فصلي از کتاب منتشر نشده « مرزهاي هنر و انسان »

فصل هفتم: علم، دين و هنر

علم، معرفت انسان در خلق الله است. هنر، جلوه انسان در الهيات است. دين ، فناي انسان در الله است و زندگي ، بي علم و هنر و دين، بدتر از مرگ و عدم و فنا است. اگر علم نبود، روابط انسان ها با انسان ها و انسان ها با حيوان ها و
پنجشنبه، 20 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فصل هفتم: علم، دين و هنر
 فصل هفتم: علم، دين و هنر

 

نويسنده:جعفر پتگر





 

فصلي از کتاب منتشر نشده « مرزهاي هنر و انسان »
علم، معرفت انسان در خلق الله است. هنر، جلوه انسان در الهيات است. دين ، فناي انسان در الله است و زندگي ، بي علم و هنر و دين، بدتر از مرگ و عدم و فنا است. اگر علم نبود، روابط انسان ها با انسان ها و انسان ها با حيوان ها و نباتات و جمادات و ديگر مخلوقات عالم ميّسر نبود. اگر هنر نبود، قدرت خلاقه انسان ها که موهبتي است الهي، عاطل و باطل مي ماند. اگر دين نبود، گويي خدا نبود، يعني تمام نورهاي عالم در چشم انداز آدمي خاموش مي نمودند.
باري؛ علم عنصر آدميت و رابط ميان انسان ها و جميع خلقت هاست. هنر، محرّک ترقّي و تکامل مدنيّت از اينجا تا ابديّت است. دين، نور، و فروع الهي در دل هاي مومنين و موحدّين عالم مي باشد. اشتياق هنرمند با مدل دين و دانش، دليل خواسته کردگار براي هنر پروريست. هنرجو، هر گاه که هنرش را به کمال و ايمانش را به غايت و دينش را به نهايت برساند. آن وقت تمام موجودات طبيعت در نظرش جام جهان نما و همه ي مخلوقات عالم برايش راهنما و آموزگار خواهند بود و به فرهنگ علم لَدُنّيِ » دست خواهد يافت.
در ضمير خاطرات از علم و هنر و دين، گلستاني بساز تا بتواني از جمال و کمال جمله گل هاي عالم کامياب و برخوردار شوي.
چهار فکر از چهار گوشه عالم حرکت مي کند، سرانجام به هم رسيده و يکي مي شوند؛ فلسفه، علم، دين، هنر.
صورت ظاهر را مي توان به هر شکل و لباسي آراست، مشکل در آرايش و پيرايش جمال معنوي ماست که منوط به مراتب فضل و کمال و مقامات علمي و هنري و ديني ماست. دين، از تقوا آغاز مي شود. تقوا يعني تلاش و کوشش براي پاک شدن و سبک بال گشتن و خوب بودن به تحريک عشق و شوري که ذرّه را به خورشيد و بنده را به خالق مي رساند. در ميان کفّار دين پروري و در محيط هنر پاکدامني، جهاد بزرگ هنرمندان است. آدمي شائق است به آن چه نفساني و شهواني است، امّا هنر جوياني که به مقام هنرمندي مي رسند، عشق و الفت، مهر و وفا، احسان و فداکاري، دين و عدالت، عبادت و نوع پروري را شائق تر مي گردند. فلسفه بي علم فاقد کمال است و دين بي هنر فاقد جمال، امّا هنري که فاقد علم و دين است، هنر نيست بلکه بازيچه دست دنيا داران است. علم و هنر و دين سه گوهر گران سنگي است که خاصّ خاصّان دو عالم است.
علم و هنر و دين، سه آيت ربّاني است؛ علم، عقل را تقويّت مي کند. هنر، فروغ معرفت مي بخشد. دين، راه ابّديت مي نمايد، امّا اين سه آيت جمال، چون يک جا پرورده شوند، سبب سلامت و زيبايي ابدي روح و جسم آدمي مي گردند. لباسي حقيقي آدمي همانا، دين و تقواي اوست که پوشاک جان اوست، چه بسا آدمي که پوشاک تنش روحاني، ولي لباس جانش شيطاني است و چه بسيار کسان که لباس تنشان شيطاني، امّا پوشاک جانشان روحاني و رحماني مي باشد.
ازعمر هنر جو، آن قسمت در شمار عمر حقيقي اش محسوب مي شود که در تحصيل دانش و هنر و دين گذشته باشد و گر نه باقي عمر همانا در تردّد و سرگرداني و فعل و انفعال و عمل و عکس العمل سپري مي شود.
غم آدم از جهل آدم است. جهل آدم، از فقدان علم و هنر و دين آدم، فقدان دين و علم و هنر آدم، ازتن پروري آدم. تن پروري آدم، از خود آدم، پس، غم آدم از خود آدم است. آيا غم و شادي آدمي، از دست خود آدمي نيست؟!
 فصل هفتم: علم، دين و هنر
کار کنيد تا علم و دين و هنر بياموزيد. علم و هنر و دين بياموزيد، تا جهلتان معالجه شود، جهل خود را معالجه کنيد تا غم هايتان همه به شادي تبديل شوند.
غرض از خلقت عالم و خلق آدم، رسيدن آدم است به خالق عالم، خدا آدم را آفريد، تا دين و هنر الهي را در جان خلقت و طبيعت کشف کند تا آن ها را به کار بندد تا خدا را بشناسد تا به خدا نزديک تر شود و جزء انوارالهي قرار گيرد؛ زيرا منشأ حيات آدمي نيز از عالم نور است.
نابساماني هاي فردي و جمعي آدمي را در زندگاني دنيايي، حدّ و حسابي نيست و اين نابساماني ها بر سه گروه اند: علمي، هنري، ديني، تا علم و هنر و دين آدمي به کمال نرسد، نابساماني هايش نيز اعمّ از فردي و جمعي، به پايان نخواهد رسيد.
کودکان دبستان ها کمتر علم کسب مي کنند و بيشتر مي خورند و بازي مي کنند. دبيرستاني ها، کسب علم و خورد و خوابشان تقريباً متناسب است. دانشمندان و هنرمندان، کار علمي و هنريشان اساس زندگيشان است. در مکتب زندگاني نيز چنين است؛ عدّه اي از مردم، هر چند که سالمند باشند در حکم کودکان اند که از معني زندگاني، تنها تفريح و شکم بارگي را مي شناسند. گروهي هم چون دبيرستاني ها، زندگي مادّي و معنويشان تقريباً يکسان است، امّا دسته ممتازي هستند از مردمان خدا پرست و موحّد که اعمال خدا پسندانه شان اساس زندگيشان را تشکيل مي دهد. اگر مي خواهيد سلامت جاوداني بيابيد، از راه دين خدا برويد و هر کس که دين دارد همه چيز دارد و کسي که دين ندارد هيچ چيز ندارد. دين در نهاد آدمي، همچون خورشيد است در ميان منظومه شمسي. خورشيدهاي آسماني، منظومه هاي افلاکي را در ميان آسمان ها روشن و زنده مي دارند و آسمان فردي که دين ندارد، همانند سياره اي است که خورشيد ندارد، اما جامعه اي که دين ندارد، همچون آسماني است که اصلاً سياره اي ندارد. خرد خدايي در وجود آدمي، هم چون فرزند آدمي در شکم مادر است که بايد متولّد شود و تعليم و تربيت يابد. تعليم و تربيت خردها نيز مانند آدم ها، به تعليم علم و هنر و دين خدايي ميسّر مي شود. فرزندان خود را علم بياموزيد تا علم خدايي کسب کرده باشند. هنر بياموزيد تا هنر خدايي داشته باشند، دين بياموزيد تا در شعاع انوار الهي قرار گيرند.
علم و هنر و دين الهي را نشانه آن است، هر که در اين مراتب سه گانه پيش تر مي رود، هم چنان از کبر و غرورش مي کاهد و پيوسته بر فروتني اش مي افزايد، امّا علم و هنر و آيين شيطاني را نشانه همين بس که هر که در راهش پيش تر مي رود از فروتني اش پيوسته مي کاهد و بر کبر و غرورش هم چنان مي افزايد. از همين روست که پيامبران خدا جز خدا را ايمان ندارند و طاغوتان زمان جز خود کسي را قبول ندارند.
قواي جسمي و روحي هنرجو، اگر قوي تر از قدرت غم هاي دائم التزايد روزگاران است. مي توان گفت که او خوشبخت زمانه است، امّا سعادت ابدي از آن هنرمندي است که خوشبختي زمانه را که زودگذر و فاني است با فرا آوردن علم و هنر و دين خدائي، جاوداني مي سازد. مجموعه قوانين و احکام مدوّن الهي از آسمان، هر گاه به زمين نازل مي شود. در جوّ فضاي جامعه انساني از هم مي پراکند و هر جزوش در زميني و هر برگش در کراني فرو مي افتد، اين حکمت ازلي و خواست خداوندي است که آدمي مفتاح هر رازي و کليد هر مجهولي را بايد به علم و هنر و ايمانش از اين احکام پراکنده الهي کشف و استخراج کرده و به هم ربط و پيوند دهد تا روزي که جهلش به سر آيد و سفر جسماني و ظلماني اش در اين فضاي بيکران خلقت به پايان برسد. آدمي داراي يک پيکر خاکي و جسماني و فاني است و يک پيکر روحاني است. پس حيات پيکر روحاني ما به داشتن علم و هنر و دين و مرگ آن در بي علمي و بي هنري و بي ديني است. خالق کائنات حقايق عالم را چنان در لفافّه هايي ازعلم و هنر و دين خدايي اش بسته و پيچيده است که آدمي تنها به دست همين علم و هنر و دين خدايي مي تواند رازها و حقايق شگرف را از هم بگشايد و باز شناسد. رسالت فلسفه و حکمت حيات، همانا در تلاش براي باز گشودن و باز شناختن اين حقايق و رازهاي مکتوم الهي است و مال دنيا، ابزارهايي است براي اين تلاش و کوشش بزرگ و پي گير آدمي در طول زندگاني.
 فصل هفتم: علم، دين و هنر
روفوگر قالی
و آدمي تجلّي علم و هنر و دين حقيقي را در طبيعت و مخلوقات و مصنوعات خدا مي بيند و تماشا مي کند. پس طبيعت کتاب خداوند است. دانشمندان و هنروران و خداي پرستان از مطالعه اين کتاب، معرفت الهي کسب مي کنند و پيوسته در قدرت خداوندي اش حمد و ثنا مي خوانند. علم و هنر و دين اگر انساني است، سبب خوشبختي و شوکت دنيايي هنر جويان است و اگر شيطاني است، موجب بدبختي و هلاکت بي هنران مي شود. علم و هنر و دين، اگر خدايي است، دلي سعادت دنيوي و اخروي هنرمند مي گردد. عالم از نظر هنرمند، خلقت بديع و اثر صنع خداوند است و مشيّت خدايي بر توسعه و تکميل بناي عظيم اين خلقت عظيم مي افزايند، حقّا که دستياران و ياوران آفريدگار عالم مي باشند.
هيچ انساني از انساني گريزان نيست، انسان باشيد تا انسان ها همه رو به شمار آرند، امّا انسانيّت که جمال حقيقي آدمي است، تنها به وسيله علم و هنر و دين خدايي بر آدمي ميسّر مي شود.
دانش ما، به اندازه حجم و ظرفيّت وجود فاني ماست و دانش کلّ به ميزان حجم و ظرفيت تمام عالي باقي هنر جويي که براي رفع ناداني هايش پيوسته در حال آموختن و اندوختن نکات علمي و هنري و ديني است، حقّا که به روي خود، از جهان فاني دري به عالم باقي گشوده است.
در يمان بي دينان، دين پروري شيوه پيغمبران بر حقّ خداوند است، درميان نادانان، دانش آموزي، روش دانشمندان بزرگ عالم است، درميان بي هنران، هنر پردازي، رفتار هنرمندان حقيقي عالم بشريّت است.
آسمان، از مهر و ماه ستاره و زمين، ازعلم و هنر و دين هرگز خالي نخواهد ماند، امّا ستارگان همانند آدم ها و آدم ها هم چون ستارگان اند، گروهي روشن و تابان و برخي تيره و تاريک
علم و هنر و دين، به مثابه الوان سه گانه اصلي در تشکيل نور است، رنگ هاي سه گانه اصلي باعث روشنايي زمين و تشخيص مخلوقات و موجودات عالم است، امّا علم و هنر و دين، سبب روشني دل ها و جان هاي تاريک مخلوقات عالم مي باشند. باري، مقصود از زندگاني هنرمند، به کمال رساندن عقل او به علم و هنر و دين و استفاده علمي و هنري و ديني از اين عقل به کمال رسيده است. روشنايي روز ما را با طبيعت خاکي آشنا مي سازد و ظلمت شب ما را با روشنان افلاکي، طي کردن راهي که در روشني روز باشد، با رفتن همان راه در تاريکي شب، فرق بسيار دارد. راه روشن و تاريک زندگي بر آدمي، آسان و امن و روح افزا مي گردد اگر با فروغ دانش و بينش تابناک گردد و صعب و خطرناک مي شود هر گاه با جهل و ظلم و فساد، تيره و تار گشته باشد. باري، هنرمند به وسيله کسب علم و هنر و دين، خود را از ظلمت هاي جهل مي رهاند تا راهي را که در ازاي آن از اينجا تا ابديت است، به شادماني و ناداني بپيمايد و به پايانش برساند.
از علم، کثرت مي زايد. از هنر، خلاّقيت به وجود مي آيد. از دين، وحدت به هم مي رسد. هر گاه اين سه يک جا گرد آيند چنان اثر هنري بديع خلق مي شود که بيش از هر مخلوق ديگر، به خالق عالم همانندي پيدا مي کند.
هر انساني، از دل و جان خواستار و دوستار علم و هنر و دين است ؛ امّا آن کسي دانشمند راستين خواهد شد که عملاً پيش دانشمندان به تحصيل دانش ها بپردازد و هر دانشي را که فرا گرفت درمراحل مختلف زندگاني به کار اندازد تا از خرمن دانش او، خود و ديگران توشه جاوداني گيرند. و آن کس هنرمند حقيقي خواهد بود که عملاً پيش استادان هنربه فراگيري هنرها بپردازد. و هر هنري را که فرا گرفت صدها و هزاران بار تمرين و تکرار کند تا از سرمايه هنرش، ديگران بهره سرمدي گيرند و آن کس دين دار راستين خواهد بود که عملاً در محضر روحانيان حاضر شود و به کسب اصول ديانت و علوم الهي بپردازد و در تمام مراحل زندگي آن را به کار اندازد تا از برکات ديانتش ديگران حيات ابدي يابند و موحّد خدا پرست گردند؛ و گرنه علم را خواستن و دنبال نرفتن، هنر را دوست داشتن و پي هنر آموزي نرفتن، دم از دين داري زدن و به اعمال ديني نپرداختن، آدمي را نه هنرمند و نه موحّد دين دار مي گرداند و نه به مقام اشرف مخلوقاتش مي رساند.
مال دنيا، همواره در دنيا باقي مي ماند. فقر يا ثروت مادّي اشخاص، چندان تأثيري در زندگاني ديگران ندارند، امّا فقر يا غناي روحاني و معنوي و اخلاقي آدم ها تأثير فراوان در زندگاني همگان دارند. آدمي هرگز به مدينه فاضله « اشرف مخلوقاتي خود » نخواهد رسيد؛ مگر زماني که خوشبختي و خوشوقتي ديگران را بيش از سعادت و خوشي خويشتن بخواهد يعني به کمال نوع پروري و خدا پرستي در علم و هنر و دينش رسيده باشد.
 فصل هفتم: علم، دين و هنر
قهوه خانه امیرآباد/ 1320
آدم، تماشايي ترين موجود عالم است که از آدم به وجود مي آيد. علم و هنر و دين که آيينه ضمير و جلوه گاه نبوغ فطري آدمي است، تماشايي ترين پديده اي است که در عالم از آدم ابراز مي شود. پس، جلوه فکر و نبوغ آدم تماشايي تر از خود آدم در بسيط عالم است. علم، آدمي را از توحش بيرون مي آورد. هنر، آدمي را به کمال الهي مي بخشد، اما دين، بايد آسماني و الهي باشد تا بر اصول سه گانه « توحيد و طهارت و تقوا » استوار باشد.
گوهر علم و هنر و دين، در پيکر هر آدمي همچون معدن گرانبهايي در دل خاک است، هنرجو و دانشجو را لازم است که بکوشد تا اين گوهرهاي گران سنگ را از معدن وجود خود بيرون آورد. عدّه اي اين کاوش را خود آغاز مي کنند و به انجام مي رسانند، ولي بسياري از مردم چنين دانايي و آگاهي را ندارند و بايد به پايمردي بزرگان پرورش و آموزش، استعداد هاي وجود خود را بکاوند و بشناسند و به جامعه انساني عرضه بدارند. فقر حقيقي ملت ها نه اين است که چنين مخازن شايگان در وجود افراد آن جامعه نيست بلکه فقر واقعي آن ها در اين است که چنين مربيان کارشناس و معلّمان مجرّب پرورش و آموزش را ندارند يا هم داشته و به عللي از دست داده اند.
خدمت به وحدت بهترين کارهاست. بهترين آدم ها نيکوکارترين آن ها هستند و نيکوکارترين مردم جاودانه ترين آدم ها خواهند بود. بهترين دانش ها دانش زندگي است و پاينده ترين دانش ها سازنده ترين آنها خواهد بود. بهترين هنرها، صادقانه ترين آن هاست و پاينده ترين هنرها خلاق ترين آن ها خواهد بود. بهترين اديان، مذاهب توحيدي است و پاينده ترين آن ها دين « اسلام » خواهد بود، زيرا علم و هنر و دين آدمي، موهبتي الهي است و مواهب الهي جاودانه ترين هاي عالم هستند. وقتي که در وجود شخصي علم و هنر و دين الهي به هم رسيد، روح آن شخص قدم به مرحله اي از تکامل مي گذارد که آنجا مهبط وحي و الهام است.
دين، کاوشگر غيب و الهيات است. علم، شکافنده ماده و معرف حيات ذرات زنده و متحرک عالم است.
هنر، کاشف جمال الهي از زيبايي هاي مجازي و آفرينده هاي خداوندي است.
اگر هنرمندان بزرگ و مشهور ايران درعلم و هنر و دين، رياضت هاي جان فرساي دوگانه، يعني رياضيت هاي علمي و فني و انساني و رياضت هاي معنوي و روحاني و الهي را به جان و دل قبول و تحمّل نمي کردند، وجودشان هرگز مبهوط وحي و الهام الهي نمي گشت، کمک هاي همه جانبه غيبي را از جانب الله دريافت نمي کردند. حال اگر الهامات غيبي، علمي، هنري و ديني را آغاز هنرمندان و دانشمندان بزرگ و مشهور ايران زمين حذف کنيم، خواهيم ديد که باقي مانده چيز مهم و قابل توجهي نخواهد بود.
هر گاه کسي پندار و گفتار و کردار خداپسندانه نه شيطان پسندانه را برنامه هميشگي خود قرار دهد؛ اگر دانشجو باشد به دانشمندي مي رسد. اگر هنر جو باشد، به هنرمندي مي رسد. اگر کافر باشد به اسلام مي رسد و اگر مسلمان باشد به خدا مي رسد. آري. علم و هنر و دين، سه آيت از آيات رباني در زندگي مادي و معنوي انساني است. علم و هنر و دين، سرشت اصلي فرهنگ ايران زمين است.
تحصيل علم به اخلاص است. تحصيل هنر به عشق، تحصيل دين به ايمان، امّا عالم و هنرمند و مومن به خدا، در سه شرط با هم اشتراک مساعي دارند:
1. در عشق بي نهايت.
2. در تمرين و رياضيت.
3. در صرف وقت و فرصت کافي.
کساني که علم و هنر و دين خدا را وسيله عيش و عشرت قرار مي دهند، به زناني مي مانند که زيبايي جمال خود را براي روسپيگري مي خواهند و مي آرايند. در کتب علوم طبيبعي درباره حيوانات چنين مي نويسند: از حيوانات، آنان که بهتر مي دوند بيشتر عمر مي کنند.
حال بايد در کتاب مرزهاي انسان ها چنين نوشته شود: از انسان ها، آنان که بهتر به « علم و هنر و دين » آراسته و پيراسته مي شوند بهتر مي زيند در سراي دنيوي و بيشتر عمر مي کنند، در حيات سرمدي.
آدمي، هر چه علم و هنرش بالا رود بايد که دين و توحيدش فراتر رود و اين دليل اصالت آدم اشرف مخلوقات است، شگفتا که غربي ها هر چه علم و هنرشان فراتر مي رود، دين و توحيدشان فروتر مي نشيند و اين يک گمراهي عظيم دانش پژوهان غربي است. حال که وظيفه علم و هنر و دين حقيقي، آدمي را به خدا رسانيدن است. علم و هنر و دين که آدمي را به خدا نرساند، مجازي و دنيايي لاجرم فاني است. دين، محور حيات است و حيات قائم بر دين، در عالم هنر ابديّتي غير از اين نيست، امّا هنر، جلوه انسان در الهيّات است و الهيات ديانت است. پس هنر، قائم بر ديانت محور هنر است. علم، از ثروت و دولت قوام مي پذيرد، اما هنر و دين، از فقر و محروميت نشأت مي گيرد، از اين روست که علم، دانشمند را به دنيا مي رساند و حال آن که هنر و دين، هنرمند را به خدا و ماوراء طبيعت رهبري مي کند.
حيات واقعي آدميزاد به علم و هنر و دين است. هر چند که او شخصي فقير و محروم از مال دنيا باشد و مرگ حقيقي آدميزاد به فقدان علم و هنر و دين اوست اگر چه او شخصي ثروتمند و صاحب مال و منال بوده باشد. کسي که علم و هنر و دين خدا را رها مي کند و دنبال ثروت دنيا مي رود درحقيقت خويشتن خويش را مي کشد هر چند هنوز در روي زمين آمد و شد دارد و آن کسي که مال و ثروت را رها مي کند و دنبال علم و هنر و دين خدا مي رود، در حقيقت خويشتن خود را از مرگ واقعي رهانيده و به حيات ابدي رسانده است، آري، علم و هنر و دين، سرمايه جسم و جان، جان و مال، حيات و ممات و دنيا و آخرت هر انسان اشرف مخلوقات است. عالي ترين پديده الهي - انساني » در روي زمين همانا دين و علم و هنر است، اما اين گوهر اصيل « الهي - انساني » را بايد با تقوا ترين و داناترين و هنرمندترين افراد انساني پاسداري و حراست نمايند.
پول پرست، به پول چسبيده و پول به دنيا، اما علم و هنر و دين طريق رهايي از دنيا پرستي و پول پرستي هاست. ثروتمندان، هرگز با عالم و هنرمند و ديندار آشتي نخواهند داشت، مگر اينکه با امکانات مالي و مادّي خود علم و هنر و دين آنان را خريده باشند و عالم، هنرمند و ديندار واقعي، هرگز با ثروتمندان و مال اندوزان آشتي نخواهند داشت، مگر اينکه علم و هنر و دين خود را به آنان فروخته باشند.
علم، وقتي به اوج خود مي رسد تبديل به هنر مي شود. هنر، وقتي به اوج خود مي رسد تبديل به دين الهي مي گردد. دين خدا، وقتي به کمال اوج خود مي رسد به خدا مي رسد. بنابراين؛ دانشمند، يعني مجموعه اي از علوم طبيعي و ماوراء طبيعي. هنرمند، يعني مجموعه اي از علوم و فنون و الهيّات. دين دار، يعني مجموعه اي از روحانيّت و الهيّات.
چشمه آب حيات عالم، علم و هنر و دين آدم است که در ظلمت هاي جهل و ظلم عالميان همواره جاريست هر که را دين و دانش و هنري است، در وجودش آب حياتي است که تشنه کامان بني آدم را در هر زمان و مکان و مقام، سيراب مي سازد و هنرمند را که مبداء و منشاء اين چشمه بقاست جاويدان مي دارد.
ديانت، نور حيات و معراج مومن است. هنر، معمار حيات و معراج هنرمند است. علم، کاشف حيات و معراج دانشمند است، لاجرم؛ دين، علم و هنر، جسم و جان حيات و معراج هر انسان است، زيرا آن چه از آدمي باقي مي ماند، روح اوست و آن چه روح را جاويدان مي سازد، مردمي است و آن چه مردمي را به روح مي بخشد، کسب علم و هنر و دين است.
علم و هنر و دين، مجموعه صفات خداوندي است، چون روح آدمي از جانب خداست پس آدمي بايد روح خود را چنان به علم و هنر و دين بيارايد که خدايي و جاوداني گردد. هر گاه خورشيد عالم تاب علم و هنر و دين، در جامعه اي طلوع نمايد و جسم و جان افراد آن جامعه را از نور و فروغ خود گرم و روشن گرداند، زود باشد که تمام عقده رواني آدم ها را همچون علف هاي هرزه باغ و بستان ها، از بيخ و بن بخشکاند و بسوزاند و به جاي آن ها شکوفه هاي علم و هنر و دين را در ضمير جان آن ها شکوفا سازد. آري، چنين فرهنگي است که مي تواند آدم ها را سراپا اشرف مخلوقات و جامعه بشري را سراسر بهشت و رشگ باغ رضوان سازد.
منبع مقاله :
ماهنامه عصر انديشه، شماره 2، مهر 1393.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.