ناشناس

شوهرم به خاطر اینکه پدرش فوت شده خیلی به مادرش وابسته شده" با این موضوع مشکل دارم لطفا راهنمایی م کنین"

الان پنج ماه هست که ازدواج کردم.شوهرم پدرش سه سال هست که فوت شده.فرزند آخر خانوادس.مشکل ما اینه که خیلی به مادرش وابسته شده به خاطر اینکه پدرش فوت شده و مادرش تنهاس.موقعی که خواستیم خونه اجاره کنیم نزدیک مادرش خونه گرفت.الان ما هم ناهار اونجاییم هم شام واقعا دیگه خسته شدم بهش میگم لااقل ما ناهار خونه خودمون باشیم شامو بریم اونجا ولی میگه من یه دفعه نمیتونم از مادرم دل بکنم باید آروم آروم پیش بریم.بارها شده سر همین مسئله دعوامون شده.میگه مادرم تنهاس اگه بعد چند سال بمیره اون موقع عذاب وجدان میگیرم که چرا براش کم گذاشتم.به منم بهت حق میدم درکت میکنم ولی چاره ای ندارم.به مادرش خیلی محبت میکنه بارها شده من حسودیم شده و بهش گفتم پیش من که هستی به مادرت کمتر محبت کن وقتی من نیستم بیشتر محبت کن نه جلوی من طوریه که حتی ناخن هاشم میگیره در صورتیکه مادرش خودش میتونه مریض نیست.یک بار پیش مشاوره رفتیم حقو به من دادن و گفتن ناهار خونه خودتون بمونید و از رفت و آمدهاتون کمتر کنید.ولی شوهرم میگه نمیشه یه دفعه ناهار نریم یه روز نمیریم دو روز میریم حتی شده اگه خونه خودمون موندیم مادرش هم اومده خونه ما.بعد از مشاوره یه کم بهتر شده شوهرم.الان ما تا شهریور تو این خونه هستیم بهش میگم خونه بعدی که خواستیم بگیریم سمت مامانت نباشه بریم یه کم دور تر این طوری بهتره مشاور هم گفت نزدیکش نباشید بهتره ولی میترسم بازم همین محله مامانش بگیره.آخه مامانش روزی چند بار میاد زنگمون میزنم یه چیزو بهونه میکنه میاد من خیلی بدم از این کارش یه طوری با مادرش رودربایسی داره بهش نمیتونه بگه ما ظهرا خونه خودمون میمونیم فقط شبا میایم میترسه مامانش ناراحت بشه
شنبه، 28 بهمن 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

شوهرم به خاطر اینکه پدرش فوت شده خیلی به مادرش وابسته شده" با این موضوع مشکل دارم لطفا راهنمایی م کنین"

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 24 ساله )

الان پنج ماه هست که ازدواج کردم.شوهرم پدرش سه سال هست که فوت شده.فرزند آخر خانوادس.مشکل ما اینه که خیلی به مادرش وابسته شده به خاطر اینکه پدرش فوت شده و مادرش تنهاس.موقعی که خواستیم خونه اجاره کنیم نزدیک مادرش خونه گرفت.الان ما هم ناهار اونجاییم هم شام واقعا دیگه خسته شدم بهش میگم لااقل ما ناهار خونه خودمون باشیم شامو بریم اونجا ولی میگه من یه دفعه نمیتونم از مادرم دل بکنم باید آروم آروم پیش بریم.بارها شده سر همین مسئله دعوامون شده.میگه مادرم تنهاس اگه بعد چند سال بمیره اون موقع عذاب وجدان میگیرم که چرا براش کم گذاشتم.به منم بهت حق میدم درکت میکنم ولی چاره ای ندارم.به مادرش خیلی محبت میکنه بارها شده من حسودیم شده و بهش گفتم پیش من که هستی به مادرت کمتر محبت کن وقتی من نیستم بیشتر محبت کن نه جلوی من طوریه که حتی ناخن هاشم میگیره در صورتیکه مادرش خودش میتونه مریض نیست.یک بار پیش مشاوره رفتیم حقو به من دادن و گفتن ناهار خونه خودتون بمونید و از رفت و آمدهاتون کمتر کنید.ولی شوهرم میگه نمیشه یه دفعه ناهار نریم یه روز نمیریم دو روز میریم حتی شده اگه خونه خودمون موندیم مادرش هم اومده خونه ما.بعد از مشاوره یه کم بهتر شده شوهرم.الان ما تا شهریور تو این خونه هستیم بهش میگم خونه بعدی که خواستیم بگیریم سمت مامانت نباشه بریم یه کم دور تر این طوری بهتره مشاور هم گفت نزدیکش نباشید بهتره ولی میترسم بازم همین محله مامانش بگیره.آخه مامانش روزی چند بار میاد زنگمون میزنم یه چیزو بهونه میکنه میاد من خیلی بدم از این کارش

یه طوری با مادرش رودربایسی داره بهش نمیتونه بگه ما ظهرا خونه خودمون میمونیم فقط شبا میایم

میترسه مامانش ناراحت بشه


مشاور: علی محمد صالحی

با عرض سلام و احترام.
باتوجه به اینکه شما تازه ازدواج کردید طبیعی هست که دوست داشته باشید خونه خودتون باشید و با همسرتون تنها باشید ولی از جهت دیگه برای شما جای بسی شکر داره که با همچین مردی ازدواج کردید که برای مادرش احترام زیادی قائله و سعی خودش رو برای جلب رضایت مادرش انجام میده، چون مردی که به مادرش احترام میذاره مسلما به مادرِ فرزندانش هم احترام زیادی قائل خواهد شد و متفاوت از مردانی هست که نسبت به مادرشون چنین رفتاری رو ندارند، من میدونم در حال حاضر شما اذیت میشید ولی بدونید که این به نفع شما هم هست و بهر حال این شرایط میگذره و هرچه الان بیشتر تحمل کنید و همسر و مادر ایشون رو درک کنید در آینده زندگی مشترک بالنده تری خواهید داشت. همچنین نکته مثبت دیگه ای که همسر شما داره اینه که، شما رو درک میکنه و میپذیره که حق با شماست و مثل برخی مردهای دیگه نیست که بگه همینی که هست و من مادرم رو رها نمیکنم تو رو بگیرم و...،
همچنین این حرفی که همسر شما میگه «من یه دفعه نمیتونم از مادرم دل بکنم باید آروم آروم پیش بریم» حرف منطقیه و شیوه صحیح فاصله گرفتن شما و همسرتون، از مادر ایشون هم به همین صورته که آروم آروم فاصله بگیرید، اما اینکه در عمل همسر شما چقدر به این پایبند باشه یا نباشه من نمیدونم، ولی به هرحال حرف منطقی و درستیه که ایشون میزنه، و همین موضوع تغییر خونه، فرصت خوبی برای این برنامه هست که منزل شما دورتر باشه و خیلی خیلی آروم فاصله بگیرید تا برای مادر همسرتون هم حساسیت و ناراحتی پیش نیاد، و در کنار اینکه شما بتدریج فاصله میگیرید اگر بتونید سرگرمیهایی هم برای مادر همسرتون پیدا کنید خیلی خوب میشه، مثالا برنامه ای بچینید که مادر همسرتون خونه فرزندانِ دیگش هم رفت و آمد داشته باشه یا مثالا با خانمهای همسایه ارتباط بیشتری داشته باشه، مجالس روضه زنانه شرکت کنه و چیزهای دیگه ای که خودتون بهتر میتونید پیدا کنید.
موفق و شاد و خوشبخت باشید  
 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.