اوضاع سیاسی دوران امام باقر (علیه السلام)

پرسش :

شرایط سیاسی عصر امام باقر (علیه السلام) در تاریخ چگونه منعکس شده است؟


پاسخ :
امام باقر(علیه السلام) با مسائل سیاسی متعددی روبرو بودند. یکی از این مسائل، شیعیان زیدی بود که یکی از پایه‌ های مذهب خویش را در مبحث امامت، و قیام امام با شمشیر قرار داده بودند. یک فرد علوی از نظر زیدیه، وقتی امام شناخته می‌ شد که قیام مسلحانه نماید. در غیر این صورت او را امام نمی‌ دانستند. اگر به نتیجه این عقیده در میان زیدیه توجه کنیم، حاصل آن را جز در چند قیام نافرجام و پراکنده که به وسیله «نفس زکیه» و «ابراهیم» برادر «نفس زکیه»، «حسین بن علی» معروف به شهید فخ و تعدادی دیگر در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامی به وقوع پیوست، نخواهیم یافت. هیچ‌ کدام از این قیام‌ های مسلحانه جز قیام طبرستان، که در زیدی یا امامی بودن رهبران آن تردید وجود دارد- گرچه به احتمال قریب به یقین زیدی بودند- به موفقیت چشمگیری دست نیافت. نتیجه این امر آن شد که:

اولاً: آنها نه به دنبال برگزیدگان خدا، یعنی ائمه اطهار(علیهم السّلام) بلکه به دنبال هر علوی که شمشیر به دست گرفت راه افتادند.

ثانیاً: از نظر فرهنگی در زمینه تفسیر و فقه و کلام هرگز نتوانستند در مقایسه با شیعه امامی دارای یک فرهنگ منظم و مرتبطی باشند. در زمینه فقه تقریبا دنباله‌ رو فقه «ابو حنیفه» و در کلام به طور کامل پیرو معتزله بودند. این در حالی است که اقدامات علمی امامان شیعه، به ویژه امام باقر و امام صادق(علیهما السّلام) سبب پیدایش مکتبی با فرهنگی غنی خاص خود گردید که بعدها به مکتب جعفری شهرت یافت. اگر چه اشتهار آن به مکتب باقری هم گزاف نبود. این مکتب فکری که در تمام زمینه‌ها، علوم اهل بیت را به طور منظم ارائه می‌دهد، نتیجه بیش از نیم قرن (از سال 94- 148) تلاش‌های پیگیرانه این دو امام شیعه می‌ باشد.
انتخاب چنین موضعی در جامعه سیاسی آن روز، که امویها و بعد از آن عباسی‌ ها برای بقای حکومت خویش هر مخالف و مخالفتی را به شدّت سرکوب می‌ کردند، طبعاً نمی‌ توانست همراه با شرکت در اقدامات سیاسی مهم باشد و همواره و همه جا، تنها ارزش این نیست که در هر صورت و به هر قیمت و لو به قیمت چشم‌ پوشی از بیان معارف حقّ در یک حرکت سیاسی شرکت کرده و راه را برای همیشه به روی یک امّت بست. ائمه شیعه در این برهه، موضع اصلی خویش را بیان معارف دینی واقعی اسلام قرار دادند و کار اصلی و اساسی خود را، که امروز نتیجه آن را به خوبی مشاهده می‌ کنیم تدوین فرهنگ مذهبی قرار دادند.

این بدان معنا نبود که امامان شیعه هیچ‌ وقت علیه زورگویان حاکم موضع‌ گیری نکردند، تقریباً همه شیعیان و حتی امویان به خوبی می‌ دانستند که رهبران شیعه مدعی خلافت هستند و همچنانکه در کلماتی از امام باقر(علیه السّلام) نقل شده، تحلیل آنان این است که خلافت حق آنها و حق آبائشان بوده است و قریش آن را به زور از دست آنها خارج گرداند. از این رو شیعیان خود را از همکاری با حکام جز در مواردی که به طور استثنایی و بنا به دلایل خاصی تجویز می‌ شد، منع می‌ کردند؛ اما این مسأله در شکل یک مبارزه رسمی پیگیر و مسلحانه و شرکت در قیام‌ های انقلابی تحقق نیافت، بنابراین مخالفت و دعوت به عدم همکاری و مبارزه منفی از مواضع روشن و مشخص امام بود.

«عقبة بن بشیر اسدی» یکی از شیعیان، نزد امام باقر(علیه السّلام) آمد و با اشاره به جایگاه بلند خود در میان قبیله خویش گفت: «ما در قبیله خویش عریفی داشتیم که مرده است، افراد قبیله می‌ خواهند مرا به جای او به عریفی(1) برگزینند. نظر شما در این مورد چیست؟» امام فرمود: «تَمُنُّ عَلَیْنَا بِحَسَبِکَ اَنَّ اللهَ تَعَالَی رَفَعَ بِالْاِیْمَانِ مَنْ کَانَ النَّاسُ سَمُّوهُ وَضِیعاً اِذَا کَانَ مُؤْمِناً وَ وَضَعَ بِالْکُفْرِ مَنْ کَانَ یُسَمُّونَهُ شَرِیفاً اِذَا کَانَ کَافِراً فَلَیْسَ لِأَحَدٍ فَضْلٌ اِلَّا بِتَقْوَی اللهِ اَمَّا قُولُکَ اَنَّ قُومَکَ کَانَ لَهُمْ عَرِیفٌ فَهَلَکَ فَأَرَادُوا اَنْ یُعَرِّفُونِی عَلَیْهِمْ، فَإِنْ کُنْتَ تَکْرِهُ الْجَنَّةَ وَ تَبْغُضُهَا فَتُعَرِّفُ عَلَی قَوْمِکَ، یَأْخُذُ السُّلْطَانُ بِاِمْرِئ مُسْلِمٍ یَسْفِکُ دَمَهُ فَتُشْرِکُهُمْ فِی دَمِهِ وَ عَسَی اَنْ لَا تَنَالَ مِنْ دُنْیُاهُمْ شَیْ‌ءٌ»(2)؛ (آیا با حسب و نسب خود بر ما منّت می‌ گذاری؟ خدا کسانی را که مؤمنند به وسیله ایمانشان به جایگاه بلندی می‌ رساند در حالی که مردم او را پست می‌شمارند و کسانی که کافرند خوار کرد در حالی که مردم او را بزرگ می‌ شمارند، اما این که می‌ گویی قبیله تو عریفی داشت که مرده و قبیله‌ات در نظر دارند تو را به جای او معرفی نمایند، اگر از بهشت بدت می‌ آید و آن را دوست نمی‌ داری، عریفی قبیله‌ ات را بپذیر که اگر حاکم، خون مسلمانی را بریزد تو در خونش شریک خواهی شد و چه بسا از دنیایشان هم چیزی به دستت نیاید). این روایت نشان می‌ دهد که امام چگونه شیعیان خود را از داشتن هر مقامی در دولت حتی در حدّ عریف که مسئولیت چندانی هم نداشت منع می‌ فرمود و دلیل آن را ستم حکام نسبت به مردم و شرکت این افراد در گناه آنان می‌ داند.

امام باقر(علیه السّلام) به شیوه‌ های مختلفی مردم را تشویق به اعتراض و نصیحت حکام می ‌کرد. در روایتی از آن حضرت آمده است که: «مَنْ مَشَی اِلَی سُلْطَانٍ جَائِرٍ فَأَمَرَهُ بِتَقْوَی اللهِ وَ وَعْظِهِ وَ خُوْفِهِ کَانَ لَهُ مِثْلَ اَجْر‍ِ الثَّقَلَیْنِ مِنَ الْجِنَّ وَ الْاِنْسِ وَ مِثْل اُجُورِهِمْ»(3)؛ (کسی که نزد سلطان ظالم رود و او را دعوت به تقوای الهی و موعظه کند و از قیامت بترساند، برای او هم چون پاداش جن و انس خواهد بود). تقیّه یکی از اصولی‌ ترین سپرهایی است که شیعه در پناه آن خود را در دوران‌ های سیاه استبداد اموی و عباسی نگاهداشت، چنانکه امام باقر(علیه السّلام) از پدر بزرگوارش نقل کردند که فرمود: «اِنَّ التَّقِیَّةَ مِنْ دِینِی وَ دِینَ آبَائِی وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ»(4)؛ (تقیه دین من و دین پدران من است، کسی که تقیه ندارد دین ندارد).

در مورد ادعای امامت در خاندان اهل بیت، ادله و شواهد تاریخی زیادی به طور وضوح دلالت بر آن دارد و این مسأله برای اغلب مردم روشن بوده و همه می‌ دانستند که امامان شیعه امامت را حق منحصر به فرد خود می‌ دانند. امام باقر(علیه السّلام) و سایر امامان بر بطلان کار خلفای حاکم و عدم مشروعیت آنها تأکید داشتند و لزوم برقراری امامت راستین در جامعه اسلامی را برای مردم مطرح می‌ فرمودند: «وَ کَذَلِکَ یَا مُحَمَّدُ [بْنُ مُسْلِمٍ!] مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْاُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالّاً تَائُهَا وَ اِنْ مَاتَ عَلَی هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِیتَةَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ اعْلَمْ یَا مُحَمَّدُ! إِنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ اِتِّبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِیْنِ اللهِ، قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لَایَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَی شَیْ‌ءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِیدُ»(5)؛ (هم چنین ای محمد [بن مسلم] هر کس از این امت، بدون امامی آشکار و عادل و منصوب از جانب خدا، به سر برد، گمراه شده و به حیرت می‌ افتد و اگر در این حال بمیرد در حال کفر و نفاق مرده است. ای محمد سردمداران جور و ستم و پیروانشان از دین خدا منحرف شده و خود به ضلالت افتاده و دیگران را به راه ضلالت می‌ کشانند و کارهایی که انجام می‌ دهند به خاکستری می‌ ماند که در روز طوفانی بادی شدید بر آن وزیده باشد و از آنچه انجام داده‌ اند چیزی دستگیرشان نمی‌ شود و این جز گمراهی دور کننده از حق چیز دیگری نیست).

نتیجه طبیعی این کلمات سوق دادن مردم به اهل بیت و روشن ساختن آنها نسبت به جور و ستم والیان و حاکمان بر مردم بود. تکیه‌ های مکرر امام بر این که ولایت در کنار نماز و روزه و حج و زکات، پنج حکم اساسی اسلام می‌ باشد بر همین اساس بود، چنانکه در دنباله حدیث به منظور تأکید بر امر ولایت می‌ فرماید: «وَ لَمْ یُنَادِ بِشَی‌ْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوِلَایَةِ، فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَکُوا الْوِلَایَةِ»(6)؛ (خدا مردم را به چیزی فرا نخوانده که به پایه ولایت برسد، با این حال مردم چهار تا را گرفتند و ولایت را رها کردند).

روایت شده که روزی امام باقر(علیه السّلام) بر «هشام بن عبدالملک» وارد شد و به او به عنوان خلیفه و امیر المؤمنین سلام نکرد. هشام ناراحت شد و به مردمی که در اطرافش بودند دستور داد تا امام را سرزنش کنند، پس از آن هشام به امام گفت: «لَایَزَالُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِینَ وَ دَعَا اِلَی نَفْسِهِ»؛ (در هر زمانی یکی از شما میان مسلمانان اختلاف‌ افکنی کرده و مردم را به سوی خود فرا خوانده است). پس از آن به توبیخ امام پرداخت و مردم را امر به سرزنش او کرد. در این حال امام رو به مردم کرده، فرمود: «اَیُّهَا النَّاسُ! أَیْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَیْنَ یُرَادُ بِکُمْ؟ بِنُا هُدَی اللهِ اَوّلِکُمْ وَ بِنَا خَتَمَ آخِرُکُمْ، فَإِنْ یَکُنْ لَکُمْ مَلَکٌ مُعَجَّلٌ، فَاِنَّ لَنَا مَلَکٌ مُؤَجّلا وَ لَیْسَ بَعْدَ مُلْکِنَا مَلَکٌ، لِأَنَّا أَهْلُ بَیْتِ الْعَاقِبَةِ، یَقُولُ اللّهِ: [وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ]»؛ (مردم کجا می‌ روید؟ به کجا رانده می‌ شوید؟ شما در آغاز به وسیله ما اهل بیت هدایت شدید و سرانجام کار شما نیز با ما پایان می‌ پذیرد. اگر شما زودتر زمام امور را در دست گرفتید. در پایان کار اداره امّت اسلامی و امور آن به دست ما خواهد بود، برای این که ما خانواده‌ ای هستیم که عاقبت با آنان است، خدا می‌ فرماید: «عاقبت کار از آن پرهیزگاران است». هشام دستور بازداشت امام را صادر کرد. کسانی که در زندان با آن حضرت بودند تحت تأثیر قرار گرفتند و شیفته وی شدند. وقتی هشام از این موضوع آگاه شد، گفت: «حضرت را به مدینه بازگردانند».(7)

در دوران امام باقر(علیه السّلام) حکام اموی نسبت به اهل بیت سختگیری می ‌کردند و این سخت‌ گیری به دلیل ادعای امامت و زعامت دینی -سیاسی آنها بود که امویان را غاصب می‌ دانستند. بنا به گزارش تاریخ -که صحت و سقم آن چندان هم به صورت دقیق و روشن معلوم نیست- از خلفای اموی تنها Kعمر بن عبد العزیزL بود که به طور نسبی برخوردی ملایم با اهل بیت(علیهم السلام) داشت. به همین دلیل، اهل سنت از امام باقر(علیه السّلام) درباره او روایت کرده‌ اند که آن حضرت فرمود: «عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیز نَجِیب‏ بَنِی أُمَیَّة»(8)؛ (عمر بن عبد العزیز نجیب بنی امیه است).

همچنین در منابع شیعه آمده، عمر بن عبد العزیز، سهم اهل بیت(علیهم السلام) را از بیت المال به آنان می‌ پرداخت(9) و «فدک» را نیز به بنی هاشم بازگرداند.(10) در خبری آمده است که زمانی امام باقر(علیه السّلام) بر «عمر بن عبد العزیز» وارد گردید. عمر از وی خواست تا او را نصیحت کند. حضرت فرمود: «توصیه من آن است که مسلمانان کوچک را فرزند خود بدانی، متوسطان آنان را برادر و بزرگانشان را پدر. به فرزندت رحم کن، به برادرت کمک کن و به پدرت نیکی».(11)

در دوران اموی بیشترین فشارها از ناحیه «هشام بن عبد الملک» به اهل بیت(علیهم السلام) وارد می‌ شد و کلمات تند و ناسزاهای او بود که «زید بن علی» را در کوفه (به سال 122) به قیام علیه او واداشت. در ملاقاتی که میان هشام و زید روی داد، هشام حتی ابو جعفر محمد بن علی(علیه السّلام) را مورد اهانت قرار داد و با استهزاء و ایذاگری خاص اموی، امام را که باقر لقب داشت «بقره» نامید. زید که از برخورد بی‌ ادبانه او ناراحت شده بود گفت: «سَمَّاهُ رَسُولُ اللهِ(صلّی اللّه علیه و آله) اَلْبَاقِرَ وَ أَنْتَ تُسَمِّیهِ الْبَقَرَة، لَشَدَّ مَا اِخْتَلَفْتُمَا وَ لِتُخَالِفَنَّهُ فِی الْآخِرَةِ کَمَا خَالَفْتَهُ فِی الدُّنْیَا فَیَرِدُ الْجَنَّةَ وَ تَرِدُ النَّارَ»(12)؛ (رسول خدا او را باقر نامید؛ ولی تو بقره می‌ نامی، اختلاف تو با رسول خدا بسیار است. در آخرت نیز با آن حضرت مخالفت می‌ کنی، هم‌ چنانکه در دنیا مخالفت کردی. آن زمان او داخل بهشت و تو داخل آتش خواهی شد). در حضور هشام، شخصی مسیحی، رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) را دشنام داد و او هیچ واکنشی از خود نشان نداد که بعدها زید روی همین مسأله حساسیت عجیبی از خود نشان می‌ داد. چنانکه گفته شده، این برخوردها انگیزه اصلی و مهم قیام زید بر ضد حکومت اموی بود که حقاً سرآغاز پیدایش قیام‌ های متوالی در سرزمین پهناور اسلام به ویژه نواحی شرقی و ایران بر علیه اموی‌ ها گردید.

چنانکه در منابع شیعه آمده، امام باقر(علیه السّلام) همراه فرزندش امام صادق(علیه السّلام) به شام فرا خوانده شد تا در آنجا تحقیر شده و در نتیجه، فکر حکومت و مخالفت را از سر بیرون کنند. امام صادق(علیه السّلام) این جریان را در روایتی طولانی نقل کرده که ذیلاً بخشهایی از آن را از زبان راوی نقل می‌ کنیم. سالی هشام برای انجام مناسک حج به مکّه آمده بود و امام باقر و امام صادق(علیهما السّلام) نیز در آن سال در مکه تشریف داشتند. امام صادق(علیه السّلام) ضمن جملاتی- که حاکی از برتری بنی هاشم بر اموی‌ ها بود- فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً وَ أَکْرَمْنَا بِهِ، فَنُحْنُ صِفْوَةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ خِیَرَتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ خُلَفَاءُهُ، فَالسَّعِیدُ مَنْ اِتَّبَعْنَا وَ الشَّقِیُّ مَنْ عَادَانَا و خَالَفْنَا»؛ (سپاس خدایی را که حضرت محمد(صلّی اللّه علیه و آله) را به پیامبری برگزید و ما را به وسیله او مورد احترام و تکریم قرار داد. پس ما برگزیدگان خدا از میان مخلوق او و خلفای منصوب از جانب او هستیم. خوشبخت کسی است که از ما پیروی نماید و بدبخت کسی است که ما را دشمن داشته و با ما مخالفت کند).

این خبر به هشام رسید و او تا دمشق سکوت اختیار کرد و در این مورد چیزی بر زبان نیاورد. پس از آن که وارد دمشق شد، پیکی به سوی حاکم مدینه فرستاد و از او خواست تا امام باقر و امام صادق(علیهما السّلام) را به شام بفرستند. این دو امام راهی شام شدند. هشام به منظور تحقیر، سه روز معطل کرد و روز چهارم آنان را پذیرفت. در آن مجلس که رجال فراوان و شخصیت‌ هایی از قریش حضور داشتند، از امام باقر(علیه السّلام)- که سنّی از ایشان گذشته بود- خواست تا در مسابقه تیراندازی شرکت نماید. ابتدا امام به بهانه پیری از قبول آن استنکاف ورزید؛ اما هشام بر خواسته خود پافشاری می‌ کرد. امام ناچار کمان به دست گرفته و تیر اول را به هدف نشانید و تیرهای بعدی را یکی پس از دیگری تا نه تیر بر هم دوخت.

هشام که دچار شگفتی شدیدی شده بود چنین گفت: «مَا ظَنَنْتُ أنَّ فِی الأرْضِ اَحَدٌ یرْمِی مَثْلَ هذَا الرّامِی»؛ (گمان نمی‌ کنم در روی زمین کسی بتواند بهتر از این تیراندازی بکند). سپس با پیش کشیدن قرابت نسبی میان بنی هاشم و بنی امیه خواست این دو خانواده را از نظر حیثیت مساوی قلمداد کند. امام باقر(علیه السّلام) تأکید فرمودند که البته خانواده‌ های دیگر فاقد کمالات معنوی و فضایل موجود در اهل بیت هستند.

هشام در ادامه سخنانش تصور و اعتقاد شیعیان در مورد امیر مؤمنان(علیه السّلام) را به باد مسخره گرفت و گفت: «علی مدعی علم غیب بود، در حالی که خدا هیچ‌ کس را بر آن آگاه نساخته است». امام در جواب اشاره به انتشار معارف قرآن و علوم پیامبر توسط امیر مؤمنان(علیه السّلام) کرد. سرانجام هشام دستور آزادی آنان و بازگشت‌ شان به مدینه را صادر کرد. در این بین میان رهبانان و کشیشان مسیحی مقیم شام و امام باقر(علیه السّلام) مصاحبه‌ ای برقرار شد که مصادر حدیثی، آن را به طور مفصل نقل کرده‌ اند. پس از آن بود که هشام دستور داد امام هر چه زودتر دمشق را ترک فرمایند تا مبادا مردم شام تحت تأثیر دانش حضرت قرار گیرند. بلافاصله نامه‌ ای به فرماندار مدینه فرستاده و ضمن آن در مورد امام باقر و صادق(علیهما السّلام) چنین نوشت: «این دو پسر ابو تراب که به قصد مدینه از شام راه افتاده‌ اند، ساحر بوده و به دروغ اظهار اسلام می‌ کنند؛ زیرا آنان تحت تأثیر رهبانان مسیحی قرار گرفته و به نصارا گرایش پیدا کرده‌ اند. من به خاطر قرابتی که با آنان دارم از آزارشان خودداری کردم، وقتی که آنها به مدینه آمدند به مردم بگو: «من از کسانی که با آنان معامله کرده و یا مصافحه کنند و بر آنان سلام دهند ذمّه‌ ام را بری‌ء می‌ دانم؛ زیرا آنان از اسلام منحرف شده‌ اند». مردم تحت تأثیر این فرمان قرار گرفته و اهانت‌ هایی به حضرت روا داشتند؛ ولی امام به نصیحت آنها پرداخت و از عذاب الهی بیم‌ شان داد تا سرانجام دست از اهانت برداشتند».(13) این روایت حاکی از حیله هشام به منظور مسخ چهره اهل بیت(علیهم السلام) و اصرار امامان شیعه در تبیین موقعیت والای اهل بیت بر دیگران است.

پی‌نوشت‌ها:
(1). إختیار معرفة الرجال‏، کشى، محمد بن عمر، محقق / مصحح: طوسى، محمد بن حسن / مصطفوى، حسن‏، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، مشهد، 1409 ق، چاپ اول‏، ص 203- 204.
(2). قال ابن اثیر: العرفاء جمع عریف و هو القیم بامور القبیلة او الجماعة من الناس یلی امورهم و یتعرف الامیر منه احوالهم. (لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مکرم، دار صادر، بیروت، 1414 ق، چاپ سوم، ج 9، ص 238).
(3). اختصاص‏، مفید، محمد بن محمد، محقق / مصحح: غفارى، على اکبر، محرمى زرندى، محمود، گنکره شیخ مفید، قم‏، 1413 ق، چاپ اول‏، ص 261.
(4). دعائم الإسلام‏، ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى‏، محقق / مصحح: فیضى، آصف‏، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)‏، قم،‏ 1385 ق‏، چاپ دوم‏، ج 1، ص 95.
(5). الکافی، کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق‏، محقق / مصحح: غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، دار الکتب الإسلامیه، تهران، ‏1407 ق، چاپ چهارم، ج 1، ص 183- 184.
(6). همان، ص 183.
(7). همان، ص 478؛ مناقب آل أبی طالب(علیهم السلام)، ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على‏، علامه‏، قم‏، 1379 ق، چاپ اول، ج 2، ص 280.
(8). تذکرة الحفاظ، الذهبی، شمس الدین، دار الاحیاء التراث العربی، بیروت، 1374 ق، ج 1، ص 119.
(9). قرب الإسناد، حمیرى، عبد الله بن جعفر، مکتبة نینوی، تهران، بی تا، ص 172.
(10). الخصال‏، ابن بابویه، محمد بن على‏، محقق / مصحح: غفارى، على اکبر، انتشارات اسلامى، قم، 1403 ق ‏‏، ج 1، ص 51؛ الأمالی، طوسى، محمد بن حسن‏، مطبة النعمان، نجف‏، 1384 ق،‏ ص 80؛ الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، تحقیق: شیری، علی، منشورات رضی، قم، 1413 ق، ص 232.
(11). بهجة المجالس، قرطبی، ابن عبد البر، دار المصریه، بی تا، ج 3، ص 250؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور الانصاری، محمد بن مکرم بن على، دار الفکر، دمشق، 1988م، ج 23، ص 77.
(12). شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد‏، محقق / مصحح: محمد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیه‏، قاهره،‏ 1378 ق، ج 7، ص 132؛ عمدة الطالب فی أنساب آل أبى طالب‏، ابن عنبه حسنى‏، مکتبة الحیدریه، نجف‏، 1380 ق‏، ص 194.
(13). دلائل الامامه، طبری، محمد بن جریر، بی جا، نجف، 1383 ق، ص 104؛ الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان‏، ابن طاووس، على بن موسى‏، محقق / مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام‏)، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام‏)، قم‏، 1409 ق‏، چاپ اول‏، ص 67؛ بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، دار إحیاء التراث العربی‏، بیروت‏، 1403 ق‏، چاپ دوم، ج 46، ص 306.

منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(علیهم ‌السلام)، رسول جعفریان، موسسه انصاریان، قم، 1381 ش.
نسخه چاپی