• چکیده : |
,"خواجه شمس الدین محمد، حافظ شیرازی، در كوران حوادث سیاسی ایران، دیده به جهان گشود و همزمان با رشد و تحصیلش، آوازهی سرودههای زیبایش در همهی شهر پخش میشد. تا جایی كه حاجی قوام، وزیر شاه ابو اسحاق، از وی دعوت كرد تا منصبی در دربار بپذیرد و حافظ نیز پذیرفت. در ده سالی كه حافظ در دربار ابو اسحاق به سر میبرد، آرامش بر خطهی فارس حاكم بود تا زمانی كه چندین بار بین سپاه فارس و سپاه محمد مظفر جنگ درگرفت و سرانجام حكومت فارس از آن سلطان مظفری گردید و خونریزی، جنایت و قتلعام از حد گذشت. سرانجام فرزندان محمد مظفر، او را كور كرده و سرزمینهای تحت فرمانروایی وی را بین خویش تقسیم كردند و در این میان حكومت فارس به شاهشجاع رسید. او كه در ابتدا، خود را به عنوان شخصی دادگر و نیكخواه معرفی كرده بود، اندكی بعد خونریزیهای پدر را از سرگرفت و با توجه به این كه ادعای شاعری داشت، بر محبوبیت و شهرت حافظ رشك برده و بارها به آزار و اذیت وی اقدام كرد. اندكی بعد حافظ و همسرش برای رهایی از این ظلم و تعدیها راه دربار یزد را در پیش گرفتند ولی هوای دیار، آنها را بار دیگر به شیراز بازگرداند. پس از شاهشجاع، فرزندش، زینالعابدین، بر تخت نشست كه از سپاه "امیرتیمور گوركانی" شكست خورد. پس از چندی امیرتیمور كه شنیده بود "ماوراءالنهر" نابسامان شده، به آن دیار بازگشت و مردم با تحریك حافظ و عدهای از سپاهیان، سعی در بازپسگیری ولایات خویش كردند. چندی بعد شاعر خوشسخن شیراز درگذشت و امیرتیمور به آن سامان بازگشت و با وجود آن كه شكست سختی خورد، سرانجام موفق شد شیراز را بازپس گرفته و دستور قتلعام صادر كند." |