موارد استعمال کلمه شفاء در قرآن کریم

پرسش :

کلمه «شفاء» در قرآن چند مرتبه و در چه مواردی استعمال شده است؟


پاسخ :
در قرآن چهار مرتبه کلمه «شفاء» استعمال شده است، یک بار به معنى «شفاء جسمى» و سه بار «شفاء روحى».

الف ـ شفاء جسمانى: «یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ»(1)؛ (خارج مى شود از شکم زنبور عسل، عسلى که داراى رنگ هاى مختلف است، و در آن شفاء مردم است).

ب ـ شفاء روحانى و باطنى: شفاء روحانی هم در سه جای قرآن به کار رفته است:
1. «قَدْ جَاءَتْکُمْ مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَ شِفَاءٌ لِّمَا فِى الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ»(2)؛ (موعظه و شفائى براى سینه ها و قلب هاى شما و هدایت و رحمتى براى عالمیان از طرف پروردگارتان براى شما آمد [و آن قرآن بود]).

2. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ»(3)؛ (نازل مى کنیم قرآنى را که شفاء و رحمت براى مؤمنین است).

3. «قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفَاءٌ»(4)؛ (بگو اى پیامبر براى مؤمنین که قرآن هدایت و شفا است). تا به اینجا روشن شد که قرآن شفاء دردهاى بى درمان معنوى و باطنى مؤمنین است و در مقابل افزاینده بیمارى کافرین و منافقان لجوجى است، که دیگر در برابر سخنان حق خاضع نمى شوند و همچون خفّاشانى از نور حقیقت قرآن گریزانند.

ممکن است گفته شود، چرا قرآن شفاء و دواى درد باطنى مؤمنین است و افزاینده درد کافرین و ظالمین؟! «وَ لَایَزِیدُ الظَّالِمِینَ اِلَّا خَساراً». در جواب گوئیم: قرآن داروئى است که با روح هاى مستعدّ داراى ایمان تناسب دارد، و براى این گونه بیماران مفید است، و امراض چنین بیمارانى را برطرف مى کند ولى با روح هاى کفار و منافقین و مشرکین لجوجى که قلب آنها سیاه شده تناسب ندارد، بلکه بیمارى آنها را تشدید مى کند، مثل اینکه بعضى بدنها با «پنى سیلین» سازگار نیست، و به همین جهت در موقع تزریق تست مى کنند، تا ببینند اثر سوء نداشته باشد، همین پنى سیلین در افرادى مفید و نابود کننده میکروب و شفابخش است. همین مطلب در امراض روحى هم هست، قرآن داروئى است که با ساختار روحى مؤمنین سازگار است، و لذا شفا حاصل مى شود ولى با ساختمان روحى منافقین و کافرین لجوج نه.

البته قرآن مایه هدایت و شفاء هر بیمارى است، که طالب شفا باشد، گرچه کافر باشد، ولى کافرى که طالب و در جستجوى حقیقت باشد، قرآن آن را هم هدایت کرده و درمانى براى دردهاى روحى او است، اما کافر و ظالم و منافقى قابل درمان نیست که لجاجت کرده و طالب شفا نباشد، چطور طبیب بیمارى را درمان کند، که خود طالب درمان نیست. قرآن همچون قطرات حیاتبخش باران است که در باغ لاله روید و در شوره زار خس، گل را طراوتش افزاید و خس و خار را جانگدازى، به قول شاعر:

درختى که تلخ است اندر سرشت *** گرش بَر نشانى به باغ بهشت
و از جوى خُلْدَش به هنگام آب *** به بیخ انگبین ریزى و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد *** همان میوه تلخ بار آورد

درخت وجود آنها گرچه با آب حیات قرآن آبیارى شود چون سرشتى تلخ دارند، آب حیات و گوارا را هم در مسیر بار دادنِ میوه تلخ مصرف کنند، و لذا باید چنین درختانى از بیخ و بن ریشه کن شوند، نه اینکه بریده شوند. قرآن علاوه بر اینکه دواى درد مؤمنین است نسخه شفابخشى نیز براى کفار و منافقین و گم‌گشتگان وادى ضلالت است که طالب حقیقتند و نمى یابند. در کلمات مولى در نهج البلاغه مى خوانیم: «فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِکُمْ وَ اسْتَعِینُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِکُمْ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَکْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْکُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَیُّ وَ الضَّلَال‏»؛ (از این کتاب بزرگ آسمانى براى بیماری هاى خود شفا خواهید، و براى مشکلاتتان کمک گیرید؛ زیرا در آن، شفاء بزرگترین بیماری هاست و آن کفر و نفاق و جهل و ضلالت است).

مولى از چهار مرض بسیار بزرگ سخن مى گوید که زندگى دنیا و آخرت را تباه مى کند. کفر، موجب بى هدفى انسان در مسیر زندگى مى شود، انسان بى هدف و بى ایمان، انسان تهى و بى وزنى است که مثل فضانوردان در فضاى زندگى با هر نسیمى به طرفى مى روند، اما انسان معتقد به خدا آنقدر سنگین است که بادهاى کوه برکن هم او را به حرکت در نمى آورد. آری قرآن دست انسان را گرفته و در آفاق و انفس سیر مى دهد، تا با آیات الهى آشنا کند و ایمان را در قلب انسانها رسوخ دهد.

انسان جاهلى را هم که دچار بیمارى «غَىّ»(5) و جهالت شده نجات مى دهد، انسان گمشده در وادى «ضلال»(6) و ضلالت را هم از حیرت رهانده و مسیر را به او مى نمایاند، نه اینکه فقط راهنماست که راهبر است؛ یعنى تا رسیدن به مقصد دست را گرفته و مى برد، نه اینکه فقط بگوید راه از این طرف است. قرآن هم انسان جاهلى را که از روى اعتقاد فاسد به جهالت و گمراهى افتاده راهنما است، و هم گمراهى را که از راه صواب منحرف شده، خواه از روى اعتقاد فاسد و خواه بدون اعتقاد فاسد، خواه ضلالت شخص زیاد باشد، به حدّ کفر، و خواه ضلالت در اعتقادات و اصول، و خواه ضلالت در احکام و فروع. در جاى دیگر از نهج البلاغه مى خوانیم: «أَلَا إِنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یَأْتِی وَ الْحَدِیثَ عَنِ الْمَاضِی وَ دَوَاءَ دَائِکُمْ وَ نَظْمَ مَا بَیْنَکُم»(7)؛ (آگاه باشید که در آن [قرآن] علم خبرهاى آینده و داستان حوادث اقوام گذشته و دواى دردهاى شما و نظم زندگى اجتماعى شما است).

در جاى دیگر مى فرماید: «وَ عَلَیْکُمْ‏ بِکِتَابِ‏ اللَّهِ‏ فَإِنَّهُ‏ الْحَبْلُ‏ الْمَتِینُ‏ وَ النُّورُ الْمُبِینُ‏ وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّیُّ النَّاقِعُ وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّکِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ لَا یَعْوَجُّ فَیُقَامَ وَ لَایَزِیغُ فَیُسْتَعْتَبَ وَ لَایُخْلِقُهُ کَثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَق‏»(8)؛ (شما را توصیه مى کنم به کتاب خداوند که رشته محکم و روشنائى آشکار و شفاى نافع و سیرابى گوارا است، هر کس به آن روى آورد، در امان است، و هر کس به آن چنگ زند نجات یابد، کجى در آن نیست تا نیاز به راست شدن داشته باشد، و خطا نمى کند که عتاب و ملامت شود و کثرت تکرار و زیاد شنیدن آن، آن را کهنه نمى کند، هر کس تکلم به قرآن کرد صادق و هر کس عامل به آن شد گوى سبقت را از دیگران ربود). و همچنین فرمود: «وَ تَعَلَّمُوا القُرآنَ فَاِنَّهُ اَحسَنُ الحَدِیثِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَاِنَّهُ رَبِیعُ القُلُوبِ وَ استَشفَوا بِنُورِهِ فَاِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ، وَ اَحسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَاِنّهُ اَنْفَعُ القَصَصِ»(9)؛ (قرآن را یاد بگیرید که بهترین کلام است، و در آن تفقّه و دقت و تأمل کنید که بهار قلبها است [یعنى موجب شکوفائى قلوب است] و به نور آن، طلبِ شفا کنید که شفاى سینه ها و دلها است، و خواندن آن را نیکو کنید که بهترین گفتنى و نافع ترین سخن است).(10)

امام سجاد(علیه السلام) نیز در یکى از دعاهاى صحیفه سجادیه _ که در مورد ختم قرآن است _ چنین مى فرماید: «وَ جَعَلْتَهُ نُوراً تَهتَدِى مِن ظُلَمِ الضَّلَالَةِ وَ الجَهَالَةِ بِاتِّبَاعِهِ وَ شِفَاءً لِمَنْ أَنْصَتَ بِفَهمِ التَّصدِیقِ اِلى اِسْتِمَاعِهِ»(11)؛ (و قرار دادى [اى خداوند متعال] قرآن را به صورت نور که هدایت جوئیم از ظلمت هاى گمراهى و جهل به وسیله پیروى کردن آن، و قرار دادى آن را شفاء و درمان براى کسى که سکوت کرد براى شنیدنش، آن هم شنیدنى از روى تصدیق و باور نمودن [نه از روى تکذیب و انکار]) و این همان نکته اى است که عرض کردیم، انسانِ بیمار وقتى بهبودى مى یابد که خود طالب بهبودى باشد.

پی‌نوشت‌ها:
(1). سوره نحل، آیه 69. دو آیه سوره نحل در مورد زنبور عسل است و تمامى دو آیه چنین است: «و أَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنْ الْجِبَالِ بُیُوتاً وَ مِنْ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِى مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِى سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَةً لِّقَوْم یَتَفَکَّرُونَ»؛ (پروردگار تو به زنبور عسل وحى [الهام غریزى] فرستاد که از کوهها و درختان و داربست هائى که مردم مى سازند خانه هائى برگزین سپس از تمام ثمرات تناول کن و راه هائى را که پروردگارت براى تو تعیین کرده به راحتى بپیما، از درون شکم آنها نوشیدنى خاصّى خارج مى شود، به رنگهاى مختلف که در آن شفاى مردم است در این امر نشانه روشنى است براى جمعیتى که اهل فکرند).
(2). سوره یونس، آیه 57.
(3). سوره اسراء، آیه 82.
(4). سوره فصّلت، آیه 44.
(5). (اَلْغىّ) چنانکه صاحب مفردات گوید: عبارت است از جهلى که از اعتقاد فاسد حاصل شود، (جهل یک وقت ناشى از هیچ اعتقادى نیست و یک وقت از اعتقاد فاسد است، این دومى را غىّ نامند)؛ «الغىّ جهل من اعتقاد فاسد و ذلک انّ الجهل قد یکون من کون الانسان غیر معتقد اعتقاداً لا صالحاً و لا فاسداً و قد یکون من اعتقاد شى فاسد و هذا النحو الثانى یقال له الغىّ» المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانى، حسین بن محمد، تحقیق: صفوان عدنان داود، دارالعلم- الدار الشامیة، دمشق، بیروت، 1412 قمری، چاپ: اول، ص 620، (ماده: غوى).
(6). (الضّلال)، مفردات گوید: عبارت است از (انحراف از طریق مستقیم و گمراهى، خواه سهواً و خواه عمداً، خواه کم و خواه زیاد)؛ «الضّلال العدول عن الطریق المستقیم و یضادّه الهدایة. قال تعالى «فَمَن اِهتَدَى فَاَینَمَا یَهتَدِى لِنَفسِهِ وَ مَنْ ضَلّ فَاِنّمَا یَضلّ علیها» و یقال الضّلال لکل عدول عن المنهج عمداً کان او سهواً، یسیراً کان او کثیراً»؛ المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانى، حسین بن محمد، تحقیق: صفوان عدنان داود، دارالعلم- الدار الشامیة، دمشق، بیروت، 1412 قمری، چاپ: اول، ص 509، (ماده: ضل).
(7). نهج البلاغة، شریف رضى، محمد بن حسین‏، محقق/ مصحح: صبحی صالح، هجرت‏، قم‏، ‏1414 قمری، چاپ: اول، ص 223، خطبه 158 (النبی و القرآن).
(8). همان، ص 219، خطبه 156 (حال أهل القبور فی القیامة).
(9). قَصَص (به فتح قاف) مصدر و به معنى قصه گفتن و قِصَص (به کسر قاف) جمع قصّه و به معنى قصه ها است.
(10). نهج البلاغة، همان، ص 164، خطبه 110 (فضل القرآن).
(11). صحیفة سجادیة، على بن الحسین(ع)، امام چهارم‏، دفتر نشر الهادى‏، قم،‏ 1376 شمسی، چاپ: اول‏، ص 176، دعای 42 (و کان من دعائه علیه السلام عند ختم القرآن)؛ مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، طوسى، محمد بن الحسن‏، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت،‏ 1411 قمری، چاپ: اول‏، ج ‏2، ص 519، (دعاء ختمة القرآن).

منبع: اخلاق اسلامى در نهج البلاغه، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: اکبر خادم الذاکرین‏، نسل جوان‏، قم‏، 1385 شمسی، چاپ: اول، ج 1، ص 472.
نسخه چاپی