شهادت شهید على اسدالله‏ زاده هروى (1359ش)

شهادت شهید على اسدالله‏ زاده هروى (1359ش)
شهید على اسدالله‏زاده هروى در چهاردهم مهرماه سال ۱۳۲۸ش در مشهد چشم به جهان هستی گشود. در روز جمعه - که مصادف با تولد حضرت فاطمه (س) بود - در بیمارستان امام رضا (ع) متولد شد. نامش را على گذاشتند. پدر به نقل از مادرش مى‏گوید: «من دوست داشتم رسول بگذارم، ولى پرستار‌ها اسم او را على گذاشتند.» در کودکى چالاک و پر از جنب و جوش بود. هفته‏اى دوبار در منزلشان دوره‏ قرآن بود. دوره‏ ابتدایى را در مدرسه‏ حوض امیر و دوره‏ متوسطه را در مدرسه‏ حاج‌آقاتقى بزرگ در رشته طبیعى ادامه داد ولى دپیلمش را نگرفت. اهل ورزش بود. به ورزش باستانى و شنا مى‏پرداخت. در کارهاى خانه به مادرش کمک مى‏کرد. هم‌چنین، کمک خرج زندگى بود. او با دوستش مغازه‏اى وقفى اجاره کرده بود و درآمدشان را براى امام حسین (ع) خرج مى‏کردند. شغلش بافندگى بود. چون رژیم پهلوى را رژیمى آمریکایى می‌دانست، به سربازى نرفت. به افراد زیادى کمک مى‏کرد. تعدادى از کارگرانش را داماد کرده بود. براى مستضعفان پارچه تهیه مى‏کرد. کتاب‏هاى آیت‌الله دستغیب، شهید مطهرى، دکتر شریعتى و... را مطالعه مى‏کرد. هم‌چنین کتاب‏هاى تفسیر امام خمینى (ره) و آیت‌الله آشتیانى را مى‏خواند و آن‏‌ها را در کارتنى در زیرزمین پنهان کرده بود تا دست سازمان امنیت - ساواک - نیفتد. در زمان انقلاب در خیابان‏‌ها شعار مى‏داد و مدتى در زندان ساواک بود. بر روى دیوار‌ها شعار مى‏نوشت. بمب دستى درست کرده بود. در جلسات آیت‌الله خامنه‏اى و شهید هاشمى‏نژاد شرکت مى‏کرد. تنها زمانى که تحت تقیب بود، براى رد گم کردن، ریشش را مى‏تراشید. به تکثیر و پخش اعلامیه مى‏پرداخت. کاریکاتور شاه تهیه مى‏کرد و به شهرستان‏‌ها مى‏فرستاد. او با شعارنویسى، به افشاى چهره‏ ننگین رژیم مى‏پرداخت و در به راه انداختن تظاهرات علیه رژیم هم به سهم خو، نقش مهمى داشت. در سال ۱۳۵۳ش در ۲۴ سالگى با خانم فاطمه اصغرپور پیمان ازدواج بست. مدت زندگى مشترک آن‏‌ها ۶ سال بود. ثمره‏ ازدواج آن‏‌ها دو پسر است، محمدصادق و ناصر. در زمان شهادتش، فرزند بزرگش ۴ ساله و فرزند دیگرش ۴ ماهه بود. زمانى که علی به خانه مى‏آمد در کارهاى خانه، مثل غذا پختن، شستن لباس‏‌ها و غیره به همسرش کمک مى‏کرد. به پدر و مادرش بسیار احترام مى‏گذاشت، مؤدب بود و پا‌هایش را جلوى آن‏‌ها دراز نمى‏کرد. دو زانو مى‏نشست و براى ورود به اتاق اجازه مى‏گرفت. زمانى که انقلاب پیروز شد، مى‏گفت: «حالا آزاد نفس مى‏کشم، انگار گلویم را گرفته بودند.» با تشکیل بسیج، وارد این نهاد شد و به آموزش نیروهاى بسیجى پرداخت. هم‌چنین با تشکیل کمیته انقلاب اسلامى، در این نهاد به خدمت مشغول شد و با تشکیل سپاه نیز عضو این نهاد مقدس گردید. به نماز شب بسیار اهمیت مى‏داد. از افراد دورو و منافق بیزار بود. تا جایى که مى‏توانست مشکلات مردم را حل مى‏کرد. محرم راز همه بود. براى عروس و داماد‌ها جهیزیه تهیه مى‏کرد. مى‏گفت: «پیرو خط امام باشید. من به نداى هل من ناصر امام خمینى - که‌‌ همان نداى امام حسین (ع) است - لبیک گفتم.» امام خمینى (ره) را دوست داشت. زمانى که امام خمینى (ره) در تلویزیون صحبت مى‏کردند، با احترام و دوزانو گوش مى‏داد. مى‏گفت: «هرچه امام بگوید، باید عمل شود.» او به دیدار امام (ره) نیز رفته بود و از ایشان خواسته بود که برایش دعا کنند تا به شهادت برسد. امام (ره) نیز گفته بودند: «خداوند اجر شهادت را به شما بدهد.» على بسیار ساده زندگى مى‏کرد و دیگران را هم به ساده زیستن دعوت مى‏کرد. او مقلد حضرت امام (ره) بود. با شروع جنگ تحمیلى، به انگیزه‏ دفاع از اسلام و انقلاب به نداى امام عزیزش لبیک گفت و به جبهه‏هاى حق علیه باطل شتافت. در جنگ‏هاى کردستان، گنبد و طبس حضور داشت. براى رضاى خدا به جبهه رفت. مى‏گفت: «من طاقت ندارم که دشمن در خانه باشد و هر کارى خواست انجام دهد. اگر در خاک ما باشد، دین ما را از بین مى‏برد.‌‌ همان‌گونه که امام حسین (ع) و امام خمینى فرموده‏اند: اگر دین دارید، سرور خودتان هستید. مملکت متعلق به شماست وگرنه زندگى بر شما ننگ است.» در جبهه سیم‏کشى کرده بود و نوار قرآن را به طرف عراقى‏‌ها روشن مى‏کرد. در پشت جبهه، نیرو‌ها را آموزش مى‏داد و نیرو‌ها را به جبهه مى‏برد. او سریع اسلحه را باز و بست مى‏کرد. افسران ارتش مى‏گفتند: «على اسدالله‌زاده حیف است. او را به خط مقدم نفرستید، باید نیرو‌ها را آموزش و تعلیمات جنگى بدهد.» همسر شهید مى‏گوید: «زمانى که ایشان به جبهه مى‏رفتند، من بسیار گریه مى‏کردم. گفت: من نمى‏روم، ولى در روز قیامت به حضرت زهرا (س) مى‏گویم که شما نگذاشتید به جبهه بروم. با من بسیار صحبت کرد تا من راضى شدم.» آرزو داشت که در راه حق و در راه خدا کشته شود. و خدا خواست که در راهش شهید شد. بسیار شوخ‌طبع بود و در جبهه، رزمندگان را مى‏خنداند. به حق و حقیقت احترام مى‏گذاشت. مى‏گفت: «دین اسلام را نباید فقط در رفتار و گفتار بدانیم. اسلام دینى روشن است. باید با تمام وجود لمسش کنیم. باید دنبال حق و حقیقت باشیم و به عدالت قضاوت کنیم. باید حق مظلوم را بگیریم.» خواهر شهید به نقل از شهید باهنر مى‏گوید: «شب قبل از شهادتش براى یادگارى سر دوستانش را تراشید و دوستش هم سر او را اصلاح کرد. گفت: این آخرین دیدار ماست. من در راهى مى‏روم که سالم برنمى‏گردم. او آمادگى کامل براى شهادت داشت.» فاطمه اصغر‌پور به نقل از دوستان شهید، مى‏گوید: «در بلندى‏هاى الله‏اکبر، در حال دیده‌بانى بوده است که از طرف دشمن خمپاره‏اى مى‏آید و به سرش اصابت مى‏کند و به لقاءالله مى‏پیوندد. همیشه مى‏گفت: من لیاقت ندارم که شهید شوم، دعا کنید که به شهادت برسم.» آری! على سرانجام در تاریخ بیست و یکم دی‌ماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی در سن سی و یک سالگی به آرزوی دیرینه‌اش رسید و در شب وفات حضرت امام رضا (ع) در ارتفاعات الله‏اکبر بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر مطهر شهید على اسدالله‏زاده هروى پس از حمل به زادگاهش، در صحن مطهر حرم امام هشتم (ع) در مشهد مقدس به خاک سپرده شد.
نسخه چاپی