ناشناس

مشاوره خانواده: با خانوادم اختلاف عقیده دارم. تو رو خدا بگید چیکار کنم؟

باسلام من در یک خانواده مذهبی به دنیا اومدم خانوادم زیاد سخت گیر نیستن ولی روی حجاب و این مسائل دینی حساس هستن. من کاملا نظر متفاوتی با اونا دارم و دوست ندارم دیگه چادر سرم کنم. از نظر مالی و همه جوری خیلی خوبیم فقط مشکل من اینه که از وقتی که فهمیدن من تو دانشگاه و زمان هایی که بدون اونا بیرون میرفتم چادر سرم نمیکردم منو تو خونه حبس کردن و همه باهام قهرن. مثل یه سگ که فقط غذا و خوابش تامین میشه با من رفتار میشه بلکه کمتر . گناه من چیه نمیخوام چادری باشم نمیخوام جوونی و زیباییم هدر بره نظر من اینه و خودم میتونم تصمیم بگیرم . دختر خالم دوستامو دیده بود(دختر و پسر) . رفته به خالم گفته و اونم به مامانم گفته و ... من واقعا دارم تو خونه می‌پوسم هرروز گریه میکنم و تو اتاق خودمو حبس کردم چون اون بیرون کسی از من خوشش نمیاد . چون میرم بیرون همه میرن یه ور دیگه مگه من چیکار کردم ؟ من نباید آزاد باشم؟ از ۷ سالگی سر من چادر کردن و بعدش میگن انتخاب خودت بود. من غلط کرده باشم تو ۷ سالگی تصمیم بگیرم بعد الان تو ۲۳ سالگی نمیتونم هیچ تصمیمی بگیرم؟ به فرار فک کردم فقط و فقط چون سهم خودم تو این خونس نرفتم به این نتیجه رسیدم که زودتر ازدواج کنم با هرکی که شده که فقط از اینجا برم فکرشو بکنید من سال چهارم مدیریت تو دانشگاه سراسری تهرانم بعد ۱۰ ترمه میشم و این دوترم آخر مونده که تموم شه گفتن که نمیذارن دیگه دانشگاه برم ینی ۱۶ سااااال درس خوندن من به باد رفت چرا؟ چون معتقدن من بی حجاب و بی حیا شدم (که واقعا هیچ ربطی به اونجا نداره) و ساکن تهرانم هستیم دور از خونه نبودم یا خوابگاهی که اینو بگن و اینکه با پسر حرف زدم و کلاس نمیرفتم و این حرفا با این که اینطور نبود... دلیلشونم اینه که من چهارتا خیابون اون طرفا رو بلدم واقعا دارم عذاب میکششب تا صبح صبح تا شب گریه میکنم از ریخت و قیافه افتادم تمام چشمام داره چروک میشه روحیم داغونه توروخدا بگید چیکار کنم بابام مهربونه ولی دیگه نمیدونم چرا قصد له کردن منو داره
دوشنبه، 8 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

مشاوره خانواده: با خانوادم اختلاف عقیده دارم. تو رو خدا بگید چیکار کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 23 ساله )

باسلام
من در یک خانواده مذهبی به دنیا اومدم خانوادم زیاد سخت گیر نیستن ولی روی حجاب و این مسائل دینی حساس هستن. من کاملا نظر متفاوتی با اونا دارم و دوست ندارم دیگه چادر سرم کنم. از نظر مالی و همه جوری خیلی خوبیم فقط مشکل من اینه که از وقتی که فهمیدن من تو دانشگاه و زمان هایی که بدون اونا بیرون میرفتم چادر سرم نمیکردم منو تو خونه حبس کردن و همه باهام قهرن. مثل یه سگ که فقط غذا و خوابش تامین میشه با من رفتار میشه بلکه کمتر . گناه من چیه نمیخوام چادری باشم نمیخوام جوونی و زیباییم هدر بره نظر من اینه و خودم میتونم تصمیم بگیرم . دختر خالم دوستامو دیده بود(دختر و پسر) . رفته به خالم گفته و اونم به مامانم گفته و ...
من واقعا دارم تو خونه می‌پوسم هرروز گریه میکنم و تو اتاق خودمو حبس کردم چون اون بیرون کسی از من خوشش نمیاد . چون میرم بیرون همه میرن یه ور دیگه
مگه من چیکار کردم ؟ من نباید آزاد باشم؟ از ۷ سالگی سر من چادر کردن و بعدش میگن انتخاب خودت بود. من غلط کرده باشم تو ۷ سالگی تصمیم بگیرم بعد الان تو ۲۳ سالگی نمیتونم هیچ تصمیمی بگیرم؟
به فرار فک کردم فقط و فقط چون سهم خودم تو این خونس نرفتم
به این نتیجه رسیدم که زودتر ازدواج کنم با هرکی که شده که فقط از اینجا برم
فکرشو بکنید من سال چهارم مدیریت تو دانشگاه سراسری تهرانم
بعد ۱۰ ترمه میشم و این دوترم آخر مونده که تموم شه
گفتن که نمیذارن دیگه دانشگاه برم
ینی ۱۶ سااااال درس خوندن من به باد رفت
چرا؟
چون معتقدن من بی حجاب و بی حیا شدم (که واقعا هیچ ربطی به اونجا نداره) و ساکن تهرانم هستیم دور از خونه نبودم یا خوابگاهی که اینو بگن
و اینکه با پسر حرف زدم
و کلاس نمیرفتم و این حرفا با این که اینطور نبود... دلیلشونم اینه که من چهارتا خیابون اون طرفا رو بلدم
واقعا دارم عذاب میکششب تا صبح صبح تا شب گریه میکنم
از ریخت و قیافه افتادم تمام چشمام داره چروک میشه روحیم داغونه
توروخدا بگید چیکار کنم
بابام مهربونه ولی دیگه نمیدونم چرا قصد له کردن منو داره


مشاور: علی محمد صالحی

عرض سلام و ادب.
خداوند انسان رو آزاد آفریده و نیاز به آزادی و حق انتخاب، یکی از نیازهای اساسی انسانه که اگر از انسان گرفته بشن، تحمل زندگی سخت میشه. و طبیعیه که در این سن و سال نخواسته باشی جوونی و زیباییت هدر بره. اما در هر حال من نمیتونم تو رو درک کنم چون در شرایط مشابه تو نبودم، ولی همین اندازه میفهمم که وقتی آدم با خونواده خودش، دچار تنش و اختلاف بشه خیلی ناراحت کنندس.
اما در این شرایط دوتا مسیر پیش روی خودت داری: یکی اینکه بسوزی و بسازی و همین مسیر فعلی رو ادامه بدی. خب پیامدهای این مسیر فعلیت چیه؟ اینکه بیش از پیش، نا امید و مأیوس بشی، ادامه زندگی برات دشوار بشه، افسرده بشی، همش در حال اذیت شدن و بقول خودت گریه کردن باشی، دائما با خانوادت تنش داشته باشی، در این سن جوانی بخاطر فشارِ روانی خدای ناکرده دچار بیماری جسمانی بشی، جذابیت ظاهریت کم بشه، همین طور گرفتار مشکلات و مسائل دیگه ای بشی.
مسیر دیگه ای که میتونی انتخاب کنی اینه که، ولو بصورت موقت، شرایط موجود رو بپذیری، چون چیزهایی که نمیتونیم تغییر بدیم رو میبایست بپذیریم، یا حداقل فعلا بپذیریم تا امکان تغییر برامون فراهم بشه. در مورد خونوادت هم همین طوره، اگر بخوای دائما با اونها درگیری داشته باشی برای اینکه به اونها ثابت کنی بزرگ شدی و نیازی به اینهمه محدودیت نداری، و خودت باید تصمیم بگیری که چی بپوشی و...، خودت بیشتر اذیت میشی و تحت فشار قرار میگیری، چون حداقل در حال حاضر، نمیتونی نظر اونا رو تغییر بدی. بقول چارلی چاپلین میگه: «انسان خوبی باش، ولی وقتت را برای اثبات اون به دیگران تلف نکن».
نکته بعد، همونطور که گفتم نمیتونی نظر خونوادت رو عوض کنی، ولی میتونی طرز تفکر خودت رو تغییر بدی، و بجای ناراحتی زیادی که داری، نگرش مثبت تری داشته باشی. چون مثبت نگری، علاوه بر افزایش بهره وری، بر سلامت جسمانی ما تاثیر شگرفی داره. چون همه ما قابلیت‌ های قدرتمندی برای انتخاب احساسات مثبت و روش‌ های تفکر داریم. و از جمله کارهایی که برای داشتن نگرش و تفکر مثبت میتونی انجام بدی اینه که، اهدافی رو برای خودت مشخص کنی. چون اهداف به ما چشم‌ انداز مثبت‏تری نسبت به زندگی میدن. تحقیقات نشون داده تعیین یک هدف میتونه باعث بشه که احساس اعتماد به نفس و مفید بودن بیشتری داشته باشیم. یعنی تعیین اهدافی که برای خودت معنی‌دار و با ارزش‌ های خودت همسو هستن، بهت کمک میکنه تا به اونها برسی. البته میبایست با اهداف کوچیک شروع کنی، کسی که آهسته و ثابت حرکت کنه، برنده مسابقه میشه، مثلا اینکه هفته ای یکی کتابِ داستان یا هر چیز دیگه ای بخونی. کار دیگه ای که در راستای تفکر مثبت میتونی انجام بدی، یادداشت کردنه. داشتن یک دفتر روزانه می‌تونه بهت کمک کنه تا تموم تجربیات احساسی خودت رو ببینی. و هرچی احساس میکنی بدون قضاوت در مورد اینکه خوبه یا بد، بنویسش.یه احساس میتونه شبیه این باشه: «امروز وقتی خانوادم به من طعنه زدن، احساس تنهایی کردم». یادت باشه که حتما در دفتر یادداشتت چیزهای مثبت رو بگنجونی و یادداشت کنی. چون تحقیقات نشون داده تمرکز بر روی احساسات و تجربیات منفی اونها رو تقویت میکنه و باعث میشه احساس منفی بیشتری داشته باشی. و برعکس توجه و تمرکز به چیزهای مثبت و زیبا مثل طلوع خورشید، یادداشت کردن یک شعر زیبا یا شنیدن اون و... میتونه حال ما رو بهتر کنه.
نکته دیگه اینکه ازدواج هم، میتونه بعنوان یک راه در نظر گرفته بشه که اگه خواستی میتونیم دفعه بعد در موردش باهم صحبت کنیم.
شاد و سلامت باشی.

بیشتر بخوانید:

اختلاف نظر با والدین



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.