نامه ي استاد علي صفايي حائري به فرزندش مهديه

عمل و بحران هاي عمل (1)

روزهايي كه در سال هاي سال انتظارش را داشتم و به خاطر بهره هاي سرشارش، در لحظه لحظه ي اشك و دعايم، تمنّايش را دارم. روزهايي كه اسلام تاريخي و تاريخ اسلام را و اسلام قلبي و قلب اسلام را، اسلام جمعي و جمع اسلام را،
يکشنبه، 23 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عمل و بحران هاي عمل (1)
 عمل و بحران هاي عمل (1)

 

نويسنده: علي صفايي حائري




 

نامه ي استاد علي صفايي حائري به فرزندش مهديه

مقدمه(1)

مهديه!دختر خوب و زلال من
مهديه!ميوه ي حجّ و يادگار روزها ي خداي من.
روزهايي كه در سال هاي سال انتظارش را داشتم و به خاطر بهره هاي سرشارش، در لحظه لحظه ي اشك و دعايم، تمنّايش را دارم. روزهايي كه اسلام تاريخي و تاريخ اسلام را و اسلام قلبي و قلب اسلام را، اسلام جمعي و جمع اسلام را، يك جا برايم زنده مي كرد و در كنار اِحرام و لبّيك و طواف و سعي و تقصير و در كنار اِحرام و كوچ به عرفات و مشعر و مني و قرباني و رمي و طواف وسعي و نمازش، از آدم تا ابراهيم تا محمّد و از حريّت تا عبوديّت تا هجوم وسوسه ها و زنده شدن آرزوهاي قرباني اين و رمي آن را برايم حكايت مي نمود.
مهديه جان!اي يادگار اين روزهاي خوب خداي من!تو در نيمه شب يازدهم شوّال 1415، نه سال از عمر شاد و شيرينت را تمام مي كني و براي بلوغ آماده مي شوي.
من امروز در حرم حضرت رضا (عليه السلام)_ثامن الائمه_پس از گذشت شب هاي قدر و همراه دعا و خواستن هاي درد آلود، براي همه و براي شما ميوه هاي دلم، درست ساعت دو و پنج دقيقه بعد از ظهر روز بيست وسوم رمضان، دفترم را با خودم آورده ام تا در اين روز مبارك و در اين جايگاه مبارك، براي تو و براي بلوغ تو نامه اي و سفارشي بنويسم.
من اين سفارش نامه را در اين پايگاه نور كه هر چه دارم، ريشه در آن دارد آغاز مي كنم تا شايد براي تو و براي همه ي آن هايي كه مي خواهند، به بلوغ انساني خود برسند و در اين توفان فتنه ها و بحران زينت ها و شهوت ها، راه را، راه سخت و خطرناك را، ‌هموار كنند و بر آن پاي بكوبند، مفيد و مؤثر باشد و توشه ي راه و آرام جان باشد.
من براي برادرهاي خوب تو محمّد و موسي و براي خواهر مهربان تو منيره، نامه هايي نوشته ام. محمّد، با شهادت به بلوغ خود رسيد و موسي راه ارشاد و هدايت را انتخاب كرد، ولي منيره هنوز سرگردان است و در ميان دنيايي از حرف ها و جلوه ها و هواها و وسوسه ها گرفتار است. و با تمامي خوبي دلش، در برابر هجوم اين بت ها و وسوسه ها دست به گريبان است. و من با آن همه اشك و سوزي كه از روزهاي اوّل تولّد تا امروز برايش داشته ام، اميد فلاح و رويش و انتخاب نهايي و الهي او را دارم. باورم نمي شود كه لطف خدا، اين اميدها را بسوزاند و محبّت او، اين آرزوها را، كه آرزوي دنيا و آرزوي پست و تمنّاي پوچ نيست، بارور ننمايند و سرشار نگرداند.
و اكنون نوبت توست. تويي كه بوسه هاي گرم و محبّت هايت، دلم را مي لرزاند و اشك هايم را جاري مي نمايد. آن جا كه با خواهر كوچك ترت به شانه هاي من مي آويزيد و از كولم بالا مي رويد، با تمام دلم، از خداي خوبم مي خواهم كه از زمين خوردن ها نگه دارتان باشد. شما را بر خاك نگذارد و از افلاك بگذراند؛ مبادا كه گرفتار ذلّت و زمين گير شهوت و پاي بند بت ها شويد. مبادا كه از دست هاي خدا جدا شويد و در زير پاي شيطان بمانيد؛ كه بارها از او خواسته ام، اگر بناست عمرهاي ما چراگاه شيطان باشد، ما را لحظه اي به خود مگذارد؛ كه راستي مرگ سنگين شما، بر دلم سبك تر از ذلّت در زير پاهاي كثيف شيطان است.
مهديه جان!من براي دل مهربان تو، كه كم ترين حرف و يا برخوردي، اشك هايت را به پهناي صورتت مي كشاند، حرف هايي دارم و از مشهد امام رضا برايت صحبت هايي آورده ام. نمي دانم چه وقت اين حرف ها را مي خواني ويا مي خواهي. نمي دانم چه وقت تشنه مي شوي ولي نيرويي از درون شايد صفاي زلال تو باشد نهيبم مي دهد كه حرف ها را بنويسم. هر چند اين حرف ها سنگين و مبهم باشد، ولي در هر حال، يادبودي و يادآوري است كه در لحظه هاي دقّت و آگاهي تو كه اميدوارم دور نباشد مي تواند هم چون ضربه ي بيدار كننده و يا دست هشدار دهنده اي عمل كند و تو را به فهم، به ايمان و به عمل بكشاند و به اطاعت خدا و تقوا وادارد. اگر دين واسلام تو، در شعور و فهم و در احساس و قلب و در تمرين و عمل و طاعت تو ريشه بگيرد، اين دين اصيل راديگر، شبهات و شهوات، گرفتار نخواهد كرد؛ چون هر كس با كفر به طاغوت ها و بت ها و با عشق و ايمان به خدا همراه شد، به رشته ي محكم تر و عروة الوثقي چنگ زده و از سقوط و انحطاط نجات يافته است؛ كه در آية الكرسي مي خواني: « فَمَن يَكْفُرْ بِالطغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ استَمْسك بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى ».(2)
در رابطه با بينش ها و گرايش ها و در رابطه بامعرفت و عقيده و بيّنات و كتاب و ميزان، در نامه ي محمّد، خلاصه هايي آورده ام.
در مورد سلوك و اخلاق و هدايت و شكر و بلاء و تمحيص، در نامه ي موسي اشاره هايي داشته ام.
و در رابطه با رضا و رضوان و بحران ها و رنج ها هم مي تواني به نامه ي خواهرت منيره نگاه بيندازي.
اما براي تو مي خواهم در رابطه با عمل، تماميّت عمل، سلامت عمل و بحران هاي عمل سوغاتي بياورم.
بعدها كه با آدم هاي بيش تر و با بن بست ها و مشكلات زيادتري روبرو مي شوي، بهتر مي تواني بفهمي كه چرا در اين باره برايت مي نويسم. وقتي مي بيني جوان هاي پاك و با صفايي كه از درياها گذشته بودند و اكنون در اِستكان كوچكي غرق مي شوند؛ وقتي مي بيني بچه هاي پرشوري كه چراغ هدايت بودند، چگونه سرگشته و گمراه مي شوند؛ وقتي با اين تجربه ها و عبرت ها روبرو مي شوي؛ متوجه خواهي شد كه چرا از اين نقطه ضعف ها و بن بست ها برايت نوشته ام؛ چون ما با همين ضعف ها، دوستان را از دست مي دهيم و اسير دشمنان مي شويم. و پس از عزّت ها و گذشت ها، ذليل و زمين گير مي شويم و از دين دست بر مي داريم و به هدف پشت مي كنيم و از راه چشم مي پوشيم. و اگر استقامت كنيم، به زندگي آزاد و راحت باز مي گرديم و از دين و هدف و راه و رفتن، حتي حرفي هم نمي زنيم.
براي تو، از خودت توضيح مي دهم.
مهديه جان!به كارهايي كه امروزه انجام داده اي، فكر كن. صبح از خواب بلند شدي و گريه كردي، چرا براي سحري و چرا براي نماز بيدارت نكرده اند. بعد سراغ لباس هايت رفتي و باز هم گريه كردي كه جوراب و يا وسائل مدرسه ات كجاست و چرا خواهر كوچكت به آن دست زده و لك برداشته. بعد براي صبحانه آمدي و باز هم بغض كردي كه چرا نان نرم نيست و يا چاي آماده نيست.
حالا آماده شده اي و شتاب مي كني؛ با آن كه هنوز نيم ساعت بيش تر وقت داري، ولي دلشوره مي زني و رضايت نامه مي گيري و به مدرسه مي روي.
در مدرسه درس ها و امتحان هايت را داري و چه بسا كه باز هم گريه و اشك آرام و بغض شيرين، كه چرا اشتباه ها را گرفته اند و نمره ي بيست نگرفته اي.
در منزل هم مشكل تمرين ها و غلط ها را داري و گريه مي كني كه چرا بي دقّتي ها را مجازات كرده اند و بيست نداده اند.
در منزل هم مشكل تمرين ها و غلط ها را داري و گريه مي كني كه چرا بي دقتي ها را مجازات كرده اندو بيست نداده اند.
در منزل باز هم كمك و ظرف شستن ها و جاروكشيدن ها را همراه فيلم و كارتون و بازي هايت داري. پس تو امروز بيداري و نماز و صبحانه و آماده شدن و درس و امتحان و تمرينو كارخانه وبازي و فيلم و كارتون ديدن را انجام داده اي. ما به اين ها مي گوييم كار، عمل. و تو براي همين كارها اعمال، هميشه حوصله نداري. گاهي نمازت را فراموش مي كني؛ گاهي با توجه به كارهاي ديگر، مشغول مي شوي و از نماز مي گذري.
از اين گذشته، بعضي كارها را ناتمام مي گذاري؛ مثلاً دفتر و كتابت را مي گذاري و به بازي مشغول مي شوي يا ظرف غذايت را رها مي كني و به دعوا و تسويه حساب مي پردازي و تماميّت عمل و كار كامل را نمي آوري.
از اين هم كه بگذريم، گاهي به خاطر شتاب و عجله، با كفش كثيف و يا از ميان سفره، به دنبال كاري مي دوي و با خواهرت مسابقه مي دهي و در اين هنگام، توجّهي به روش درست و شكل درست كار نمي كني و از بي راهه ها و بدعت ها كه راحت تر هستند، به جاي سنّت ها و طاعت ها، استفاده مي كني و به سلامت و درستي روش و شكل كار توجّه نمي نمايي.
از اين ها هم كه بگذريم، تو گاهي غصّه مي خوري كه نقّاشي و يا مشقت خراب شده و يا گريه سر مي دهي كه كارهايت را خراب كرده اند و خط كشيده اند. اين بحران و غصّه، تو را رها نمي كند، كه حاصل كارت بر باد رفته و با سال ها زحمت، نتيجه اي به دست نياورده اي و نتايج را ديگران ربوده اند و دستاورد تو، در دهان ديگران و دشمنان نشسته است.
مي بيني بابا!كه چه طور در كارهاي روزانه ي تو همين مسائل و همين بحث ها جاري است: بحث عمل، تماميّت عمل، سلامت عمل و بحران هاي عمل.
تو گريه هاي شديد و پاي كوفتن هاي چند ساعته و بغض هاي سنگين خودت را به ياد داري. بغض هايي كه حنجره ات را مي گيرد و صدايت را خشن مي كند و رفتارت را وحشي و مهاجم مي نمايد؛ و حتي سوز و شور مادرت كه مي خواهد آرام شوي و قرار بگيري، اثر و حاصلي ندارد. اين ها براي چيست؟ براي كاري كه نتوانسته اي انجام بدهي و يا براي كاري كه خواهرت و يا پاي رهگذري آن را خراب كرده و بر آن خط انداخته و يا جلدش را آلوده كرده است. حالا خوب فكر كن كه اگر تو معلّمي باشي، كه دانش آموزان خوب تو را از تو گرفته باشند و يا آن ها را كشته باشند. و تكّه تكّه هاي بدن شان را براي تو گذاشته باشند و يا تو مربّي جمعي باشي، كه آن ها را با پول و وعده و وعيد پراكنده كرده باشند؛ و يا تو طبيبي باشي، كه مريض هاي تو را كه با سختي و بيداري ها نجات داده بودي از تو ربوده باشند و نابود كرده باشند؛ حالا چه حالي خواهي داشت ؟ گريه مي كني؟ پاي بر زمين مي كوبي؟ بغض مي كني؟ نااميد مي شوي؟ خودكشي مي كني؟ يا اين كه دوباره از اوّل شروع مي كني و دوباره ا ز ريشه مي رويي؟
تو دفتر مشق خودت را در نظر بگير، كه خواهرت در آن خطّي كشيده و يا بر جلد آن لكي انداخته باشد. و ا زاين طرف حساب كن كه داري مي بيني بچه هاي تو و دانش آموزاني كه دوست شان داري و يا مريض هايي كه نجات شان داده اي، هر كدام به گونه اي از پاي افتاده اند و آلوده و مبتلا شده اند. تو به آن ها علاقه داري، عاشق آن ها هستي. حدّاقل عاشق كار خودت هستي. و حالا مي بيني كه گل هاي تو پرپر شده ويا حاصل كارت را دشمن تو برده و يا تمام باغ و گلستان تو را صاحب شده اند و خورده اند و يا خراب كرده اند و رفته اند. در اين موقع، چه حالي خواهي داشت؟ در اين فرصت، چه كاري خواهي كرد؟
باز فكر كن، تو مادر شده اي. بچه هايي بزرگ كرده اي، موهايت سفيد شده و دندان هايت ريخته و استخوان هايت خميده اند. اگر حالا اين جگر گوشه هاي تو را از تو بگيرند يا اگر اين ها تو را رها كنند و بروند و يا اگر اين ها با تو دمشن شوند و يا با دشمن تو هم دست شوند و بر تو بشورند؛ چه خواهي كرد و چه حالي خواهي داشت؟ بحران هاي عمل؛ يعني همين و آمادگي براي اين بحران ها و برخورد با آن، مقصدي است كه من به خاطر آن برايت مي نويسم. شايد بپرسي چرا از اين همه براي تو مي گويم؟ چرا براي دل كوچك تو، كه انتظار بيدار شدنش را دارم، اين حرف ها را مي زنم؟
اين سؤال تو به جاست و اگر توجّه كني، مي فهمي بايد رنج فردا را از امروز آماده شده و براي مشكلات فردا، از همين حالا اقدام كرد. همين طور كه داري درس مي خواني و رنج مي كشي و امتحان مي دهي؛ از همين حالا بايد با مشكلات برخورد تازه اي داشت. اگر خواهرت خطّي بر دفترت كشيد، گريه و آه وناله و يا فرياد و اعتراض و يا زدن و كشيدن موي او چه حاصلي دارد؟ سعي كن تا مشكل دامن گيرت نشود و سعي كن در صورت گرفتاري، با پختگي و قدرت با آن برخورد كني؛ حتّي اگر از اوّل و از ريشه شروع كني.
من در اين نامه مي خواهم برايت توضيح بدهم، كه چه كارهايي انجام بدهيم. و مي خواهم توضيح بدهم كه اين كارها با چه توجّه و نيّتي همراه باشد، كه آفت نگيرد و دشمن از آن استفاده نبرد و حاصل آن را جمع نكند.
من مي خواهم بنويسم كه چرا كارهاي خوب را رها مي كنيم و چرا ناتمام مي گذاريم. و مي خواهم بنويسم كه چگونه هدف خوب و روش خوب و شكل خوب و عمل خوب را، كه حسنات هستند، با صالحات همراه كنيم و جهت ها را فراموش ننماييم و از راه و سنّت خدا، به ضلال و بدعت و نفاق روي نياوريم و در برابر رسول نايستيم و او را در حجره ي تنهايي و بستر مرگ رها ننماييم.
من مدّت هاست كه به دو غربت رسول خدا فكر مي كنم: يكي آن جا كه همراه خديجه و علي، در كوچه هاي گرم مكّه قدم مي زد و خاشاك راه و اهانت بام و هجوم تمسخر بچه هاي مكّه را زير پا مي گذاشت و به فكر دل هاي طالب و تسليم هاي آگاهي بود، كه در ميان مرده ها و كروها و كرهاي فراري نهفته بودند و امانت رسالت او را، به دوش جان مي گرفتند و تا دورهاي دور مي بردند.
و ديگر، آن جا كه در بستر وفات، در حجره ي مدينه افتاده بود. باز هم همراه علي و اين بار فاطمه مي خواست تا هدايت نسل هاي بعد را تضمين كند و آن ها را با كتاب و عترت هم پيمان سازد، كه فرياد برداشتند و نگذاشتند و رسول روي برگرفت و تنها، در ميان گلوگاه و سينه ي علي جان داد.
اين غربت دوّم، غربت سنيگين است. پس از سال ها تلاش و رنج و كاشتن در كوير و شكفتن گل هاي عشق و آگاهي و عمل، اكنون رسول مي نگرد كه ياران او در خاك هاي مدينه، در همين كناره هاي بدر و احدو خيبر و آن دورتر ها و دورتر ها آرميده اند و تمامي رسالت او را جز علي برادر او وجز فاطمه كوثر او، كسي بر نمي دارد. و از ياران، حتّي ابوذر و سلمان هم ساعت و ساعت هايي گرفتار مي شوند و تنها مقداد مي ماند.
راستي كه، چه غربت سختي است!دوستان را يا مرگ مي گيرد و شهادت مي برد و يا فتنه ها و شبهات و شهوات و بدعت ها زمين گير مي نمايد و مشكلات و مصيبت ها از پاي مي اندازد. و رسول مي ماند و غربت غريب تنهايي. و نه تنهايي، كه ياران بازگشته اند و مرتد شده اند و به تعبير خدا: « اِنْقَلَبْتُمْ عَلي اَعْقابِكُمْ... »؛ (3) بر گذشته ها بازگشته اند و از راه و از رفتن دست كشيده اند.
اين صداي رساي امام اميرالمؤمنين را مي شنوي؟ اين صدايي را كه فرشته هاي خدا هم دوست دارند تا بشوند و دل خسته ي من، پس از قرن ها مشتاق آن است، كه با آن گرم شود و روشن شود و زنده شود. علي، با گفت و گو از قرآن و سفارش به بهره برداري از آن، با فرياد بلند مي گويد: « اَلْعَمَلَ اَلْعَمَلَ ثُمَّ النَّهايَهَ وَ الاِسْتِقامَهَ اَلاِسْتِقامَه ثُمَّ الصَّبرَ الصَّبرَ وَ الْوَرَعَ اَلْوَرَعَ ».(4)
من از همين خطبه سرشار شدم و اين بحث هاي عمل و تماميّت عمل و سلامت عمل و بحران هاي عمل را براي تو سوغات آوردم.
و همين صداي علي است كه بار غربت رسول و غربت او و غربت تمامي رسولان مهربان تاريخ را با خود دارد. رسولاني كه پس از سال ها، تنها مي ماندند و فرزندان رسالت آن ها يا در خاك به سرخي مي شكفتند و يا در دنيا فرو مي رفتند و از همراهي و متابعت آن ها چشم مي پوشيدند. و حتّي با دشمنان آن ها و يا شيطان مكر و فريب، هم پيمان مي شدند و داغ بر دل رب مي گذاشتند.
در همين دوره و بر تو، مردها و زن هايي بودند كه با گذشت آغاز كردند و سر برداشتند؛ ولي بعدها گرفتار فتنه گرها شدند و در دام شيطان افتادند و كارهايي را كه با فهم و عشق و گذشت آغاز كرده بودند، ناتمام گذاشتند؛ و حتّي با بدي تمام كردند و چه خراب كاري ها كه ننمودند و با آن كه مي خواستند باري بردارند، ولي بعدها بار را بر سر دوست كوبيدند و خود را، در زير فشار آن شكستند. و اين همه، انسان را به تأمل دعوت مي نمايد تا ضعف ها را بشناسد واز امروز، باري سنگيني هاي فردا آماده شود؛ و گرنه آدمي، حتّي با فهم و عشق و عمل، گرفتار مروق و نفاق و بدعت مي شود؛ كه در همين كلام اميرالمؤمنين به آن اشاره شده است.
من در همين عمر محدود خودم، عبرت ها و تجربه هايي داشته ام. از هنگامي كه به كار هدايت و ارشاد روي آوردم و تفقّه در دين را خواستم، سعي مي كردم كه در هر سال، چند نفري را به اين سوي بكشانم و سعي مي كردم كه از آنچه در دست دارم، براي اين دوستان دريغ نكنم. ولي با مشكلات گوناگون و حرف ها و برخوردهاي هفت رنگ روبرو شدم. يك مرتبه با اعتراض دوستان خوبي آشنا مي شدم كه مي گفتند برخوردها را كنار بگذار و فقط اگر مي خواهي، به گفتن مسأْله و احكام كفايت كن. مي گفتندتو بايد كامل بشوي تا با ديگران برخورد كني. مي گفتند دخالت در كار دل و احوال قلب، جواز مي خواهد. مي گفتند ما نبايد از محبّت خدا و آخرت حرف بزنيم؛ اين ها مسائل قلبي است. محبّت و نفرت و كارهاي قلب، آگاهي و بالاتر، جواز مي خواهد. بايد پيري و مرشدي در اين زمينه اجازه بدهد.
به اين دوستان كه در خوبي شان شكّي ندارم مي گفتم گفتن مسائل و احكام، پس از معرفت خدا و دنيا و انسان و معاد معنا دارد. تمامي اين خطاب ها، به مؤمن و متّقي است. كسي كه نه معرفت دارد و نه محبّت و ايمان، كسي كه در مقام عمل و اطاعت نيست؛ بر فرض برايش از احكام بگويي، فرار مي كند؛ و بر فرض بر او سخت گيري كني و تحميل نمايي، نفرت مي آورد و عصيان و سركشي نشان مي دهد.
به اين ها مي گفتم، عمل و حكم، پس از معرفت و محبّت و ايمان است. و تو مادام كه ازاين هدايت و ارشاد كمك نگرفته باشي، بيان احكام و امر به معروف و نهي از منكر معنا ندارد. هر جوازي براي بيان احكام‌، جواز بيان معارف هم هست.
و به اين دوستان مي گفتم، دخالت در كار قلب، چه بي جوا، چه با جواز، كار هيچ كس نيست؛ كه اولياء خدا با بيّنات و كتاب و ميزان حركت مي دادند. و اين كه مريد در اين لحظه چه بكند و چه نكند، با دخالت هيچ كس سامان نمي گيرد؛ كه بايد بصيرت و سنجش او، به كمك او بيايد و درهر لحظه، كارها و تكاليف را سبك و سنگين كند؛ و در نهايت مشورت كند و عمل نمايد: « مَنْ عَمِلَ بِما يَعْلَمُ عَلَّمَهُ اللهُ ما لَمْ يَكُنْ يَعْلَم ».(5)
مي گفتم، شما براي سلوك، به تمركز و رياضت روي آورده ايد. و براي تمركز، به محدوديت رابطه ها و يا قطع رابطه ها نظر مي دهيد و انگيزه ها و غريزه هاي مزاحم را ضعيف و يا نابود مي كنيد. و براي رياضت، روش ها وبرنامه هاي متفاوتي را دنبال مي نماييد؛ در حالي كه در دين، روش ها و برنامه هاي متفاوتي را دنبال مي نماييد؛ در حالي كه در دين، به هدايت و شكر و بلاء ‌توجه مي شود. هدايت، كار مربّي و شكر، كار طالب و بلاء، كار خداست. اگر رياضت، توقّع وغرور مي آورد، بلاء به ذلّت باطني و انكسار قلبي مي كشاند و موانع و تعلّق ها را مي شكند؛ چون علاقه ها بايد از درون بگسلد و زخم ها بايد از عمق التيام يابد؛ و گرنه پوشش در سطح، به عفونت از اعماق مي انجامد.
گفتم، شما مي خواهيد با تلقين و يا عادت و يا رقابت و ايجاد شرايط، طالب را آماده كنيد. در يك محيط قابل كنترل و شرايط گلخانه اي، شايد اين روش مفيد و كارا باشد؛ ولي در شرايط آزاد و همراه تعارض ها و ظهور راه ها و دعوت ها، اين روش مؤثر نخواهد بود.
از اين اعتراض هاي بي غرض و سالم كه مي گذشتيم واين بحث هاي عريض و طويل را كه پشت سر مي گذاشتيم، يك مرتبه ي ديگر گرفتار جريان هاي ارادت و حلقه هاي ولايت مي شديم و بيوتات و خرقه ها و حلقه ها بود، كه كار مي كردند و يا كارشكني مي نمودند.
از اين دعوت ها و باب ها كه مي گذشتيم، مرتبه ي سوّم، با مشكلات و گرفتاري هاي خانوادگي و اجتماعي و يا اقتصادي و مالي و يا فكري و ذهني برخورد مي كرديم. از بركت اين گرفتاري ها، به مطالعات گسترده و نگاه هاي تطبيقي و ديدگاه هاي جامعه كه مي رسيديم، تازه در مرتبه ي چهارم، به تردّدها و تحيّرها و اولويت سنجي و اهميّت بازي، برخورد مي كرديم. و چه فريب ها و شيطنت ها، كه سر بر نمي آورد و چه بازي ها و تلبيس ها و تسويلاتي كه ميدان دار نمي شد.
پس از درگيري با اين همه، تازه به خستگي ذهني و كهنگي كتاب ها و روش هاي درسي و علمي مي رسيديم و چه كوشش ها و تلاش هاي مستمرّي كه بايد با عنايت حق، به نتايج مناسب و مفيدي هم برسد.
اگر از اين عقبه و گردنه هم مي گذشتيم و با دوستان همراه به سامان هم مي رسيديم، خوان ششم، احساس علم زدگي و فرو رفتن در دنياي قيل و قال و حواشي و فراموشي شبهات و تشكيكات جديد و فضاي پيچيده و گرفتار انسان معاصر و تفقّه در دين بود؛ چون فقه ما ديگر در برابر ابوحنيفه و حنبل نبود، كه در برابر مكاتب تربيتي، معرفتي، فلسفي و اخلاقي بود؛ در برابر مكاتب اجتماعي، سياسي، اقتصادي و حقوقي جديد بود؛ و چقدر كار فقه مقارن، متقاوت شده بود.
حال اگر از اين خوان هم مي گذشتيم، باز مشكل محيط كار و فضاي خدمت و روابط پيچيده و خطوط ممتد و متقاطعي بود، كه توان مي گرفت و از پاي مي انداخت و با هزار مارك و پيش داوري و احتياط و هزار گونه تهمت و خشونت و حماقت همراه مي گرديد.
حالا در نظر بگير، كساني كه از اين همه مشكل سر برآورده اند و با اين همه خطر، دل به دريا زده و پيش آمده اند؛ حالا اگر اين ها كه از درياها گذشته اند، در استكان كوچكي غرق شوند؛ چه حالي خواهي داشت ؟ كساني كه در برابر همه ي حرف ها و وسوسه ها ايستاده بودند، حال اگر به خار حرف هاي احمقانه اي يا لااقل غير حكيمانه اي باز گردند و از سنّت ها چشم بپوشند و سرفراز هم باشند، چه خواهي كرد؟
احساس يأس و بدبيني و يا جزع و فرياد و پرخاشگري، هيچ كدام كار مناسبي نيست؛ كه بايد اين مشكل را در نظر گرفت و اگر پيش بيني نبوده، لااقل حالا بينشي باشد و براي آن فكري و درماني بشود.
دختر خوبم!اين عبرت ها و تجربه ها و آن غربت رسول و تنهايي رسول و اين فريادهاي علي، همه مرا بر اين داشتند تا برايت از اين كلام اميرالمؤمنين سوغات بياورم و در اين زمينه هاي چهار گانه، برايت در ضمن فصل هايي، حرف هايي بياورم تا در عمل و تماميّت عمل و سلامت عمل و بحران هاي عمل گرفتار نشوي و مثل حالا با اشك و گريه و يا خشونت وكتك كاري برخورد نكني، كه هر دري، كليدي مي خواهد.
مهديه جان!بد نيست بداني كه اين حرف ها خيلي گسترده تر از اين سوغات و سفارش نامه ي تو بوده، كه آرام آرام در ذهن من بارورش كرده اند و آياتي از قرآن و دو خطبه از نهج البلاغه (6)به شكل نهايي آن سامان داده است.
با توجّه به آيه ي اوّل سوره دخان و آيه ي نفر و تفقّه در سوره ي توبه، و با توجّه به امر حكيم و امر سلام، به ارتباط ميان تفقّه و انذار و حذر و خشيّت پرداخته ام. و با توجّه به تنزّل امر در شب قدر و با توسّل به صاحب الامر قائم آل محمد و گفت و گو از حقيقت انتظار، حتّي در شرايط امن و رفاه و آزادي و آگاهي و گفت و گواز آداب انتظار، از توجه و تعهد و توسّل و انسل و تهيأ، به جمع بندي و بررسي خودمان روي آورده ام و در پنج مسأله به نظارت و محاسبه پرداخته ام.
1- كارهايي كه كرده ايم، با توجّه به اهداف بزرگ و مشكلات زياد و با توجّه به طرح و جايگاه مناسب كارها و با توجّه به وسعت و عمق و سنگيني امر اهل بيت و با توجّه به كارهاي مستمر و دقيق دشمن، مي تواند جمع بندي شود و غرور و غفلت ما را بزدايد.
2- كوتاهي و گناه هاي ما، در رابطه با اسوه ها و با هدف هاي سنگين و با همراهان گرفتار و با تلاش و توان ما، در راه هواها و هوس ها و نياز هاي خود ما و فرزندان ما وعشق هاي چند رنگ ما، بررسي مي شود.
3- انگيزه ها ونيّت ها، گر چه در نگاه كاربردي، بررسي انگيزه ها بي معناست و كارايي كفايت مي كند، ولي در هنگام قضاوت و ارزش گذاري و سنجش آدم ها با هم و رتبه ها و درجات، در مجموع بايد شاكله و ارزش ها را بررسي كرد و به توفير و تصعيد نيّت پرداخت.
توفير؛ يعني گسترش نيّت براي هر كاري و هر حركت و سكوني و براي تمامي زندگي و مرگ، كه در دعاي مكارم هست: « وَ فِّر بِلُطْفِكَ نيّتي ».(7) و « اِنَّ صَلوتي و نُسُكي و َ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلِه رَبِّ الْعالَمينَ ». (8)
و تصعيد؛ يعني بالا بردن و تحوّل نيّت ها از سطح لذّت و سود و فايده و اسم و رسم و نام و عنوان تا سطح بهشت و فرار از جهنّم و قرب و عشق به محبوب و عبوديّت او.
4- حاصل كار در خارج، بايد فتح و غلبه بر دشمن و نصرت مؤمن و رفعت اسلام باشد. در باطن، ظرفيت و قدرت روحي در برابر مشكلات و همراه دوست و در ميان دشمن و انكسار و اِخبات؛ حتي با تمامي عبادات جنّ و انس و توسّل و تضرّع، حتّي در كنار تمامي امكانات و وسائل؛ چون اهداف بزرگ و راه هاي بلند، تمام معرفت و عشق و عمل را تحقير مي كند، كه در دعاي مكارم هست: « اَللّهُمَّ اِلي مَغْفِرَتِكَ وَفَدْتُ وَ اِلي عَفْوِكَ قَصدتُ وَ اِلي تَجاوُزِكَ اشْتَقْتُ وَ بِفَضْلِكَ وَثِقْتُ وَ لَيْسَ عِندي ما يُوجِب لي مَغْفِرَتِكَ وَ لا في عَمَلي مَا اَسْتَحِقُّ بِه عَفْوَكَ وَ مالي بَعْدَ اَنْ حَكَمْتُ عَلي نَفْسي اِلّا فَضْلُكَ فَصَلِّ عشلي مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ وَ تَفَضَّلْ عَلَيَّ... »
خدايا، من از خودم فرار كردم و در وفد مغفرت تو آمدم و مهمان غفران تو شدم و گذشت تو را قصد كردم و مشتاق تجاور تو شدم و بر فضل تو وثوق دارم؛ چون نه در وجود من و نه در كارهاي من، دستاويزي نيست؛ كه من دو خسارت را دارم: خسارت وجودو خسارت دست ها و نعمت ها و قدرت ها؛ « تَبَّت يَدَا أَبى لَهَبٍ وَ تَب » (9) من پس از اين كه خودم بر خودم حكم كردم، جز فضل و زيادتي تو، هيچ ندارم. پ تو بر محمد آل محمد درود بفرست و بر من زياد ببخش!
خداوندا!اگر به اندازه اي كه تواز من مي داني، من از خودم مي دانستم، بر خودم نمي بخشيدنم. و با همين مقدار كه محاسبه كرده ام، اگر حسابم را با خودم بگذاري و پرونده ام را به خودم بسپاري، به عزّت تو قسم كه سر بر نمي دارم و تا قعر آتش ها فرو مي روم. من جز فضل تو و شفاعت محمّد و آل محمّد دستاويزي ندارم. پس تو پيمانه را پر كن و بر من بسيار ببخش.
5- نقطه ضعف هاي ما و راه هاي نفوذ شيطان هاي جنّ و انس؛ چون هر كس، از نقطه ضعف هايش ضربه مي خورد و باتعلّق هايش به اسارت مي رود.
اين نقطه ضعف ها، در عمل شكل مي گيرد؛ به خاطر تحقيرها و فرصت ندادن و يا توبيخ هاي سنگين، انسان از عمل مي گريزد و مسؤوليت نمي پذيرد.
به خاطر جهل به مراد و ا رزش هاي آن گرفتار ضعف اراده و تردّد و تحيّر مي شود. انسان به خاطر ضعف ها در معرفت ودر محبّت و انگيزه، به ناتواني مي رسد. همان طور كه با تعارض انگيزه ها وعشق ها، گرفتار و متوقف مي شود.
پس از فهم عشق و حلّ تعارض ها، باز در مرحله ي تمرين، كساني كه از كارهاي كوچك آغاز نكرده اند و قدم به قدم پيش نيامده اند، گرفتار مي شوند. درست مثل كودكي كه با عشق مي خواهد وزنه اي را بردارد؛ اگر شكست بخورد، مأيوس مي شودو اگر موفّق بشود، به غرور مي رسد؛ كه به خاطر ناشي گري، شكست و ضربه، طبيعي است.
حال اگر با ين همه مشكل، انسان به عمل روي بياورد، باز دام هاي رها كردن و نيمه كاره گذاشتن هست؛ كه ناتمامي كارها، به خاطر افت انگيزه و تعارض كارهاي جديد و پيش بيني نشده و به خاطر فراهم نبودن و فراهم نكردن مقدّمات و به خاطر درگيري هاي اجرايي با دوستان مزاحم و دشمنان پر حوصله و طرّاح، مي تواند دامن گير تو باشد.
رها كردن هدف و يا رها كردن سير و سلوك، مي تواند در ميان كار بيايد. پس از عمل و تماميّت عمل، مسأْله ي سلامت عمل، از بدعت ونفاق و نكث و مروق مطرح مي شود. استقامت بر اهداف و استقامت بر تكاليف مطرح مي شود؛ استقامت ايمان و گرايش و استقامت نيّت و قلب و استقامت زبان و گفتار مطرح مي شود؛ كه در روايت اميرالمؤمنين از رسول خدا آماده است: پس از عمل و نهايت و استقامت، به صبر و ورع مي رسيم؛ به بحران هاي عمل مي رسيم.
صبر در برابر مشكلات و صبر بر دقّت تكاليف، سفارش مولا است.
مشكلات از جا برخاسته، كه در محيط باز و هجوم هزار دشمن، چيزي به جاي نمي ماند. من باغچه ي كوچكي داشتم؛ گاهي در آن بذري مي پاشيدم، ولي كم تر حاصل مي ديدم؛ چون مرغ هاي من و گنجشك ها و كبوترهاي همسايه و بچه هاي شيطان، هيچ كدام باغچه را راحت نمي گذاشتند.
باز مشكل از آن جاست كه كارهاي بنيادي، دير به حاصل مي نشيند؛ به خصوص آن جا كه انتخاب آدم ها هم مطلوب تو باشد. آن هم در اين بازار مكّاره ي دنيا، كه دشمن با پول و زينت و لعبت و شهوت، راه را بر تو وياران تو مي گيرد و با پشتكار، بذرها را از زير خاك مي ربايد.
راستي كه در راه خدا، پيروزي و غنيمت و يا شكست و خسارت، هر دو مشكل دارد؛ يكي صبر مي خواهد و يكي ورع!
با غنايم بسيار و شكوفايي دنيا و توسعه ي تعلّق ها و هجوم غفلت ها و ارتدادها و تحيّر ها و توقّف ها، زينت ها و شهوت ها، سر بر مي دارند و شيطان از راه دنيا و راه نفس، آدمي را به زانو مي كشاند و ذليل مي نمايد.
در برابر شهوت و زينت، ورع، ورع، مطرح مي شود.
ورع، با خشيّت و با حذر، ‌همراه و هم خانواده است.
ورع، بر ترس از نظام ها و سنّت ها و ترس از جدايي ها استوار است. ورع، بر ترس تكيه دارد. امّا خشيّت، از درك عظمت مايه مي گيرد و حذر، بر عشق و بر ترس، بر هر دو تكيه دارد. و همين است كه حذر، نتيجه ي انذار است و انذار نتيجه غايت تفقّه.
حذر از امر حيكم و امر سلام،
حذر از سنّت ها و نظام ها و قانونمندي ها
و حذر از تبعيد و رمي و رجم
و حذر از عذاب و عقوبت، براي ما ضروري است؛ چون ما به بي خيالي و بي باكي و تجاوز و عصيان و جسارت و قساوت مي رسيم. هم چون يهود، قساوت ما تا آن جا مي رسد كه از كلام الله و رسول الله و كتاب الله و لقاءالله، چشم مي پوشيم و با هيچ يك از آيات خدا داد و ستد نمي كنيم. و از سنگ هم سخت تر مي شويم؛ چون سنگ هم به آرامي با دنياي بيرون داد و ستد مي كند و شكسته مي شود و آب از آن خارج مي شود و يا نهرها از آن شكافته مي گردد. اما دل هاي قساوت زده ي ما، از سنگ هم سخت تر است، كه عواملي مختلفي در آن اثر گذاشته است و اين قساوت را ساخته است:
سفاهت و ناداني،
غفلت،
كفر،
عصيان،
اعتداء،
استخفاف،
استبداد،‌
استدراج، اين ها عواملي هستند كه قساوت و بي خيالي در برابر آيات و نشانه هاي و يا در برابر دستورها و تكاليف و يا در برابر انبياء و اولياء را به دنبال مي آورند؛ تا آن جا كه به تعبير قرآن: « وَ إِن يَرَوْا كلَّ ءَايَةٍ لا يُؤْمِنُوا بهَا وَ إِن يَرَوْا سبِيلَ الرُّشدِ لا يَتَّخِذُوهُ سبِيلاً وَ إِن يَرَوْا سبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سبِيلاً ذَلِك بِأَنهُمْ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ كانُوا عَنهَا غَافِلِينَ.(10)
و همين قساوت، حتي در ساده ترين مراحل بي خيالي و بي باكي، به تخاذل و شانه خالي كردن از نصرت حق و ذلّت باطل مي انجامد. و همين تخاذل و بي اعتنايي به تيه و سرگرداني منتهي مي شود، كه در خطبه ي 176، به آن اشاره شده است: « تِهْتُمْ مَتاهَ بَني إسْرائِيلَ وَ لَعَمْريِ لَيُضَعَّفَنَّ لَكُمْ المَنيَّهُ مِنْ بَعْدِي أَضْعافاً ».(11)
مهديه جان!مي بيني كه فهرست آن حرف ها و عنايت ها، اين قدر طولاني است. من فقط همان بحث عمل و تماميّت و سلامت و بحران هاي عمل را براي تو باز مي كنم و اميدوارم كه عنايت هاي خدا، يك لحظه تو را رها نكند ودر اين دنياي زينت ها، و جلوه ها و حرف ها و وسوسه ها، حتّي يك چشم به هم زدن تو را به خود وامگذارد؛ كه انحراف ها در يك لحظه اتفاق مي افتد و آتش سوزي هاي بزرگ، از يك جرقه آغاز مي شود. بدي هاي كوچك را كوچك مشمار؛ كه ميكروب ها، با همه ي كوچكي، اگر در جاي خود بنشينند، فيل ها را و آدم ها را از پاي در مي آورند.

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

1.تاريخ تحريرنامه، 4 اسفندماه 1373، مطابق با 23 رمضان 1415.
2.بقره، 256.
3.آل عمران، 144.
4.نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه ي 176_13.
5.بحارالانوار، ج78، ص 189.
6.نهج البلاغه صبحي صالح، خ 176و خ
7.مفاتيح الجنان، دعاي مكارم الاخلاق و دعاي بيستم صحيفه ي سجّاديه.
8.انعام، 62.
9.مسد، 1.
10.اعراف، 146.
11.نهج البلاغه صبحي صالح، ص 241.

منبع مقاله :
صفايي حائري، علي؛ (1388) نامه هاي بلوغ، قم: انتشارات ليلة القدر، چاپ هشتم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.