجمع الجزاير فيليپين، در هفتم نوامبر به جزاير ملوك، جزاير مشهور ادويه رسيدند و بدين ترتيب هدف اصلي گروه اعزامي محقق شد. پس از تكميل بارگيري دو كشتي، فرماندهان تصميم گرفتند كه الكانو با فرماندهي كشتي ويكتوريا از طريق آفريقا و بدون گام نهادن به قلمرو پرتغال به اسپانيا باز گردد و جهان را دور بزند، در حالي كه كشتي ترينيداد بايد با عبور از مسيري كه از طريق امريكا طي كرده بود به اسپانيا بازمي گشت، البته اين كشتي به دليل نبود بادهاي مساعد، مجبور شد بازگردد و به دست پرتغالي ها افتاد. در بيست و يكم دسامبر 1521، الكانو با فرماندهي 47 مرد، سفر بازگشت را آغاز كرد و تا يك سال بعد در ششم دسامبر و پس از سفري مشكل و بي وقفه در اقيانوس هند و سواحل آفريقا آن را به پايان رساند. شايان ذكر است كه الكانو تا حد امكان از مسيرهاي پرتغالي حذر كرد، اما به دليل اسكوربيت، گرسنگي و تشنگي، سرانجام چاره اي نداشت جز اينكه در كابو ورده توقف كند. در اين مكان برخي از مردان الكانو توسط پرتغالي ها به قتل رسيدند و تعدادي از خدمه ي وي نيز به اسارت آنها درآمدند، اما الكانو بدون توجه به اين اتفاق همراه با 22 ملوان به سمت اسپانيا بادبان برافراشت و پس از سه سال دريانوردي به سانلوكار رسيد.
كشف الكانو مشكل ريشه دار جزاير ادويه را مرتفع كرد؛ اين كار نه تنها تجارت با جزاير ملوك را برقرار كرد، بلكه رابطه ي خصمانه با پرتغال را نيز تحت تأثير قرار داد؛ البته اين ارتباط خصمانه از حدودي كه قرارداد توردسي ياس با استفاده از نصف النهار بين القطبين تعيين كرده بود، نيز نشأت مي گرفت. در هر حال، تجارتخانه ي لاكرونيا (76)‌كه موضعي راهبردي در فعاليت هاي تجاري داشت ساخته شد. الكانو نيز تصميم گرفت بار ديگر دو كشتي به سمت جزاير ملوك اعزام كند. البته اين بار موفقيتي به دست نياورد و همانطور كه ذكر شد الكانو جان خود را طي اين دريانوردي از دست داد. با توجه به مشكلاتي كه براي رسيدن به آسيا بدون دست يازي به قلمرو پرتغال پيش روي دريانوردان بود، امپراتور تصميم گرفت كه جزاير ملوك را در ازاي دريافت 300000 دوك به دربار پرتغال واگذار كند و بدين ترتيب با انعقاد قرارداد ساراگوسا (77) به اين مشكلات پايان داده شد. شكي نيست كه فيليپيني ها همچنان تحت تسلط اسپانيا بودند و راه اندازي مسير گالئون دِ مانيلا ارتباط با شبه جزيره را از طريق اقيانوس آرام و مكزيك سهولت بخشيد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Nicolas de Ovando
2. منظور از واژه ي كارمند در كتاب حاضر، درباريان و نمايندگان دربار اسپانيا است كه مسئوليت سازماندهي و اداره ي امور اجرايي را در نهادها و سازمان هاي سلطنتي موجود در آمريكا برعهده داشتند.
3. Tainos
4. Las Grandes Antillas
5. Ponce de Leon
6. Caciques
7. Diego Velazquez
8. Diego Colon
9. Juan de Garay
10. Real Audiencia
11. Darien
12. Principe Carlos
13. Caedenal Cisneros
14. Bartolome de las Casas: در حال حاضر، در بسياري از متون مذهبي بارتولومه دِلاس كاساس به عنوان بنيان گذار جنبش الهيات آزادي بخش آمريكاي لاتين شناخته مي شود.
15. Monjes jeronimos
16. Bernardino de Manzanedo
17. Luis de Figueroa
18. Alonso de Santo Domingo
19. Juan de Salvatierra
20. Toro
21. Juan Rodriguez de Fonseca
22. Burgos
23. Juan Diaz de Solis
24. Uraba
25. Diego de Nicuesa
26. Vasco Nunez de Balboa
27. Costa de las Perlas
28. Guajira
29. Cabo de la Vela
30. San Sebastian
31. Francisco Pizarro
32. Martin Fernandez de Enciso
33. Santa Maria la Antigua del Darien
34. Cabildo
35. Alcalde
36. Mestizo
37. Dabeiba
38. افسانه ي الدورادو نامي است كه تسخيركنندگان آمريكا در قرن شانزدهم به قبيله اي سرخپوستي - احتمالاً چيبچاها - دادند كه در نزديكي بوگوتا ( پايتخت كنوني كلمبيا ) قرار داشت. گفته مي شد كه اين قبيله سرشار از طلا بود و اهالي آن در مراسم مختلف پودر طلا را در هوا مي افشاندند. تسخيركنندگان به منظور دستيابي به اين گنجينه هاي خيالي، تعدادي از سرخپوستان را اسير و شكنجه مي كردند و به ساير بوميان مي گفتند كه اين افراد دچار بيماري اي شده اند كه فقط با طلا درمان مي شود و بدين ترتيب بوميان را به كشتن مي دادند. امروزه اين افسانه براي اشاره به هر مكاني كه سرشار از گنج و طلا باشد، ‌به كار مي رود.
39. Panquiaco
40. Comogre
41. Castilla del Oro
42. Pedrarias Davila o Pedro Arias Davila
43. Francisco Lopez de Gomara
44. Teguantepec
45. Adelantado de la Mar del Sur
46. Doce Entradas
47. Nuestra Senora de la Asuncion de Panama
48. Nombre de Dios
49. Francis Drake
50. Portobelo
51. Gil Gonzales Davila
52. Golfo de Fonseca
53. Francisco Hernandez de Cordoba
54. Bruselas
55. Nicoya
56. Leon la Vieja
57. Hernan Cortes
58. Pedro de Alvarado
59. Cristobal de Olid
60. Quiches
61. Tzutuhiles
62. Cakchiqueles
63. Francisco de las Casas y Saavedra
64. La Especieria
65. Las Molucas
66. Almeida
67. Malaca
68. Rio de la Plata
69. Mar de Solis
70. San Julian
71. Victoria
72. Jofre Garcia de Loaysa
73. Cabo de Hornos
74. Islas de Los Ladrones
75. Marianas
76. Casa de Contratacion de La Coruna
77. Tratado de Zaragoza

منبع مقاله :
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (‌1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.