ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 22 ساله )

سلام عرض میکنم.
من چند وقتیه درگیر یه ترسی شدم از آینده
ترس از دست دادن عزیزانم
گاهی اوقات می شینم گریه میکنم به این فکر میکنم به این مصرع که واستا دنیا من میخوام پیاده شم
خیلی دوست داشتم برم پیش یه روان شناس اما فعلا شرایطش رو ندارم
بخاطر همین این پیام رو برای شما فرستادم
لطفا بهم کمک کنید
اگه کتابی هست که کمکم میکنه لطفا معرفی کنید
ممنونم .


مشاور (خانم موحدنساج)

سلام به شما پرسشگر محترم و سپاس بابت اعتمادتان به راسخون، امیدوارم این پاسخگویی زمینه ای باشد برای رفع مشکل شما.
دوست عزیز، همانگونه که خودتان نیز ابراز تمایل کردید، بهتر است برای برطرف کردن این مشکل به مشاوری مجرب مراجعه کنید. زیرا به غیر از اضطرابی که ذهن و قلبتان را درگیر کرده، نشانه هایی از افسردگی در شما وجود دارد، پس تا ریشه دار نشدن آن، بهتر است برای برطرف کردنش تلاش کنید. ترس از آینده، از دست دادن عزیزان و تنهایی بیش از هر چیز به نوع تفکر انسانها و نوع استدلال آنها برمی گردد. در واقع ذهن انسان در مواجهه با موضوعاتی که تا حدودی برای او ابهام آمیز هستند، شروع به استدلال و فرضیه سازی می کند. گاه این فرضیات به شکل اغراق گونه ای تفسیر شده و تصویری غیر واقعی به شخص می دهند. این تصویر، به دلیل بزرگنمایی بیش از حد، ترس هایی را در فرد به وجود می آورد. مثلا فکر می کند، اگر خدایی ناکرده پدر و مادرم را از دست بدهم تنها می شوم، کسی نیست مرا حمایت کند، من به غیر از آنها کسی را ندارم، هیچ کسی اطرافم نیست، با هیچ کس دیگر نمی توانم سخن بگویم، و در تنهایی خود می میرم. این سلسله تفکرات، که در آنها بزرگنمایی های بیش از حد طبیعی را مشاهده می کنیم، با تکرار در ذهن، به باور غیر قابل انکار تبدیل شده، و فرد آنها را واقعی قلمداد می کند. ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم، گفتن اینکه، من بدون او نمی توانم زندگی کنم، جمله ای کاملا اغراق گونه و غیر واقعی است. در دنیای واقعی در کنار عزیز بودم خیلی از اطرافیان، انسانها همیشه انتظار جدایی به واسطه مرگ را در پستوی ذهن خود دارند. زیرا مرگ طبیعی ترین موضوع در زندگی همه موجودات است، و دیر یا زود به سراغ ما و تک تک عزیزانمان خواهد آمد. خیلی از افراد به شدت وابسته پس از از دست دادن عزیزان خود، تا مدتی در اندوه به سر می برند، اما پس از طی دوره ی سوگواری، با پیدا کردن خود، و پیش گرفتن زندگی عادی، اهداف خود را دنبال کرده، و باآشنا شدن با افراد جدیدتری در زندگیشان، خود را با شرایط جدید تطبیق داده، و جلوه های جدیدی در اطراف خود ایجاد می کنند.
- با افراد بیشتری آشنا شوید و سعی کنید دایره آشنایان و دوستان خود را روز به روز بزرگ تر کنید.
- بدترین سناریو زندگی خود را بنویسید و هر روز بخوانید. مثلا اگر بدترین موضوع برای شما از دست دادن مادرتان است، یک داستان با جزئیات که در آن مادرتان را به بدترین شکلی که همیشه تصور می کردید از دست داده اید بنویسید و هر روز بخوانید. تا ده روز این کاغذ را هر روز بخوانید و روز دهم آن را ریز ریز کرده و دور بیاندازید. حال به دنبال موضوع بعدی مورد ترستان بروید و بدترین سناریو ممکن درباره آن را بنویسید و....
اوایل نوشتن و خواندن آن برایتان بسیار سخت خواهد بود، ولی به مرور متوجه اشتباه بودن تفکر منفیتان شده و روز دهم آن را دور می اندازید.
- ورزش کنید، این یک توصیه کاملا جدی است پس از اثرات آن در مثبت شدن فکرتان غفلت نکنید.
- جدولی بکشید، در ستون اول فکر آزار دهنده خود را بنویسید، در ستون دوم احساسی که از این فکر درونتان شکل می گیرد، مانند ترس . در ستون سوم بنویسید این فکر و احساس چه عکس العمل رفتاری برای شما به ارمغان می آورد، در واقع ستون سوم رفتار ناشی از این فکر و احساس است. در ستون چهارم دلیل احتمالی غیر منطقی بودن فکرتان را بنویسید. در ستون پنجم فکر اولتان را با توجه به پی بردن به غیر منطقی و اغراق گونه بودن آن اصلاح و تعدیل کنید و بنویسید. افکار به همین سادگی در رفتار ما تاثیر می گذارند، پس تا مدل اندیشه خود را اصلاح نکنید، احساس و رفتارتان تغییر نخواهد کرد. این جدول را داشته باشی و هر روز یکی از افکارتان را در آن قرار دهید.
- برای زندگیتان هدف گزاری و مدیریت زمان داشته باشید. اهداف بلند مدت و کوتاه مدت با تاریخ وصول به آنها را در جدولی یادداشت کرده و به دنبال رسیدن به آنها برنامه زندگیتان را تنظیم کنید.
- از گوش دادن و خواندن موسیقی ها و شعر هایی با مضامین منفی و غمگین به شدت بپرهیزید.
- رابطه یتان با خداوند را صمیمانه تر و نزدیک تر کنید. کسی که خدا را دارد، موجودی که فنا در آن نیست، و همیشه حتی در تنهایی هایش در کنارش خواهد بود، هیچ گاه احساس تنهایی نخواهد کرد.
 
بیشتر بخوانید:
چگونه ترس بر بدن انسان تأثیر می‌گذارد؟