ناشناس

بلاتکلیفی

با سلام؛ بنده در حال حاضر چند ماهی است که با یکی از پسرهای دانشگاه آشنا شدم؛ همسن هستیم ولی با توجه به شناختی که از ایشون دارم بیشتر از سنش درک میکنه و از این لحاظ بهش اطمینان دارم بعد از مدت ها به من ابراز علاقه کرد یعنی وقتیکه تقریبا مطمئن شد من هم به اون علاقمند هستم چون در این مدت به هیچ وجه حاضر نبودم اینو ابراز کنم. حالا بعد از اینکه هردوی ما مطمئنیم که بهم علاقه داریم رابطه ما کاملا روی هواست. آخرین باری که به طور جدی باهم صحبت کردیم گفت که خیلی سردرگم و آشفتس و نمیتونه هیچ تصمیمی بگیره گفت انگار به آدمی تبدیل شده که هیچ هدفی در زندگیش نداره ولی به من علاقه داره بعد از اون جریان تقریبا دیگه باهم حرف جدی نزدیم و اون هم کلا از اینکه قرار هست رابطمون چی بشه و به کجا برسه حرفی نمیزنه من هم چون غرور زیادی دارم نمیتونم حرفشو پیش بکشم و البته چون واقعا دوسش دارم نمیتونم هم کلا بی خیال این آدم بشم؛ این انتظار و بلاتکلیفی واقعا خستم کرده؛ حالا نمیدونم کار درست چیه از طرفی فکر میکنم که به اندازه کافی غرورمو شکستم و دیگه نمیتونم من بهش رو بزنم ولی از طرف دیگه هم طاقت دوریشو ندارم. با توجه به حرفاشو و رفتارهایی که تا الآن داشته تقریبا مطمئنم که دوسم داره ولی دلیل این همه تعلل و دست روی دست گذاشتنشو نمیفهمم. حالا هم از شما خواهش میکنم که راهنماییم کنین که در این شرایط کار درست چیه و من باید چی کار کنم.
پنجشنبه، 18 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حسن نجفی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

بلاتکلیفی

ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 21 ساله )

با سلام؛
بنده در حال حاضر چند ماهی است که با یکی از پسرهای دانشگاه آشنا شدم؛ همسن هستیم ولی با توجه به شناختی که از ایشون دارم بیشتر از سنش درک میکنه و از این لحاظ بهش اطمینان دارم بعد از مدت ها به من ابراز علاقه کرد یعنی وقتیکه تقریبا مطمئن شد من هم به اون علاقمند هستم چون در این مدت به هیچ وجه حاضر نبودم اینو ابراز کنم. حالا بعد از اینکه هردوی ما مطمئنیم که بهم علاقه داریم رابطه ما کاملا روی هواست. آخرین باری که به طور جدی باهم صحبت کردیم گفت که خیلی سردرگم و آشفتس و نمیتونه هیچ تصمیمی بگیره گفت انگار به آدمی تبدیل شده که هیچ هدفی در زندگیش نداره ولی به من علاقه داره بعد از اون جریان تقریبا دیگه باهم حرف جدی نزدیم و اون هم کلا از اینکه قرار هست رابطمون چی بشه و به کجا برسه حرفی نمیزنه من هم چون غرور زیادی دارم نمیتونم حرفشو پیش بکشم و البته چون واقعا دوسش دارم نمیتونم هم کلا بی خیال این آدم بشم؛ این انتظار و بلاتکلیفی واقعا خستم کرده؛ حالا نمیدونم کار درست چیه از طرفی فکر میکنم که به اندازه کافی غرورمو شکستم و دیگه نمیتونم من بهش رو بزنم ولی از طرف دیگه هم طاقت دوریشو ندارم. با توجه به حرفاشو و رفتارهایی که تا الآن داشته تقریبا مطمئنم که دوسم داره ولی دلیل این همه تعلل و دست روی دست گذاشتنشو نمیفهمم. حالا هم از شما خواهش میکنم که راهنماییم کنین که در این شرایط کار درست چیه و من باید چی کار کنم.


مشاور: خانم مولوی زاده

با سلام خدمت شما خواهر گرامی دوست عزیز؛ در اینجا فرد مورد نظر شما یک راه بیشتر نداشته و آنکه با اراده و اطمینان کافی از تصمیم خود اقدام به خواستگاری شما بنماید تا جهت طی مراحل شناخت و دیگر مراحل خواستگاری اقدامات لازم به عمل آید. تعلل ایشان و دست به دست کردن های وی نشانه خوبی در رابطه نبوده و به شما دوست عزیز نیز توصیه می گردد که احساسات خود را مدیریت کرده و از هرگونه تصمیمات احساسی در این رابطه پیشگیری نمایید. یکی از عناصر عشق واقعی، تعهد می باشد که در این مرحله از آشنایی شما و فرد مورد نظرتان ، انجام مرحله خواستگاری نشان از تعهد و علاقمندی واقعی در ایشان می باشد. همچنین از قدرت مدیریت ایشان به عنوان یک مرد حکایت دارد و به خوبی می شود این مدیریت را در این مرحله در ایشان به محک آزمایش گذاشت. در اینجا به شما توصیه می شود که به ادامه زندگی شخصی خود پرداخته و در یک فرصت تعیین شده از جانب شما، فرصت کافی را در اختیار ایشان قرار داده تا جهت انجام خواستگاری اقدام نمایند. در صورت از دست دادن این فرصت توسط ایشان و عدم اقدامات لازم، ضمن ابطال شایستگی های لازم جهت ازدواج در ایشان، از ادامه رابطه خوددای نموده و به دنبال فردی با شایستگی های لازم در زندگی خود بوده تا ان شاء الله با انتخابی درست و آگاهانه سرنوشتی سعادتمندانه برای خود رقم بزنید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.