ناشناس

ممکنه این بیخیالی من منجر به آسیب روحی وروانی دراینده به من بشه.چیکار کنم؟

باسلام من خانمی 34هستم همسرم 33ساله ازنظر تحصیلاتی فرهنگی باشوهرم زیاد فاصله دارم ایشون مقطع ابتدایی ولی من لیسانسم از هرنظر من بالاترهستم شوهرم ثبات نداره ویه روز خوب یه روز بده مسال ومشکلات زندگیمون رو به خانوادش کاملا میگه توی روی من خوب ولی پشت سرمن وخانوادم بدگویی میکنه واین به شدت من روعذاب میده شاید خانوادش هیچ وقت چیزی نگنن ولی ووقتی بحثی پیش میاد تمام مسال حتی چندسال پیش وجزیی رابازگو میکنن خانواده حساس وزودرنجین که توارتباطشون بسیار ظعیفن چون حساسن و فک میکنن همیشه دیگران مشکل دارن شوهرم مدتی پیش به خاطر دیر امدن از کلاسهای ظمن خدمتم باحالت دعوا به من گفت برادرت روبیار تکلیفت روروشن کنم منم بابرادرم رفتم ولی متاسفانه مادر وپدر وبرادر وحتی خودشوهرم درمحله دعوایی بزرگ گذاشتن برادرم من رواز اون محل دورکرد ومن الان مدتی قهرم شوهرم دنبالم اومد چون من یه دختر. دارم ولی شرط من این بود من نزدیکی خانه پدرت زندگی نمیکنم وحتما باید مشاوره برن وحتما باید چند نفر وساطت کنن وبه صورت کتبی باشه شوهرم قبول کرد ولی باتوجه به بی ثباتی الا4ماهه هیچ کاری نکرده وفقط خودش تنها میاد میگه برگرد زیااین زندگی رو دوست نداره وشایدهم سرد شده همبشه میگه دلیل ازدواح من با توپول بوده این بارسومه که من قهر میکنم وبرای خانواده این اقا عادی شده من مدتی برم وخودم برگردم وبااین که تفصیر از خودشون است حاضر نیستن بپذیرن که مشکل دارن حتی حاصرنیستن بامن یه تماس بگیرن وبه قول خودشون دخالت نمیکنن ناگفته نمانه مادراین اقا بیماری افسردگی داره وهمچنین یکی ازخواهراش وبرادرش هم مشکل اعصاب داره ودرخانواده پدری این اقا همیشه تنش ودعواست خانوادش به شدت بددل وبدبین هست ودرکی ازمسال ندارن حتی اگرقصدمن برای امری خیرباشه بابدلی تمام قضاوت میکنن همسرم افکارخودکشی نیز داره ولی دخترم روبهانه میکنه ودوست نداره دخترش بی پدربزرگ بشه میترسه که انجام بده بسیار بی مسولیت هست همیر واگروسیله ای خراب بشه حاضر نیست درستش کنه وحتی احازه نمیده من یه تعمیرکار بیارم نصبت به خواهرشوهرام حس میکنم بدبینه چون چندباربه من گفته دوست ندارم باشون حتی سلام کنی درصورتی که هم خودم محجوبم هم همسران خواهرام اهل رفتار وامد نبست وهروقت جایی میریم به شدت ازرفتاردیگران ازده میشه محل کارش روبه خاطر اینکه فکرمیکرد مغازهای روبروش مشتری هاش رومیبرن یاازبدیش میگن چندباره که جابجا کرده دوست نداره نزدیک مغازه های دیگه ای باشه چون اعتقاد داره کم شانسه ودیگران براش میزنن درمورد همه افکارمنفی داره وادمی روخوب نمبینه بااین تواصیف من مرددهستم برای زندگی بااین اقا 4ماهه منزله پدرمم وازنظر مالی مشکلی ندارم ولی یک حس به من میگه تلاش کنم برای زندگیم ولی وقتی میبینم پبشرفت درزندگی من به کندیست وتمام اعصابم رو باید بزارم روی زندگیم سرد میشم وقتی میبینم نمیتونه درکم کنه سرد میشم ولی وقتی پای دختر 5سالم درمیون باشه گرم میشم ولی بازهم میگم دخترم روازاین زندگی ونجات میدم واقعا نمیدونم باید چه کنم همه این صحبتها روکردم ولی وقتی وزندگی بودم همه چیزروبه بی خیالی زده بودم وسرکوب کرده بودم وشایدهم سازش کرده بودم والان هم اگرتو این زندگی برگردم توان تحمل دارم توان دارم که درک نشم بتونم زندگی کنم ولی بازهم میگم بی خیالی من به مشکلاتم ممکنه دلیل این باشه که من بیمارشده باشم حتی دعوایی که دم منزلمون بوجود اومد وحرمتها شکستن من روتکون نداد ومیتونستم برم زندگی کنم چون عادت کرده بودم شوهرم اعصابش خراب بشه چندساعت تحمل کنم یاشایدهم چندروز وبعد خوب بشه میخواستم بدونم ممکنه این بیخیالی من منحر به اسیب روحی وروانی دراینده به من بشه ببخشید طولانی شد لطفا کممم کنید
پنجشنبه، 24 اسفند 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

ممکنه این بیخیالی من منجر به آسیب روحی وروانی دراینده به من بشه.چیکار کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 34 ساله )

باسلام من خانمی 34هستم همسرم 33ساله
ازنظر تحصیلاتی فرهنگی باشوهرم زیاد فاصله دارم ایشون مقطع ابتدایی ولی من لیسانسم از هرنظر من بالاترهستم شوهرم ثبات نداره ویه روز خوب یه روز بده مسال ومشکلات زندگیمون رو به خانوادش کاملا میگه توی روی من خوب ولی پشت سرمن وخانوادم بدگویی میکنه واین به شدت من روعذاب میده شاید خانوادش هیچ وقت چیزی نگنن ولی ووقتی بحثی پیش میاد تمام مسال حتی چندسال پیش وجزیی رابازگو میکنن خانواده حساس وزودرنجین که توارتباطشون بسیار ظعیفن چون حساسن و فک میکنن همیشه دیگران مشکل دارن
شوهرم مدتی پیش به خاطر دیر امدن از کلاسهای ظمن خدمتم باحالت دعوا به من گفت برادرت روبیار تکلیفت روروشن کنم منم بابرادرم رفتم ولی متاسفانه مادر وپدر وبرادر وحتی خودشوهرم درمحله دعوایی بزرگ گذاشتن برادرم من رواز اون محل دورکرد ومن الان مدتی قهرم شوهرم دنبالم اومد چون من یه دختر. دارم ولی شرط من این بود من نزدیکی خانه پدرت زندگی نمیکنم وحتما باید مشاوره برن وحتما باید چند نفر وساطت کنن وبه صورت کتبی باشه شوهرم قبول کرد ولی باتوجه به بی ثباتی الا4ماهه هیچ کاری نکرده وفقط خودش تنها میاد میگه برگرد زیااین زندگی رو دوست نداره وشایدهم سرد شده همبشه میگه دلیل ازدواح من با توپول بوده این بارسومه که من قهر میکنم وبرای خانواده این اقا عادی شده من مدتی برم وخودم برگردم وبااین که تفصیر از خودشون است حاضر نیستن بپذیرن که مشکل دارن حتی حاصرنیستن بامن یه تماس بگیرن وبه قول خودشون دخالت نمیکنن ناگفته نمانه مادراین اقا بیماری افسردگی داره وهمچنین یکی ازخواهراش وبرادرش هم مشکل اعصاب داره ودرخانواده پدری این اقا همیشه تنش ودعواست خانوادش به شدت بددل وبدبین هست ودرکی ازمسال ندارن حتی اگرقصدمن برای امری خیرباشه بابدلی تمام قضاوت میکنن همسرم افکارخودکشی نیز داره ولی دخترم روبهانه میکنه ودوست نداره دخترش بی پدربزرگ بشه میترسه که انجام بده بسیار بی مسولیت هست همیر واگروسیله ای خراب بشه حاضر نیست درستش کنه وحتی احازه نمیده من یه تعمیرکار بیارم نصبت به خواهرشوهرام حس میکنم بدبینه چون چندباربه من گفته دوست ندارم باشون حتی سلام کنی درصورتی که هم خودم محجوبم هم همسران خواهرام اهل رفتار وامد نبست وهروقت جایی میریم به شدت ازرفتاردیگران ازده میشه محل کارش روبه خاطر اینکه فکرمیکرد مغازهای روبروش مشتری هاش رومیبرن یاازبدیش میگن چندباره که جابجا کرده دوست نداره نزدیک مغازه های دیگه ای باشه چون اعتقاد داره کم شانسه ودیگران براش میزنن درمورد همه افکارمنفی داره وادمی روخوب نمبینه بااین تواصیف من مرددهستم برای زندگی بااین اقا 4ماهه منزله پدرمم وازنظر مالی مشکلی ندارم ولی یک حس به من میگه تلاش کنم برای زندگیم ولی وقتی میبینم پبشرفت درزندگی من به کندیست وتمام اعصابم رو باید بزارم روی زندگیم سرد میشم وقتی میبینم نمیتونه درکم کنه سرد میشم ولی وقتی پای دختر 5سالم درمیون باشه گرم میشم ولی بازهم میگم دخترم روازاین زندگی ونجات میدم واقعا نمیدونم باید چه کنم
همه این صحبتها روکردم ولی وقتی وزندگی بودم همه چیزروبه بی خیالی زده بودم وسرکوب کرده بودم وشایدهم سازش کرده بودم والان هم اگرتو این زندگی برگردم توان تحمل دارم توان دارم که درک نشم بتونم زندگی کنم ولی بازهم میگم بی خیالی من به مشکلاتم ممکنه دلیل این باشه که من بیمارشده باشم حتی دعوایی که دم منزلمون بوجود اومد وحرمتها شکستن من روتکون نداد ومیتونستم برم زندگی کنم چون عادت کرده بودم شوهرم اعصابش خراب بشه چندساعت تحمل کنم یاشایدهم چندروز وبعد خوب بشه میخواستم بدونم ممکنه این بیخیالی من منحر به اسیب روحی وروانی دراینده به من بشه
ببخشید طولانی شد لطفا کممم کنید


مشاور: علی محمد صالحی

با عرض سلام و احترام خدمت شما.
ببینید وقتی بین زن و شوهر اختلاف و تنشی پیش میاد، معمولا به این صورته که هر دو نفرشون در بوجود اومدن این تنش و اختلاف نقش دارند، ممکنه نقش یکی بیشتر بوده و نقش دیگری کمتر، ولی اینگونه نیست که یکی کاملا بی تقصیر باشه و دیگری صد درصد مقصر.
 نکته بعد اینکه مسائل و اختلافاتی که پیش میاد ممکنه ریشه در مسائل گذشته زن و شوهر داشته باشه و صِرف یک مسئله فعلی مثل دیر اومدن از کلاس ضمن خدمت، دلیل اصلی نباشه و دلایل دیگه هم مثل دلخوری ها و ناراحتی های گذشته هم ممکنه در پیش اومدن تنش و اختلاف نقش داشته باشه. بعنوان مثال مسلّم است که رفتار همسرتون که مسائل زندگیتون رو به خانوادش میگه کار اشتباه و نادرستی هست و این کار شما رو ناراحت و دلخور میکنه، از طرف دیگه یکی از دلخوریهایی که من احتمال میدم همسرتون از شما داشته باشه اینه که شما خودتون رو خیلی بالاتر از همسرتون میدونید، همانطور که شما بیان کردید در واقع هم ممکنه همین طور باشه و شما از لحاظ فرهنگی، تحصیلی و...، بالاتر از شوهرتون باشید، ولی این تفکر و نگاه شما که میگید «از هرنظر من بالاترهستم»، میتونه به رابطه شما و شوهرتون آسیب جدی بزنه و باعث بشه شوهرتون نسبت به شما دلخوری پیدا کنه، چون وقتی تفکر شما این باشه «از هرنظر من بالاترهستم»، مسلّما این تفکر در رفتار شما هم خودش رو نشون میده، و نمیتونید اون طور که باید و شاید شوهرتون رو بعنوان مدیر و رئیس خونه قبول کنید و شما سعی میکنید نقش های اونو در خانه برعهده بگیرید و شما مدیر و رئیس خونه باشید، و این مسئله برای مردها ناراحت کننده است که زیر دست همسرشون باشن. بصورت خلاصه، منظور من اینه که شما هم باید در این مسائل پیش اومده نقش و سهم خودتون رو در این مسائل قبول کنید و بپذیرید که شما هم اشتباهاتی داشتید.
اما در مورد سوال شما مبنی بر اینکه «ممکنه این بیخیالی من منحر به آسیب روحی و روانی در آینده به من بشه؟»، باید خدمت شما بگم، این احتمال هست که اگر واقعا شما تحت فشار روانی باشید ولی همه ناراحتیها و فشارها رو سرکوب میکنید و به ناهشیار خودتون میفرستید و در ظاهر خودتون رو بی خیال نشون میدید، ممکنه یک روز تحمل شما تموم بشه و روان شما دیگه نتونه مسائل و مشکلات رو تحمل کنه و یکدفعه با یک مسئله کوچیکی که تا الان تحمل میکردید حال شما رو دگرگون کنه و دچار مشکلات جسمی یا عصبی بشید؛ اما این صِرف احتماله، و بستگی به شدتِ مشکلات فعلی شما و شخصیت شما هم داره و برای همه یکسان نیست.
نکته بعد اینکه باتوجه به توضیحاتی که شما نسبت به همسرتون دادید ممکنه ایشون مبتلا به پارانویا باشند. ویژگی اصلی بیماری پارانویا، شک و بی اعتمادی به همه افراد است. مبتلایان به این بیماری در بیشتر مواقع خشمگین هستند و نسبت به دیگران دشمنی دارند. آن ها به هر بهانه ای دعوا و مرافعه راه می اندازند و به بقیه به خصوص همسر خود سوءظن دارند. علاوه بر این، افراد مبتلا به پارانویا اغلب مواقع تصور می کنند تحت تعقیب هستند یا شخصی با آن ها دشمنی دارد و آن ها را مسموم یا بیمار کرده است.
علائم پارانویا
اگر می خواهید با علائم یک بیمارِ پارانویید آشنا شوید به رفتار او دقت کنید و ببینید کدام یک از این علائم را دارد؛ توهم های دیداری، شنیدن صداهای غیرواقعی، مانند گمان اشتباه مبنی بر اینکه کسی میخواهد او را مسموم یا صدایش را ضبط کند، بیزاری، خشم، گوشه گیری، خشونت، دشواری های گفتاری، رئیس وار رفتار کردن و اندیشه و کنش خودکشی.
اگر همسر شما تعداد قابل توجهی از این نشانه ها رو داشت، به احتمال زیاد پارانویید هستند، ولی اگر صِرف یکی دوتا از نشانه ها رو داشتند پارانویید نیستند.
در هر حال اگر یقین کردید که همسر شما مبتلا به پارانویا هستند، توصیه های زیر را جدی بگیرید:
•        سعی نکنید رفتار ایشون را تغییر دهید، این کار تقریبا غیرممکن است.
•        سعی کنید ارتباطتان را نزدیک تر کنید تا از شما راضی باشد، ولی هرگز سوءظن هایش صِحه نگذارید و در این بحث ها اصلا شرکت نکنید.
•        هنگامی که همسر شما به کسی سوءظن پیداکرده، مواظب باشید از اون فرد، جانبداری نکنید، این کار باعث به وجود آمدن پیش فرض های جدید در او شده و به شما هم بدگمان میشود.
•        هرچه اختلال پارانویید شدیدتر باشد، احتمال دست زدن به خشونت در این گونه بیماران بیشتر می شود. در این مواقع حتما از پزشک کمک بخواهید.
•        از آن ها انتظار روابط عاطفی نداشته باشید. برقراری این رابطه تقریبا غیرممکن است.
•        بهتر است برای جلوگیری از لوس شدن یا طلبکار بار آمدن بیمار، گاهی که از او ناراحت هستیم، او را با محرومیت مواجه کنیم.
نکته پایان اینکه، هر تصمیمی که میگیرید حتما توجه خاص و ویژه به دخترتون داشته باشید و مواظب باشید که از جهت روحی و جسمی آسیبی نبیند، چون تنش و دعوای والدین میتونه روح و روان فرزندان ما رو بشدت اذیت کنه و انها رو تحت فشار فرار بدهد.
 

موفق و محکم و سربلند باشید
 
 بیشتر بخوانید:
مراجعه به پزشک برای بیماری بدبینی



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.