ناشناس

احساس می کنم مادر خوبی نیستم، چه کار کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 32 ساله )

سلام وقت بخیر،مادر کودک ۲ ساله ای هستم که خیلی سختگیرم،همش اینکارو نکن به اون دست نزن و بیشتر این امر و نهی ها بخاطر ترس از آسیب دیدن فرزندمه،خیلی استرسی هستم همش میترسم آسیب ببینه همش مواظبشم

از بچگی کولیک و رفلاکس داشت کمکی نداشتم،همسرم اصلا و به هیچ وجه تو بچه داری کمکم نکرد،اصلا برای بچه وقت نمیذاره،خیلی دوسش داره ولی دریغ از ۲ دقیقه بازی کردن باهاش کلا در روز زیاد نمیبینتش ولی ببینه هم بهش توجه نمیکنه زیاد یا یه سره دعواش میکنه

وقتی به دنیا اومد کمک نداشتم بخاطر مشکلاتیم که داشت تا ۵ ماه نمیخوابید و فقط گریه میکرد به شدت افسرده بودم،حتی میترسیدم برم دستشویی یا غذا بخورم که بچم گریه نکنه فکر میکردم اگه بچم گریه کنه بدترین مادر دنیام،البته بیشتر از این میترسیدم که بگن چه مادر بدیه مخصوصا مادرشوهرم اینا که باهاشون تو یه آپارتمان زندگی میکنیم،

تا قبل به دنیا اومدن پسرم مشکلی باهاشون نداشتم ولی بعد از اون مادرشوهرم سوهان روحم شد تقریبا از اون اول که من شیر نداشتم و همش میگفت بچه همیشه گشنست و من زار زار گریه میکردم تا بعدها که تربیت فرزندمو مختل کرد و ... از همون اوایل به دنیا اومدنش مثلا یک ماهش بود سر بچم داد میزدم و میگفتم ساکت شو یا خب بگو چته،اینکه نمیدونستم بچم چشه دیوونم میکرد

گاهی پیش میومد از عصبانیت وقتی مینداختمش رو تشک ،نه اینکه پرتش کنم و حواسم خیلی بود که یواش بندازمش ولی خیلی دوست داشتم که پرتش کنم چون من از صداهای بلند بیزارم و چندتا صدا که با هم باشه اعصابم بهم میریزه طاقت صدا رو ندارم،خیلی دوست داشتم از اون وضعیت فرار کنم و بذارم برم

بیخوابی ذهنم رو مختل کرده بود،بزرگتر که شد میزدمش😭 هنوزم که یادم میاد دیوونه میشم،اونموقعم خیلی حواسم بود که مثلا تو سر یا صورتش نزنم و بیشتر پشتش میزدم چونومیدونستم پوشک داره و کمتر دردش میگیره،ولی این اواخر شده که محکم تو کمرشم زدم یا سیلی بهش میزنم که دستم بشکنه ایشالا، که یه بار زدمش اومد بغلم از ترس بهم بوس داد😭😭

خیلی دوست دارم بمیرم و راحت شم که بچه رو موقهی بدنیا آورد که روان خودم بهم ریخته بود،من آدم به شدت صبوری بودم ولی الان با کوچکترین چیزی بهم میریزم و نمیتونم خشممو کنترل کنم،

حتی غذا رو که میریزه رو لباسش عصبی میشم،با خودم میگم بچه باید بریز و بپاش کنه چرا دعواش میکنم و دفعه دیگه چیزی نمیگم ولی نمیتونم و باز دعواش میکنم😭 بچم خیلی ترسو شده،از صداهای بلند یا یهویی مثل باز کردن در میترسه

،از بعضی کاراکترای کارتونا میترسه و میاد بغلم،از بچگی از برف پاک کن میترسید و کلا خشکش میزد و میگفتم دورازجونش سکته کرد،قلبش تند تند میزد و جوری که دستاش رو هوا میموند و اصلا نمیذاشت دستاشو بیارم پایین،بچم داره بخاطر من روانش بهم میریزه توروخدا کمکم کنید نمیخوام اینجوری باشم،نمیخوام سالهای طلایی عمرش که تعیین کننده سلامت روانش رو اینطوری بگذرونه به دادم برسین


مشاور: مهدیس حسینی

مادر عزیز سلام

با توجه به سن کودک تان در قدم اول سعی کنید تا فراتر از سن فرزندتان از او انتظاری نداشته باشید. کودک شما در ابتدای راه کشف دنیای پیرامون خود است پس به او اجازه کنجکاوی کردن را بدهید.

اگر احساس می کنید ممکن است به خودش آسیب برساند پیشنهاد می کنم خانه تان را برای مدتی از وسایل نگران کننده که احتمال می دهید برای فرزندتان خطرناک باشد خالی کنید و به انباری منتقل شان کنید.

فضای امنی را برای بازی و تفریحی فرزندتان فراهم کنید. در مقابل انجام دادن بعضی از کارها که مطمئن هستید به او آسیبی نمی رساند فقط ممکن است باعث کثیفی پیرامونش یا به هم ریختگی خانه شود " نه " نگویید.
 

خلاقیت کودک تان را محدود نکنید.  اینکه فرزندتان در کودکی دچار کولیک و رفلاکس بوده است به احتمال زیاد به استرس و اضطرابی که در دوران بارداری تجربه کرده‌اید مربوط است. در عین حال به احتمال بسیار دچار افسردگی هستید، اگر مادری بی حوصله هستید احتمالاً تغذیه خوبی ندارید و به اندازه کافی آب نمی خورید، استراحت نمی کنید و از حمایت عاطفی خوبی برخوردار نیستید.
 

 فراموش نکنید که شما با پرخاشگری که هم اکنون از خودتان نشان می دهید به فرزندتان می آموزید در زمان عصبانیت پرخاشگری کند. در خصوص احتمالی که میدهم مبتلا به افسردگی باشید و این که همسرتان شما را حمایت عاطفی نمی کند نیازمند هستید که حتماً به روانشناس بالینی مراجعه حضوری داشته باشید چون برای درمان افسردگی تان که احتمالاً ناشی از نبود حمایت عاطفی است نیازمند مصرف دارو هستید.  
 

 پیشنهاد می کنم برای تنبیه فرزندتان از شیوه هایی مثل محروم کردن از برخی از مواردی که مورد علاقه اش است یا قهر کردن  به مدت کوتاه به گونه‌ای که متوجه شود شما از کاری که انجام داده است ناراحت هستید استفاده کنید. به طور مثال او را از بازی کردن با اسباب بازی مورد علاقه اش محروم کنید و یا برای مدت زمان کوتاهی مثلاً چند دقیقه حضورش را طوری نادیده بگیرید که انگار آنجا نیست و او را نمی بینید.
 

 به این توجه نکنید که دیگران در مورد نوع مادری کردن شما چگونه فکر می کنند، تنها باید خودتان به این موضوع آگاه باشید که شما بهترین مادر هستید و تمام کارهایی که انجام می دهید برای سلامت روحی و جسمی فرزندتان است.

به خودتان آرامش بدهید، تلاش کنید که اولویت کارهای شما رسیدگی به فرزندتان باشد. وقتی صبح از خواب بیدار می شوید به این توجه نکنید که ظرف های شسته نشده دارید و یا باید امروز خانه را تمیز و مرتب کنید.

اولویت را آرامش خود و فرزندتان قرار دهید، با هم صبحانه بخورید، بازی کنید، موزیک بی کلام ملایمی پخش کنید تا صدای آن درون خانه بپیچد، به خودتان اهمیت بدهید،  از خودتان بپرسید امروز برای اینکه احساس بهتری داشته باشم چه کار کنم؟ یا انجام دادن چه کاری امروز حالم را بهتر می کند؟ اگر همسرتان حوصله وقت گذراندن با فرزندتان را ندارد چطور است انجام وظایف از خانه داری را بر عهده اش بگذارید. با فرزندتان هفته‌ای دوبار به پیاده روی یا پارک بروید.
 

 تمام حال بد و احساس خستگی و خشم که در شما انباشته شده است و به نظرتان غیرمنطقی می رسد همه به افسردگی شما برمی گردد. خشم خودتان را  سر فرزندتان خالی نکنید.

موقع غذا خوردن اگر کثیف کاری می کند ملحفه بزرگ و تمیزی پهن کنید و اجازه بدهید حتی با دست غذایش را بخورد، یا خودش را کثیف کند، اصلاً اهمیتی ندارد بعد از اینکه غذایش تمام شد لباسهایش را عوض می کنید و دست و صورتش را می شوید و همه چیز به حالت اول برمیگردد.

حتی می توانید موقع این خرابکاری ها با او همکاری کنید، باور کنید این لحظات شیرین دیگر تکرار نخواهد شد.

موفق باشید

نسخه چاپی