• چکیده : |
,"این كتاب كه پایاننامهی نگارنده است، به آسیبشناسی فرهنگ سیاسی ایران در دوران "محمدرضا پهلوی" (1357-1320) اختصاص یافته است. به تصریح كتاب: "رفتار محمدرضاشاه به عنوان رئیس حكومت، الگوی رفتاری كلیهی صاحبمنصبان و كارگزاران حكومت ایران شده بود، به طوری كه هریك از آنها تلاش میكرد تا یك محمدرضایی در مقیاس كوچكتر باشند. لذا برای عقب نماندن از قافلهای كه امیدش محمدرضا بود سعی میكردند به گونهای عمل كنند كه از لحاظ شخصیتی و روانی مورد پسند شاه قرار گیرند به عنوان مثال، روحیهی عظمتطلبی و سیری ناپذیری از ثروتاندوزی، اخلاق حاكم بركل دستگاه حكومتی بود و كارگزاران، خود را مجاز میدانستند كه دارای همان حقوق ویژهای باشند كه شاه در كل نظام داشت. بر این اساس، تلاش هریك از آنها این بود كه ضمن رسیدن به ثروتهای بسیار بالا از قلمرو قدرت بالایی برخوردار باشند و در حوزهی كاری خود به یك قدرت مطلقهای تبدیل شوند. طبیعی است كه چنین ثروت بادآورده و قدرت مطلقه و استبدادی جز در سایهی رانتخواری و فساد اداری و ضایع كردن حقوق دیگران و مجاز نمودن فرهنگ زور و فشار و سوء استفاده از قدرت، به وجود نمیآید. بنابراین فرهنگ سیاسی ایران در دوران پهلوی، توسط كاركردهای كارگزاران حكومتی آسیب دیده است. آنچه میتواند بسیار گویاتر این فرضیه را به اثبات برساند، رفتارهای محمدرضاشاه و تشیكلات حكومتی او در اواخر دوران حكومتش بود. محمدرضاشاه برای این كه خود را از ورطهی سقوط نجات دهد، شریفامامی را به نخستوزیری منصوب كرد. او هم ضمن این كه نام دولت را آشتی ملی نامید، با صدور اعلامیهای مواردی را كه گویای ایدهها و نظرات او بود، به اطلاع مردم رساند كه مهمترین بخش آن، تاثیر وجود فساد و سوء استفادهی كارگزاران دولتی نظام سیاسی محمدرضا میباشد". همچنین نگارنده در یك پژوهش میدانی، عوامل حضور مردم در مبارزه علیه رژیم شاه را چنین برمیشمارد: انگیزههای فرهنگی 47/8%، انگیزههای سیاسی 32/5% و انگیزههای اقتصادی 15/2%." |