سه گفتار در باب فلسفه ي علم (2)

در جلسه ي قبلي بحث رابطه ي علم و متافيزيک را بيان کرديم و گفتيم پوزيتيويست ها قائل به انفکاک علم و متافيزيک هستند و مي گويند اين ها ارتباطي بينشان نيست که ما گفتيم هم در مقام ثبوت ارتباط هست و هم در مقام اثبات و اين
يکشنبه، 16 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سه گفتار در باب فلسفه ي علم (2)
 سه گفتار در باب فلسفه ي علم (2)

 






 

سخنران: حجت الاسلام دکتر حسين سوزن چي (1)

گفتار دوم

مروري بر جلسه قبل

در جلسه ي قبلي بحث رابطه ي علم و متافيزيک را بيان کرديم و گفتيم پوزيتيويست ها قائل به انفکاک علم و متافيزيک هستند و مي گويند اين ها ارتباطي بينشان نيست که ما گفتيم هم در مقام ثبوت ارتباط هست و هم در مقام اثبات و اين دو تا را بايد از هم جدا کرد. مقام ثبوت يعني واقعاً متافيزيک روي علم تأثير مي گذارد و در مقام اثبات هم يعني مي شود به صورت نظري نشان داد که متافيزيک بر روي علم تأثير مي گذارد؛

رابطه نظريات و مشاهدات

اما بحث بعدي بحث رابطه ي مشاهده و نظريه است. پوزيتيويست ها اول قائل بودند که اساساً مشاهده تقدم مطلق دارد بر نظريه، يعني ما بايد يک تعدادي مشاهده داشته باشيم و بعد مجموع مشاهداتمان را کنار هم بگذاريم و بعد به نظريه برسيم که اين مي شد استقراء و به همين خاطر مي توان گفت پوزيتيويست هاي منطقي نوعي تقدم زماني براي مشاهده نسبت به فرضيه قائل بودند. بعدتر کسي مثل پوپر که ابطال گرا است ضمن پذيرش اين تقدم گفت که اين تقدم، تقدم زماني نيست، تقدم رتبي و منطقي است. يعني چه؟ يعني اين که لازم نيست ما حتماً يک تعدادي مشاهده داشته باشيم، بعد به نظريه برسيم، مي توانيم اول يک نظريه اي داشته باشيم، بعد برويم و با مشاهده آن را آزمون کنيم. اما در هر صورت اين مشاهده است که براي نظريه ما تعيين تکليف مي کند، يعني مشاهده است که مي گويد که آيا نظريه ي ما درست است يا نظريه ما درست نيست، در اين فضا بود که امثال لاکاتوش و کوهن به خوبي نشان دادند که در موارد زيادي ما مشاهده هايي برخلاف نظريه هايمان داريم ولي دست از نظريه ي منتخبمان بر نمي داريم و اين يعني تقدم نظريات بر مشاهدات. خود اين حرف موجب شد باز يک فضاي انحرافي و افراطي جديد ايجاد شود و عده اي اعتقاد پيدا کنند که در سير تفکر ما، اساساً هميشه نظريه مقدم بر مشاهده است، يعني ما درباره ي يک چيزهايي از قبل تصميم خودمان را گرفته ايم، فکرمان را کرده ايم که چي مي خواهيم بپذيريم، بعداً مي آييم يک مشاهده اي را براي اثبات آن انجام مي دهيم. اما اين ديدگاه افراطي هم ديدگاه درستي نيست، چرا که به لحاظ معرفت شناختي ما در ابتدايي که با جهان آشنا مي شويم و شروع به تفکر مي کنيم تصوراتمان بر همه چيز مقدم هستند، بعد به تدريج اين تصورات ما را به سطحي از معرفت مي رسانند که معرفت ها پيچيده مي شوند و البته اين درست است که در اين معرفت هاي پيچيده، واقعاً اين تمايل وجود دارد، يعني گاهي وقت ها مشاهده مقدم است، گاهي وقت ها نظريه مقدم است و ما نمي توانيم خيلي خط دقيقي بکشيم که هميشه نظريه مقدم است يا هميشه مشاهده مقدم است، البته باز هم يادآوري مي کنم که اين طور نيست که تمام مشاهدات ما بعد از نظريات باشند. فقط به عنوان يک مثال نقض براي اين حرف افراطي به علم حضوري اشاره مي کنم اما علم حضوري يعني چي؟
سعي مي کنم با يک مثال علم حضوري را براي شما توضيح بدهم. گرسنگي را شما چطوري درک مي کنيد؟ آيا درک گرسنگي هم مانند درک اين خودکاري است که در دست من است؟ يعني يک چيزي بيرون از شما است به اسم گرسنگي، و بعد شما مي فهميد که گرسنه ايد، يا نه؟ يا اين که درک گرسنگي همان گرسنگي است؟ يعني وقتي که گرسنه شديد تصور گرسنگي هم در ذهن شما پيدا شد؟ بله، درک گرسنگي و گرسنگي يک چيز هستند. به اين مي گويند علم حضوري، يعني جايي است که تصور گرسنگي و خود گرسنگي يکجا است، هر دو تاش هم پهلوي شما حاضر است، يعني آن فاصله بين ذهن و خارج که مثلاً در درک خودکار وجود دارد توي علم حضوري برداشته مي شود. در نتيجه علم حضوري آنجايي است که ذهن و خارج و به عبارت بهتر مدرِک و مدرَک يکي مي شود و براي همين تصور شما حتماً مطابق با واقعيت است، شما وقتي گرسنه مي شويد مي گوييد گرسنه ايد، حالا آقا من مي آيم هزار تا فلسفه براي شما مي بافم که شما گرسنه نيستيد، شما در پاسخ خواهيد گفت که من خودم حاليم است که گرسنه ام، اگر کسي در مورد گرسنگي شک دارد مثال بهتر از آن درد است، هر کس شک دارد بگويد ما يک مشت ناقابل هديه اش کنيم، بعدش درک مي کند که درد مشت همان درک درد است، دو تاش يک چيز است. يعني وقتي شما دردت مي آيد درد را درک مي کنيد. اين ها دو تا چيز نيستند، اين نيست که من اول مشت را بزنم و بعد شما يک کمي فکر کنيد ببينيد يک چيزي به اسم درد داريد يا نه؟ اين که نيست، تا من مشت را مي زنم شما بلافاصله دردت مي آيد، اين را مي گويند علم حضوري.
در هر صورت، عرض من اين بود که در علم حضوري مشاهده و ما قطعي است، يعني درکي که ما داريم بدون نظريه است، يعني اين جوري نيست که تابع جبر، تابع محيط و تابع هر چيز ديگري به اين مشاهده رسيده باشيم و اين مشاهده را قبول کنيم.
خوب پس مسأله و رابطه ي نظريه و مشاهده نه به اين صورت شد که ما همه ي مشاهداتمان مقدم بر نظريه است، ديدگاهي که پوزيتيويست ها داشتند، نه اين ديدگاهي که هميشه نظريات ما مقدم بر مشاهدات است، بلکه در بديهيات مشاهدات مقدم است، با اين مشاهدات او اين تصورات قطعي در ما شکل مي گيرد، بعد از اين که از بديهيات گذر مي کنيم و معارف قدري پيچيده مي شوند ديگر به دقت نمي توان اين تقدم و تأخر را مشخص کرد. به همين خاطر در زندگي روزمره خيلي وقت ها يک ايده اي در ذهن ما ايجاد شده، يک نظريه اي را پذيرفتيم و بعد بر اساس آن نظريه جستجو مي کنيم تا شواهدي پيدا کنيم.
مثلاً شما زلزله ي بم را تصور کنيد. اگر پيش فرض شما اين باشد که به علت وجود اشکال مهندسي در ساختمان ها اين قدر آدم کشته شد، در بازديدي که از شهر خواهيد داشت يک سري مشاهدات را انجام خواهيد داد و اگر پيش فرض شما اين باشد که اين اتفاق به خاطر گناه و فساد بوده، يک سري مشاهدات ديگر خواهيد داشت. براي مثال در نگاه نوع اول مي رويد جنس ساختمان ها را بررسي مي کنيد، نوع ساختمان ها را بررسي مي کنيد و ... اما اگر مسأله ي اصلي شما اين شد که اين زلزله ممکن است از سنخ عذاب باشد، آن وقت ديگر نمي رويد جنس ساختمان ها را بررسي کنيد، مي رويد جامعه را بررسي مي کنيد که ببينيد آيا گناه در اين جامعه زياد بوده يا نه؟ اين يعني قرار بود مشاهده کنيم تا فرضيه ي ما رد يا تأييد بشود، در حالي که خود همان فرضيه است که تعيين مي کند ما چه چيزي را مشاهده کنيم.

رابطه ي دانش و ارزش

محور بعدي، بحث انفکاک امر واقع و ارزش (2) است، گفتم يکي از حرف هايي که پوزيتيويست ها دارند اين است که ارزش احساسي است و در نتيجه واقعي نيست، ارزش ها ربطي به معرفت ندارند، در فرآيند شناخت ما مي خواهيم يک چيز را بشناسيم، يک آدم مي تواند اين را بشناسد و آدم خوبي باشد و يا ممکن است آدم بد، شراب خوار و بي نمازي باشد. دقت کنيد که اين تلقي يک تلقي خيلي شايع است، امروزه در علم مي گويند ارزش ربطي به علم ندارد، من اول مي خواهم بگويم ارزش هم به علم ربط دارد و هم به عالم و آخر هم خواهم گفت که اين قدر هم که گفتم جدي نگيريد.

تأثير ارزش ها بر عالمان

اما بپردازيم به قسمت اول بحث:
اين تفکر خيلي در جامعه ي ما جدي است که ارزش ها ربطي به دانش ندارند، يک نفر مي تواند فاسدِ فاسد باشد اما عالم هم باشد. استاد دانشگاه مي تواند هر چقدر مي خواهد پدر سوخته باشد، ربطي به استاد دانشگاهي اش ندراد، مي تواند هر گناهي بکند اما عالم باشد. اما آيا همچنين چيزي واقعاً اين جوري است. يعني آيا ارزش ها جداي از بحث شناخت و معرفت است؟ به سه دليل مي توان نشان داد که ارزش ها با معرفت ما شديداً در هم تنيده است، يک دليل تاريخي است يک دليل فلسفي است و يک دليل ديني:

دليل تاريخي

دليل تاريخي همان بحث هايي است که در صحبت هايم در مورد گاليله مطرح کردم و ديديد که به خاطر يک نوع نگاه ديني جامعه ي علمي حاضر به پذيرش نگاه گاليله نبود. مثال هاي ديگري نيز مي توان زد در مورد تحقيقاتي که صرفاً به خاطر نفع مادي حمايت شده اند و تحقيقاتي که به خاطر کاهش سود عده اي متوقف شده اند. يعني عده اي چون دنبال منافع اقتصادي هستند يک جهت خاصي به علم داده مي دهند، يک کاري مي کنند يک نظريه و علمي در جامعه خيلي طرفدار پيدا کند و يک نظريه و علمي طرفدارانش سرکوب شوند، نمونه هاي تاريخي که به عنوان يک واقعيت عيني مي شود مثال زد بسيار زيادند و کساني که علاقه مند باشند مي توانند به کتب تاريخ علم و ... مراجعه نمايند.

دليل فلسفي

اما در حوزه دليل فلسفي مي خواهم به شما نشان بدهم که اخلاقيات و ارزش ها حتي در حوزه درک عمومي ما نيز تأثير مي گذارند. يعني حتي در حوزه هايي مثل فيزيک و شيمي. اين يعني اگر يک دانشمند به لحاظ اخلاقي سالم باشد درکش درست تر است و الگو به لحاظ اخلاقي مشکل داشته باشد، اين مشکلات اخلاقي براي او مشکلات شناختي نيز ايجاد مي کند. اول مثال را در فضاي فلسفي و تحليلي اش مي زنم بعد از آيات و روايات هم شواهدي مي آورم، اما من اصرار دارم که نگويند بحثم مبتني بر آيات و روايات است؛ هر چند که مبتني بودن يک بحث بر آيات و روايات به خودي خود نه تنها بد نيست که بسيار نيز خوب است؛ چرا که اين بحث من يک بحث عقلي و کلي است؛ يعني با يک آدم مسيحي هم مي تواني اين بحث را بکني، با يک مارکسيست هم مي تواني اين بحث را بکني و خلاصه لازم نيست مسلمان و معتقد به آيات و روايات باشي تا اين حرف را قبول کني، اما استدلال چيست؟
يک استدلال ساده اي را يکي از اساتيد ما يک زماني مطرح مي کرد که خيلي قشنگ اين مطلب را جا مي اندازد که چگونه خلل هايي که در روح ما به لحاظ اخلاقي پيدا مي شود منجر به خلل هاي معرفتي مي شود، منجر به نقص هاي معرفتي مي شود، استدلال اين بود شما فرض کنيد در يک شب سرد زمستاني يکي از جوانان برومند حاضر در جلسه به تعبيري بزند به سرش و تصميم بگيرد يک کار جديدي انجام بدهد. بگويد من مي خواهم در اين شب سرد بروم زير دوش آب سرد و دوش بگيرم و دوش بگيرد و خودش را خشک نکند، يک پيراهن نازک بپوشد بيايد بيرون، چي مي شود؟ سرما مي خورد بعد اين طرف بگويد خب من چون خيلي آدم عليه السّلامي هستم همين الآن با اين بدن خيس و با اين وضعيت سوار موتور مي شوم و در شهر بسيار تميز تهران که اصلاً آلودگي ندارد يک گشتي هم مي زنم. چه مي شود؟ حالا سرما خوردگي اش بيشتر مي شود، بعد که برگشت به خانه بگويد خب من مي خواهم يک کمي ترشي و احتمالاً خربزه و ... هم بخورم، همين جور ادامه بدهيد چي مي شود؟ آخرش مي ميرد، حالا قبل از آخرش را من کار دارم. اين تب مي کند، مريض مي شود، مريضي اش بدتر مي شود. اين ها که کار معرفتي نبود، نه بحث علمي بود نه بحث معرفتي، حمام رفتن و موتور سواري و اين ها که هيچ کدام به معرفت ربطي نداشت، درست است، اين مريض مي شود و مريضي اش بدتر مي شود و همين کارها را ادامه مي دهد، باز هم بدتر مي شود که به حدي مي رسد که به هذيان گويي مي رسد. درست است تب که خيلي برود بالا طرف هذيان مي گويد اين جوري هست يا نه؟ خوب هذيان يعني چي؟ هذيان يعني خطاي معرفتي؛ يعني طرف مثلاً خوابيده و شما وارد اتاق مي شويد آقا يک خروسي آمد تو، مثال دارم مي گويم، يعني طرف يک چيزهايي مي بيند که وجود ندارند و يا يک صداهايي مي شنود که وجود ندارد. درباره ي چيزهايي صحبت مي کند که اين ها واقعيت ندارند. هذيان گويي يعني اين ديگر، ببينيد هذيان گويي يک خطاي معرفتي است. اما نکته اينجا است که چي شده به اين خطاي معرفتي رسيد؟ در پاسخ شما مي گوييد يک سري مسائل بهداشتي يا يک سلسله مسائل جسمي را رعايت نکرد و به اين جا رسيد، حالا استدلال من اينجا است که معرفت مرتبط با روح است، جسم ما که عالم نمي شود، مثلاً پاي من که عالم نمي شود، من عالم مي شوم و در واقع حقيقت من عالم مي شود، خب تا اين جا پذيرفتيم که معرفت مرتبط با روح است. حالا مي پرسم اخلاق کجا است؟ اخلاق هم بحث روح است، يعني جسم ما که گناه نمي کند، منم که گناه مي کنم درست است؟ جسم من و براي مثال بهتر دست من که بد نيست، اين منم که با اين دست دزدي مي کنم و بد مي شوم وگرنه دست که مقصر نيست، من مقصرم. خب اگر اختلال در جسم منجر به اختلال در معرفت مي شود؛ يعني در اين مثالي که گفتم موجب اختلال در روح مي شود و در نتيجه من دچار يک خطاي معرفتي به اسم هذيان مي شوم، حال با توجه به اين که قبلاً گفتيم که اخلاق و ارزش ها مربوط به روح هستند مي توان گفت اختلال در اخلاق به طريق اولي منجر به اختلال در روح مي شود و در نتيجه براي ما مشکل معرفتي ايجاد مي کند. مطلب را کمي بيشتر توضيح مي دهم.
روح ما دو بعد دارد ( حالا چند بعد دارد کاري ندارم، لااقل دو بعدش که محل بحث ما است ) که يکي معرفت است و يکي اخلاق پس مي توان گفت ما يک جسم داريم و يک روح با دو بعد معرفت و اخلاق. حالا از شما مي پرسم رابطه ي روح با روح بيشتر است يا جسم با روح؟ البته روح با روح بيشتر است. رابطه ي روح خودش بيشتر از رابطه ي جسم با روح است. اگر اختلال در جسم منجر به اختلال در معرفت مي شود به راحتي مي توان گفت اختلال در اخلاق به طريق اولي منجر به اختلال در معرفت مي شود يعني اگر کسي آدم بدي باشد به لحاظ معرفت هم دچار مشکل مي شود، البته حالا چقدرش دچار مشکل مي شود يک بحث ديگري است که در اين جا قصد پرداختن به آن را ندارم. توجه هم کنيد که اين يک مسأله اي است که نه تنها ما متدين ها، بلکه خيلي از غربي ها هم گفته اند. يعني اين که گناهان انسان منجر به خطاهايي در معرفت او مي شود را به زبان هاي مختلف خيلي ها گفته اند از جمله مارکس، اين حضرت مارکس را که مي شناسيد؟ همان سردمدار مارکسيسم که اصلاً نه خدايي را قبول دارد و نه روحي را قبول دارد. مارکس هم اين را قبول دارد. چرا؟ حرف مارکس اين است مي گويد کسي که در طبقه خاصي زندگي مي کند نمي تواند حقيقت را بفهمد، مي گويد شمايي که در طبقه ي سرمايه دار هستي نمي تواني مشکل کارگر را بفهمي و کسي که در طبقه کارگر است نمي تواند مشکل طبقه سرمايه دار را بفهمد ( اختلاف طبقاتي ) و اين يعني بودن در يک وضعيت و يک حالت خاصي داشتن منجر به خطاي معرفتي مي شود. يا فرويد مي گويد عقده هاي جنسي منجر به پذيرش يک ديدگاه هايي مي شود، عقده جنسي از نظر فرويد يک مسأله ي معرفتي که نيست، يک ناراحتي است، يک عقده است، عقده منجر به پذيرش يا نفي يک حرف هايي مي شود.

دليل ديني

حالا که بحث به اين جا رسيد مي گويم خيلي از اين تفکرهايي که دارند اين جوري تحليل مي کنند در واقع ريشه ي حرف هايشان حرف ما است. ما همه ي اين ها را مي گوييم گناه، ما فرق انسان گناهکار و غير گناهکار را در اين مي دانيم انسان گناهکار مريض است؛ يعني مرض روحي دارد، در روحش خلل وارد شده و اگر کسي در روحش خلل پيدا شود، در حرفش هم خلل پيدا خواهد شد. البته به نسبت هاي مختلف، آن آدمي که سرما خورده هذيان نمي گويد ولي اگر تبش خيلي بالا باشد هذيان مي گويد. ولي بالاخره کسي هم که سرما خورده اعصابش خرد است. يعني خلاصه به اندازه و بيماري هاي مختلف ميزان خلل ها متفاوت مي شود. مي توان گفت که آيات و رواياتي هم که اشاره به اين نکته دارند که تقوا موجب مي شود شما حقايق را بهتر درک کنيد، اشاره به همين حقيقت دارند که تعداد اين آيات و روايات کم نيست.
اجازه بدهيد من يک مثال ديني بزنم شايد بهتر تأثير ارزش ها بر دانش و معرفت را متوجه بشويد.
انسان عارف به مقام رضا مي رسد، مقام رضا يعني چه؟ يعني خدا را شکر، شکرت که زدي امام حسين (عليه السّلام) را کشتي. مي گويد يا نمي گويد؟ زيارت عاشورا مي خوانيد؟ در زيارت عاشورا آخر زيارت عاشورا در سجده اش چه مي گويد؟ مي گويد « اللَّهُمَ لَکَ الحَمدُ حَمدَ الشَّاکِرينَ لَکَ عَلَي مُصَابِهِم » خدايا شکرت که زدي امام حسين (عليه السّلام) را کشتي، از اول زيارت عاشورا دارد مي گويد لعنت به فلاني و لعنت به بهماني، و لعنت به آنکه راه رفت و لعنت به آنکه حرف زد و لعنت بر آنکه...، آخرش مي گويد الحمدالله که زدي امام حسين (عليه السّلام) را کشتي، مقام را يعني اين! يعني اگر فعل را از منظر الهي نگاه کني خدا که در عالم کار بد نمي کند، هر خللي و چيزي که ما فکر مي کنيم بد است مثل زلزله، سيل و... يک وجه الهي دارد، هر کاري در عالم رخ مي دهد در نظام الهي رخ مي دهد، مقام رضا يعني خدا اگر خدا است، کار بد که نمي کند، هرچه آن خسرو کند شيرين بود. پس خوب شد امام حسين (عليه السّلام) را کشت. عارف با اين نگاه الهي به عالم نگاه مي کند. مي گويد: « اللَّهُمَّ لَکَ الحَمدُ حَمدَ الشَّاکِرينَ »، نه الحمدلله الکي، نه الحمدلله مصيبت زده ها، الحمدلله شاکران. اين تأثير گناه در شناخت را نشان مي دهد. يعني يک آدم عارف نمي گويد خدايا چرا اين کار را کردي ولي ما مکرر مي گوييم چرا اين کار اين جوري شد، مگر خدا عادل نيست، چرا سيل آمد، چرا زلزله، چرا اين بچه بيچاره فقير بايد اين جوري زندگي کند و اون يکي بايد اون جوري زندگي کند؟ داد و هوار مي کنيم؛ اين نشان مي دهد که نظام معرفتي ما يک جاهايي نمي گذارد حقيقت را ببينيم وگرنه اگر از منظر خدا در عالم نگاه کنيم مگر کار بدي در عالم مي بينيم؟
براي ديدن اين خلل معرفتي نرويد سراغ افراد فاحشه، قاتل و يا شراب خور و ... گناه به اندازه خودش کار خودش را مي کند، ما هم به اندازه ي خودمان دچار خطا مي شويم و البته مي بينيد که به بسياري از معارف صحيح هم مي رسيم.
خب، اتفاقاً يک بحث جالبي هم غربي ها دارند و مي گويند که در حوزه هاي معرفتي چند حوزه هست که خيلي تأثير پذير است. اين حوزه ها عبارتند از الهيات، سياست و اخلاق. مي گويند اين سه حوزه بيش از همه از انحرافات اخلاقي تأثير مي پذيرند، اما شايد بپرسيد چرا؟
مي گويند شما وقتي يک چيزي را دوست داشته باشيد سعي مي کنيد برايش دليل پيدا کني. يعني نظام خطا ايجاد کردن اين است. همه ي گناهکارها گناهشان را توجيه مي کنند. يعني هر کس که مي خواهد گناه کند اول شروع مي کند برايش دليل مي آورد. مثلاً شما وقتي مي خواهي غيبت کسي را بکني اول واجب الغيبتش مي کنيد بعد غيبتش را مي کنيد. مي گويي نه آقا غيبت اين که جايز است، اشکال ندارد، يعني اساساً ما هر وقت مي خواهيم يک خطايي بکنيم اين جوري عمل مي کنيم، يا مثلاً کسي که مي خواهد برود دزدي کند مي گويد بله به هزار و يک دليل من نياز دارم و آن طرف هم پول دار است و اصلاً او پول مرا به ناحق خورده، در نظام اجتماعي به من ظلم شده و... براي همين هم هست که تمام گناهکارها هم فيلسوف اند، اين يعني نه فقط تمام آدم خوب ها فيلسوف اند، بلکه تمام آدم هاي بد نيز فيلسوف اند، يعني شروع مي کند به توجيه کردن و مرتب کارشان را توجيه مي سازند.
بگذريم، اين شد که عده اي هم پيدا شدند و گفتند آقا هر کس که حرفي مي زند بر خواسته از ارزش هاي حاکم بر ذهن اوست و ...
اينجا است که ما مي گوييم که درست است که بيماري منجر به خطاي معرفتي مي شود، اما نه همه ي معرفت ها، نه اين که مثلاً ديگر صحبت هم نتواند بکنيم، يا بگوييم تمام کارهاي غربي ها يکسره بد است. نه بد نيست، بلکه البته همه ي علمش هم به درد بخور نيست و اين حرف هاي ما نهايتاً اين نتيجه را مي دهد که خلاصه احتمال خطا در علم غربي ها به علت وجود ارزش هاي نادرست بالا مي رود.

تأثير ارزش ها بر علم

تا به حال هرچه درباره ي تأثير ارزش بر دانش گفتيم به لحاظ شخصيت عالِم بود. من تا اين جا داشتم مي گفتم در شخصيت عالِم دانش با ارزش گره خورده، حالا نکته ي مهم اين است که نه فقط در شخصيت عالم بلکه در خود علم هم دانش و ارزش با هم گره خورده اند، اما اين که چطوري گره خورده، اين را در جلسه ي قبل يک مقداري توضيحش را دادم، نکته اش را فقط مي گويم، ارزش يعني چه؟ يعني جهت گيري، وقتي مي گوييم اين يک ارزشي است يعني يک جهت گيري خاص دارد، بسيجي ها ارزشي اند يعني يک جهت خاصي مي روند، هر جهتي نمي روند، البته ارزشي بودن چيز خوبي است ، فکر نکنيد بنده آزادمنشم؛ هيچ آدم آزادي به معنايي که ليبراليسم ادعا مي کند وجود ندارد. ليبراليسم معتقد است همه آزاد آزاد، بعدس پوپر در بحث جامعه بازش مي گويد همه آزادند هر مکتبي را بپذيرند، فقط به شرط اين که ليبراليسم را زير پا نگذارند! اين يعني چي؟ خوب من آزادم مي خواهم ليبراليسم را بگذارم زير پا، چرا اينجا که رسيد به خودت دوباره متعصب روي يک ارزش شدي؟ يعني ليبراليسم هم در ليبراليسم تعصب دارد، براي همين است که الجزاير وقتي مردمش رأي مي دهند، دموکراسي اش ارزش ندارد. دموکراسي ها دو دسته اند: يکي دموکراسي خوب و يکي دموکراسي هاي بد، دموکراسي بد دموکراسي اي است که مردم چيزي مي خواهند که مخالف ليبراليسم است و دموکراسي خوب دموکراسي است که با ليبراليسم سازگار باشد، يعني اين که خيلي خودموني، حرف انساني جهت گيري دارد، فرق آدم بسيجي و غير بسيجي اين است که آدم بسيجي مي گويد آقا من جهت گيري دارم، مي گويم و عين خيالم هم نيست، اون يکي مي گويد نه، يک قيافه روشن فکري هم به خودش مي گيرد و مي گويد: بله همه بايد آزاد باشند، همه حق حرف زدن دارند اما خشونت طلب ها را بايد اعدام کنيد، اين خشنوت طلب ها را از جامعه بريزيد بيرون، خب آقا اگر همه حق حرف زدن دارند اين خشونت طلب ها چرا حق حرف زدن ندارند، آن ها هم آدم اند ديگر، مگر شما نمي گوييد همه حق حرف زدن دارند؟
خب پس اين را مي خواستم بگويم که علم جهت گيري دارد. علم جهت گيري دارد يعني چه؟ علم جهت گيري دارد غير از عالم جهت گيري دارد است، يعني در هر علمي شما به دنبال يک خواسته اي هستيد. مثلاً علم اقتصاد مي آموزيد که چه شود؟ که رفاه برود بالا يا عدالت برود بالا؟ مثلاً اگر هدف شما رفاه است علم شما مي شود علمي که به دنبال بالا بردن رفاه است، کارهايي مي کند که علمي که به دنبال بالا بردن حداکثر عدالت است اين کارها را نمي کند، حالا برويم سراغ علوم طبيعي، علمي که دنبال تسلط بر طبيعت است کارهايي مي کند که علمي که به دنبال اين است که طبيعت را آيه ي خدا ببيند و با طبيعت به تعبير خودمان حال کند اين کارها را نمي کند، يعني اين نوع وحشي گري انسان در قبال طبيعت که همه منابع را بگيرد مچاله کند، اشغال کند بريزد دور، اين يک رويکرد در علوم جديد است، رويکرد مصرف گرايي که در علوم طبيعي امروز اين قدر هست. اما واقعاً چرا علوم مدرن اين گونه است؟ چون يک جهت گيري دارد: من دنبال اين هستم که کيف دنيا را بکنم، البته آن جهت گيري ديگر هم مي گويد من هم دنبال اينم که کيف کنم، اما کيف هميشگي، نه فقط کيف دنيوي.
پس به لحاظ جهت گيري هم باز اين حرف که مطلب علمي بدون جهت گيري است حرف درستي نيست، يعني خود علم هم جهت گيري دارد و ما بايد جهت گيري علم را معلوم کنيم، ببينيم واقعاً اين علم ما دنبال چه خواسته اي است، دنبال چه هدفي است و اگر هدف اين باشد که توليد رفاه کني يک جور عمل خواهي کرد و اگر بخواهي عدالت را افزايش بدهي يک جور عمل خواهي کرد.

ارتباط بين مقام کشف و مقام داوري

مسأله ي ديگري که اين ها مطرح کردند انفکاک حوزه کشف و داوري است، اين ها مي گويند که ما از هر جايي مي توانيم مطلب بگيريم اما داور تجربه است، فکر کنم با اين بحث هايي که تا حالا توضيح دادم ديگر معلوم شده که داور تجربه نيست، در بحث ارتباط مشاهده و نظريه معلوم شد که خود تجربه چقدر متأثر از نظريه است، خود تجربه آميخته با نظريات است و مبتني است بر متافيزيک. پس تجربه داور محض نيست، هر کس که مي گويد داور تجربه است دارد سر شما کلاه مي گذارد. چرا که گزاره ي تجربي بر يک سلسله مبادي فلسفي مبتني است که اگر آن مبادي فلسفي را نپذيرند آن تجربه ي شما اصلاً تجربه نيست. مثلاً يکي از پيش فرض هاي تمام علوم طبيعي مدرن ماترياليسم است، در تمام علوم طبيعي مدرن ادعا اين است که فقط و فقط عاملي را بپذير که به لحاظ فيزيکي قابل شناسايي باشد، اين ماترياليسم است، ما نمي خواهيم بگوييم اين وقايع عالم عامل فيزيکي ندارد، مي خواهم بگويم که فقط و فقط عوامل فيزيکي تصميم گيرنده در عالم نيستند، تفکر ديني به ما مي گويد که عوامل معنوي نقششان خيلي مهم تر از عوامل مادي است، البته مهم تر است نه به اين معنا که جايگزين است، نه به اين معنا که اين هست و آن نيست، مهم تر است يعني عالم از بالا تدبير مي شود و در درجه ي اول براي همين در تفکر ديني محاسبات اقتصادي سياسي به هم مي خورد.

تأثير امور معنوي بر پديده هاي مادي

حالا دوباره يک پرانتز باز کنم: خيلي شنيده ايد که مي گويند حکومت امام زماني است، و اين حرف واقعاً حرف درستي است. حالا مردم به صورت مزاح مي گويند، يک توريست ژاپني آمد ايران، وقتي برگشت ژاپن شديداً مريد امام زمان شد، نه نماز مي خواند و نه خدا را قبول داشت، فقط امام زمان را قبول داشت. از او مي پرسند چه شد؟ گفت من رفتم ايران ديدم خيلي کارها با حساب و کتاب جور در نمي آيد ولي همه چيز خوب پيش مي رود. امام زماني بايد باشد که اين کشور بگردد. اين مطلبي است که به شوخي گفته مي شود امام اجازه بدهيد همين مطلب را که به شوخي گفتم تحليل فلسفي بنمايم که چرا کشور خوب پيش مي رود؟ يعني شما اگر با معادلات سياسي ببينيد اين ها سؤالات مهمي است، چرا ما در جنگ شکست نخورديم؟ اگر بخواهيد واقعاً تحليل فيزيکي و مادي بکنيد بايد کاملاً شکست مي خورديم. ماهواره ها از آن بالا کامل منطقه عملياتي را زير نظر داشتند، دشمن هم همه اسلحه ها را داشت، اصولاً چه معني مي دهد که ما برنده بشويم؟ تا حالا در اين مورد فکر کرديد؟ مي دانستيد که تمام مناطق عملياتي تحت ماهواره هاي آمريکا بود، آمريکا و روسيه و جاهاي مختلف، خب آقا اين ها که دارند مي بينند، شما هم که تجهيزات آن چناني فوق مدرن نداريد که ماهواره را کور کنيد، چطوري ما رفتيم عمليات مي کرديم، اين مبنايش يک تفکر ديني است، فقط که دو دو تا چهار تا نيست. گاهي وقت ها هم هشت تا، گاهي وقت ها دو دو تا مي شود چهل تا، تو قرآن همه ي اين ها را داريم؛ مي خواهيد آياتش را برايتان بخوانم آياتش مي گويد:
« مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا » (3)
« مَن جاءَ » نه اين که فقط در قيامت حسنه خواهيم داد، در اين دنيا است، اصلاً قيامت باطن دنيا است، پشت پرده دنيا است، حالا يک نکته عرض کنم، فکر نکنيد که قيامت که يک جايي ديگري است و يک زمان ديگري مي آيد، قيامت همين الآن است، اما ما نمي بينيم. آيه بخوانم، صريح مي گويد که قيامت همين الآن است. مي فرمايد:
« إِنَّ الَّذِينَ يأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيصْلَوْنَ سَعِيرًا » (4)
به فعل ها توجه کرديد؟ عربي شما که خوب است؟ مي فرمايد آن ها که مال يتيم به ظلم مي خورند ( فعل مضارع يأکلون را به کار مي برد ) فقط ( انما ) با همان فعل مضارع دارند آتش مي خورند. نمي گويد در آينده آنان را به جهنم مي بريم و به آنان آتش مي دهيم، آتش بخورند، مي فرمايد اين ها که مال يتيم به ظلم مي خورند دارند فقط آتش مي خورند و دردش را بعداً مي خورند، ( سَيصْلَوْنَ سَعِيرًا ) آيه ي قرآن صريح مي گويد جهنم باطن دنيا است و بهشت هم باطن دنيا است، « مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا »، اين را قبول نداريد؟ مثال دنيايي برايتان مي زنم. مي فرمايد:
« يا أَيهَا النَّبِي حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يغْلِبُوا مِائَتَينِ » (5)
اين دو دو تا چهل تا، مي گويد اگر از شما بيست صابر باشد، به دويست نفر حريف است، ده برابر. شما اگر رفتيد در جنگ يک به يک نيست، يک به ده هستيد، بيست نفر از شما به دويست نفر از آنان حريف هستيد، آيات بعدي مي فرمايد:
« الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يغْلِبُوا مِائَتَينِ » (6)
يعني حالا که ضعيف الايمان شديد، حالا دو دو تا چند تا، حالا دو دو تا هشت تا، مي گويد حالا ضعيف الايمان شديد « فَإِنْ يكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يغْلِبُوا مِائَتَينِ » حالا که مسلمانان ضعيف الايمان هستند، يک به دو هستيد، آن موقع که قوي الايمانيد يک به ده هستيد.
اين ها يک سلسله شعار نيست، يک سلسله حقيقت است، يعني شما در نظام عالم بدانيد که اگر شما يک قدم رفتيد جلو، نظام عالم شما را مي برد مرحله ي ده، بسته به ايمانت مي برد مرحله دو، هفت، ده، پانصد، هشتصد، دو هزار، و ... با اين نظام شما مي توانيد مديريت کنيد، اين يک نظام مديريتي ديگري است. يعني شما با اين نظام مي توانيد در جنگ برنده بشويد، هر چند که امکانات مادي شما کمتر باشد.
ببينيد حالا اين آيات را افرادي زماني که جبهه بودند مي خواندند و تجربه مي کردند و ما مي گوييم شوخي نکن! ولي آيه را واقعاً تجربه مي کردند، يا آيه اوايل سوره ياسين را:
« وَجَعَلْنَا مِنْ بَينِ أَيدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَينَاهُمْ فَهُمْ لَا يبْصِرُونَ » (7)
مي گفتند و مي رفتند عمليات، دشمن هم نمي ديد، يعني امور معنوي واقعاً در عالم تأثيرگذار است، يعني نظام عالم يک جور ديگري مي چرخد، دو تا دو چهار تا نيست، اين که مي گوييم حکومت امام زمانيه منظور اين است، يعني واقعاً يک امام زماني در کار است که حکومت ما مي گردد، شما مشکلات کشور را رديف کنيد واقعاً برق از سرتان مي پرد، چگونه کشور اداره مي شود، يعني خلاصه يک عده آدم مخلص هم دارند در اين کشور کار مي کنند، به قول يکي از دوستان ما مي گفت در کشور ما دو دسته اند نه يک دسته، اين نيست که يک عده پول بگيرند و کار بکنند، مسئولين ما دو دسته اند يک عده پول مي گيرند کار نمي کند يک عده کار مي کنند پول نمي گيرند؛ قربه الي الله، ولي اين ها در چشم نيستند، پشت تريبون نمي آيند، قيافه نمي گيرند، هيچ کس هم نمي شناسدشان ولي قوام به اين ها است، قوام حکومت به اين ها است و نظام عالم روي اين ها مي گردد. اگر با اين مبنا رفتي جلو آن وقت محاسبات متفاوت مي شود. در سياست گونه اي ديگر سياست گذاري مي کنيد، در اقتصاد يک جور ديگر اقتصاد مي چيني، در معاملات اقتصادي نمي گويي او يکي دارد من هم يکي دارم، حرف هايي که امام (رحمه الله) زمان جنگ مي زد ( خيلي وقت ها من تأسف مي خورم و مي گويم اين فکر ديني که امام اين جور در جامعه پر کرده بود حالا ما بايد بيست دليل بياوريم و تازه ملت بگويند راست مي گوئي؟ ) با اين محاسبات نبود. ببينيد اين که آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند، زماني که ايشان مي گفت آمريکا هيچ غلطي نمي تواند سال 59-60 بود که آمريکا هزاران غلط داشت مي کرد، يا اين که اسرائيل بايد محو شود، الآن اين بنده خدا احمدي نژاد گفت اسرائيل بايد محو شود کلي اين داخلي ها گفتند يعني چه؟ آقا يک کشور رسمي سازمان ملل را شما چرا اهانت مي کنيد؟ دست برداريد! فيلم بازي مي کنيد، اما بايد بدانيد که اين اسرائيل بايد محو شود نيازمند فقط يک پاک کن است، يک پاک کن قوي از آن پاک کن هاي ديني، يعني اين حرف را کسي مي زند که به خدا متصل است. من حالا فيزيکي براي شما مي گويم، يکي از دوستان مي گفت مگر کره ي زمين در منظومه ي شمسي چقدر است؟ در کهکشان راه شيري چقدر است؟ در دنياي فيزيکي که فعلاً شناختيد چقدر است؟ يک نقطه ي ريزي است که شما در اين صفحه اگر توانستيد پيدايش کنيد شاهکار کرديد، اصلاً قابل پيدا کردن نيست، تازه اين عالم ماده است، عالم معني که هيچ، در اين نقطه که اين جا است يک کسي اين طرف نقطه نشسته مثل آمريکا و مي گويد من چنين و چنان مي کنم همه را کن فيکون مي کنم، ملت مي گويند واي! بعدش يکي ديگر اين طرف نشسته مي گويد آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند، معادله اين جوري در عالم مي چرخد، نه معادله دو دو تا چهار تا، يعني اين يک نگاه است، علم ديني يک تفکر است. اين تفکر وارد نظام که مي شود يک کار ديگري از آب در مي آيد. يک جور ديگري به نتيجه مي رسد.

تمدن اسلامي نمونه اي از تأثير شگرف تعاليم اسلامي در تمدن سازي

ببينيد اين مثال هاي من به سوي معنويت گرايش پيدا کرد، برويم سراغ مسائل مادي، شما تمدن اسلامي را با همه ي مشکلاتش از جمله خلفاي بني عباس و ... در نظر بگيريد، اسلام اين قدر پتانسيل داشت که در اين تمدن اسلامي به لحاظ مادي آن قدر رشد نمود که همه معتقدند رشدي که تمدن اسلامي در سه قرن اول کرد در تاريخ رشد تمدن ها بي سابقه است. يک نمونه اش را بگويم تا ببينيد چه کاري کردند. يک از استادهاي ما مي گفت هر وقت مي گويند عجايب عالم همه مي روند سراغ جاهاي بزرگ مثل ديوار چين که از کره ي ماه بتوانيد ببينيد، اما عجايب عالم اين است که الآن من مي گويم.
ببينيد در دوره اي نهضت ترجمه راه مي افتد. در نهضت ترجمه از آندلس که مي شود اسپانياي فعلي تا هند، مترجمان آثار را با يک مکانيسم واحد ترجمه مي کردند، يعني شما آثار عربي، آثاري که آن موقع ترجمه شده، امروز مي گذاريد مي بينيد ترجمه واحدي است. اما امروز چه؟ دو مترجم يک حرف نمي زنند، ما فرهنگستان داريم، اينترنت داريم، صدها وسيله داريم، که اين ها با هم ارتباط برقرار کنند، باز هم ترجمه هاي واحدي نداريم، شما در آن موقع نگاه مي کنيد مي بينيد ترجمه واحدي است، يعني کتاب هايي که الآن از نهضت ترجمه باقي مانده واحد است، يک آقاي دکتر شرف الدين شرف هست، خيلي آدم هم مذهبي نيست، يعني با مذهب ميانه خوبي ندارد، اما اين بنده خدا به زبان يوناني مسلط است، به چند زبان اروپايي مسلط است، فرانسه و انگليسي و آلماني را من قطعي مي دانم، ايشان عربي را هم مسلط است، ايشان ما بعدالطبيعه ارسطو را از متن يوناني ترجمه کرده بودند به فارسي، ايشان مي گفتند ترجمه ي عربي دوران نهضت ترجمه از تمام ترجمه هاي انگليسي و فرانسوي و آلماني و اين سه چهار تا زبان ديگر دقتش بيشتر است، معادل سازي هاي انجام شده در ترجمه عربي دقيق تر است، هزار و خورده اي سال قبل با يک ترجمه واحد، شما در زبان فلسفي اسلامي اين همه کتاب هست و با اين حال تعداد واژه نمي بينيد، اما فلسفه ي غربي که الآن وارد کشور ما شده است هر کسي يک جور ترجمه مي کند، يعني مي خواهم بگويم اين وحدت ترجمه در آن جغرافياي به اين عظمت بدون اينترنت و وسائل ارتباطي واقعاً يک اعجاب است، يعني از لحاظ فيزيکي و مادي و دنيايي يک کارهاي عجيب و غريب کرده اند.

فروکاهش

آخرين مسأله، مسأله ي تحويل گرايي است که اين تقريباً در تمام جريانات پوزيتيويستي و بعد از آن در تفکر غرب ريشه دوانده است، در اين مورد هم اين قدر مثال زدم فکر کنيم اين مسأله به اندازه کافي واضح شده باشد، خيلي خلاصه مي شود گفت فرو کاهش يعني تقليل دادن پديده ي مورد مطالعه به فضاي مادي. مثلاً به جاي روح شناسي برويم روان شناسي کنيم و بعد باز هم بيشتر اين را ملموس و مادي کنيم و برسيم به رفتار شناسي و اگر باز هم پيش برويم مي شود به اين نکته رسيد که رفتارهاي ما در اثر هورمون ها و آنزيم ها و ... است، پس برويم سراغ زيست شناسي و شيمي و ... و تلاش کنيم مرض هاي روحي را با دارو درمان کنيم. به اين مي گويند فرو کاهش.

پي‌نوشت‌ها:

1- دکتراي فلسفه ي اسلام و عضو هيأت علمي دانشگاه امام صادق (عليه السّلام).
2- Value
3- سوره ي انعام، آيه 160.
4- سوره نساء، آيه 10.
5- سوره انفال، آيه 65.
6- سوره انفال، آيه 66.
7- سوره يس، آيه 9.

منبع مقاله :
بيگدلي، عطاءالله؛ (1391)، گفتارهايي در علم ديني، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.