خیلی نگرانیم! شما لیلا را ندیدید!؟
خیلی نگرانیم! شما لیلا را ندیدید!؟/
•پدید اورندگان : | رسول یونان , |
•ناشر : | افكار |
•سال نشر : | 1386 |
• نوع کتاب : | تالیف |
• رده سنی : | 0 |
• تیراژ : | 2200 |
• نوع جلد : | شومیز |
• شابک : | 978-964-8910-52-0 |
• تاریخ نشر : | 1386/10/5 |
• محل نشر : | تهران |
• زبان : | فارسی |
• زبان اصلی : | |
• تعداد صفحات : | 216 |
• قیمت : | 25000 |
• نوبت چاپ : | 1 |
• قطع : | رقعی |
• شماره جلد : | 0 |
• چکیده : | ,""لیلا"، دختر زیبای ده، با وجود داشتن دهها خواستگار، دل به جوان رانندهای میبندد كه با وی هنگام آوردن آب از چشمه آشنا شده است. خبر این آشنایی و صحبتهای پنهانی لیلا و ابراهیم، به گوش مردم روستا میرسد و پدر دختر برای جلوگیری از بیآبرویی با قاطعیت تمام دستور میدهد تا وی را در خانه تحت نظر گرفته و از بیرون رفتن او جلوگیری كنند. لیلا، دوهفته را در زندان خانه، تاب میآورد و روزی با شنیدن صدای بوق تریلی، بیخود از خویشتن، چادر به سر انداخته و از در خارج میشود و زمانی خویش را بازمییابد كه در جاده با ابراهیم در حال صحبت است. او برای لحظهای، دست از همهچیز شسته و با جوان راهی شهر میشود. خانوادهی لیلا پس از اطلاع از فرار وی بیكار ننشسته و برای یافتن فرزندشان راهی شهر میشوند، اما تلاشهایشان بینتیجه مانده و دستخالی به روستا بازمیگردند. پس از چندی ابراهیم، برای تحویل بار، راهی كشور همسایه شده و در آنجا به علت یافتن مواد مخدر در بین بارهایش دستگیر و به حبس ابد محكوم میشود. وقتی خبر به لیلا میرسد، تصمیم میگیرد در شهر بماند و زندگی خویش را اداره كند. اما پس از چندی چون از عهدهی دادن اجارهی خانه برنمیآید، صاحب خانه او را از منزل بیرون میكند. مدتی بعد یكی از دوستان ابراهیم به او پیشنهاد كار در كافهای را میدهد. مدتی بعد لیلا كه حاضر به تحقیر خویش و از بین رفتن شرافتش نیست، كافه را به آتش كشیده و میگریزد. او كه صورتش در این آتشسوزی به سختی آسیب دیده، باقی عمر خویش را به عنوان خدمتكار در یك مسافرخانه و با نام مستعار سپری میكند. اما داستان او در روستای محل سكونتش به صورت افسانهای درمیآید كه هركس آن را بنا به خواستهی خویش تعریف كرده و به پایان میرساند." |
ارسال نظر شما