هدف مامون از طرح مسأله‌ ولایت عهدی امام رضا علیه السلام

پرسش :

بر اساس منابع تاریخی هدف مأمون از طرح مسأله‌ ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) چه بود؟


پاسخ :
مهم‌ ترین فصل تاریخی زندگی امام رضا(علیه السّلام) جریان ولایت‌ عهدی آن حضرت است. درباره هدف مأمون از طرح مسأله ولایت‌ عهدی‌ باید گفت: آنچه از ظاهر رفتار مأمون به دست می‌ آید آن است که وی با ظرافت خاصی کوشید تا وانمود کند که در این اقدام، خلوص نیت دارد و از سر حق‌ باوری نسبت به حق علویان و نیز علاقه وافری که به امام رضا(علیه السّلام) دارد دست به این کار زده است. ظاهرسازی مأمون به اندازه‌ ای ماهرانه انجام گرفت که حتی بعدها، آنگونه که «اربلی» به «سید بن طاووس» نسبت داده و خود نیز تمایل آشکاری بدان نشان داده، در مسأله شهادت امام(علیه السّلام)، مأمون مبری دانسته شده و به عنوان یک فرد شیعه و یا متمایل به امام(علیه السّلام) شناسانده شده است.(1) بخوبی روشن است که واگذاری خلافت به یک علوی، آن هم در شرایطی که خلفای عباسی، علویان را به شدیدترین وجهی سرکوب می‌ کردند، می‌ تواند هر انسانی را درباره مأمون به اشتباه بیندازد. به نظر می‌ رسد که دو بزرگوار مذکور هم به این اشتباه افتاده باشند.(2) با نگاهی به کلمات مأمون و نیز خود امام(علیه السّلام) و حتی برخی از اصحاب و شیعیان آن حضرت، می‌ توان حقیقت ماجرا را دریافت. آنچه که باید مورد توّجه قرار گیرد آن است که مأمون از نبوغ سیاسی بالایی برخوردار بوده و با تمامی مشکلاتی که از آغاز خلافتش بر سر راهش قرار گرفته بود، توانست مرحله به مرحله مبارزه کرده و پایگاه خود را نیرومند و حاکمیت خود را استوار سازد.

نکته دیگری که ورای ظاهرسازی مأمون، نسبت به موضع مذهبی وی باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که در میان گرایشات مهم مذهبی موجود در عصر مأمون، غیر از شیعیان امامی و زیدی، می‌ توان از اهل حدیث و معتزله نیز نام برد. اهل حدیث به عنوان یک فرقه عثمانی، موضع مخالفی با امیر المؤمنین(علیه السّلام) داشتند، ولی در میان معتزله، بر خلاف قدمایشان در بصره که عثمانی مذهب بودند، در بغداد گرایش مثبتی نسبت به امیر المؤمنین(علیه السّلام) پیدا شد. این مسأله سبب گردید تا اتهام تشیّع از طرف اهل حدیث نسبت به کسانی که نظر مثبتی به امام علی(علیه السّلام) از خود نشان می‌ دادند شروع شود. بدین ترتیب بود که معتزلیان متهم به تشیّع شدند، تشیّعی که از نظر اهل حدیث جز به معنای داشتن نظر مساعد به امیر مؤمنان(علیه السّلام) و حتی اعتقاد به خلافت ایشان به عنوان چهارمین خلیفه، چیز دیگری نبود. گرچه بعدها در فرهنگ علمای رجال، تغییراتی در این مفهوم به وجود آمد که اینجا محل بحث آن نیست.(3)

در آن روزگار بازار تهمت به تشیّع در میان سنّیان چنان گرم شد که شخص مأمون نیز شیعه معرفی شد و در منابع به همین مذهب شناسانده شد.

گفته شده که او [حضرت] علی(علیه السّلام) را مقدّم بر تمام خلفا می‌ دانست. این امر سبب شد تا مأمون در تاریخ به عنوان یک فرد شیعیِ تمام عیار مطرح شود.(4) لازم است اشاره شود که پذیرش چنین مسأله‌ ای درباره مأمون، به عنوان یک فرد معتزلی و دارای چنین اعتقادی نسبت به امیر مؤمنان(علیه السّلام)، منافاتی با مشی سیاسی او در موضوع امام رضا(علیه السّلام) و استفاده از آن حضرت در بازی‌ های سیاسی ندارد؛ گرچه می‌ توان احتمال داد که حتی آن عقاید نیز، چیزی جز یک نمایش سیاسی نبوده است. به هر روی بحث بیشتر در این زمینه به نیات باطنی افراد برمی‌ گردد که مورخ نمی‌ تواند بر آن واقف شود. به هر روی هدف مأمون از این اقدام چه بوده است؟

مأمون در برابر اعتراضی که از سوی هواخواهان حکومت عباسی در مسأله ولایت‌ عهدی امام رضا(علیه السّلام) به او شد، مطالبی را بیان کرد که خطوط اصلی سیاست او را در این باره روشن می‌ سازد: «فَقَالَ‏ الْمَأْمُونُ‏ قَدْ کَانَ‏ هَذَا الرَّجُلُ‏ مُسْتَتِراً عَنَّا یَدْعُو إِلَى نَفْسِهِ فَأَرَدْنَا أَنْ نَجْعَلَهُ وَلِیَّ عَهْدِنَا لِیَکُونَ دُعَاؤُهُ لَنَا وَ لِیَعْتَرِفَ بِالْمُلْکِ وَ الْخِلَافَةِ لَنَا وَ لِیَعْتَقِدَ فِیهِ الْمَفْتُونُونَ بِهِ أَنَّهُ لَیْسَ مِمَّا ادَّعَى فِی قَلِیلٍ وَ لَا کَثِیرٍ وَ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَنَا مِنْ دُونِهِ وَ قَدْ خَشِینَا إِنْ تَرَکْنَاهُ عَلَى تِلْکَ الْحَالَةِ أَنْ یَنْفَتِقَ عَلَیْنَا مِنْهُ مَا لَا نَسُدُّهُ وَ یَأْتِیَ عَلَیْنَا مِنْهُ مَا لَا نُطِیقُهُ وَ الْآنَ فَإِذْ قَدْ فَعَلْنَا بِهِ مَا فَعَلْنَاهُ وَ أَخْطَأْنَا فِی أَمْرِهِ بِمَا أَخْطَأْنَا وَ أَشْرَفْنَا مِنَ الْهَلَاکِ بِالتَّنْوِیهِ بِهِ عَلَى مَا أَشْرَفْنَا فَلَیْسَ یَجُوزُ التَّهَاوُنُ فِی أَمْرِهِ وَ لَکِنَّا نَحْتَاجُ أَنْ نَضَعَ مِنْهُ قَلِیلًا قَلِیلًا حَتَّى نُصَوِّرَهُ عِنْدَ الرَّعَایَا بِصُورَةِ مَنْ لَا یَسْتَحِقُّ لِهَذَا الْأَمْرِ ثُمَّ نُدَبِّرَ فِیهِ بِمَا یَحْسِمُ عَنَّا مَوَادَّ بَلَائِه»(5)؛ (مأمون گفت: این مرد کارهای خود را از ما پنهان کرده و مردم را به امامت خود می‌ خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن، فریفتگانش بدانند که او آنچنان که ادّعا می‌ کند نیست و این امر [خلافت] شایسته ما است نه او و همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که با وی این رویّه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار داده‌ ایم، نباید در کار وی سهل‌ انگاری کنیم، بدین جهت باید کم کم از شخصیّت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم بصورتی درآوریم که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد، سپس درباره او چنان چاره‌ اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم).

مأمون در آغاز سخنش هدف خود از این اقدام را خاطرنشان کرده است، بدین معنی که اگر امام رضا(علیه السّلام) ولایت‌ عهدی او را بپذیرد، الزاماً مشروعیت خلافت بنی عباس را پذیرفته است. این نکته که علویان خلافت عبّاسیان را به رسمیّت بشناسند، خود امتیاز بزرگی برای آنها به حساب می‌ آمد. بدین ترتیب اختلاف و دشمنی دیرینه‌ ای که میان این دو خاندان وجود داشت، خود به خود و به نفع عبّاسیان از بین می‌ رفت. نکته دیگر این که با آوردن امام رضا(علیه السّلام) در تشکیلات خلافت، فعالیّت‌ های آن حضرت کنترل و محدود شده و او دیگر نمی‌ توانست خود را امام معرفی نماید؛ زیرا در این صورت مردم را نه تنها به پذیرش ولایت‌ عهدی خود، بلکه حتی برای خلیفه‌ ای که جانشینی او را پذیرفته بود می‌ بایست دعوت نماید. بدین ترتیب جنبه استقلالی عنوان امامت آل علی(علیه السّلام) برای همیشه از بین می‌ رفت.

نکته سوم این که مقام و منزلت امام رضا(علیه السّلام) با پذیرفتن ولایت‌ عهدی مأمون کاستی یافته و از چشم طرفدارانش خواهد افتاد و دیگر کسی او را به عنوان یک چهره منزّه و مقدس نخواهد شناخت و معلوم خواهد شد که آنچه او ادعا می‌ کند نه کم و نه زیاد هیچ ندارد. «ابو صلت هروی» نیز در تعلیل واگذاری ولایت‌ عهدی به امام رضا(علیه السّلام) می‌ گوید: «جَعَلَ‏ لَهُ‏ وِلَایَةَ الْعَهْدِ لِیُرِیَ النَّاسَ أَنَّهُ رَاغِبٌ فِی الدُّنْیَا فَیُسْقِطَ مَحَلَّهُ مِنْ نُفُوسِهِم‏»(6)؛ (ولایت‌ عهدی را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد که او دنیاخواه است و بدین ترتیب موقعیت معنوی خود را پیش از آنها از دست بدهد).

واقعیت این است که مردم همواره احترام خاصّی به علویان به ویژه امامان شیعه قائل بودند و این خود سبب شده بود به آنان اعتقاد و اعتماد بیش از حدّی معمول داشته باشند. هاله‌ ای از تقدس که امامان را فرا گرفته بود، همه را در برابر آنان به خضوع واداشته و یک نوع تسلیم درونی را برای مردم نسبت بدانان به وجود آورده بود. مأمون می‌ کوشید تا به شکلی این قداست را به هم در ریخته و حداقل آنها را چون سایر مردمی که وقتی به حکومت رسیدند مرتکب ظلم و فساد می‌ شوند، نشان دهد.

این مسأله را «قفطی» در کتاب خود شکل روشنی نشان داده است.(7) از آنجایی که خود خلافت و سیاست از نظر مردم، نوعی آلودگی تلقی می‌ شد، وارد ساختن یک شخص مهذّب در آن، خود بخود باعث کاهش اثر وجودی او می‌ گردید. این مسأله که زهد با خلافت نمی‌سازد آن هم خلافتی که عبّاسیان بنیان‌ گذار آن بودند، موقعیت و منزلت امام را تنزّل می‌ داد؛ از این رو به عنوان اعتراض، به امام گفته می‌ شد: شما با آن همه اظهار زهد در دنیا چرا ولایت‌ عهدی مأمون را پذیرفتید؟ امام می‌ فرمود: «قَدْ عَلِمَ اللهُ کِرَاهَتِی»(8)؛ (خدا می‌ داند که من از این امر چقدر کراهت داشتم).

ورای اهدافی که بیان شد، از نکات دیگری نیز می‌ توان یاد کرد و آن این که مأمون با این روش، بهتر می‌ توانست امام رضا(علیه السّلام) را کنترل نماید. بدین ترتیب برای وی -که امام در چنگال خود داشت- مراقبان و محافظان زیادی گذاشته بود تا اخبار امام رضا(علیه السّلام) را به وی برسانند.(9) این مسأله، سبب جدایی امام از شیعیان واقعی خود نیز گردیده بود. استفاده از طرفداران علویان با آوردن امام رضا(علیه السّلام) در تشکیلات خلافت، پس از آن که عباسیان به خاطر جنگ مأمون با برادرش امین، از دورِ او پراکنده شده بودند، امری بس مهم درباره تهدید و در نتیجه جلب آنها به سوی مأمون می‌ توانست باشد.(10)

گرفتاری مأمون در مقابل قیام‌ های علویان، از مسائلی بود که او باید به شکلی آن را حل می‌ کرد، لذا در نامه‌ ای که بعدها به «عبدالله بن موسی» نوشت تا او را به جای برادر ولایت‌ عهدی دهد، چنین آمده: «مَا ظَنَنْتُ اَنَّ اَحَداً مِنْ آلِ اَبِی طَالِبٍ یَخَافُنِی بَعْدَ مَا عَمِلَتْهُ بِالرِّضَا»(11)؛ (فکر نمی‌ کنم پس از واگذاری ولایت‌ عهدی به امام رضا(علیه السّلام)، کسی از آل ابی طالب از من بترسد).

البته او فریب نخورد و مأمون را متهم به قتل برادرش امام رضا(علیه السّلام) کرد. آوردن امام رضا(علیه السّلام) به بهانه ولایت‌ عهدی از نظر توده مردم می‌ توانست او را از اتهام قتل حضرتش کاملاً تبرئه نماید، او بالأخره توانست با وانمود کردن علاقه و محبت خویش نسبت به امام رضا(علیه السّلام) -که برای بخشی از مردم قابل قبول بود- او را به شهادت رسانده و کسی هم به ظاهر متوجه خیانت او نگردد.(12)

پی‌نوشت‌ها:
(1). کشف الغمة فی معرفة الأئمة، اربلى، على بن عیسى‏، محقق / مصحح: رسولى محلاتى، هاشم‏، بنى هاشمى‏، تبریز، 1381 ق‏، چاپ اول‏، ج 2، ص 282 - 283.
(2). اخیرا آقای سید حسن امین نیز ضمن رساله ‌ای همان باور را از لحاظ تاریخی بحث و مورد تأیید قرار داده است.
(3). در کتاب تاریخ تشیع در ایران تا قرن دهم هجری، فصلی را به گونه ‌های مختلف تشیع اختصاص داده و در این باره به تفصیل بحث کرده ‌ایم.
(4). مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على، دار الاندلس، بیروت، 1385 ق، ج 3، ص 417 - 454؛ الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، دار صادر، بیروت، 1385 ق / 1965 م، ج 6، ص 408؛ بحث خاصی را با عنوان گرایش شیعی مأمون در تاریخ تشیع در ایران تا قرن دهم، ج 2، ص 279 - 280 آورده ‌ایم.
(5). عیون أخبار الرضا(علیه السلام)‏، ابن بابویه، محمد بن على‏، نشر اعلمی‏، تهران،‏ بی تا، ج 2، ص 167 - 168.
(6). همان، ص 241.
(7). تاریخ الحکماء، شمس الدین محمد بن محمود، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۸۳ ش، ص 221 – 222؛ حیاة الإمام الرضا (علیه السلام‏)، شریف قرشى، ‏باقر، سعید بن جبیر، قم‏، 1380 ش، ‏چاپ دوم، ص 222.
(8). بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، دار إحیاء التراث العربی‏، بیروت‏، 1403 ق‏، چاپ دوم، ج 49، ص 130؛ علل الشرائع‏، ابن بابویه، محمد بن على‏، مطبعة الحیدریه، نجف، 1385 ق، ص 238؛ حیاة الإمام الرضا (علیه السلام)، همان، ص 244.
(9). عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، همان، ج 2، ص 151 - 152؛ حیاة الامام الرضا(علیه السلام)، همان، ص 213 - 214.
(10). الصّلة بین التشیّع و التصوّف، مصطفی کامل شیبی، دار المعارف، مصر، بی تا، ص 223 - 224.
(11). مقاتل الطالبیین، الأصفهانى، ابو الفرج على بن الحسین، تحقیق: صقر، سید احمد، بیروت، دار المعرفه، 1408 ق، ص 628؛ افرادی از علویین که در پایان قرن دوم هجری شورش کردند عبارت بودند از: محمد بن ابراهیم بن اسماعیل که ابو السرایا فرماندهی سپاهش را بر عهده داشت؛ ابراهیم بن موسی بن جعفر در یمن؛ زید بن موسی بن جعفر در بصره. (مسند الإمام الرضا(علیه اسلام)، عطاردى، ‏عزیز الله، آستان قدس رضوى‏، مشهد، 1406 ق، ‏چاپ اوّل‏، ج 1، ص 50 – 51).
(12). حیاة الامام الرضا(علیه السلام)، همان، ص 241، به بعد.

منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم ‌السلام)، رسول جعفریان، موسسه انصاریان، قم، 1381 ش.
نسخه چاپی