پرسش :

چرا خداوند در مواردى در قرآن كريم با ضمير جمع )نحن( از فعل خود تعبير مى‏كند؟


پاسخ :
امام خمينى )ره( در تفسير آيه‏ى انا انزلناه فى ليلة القدر چند مطلب را متذكر مى‏شود كه در واقع پاسخ به سؤال فوق است: (آداب الصلوة، صص 318 - 321. )
مطلب اول اين است كه در آيات متعددى مشاهده مى‏كنيم، فعل خاصى گاهى به خدا اسناد داده مى‏شود و گاهى به موجودى ديگر؛ مثلا در مورد تنزيل قرآن، از طرفى با آياتى نظير آيه‏ى فوق يا آيه‏ى انا أنزلناه فى ليلة مباركة (دخان 3/44) همانا ما آن را در شبى مبارك نازل كرديم. مواجهيم و از طرف ديگر با آيه‏ى نزل به الروح الأمين. (شعراء 193/26:) روح الامين آن را نازل كرد. برخى علماى ظاهرگرا پنداشته‏اند كه در اين گونه موارد، يكى از تعابير، مجازى است؛ يعنى يا حقيقتا تنزيل كار خداست و نسبت دادنش به جبرئيل به نحو مجازى است و يا بالعكس؛ ولى امام خمينى )ره( شديدا اين نظر را رد مى‏كند و بيان مى‏دارد كه حقيقت امر با توجه به مسأله‏ى وحدت در عين كثرت فهميده مى‏شود و توضيح مى‏دهد كه چون تمامى مراتب عالم وجود، اضافه‏ى اشراقيه و عين ربط به خدا هستند و از خود هيچ هويت مستقلى ندارند، پس آثار و افعال كمالى آن‏ها را به همان نسبت كه به خودشان مى‏توان اسناد داد، به حق نيز مى‏توان نسبت داد؛ البته بدون آن كه هيچ مجازى پيش آيد. »بله! كسى كه در كثرت محض واقع، و از وحدت محجوب است، فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود، همچون ما محجوبان؛ و كسى كه وحدت در قلبش جلوه كند، از خلق محجوب شود و همه‏ى افعال را به حق نسبت دهد؛ و عارف محقق جمع بين وحدت و كثرت كند: در عين حال كه فعل را به حق نسبت مى‏دهد بى‏شائبه‏ى مجاز، به خلق نسبت دهد بى‏شائبه‏ى مجاز؛ و آيه‏ى شريفه‏ى و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى (انفال 17/8:) و چون [ريگ به سوى آنان] پرتاب كردى، تو پرتاب نكردى، بلكه خدا پرتاب كرد. ، كه در عين اثبات رمى، نفى آن نموده، و در عين نفى، اثبات فرموده، اشاره به همين مشرب أحلاى عرفانى و مسلك دقيق ايمانى است... و چون اين مقدمه معلوم شد، نسبت تنزيل به حق و جبرئيل، و احيا به اسرافيل و حق، و اماته به عزرائيل و ملائكه‏ى موكله به نفوس و حق، معلوم شود و در قرآن شريف اشاره به اين مطلب بسيار است(آداب الصلوة، ص 320. .)
مطلب را به بيان ساده‏تر مى‏توان چنين تبيين كرد: علت اين كه خدا از افعال خود با ضمير جمع تعبير كرده، اين است كه ما را به وسايط فيض نيز متوجه كند و نشان دهد كه به تعبير فلاسفه، خداوند هيچ كارى را جز از طريق اسباب و علل - كه البته اين اسباب و علل را نيز خود او آفريده است - انجام نمى‏دهد؛ يعنى اين تعبير جمع، اشاره است به عوالم ربوبى و وسايط فيض. مى‏توان از باب تمثيل، مديرى را ذكر كرد كه بين دستورات او و معاونينش، يك رابطه‏ى طولى برقرار است؛ يعنى آنچه معاونين دستور مى‏دهند، در راستاى دستورات مدير است و مدير چون چنين مى‏بيند، هنگام بيان كارهاى خويش، كارهاى معاونين را نيز در ضمن كارهاى خود مى‏بيند و تعبير »ما« را مى‏آورد. در واقع، مسأله وحدت در عين كثرت، همين »رابطه‏ى طولى« است كه امور پايين‏تر مستقلا چيزى از خود ندارند؛ اما با توجه به ارتباطشان با مافوق، داراى نقش‏ها و وظايفى مى‏شوند. نكته‏ى مهم اين است كه آنچه مستلزم شرك است، رابطه‏ى عرضى است و نه رابطه‏ى طولى. به بيان ديگر، ما انسان‏ها در صحبت‏هاى عادى‏مان، ضمير جمع را هم در جايى به كار مى‏بريم كه رابطه‏ى عرضى بين چند چيز برقرار باشد )مثلا مى‏گوييم: ما چهار نفر اين ميز را بلند كرديم( و هم در جايى كه رابطه‏ى طولى بين چند چيز برقرار باشد )مانند مثال مدير و معاونان كه در بالا ذكر شد(. كسى كه مى‏پرسد: »چرا خدا با ضمير جمع از افعالش ياد كرده«، در واقع تمام توجهش به جمع‏هايى مى‏باشد كه در آن‏ها رابطه‏ى عرضى برقرار است و با توجه به اين كه مى‏داند هيچ كس در عرض خدا نيست، )و لم يكن له كفوا احد( سؤال مذكور را مطرح مى‏كند. اما اگر توجه كند كه ما »در جاهايى كه رابطه‏ى طولى بين چند چيز هست نيز مى‏توانيم ضمير جمع را به كار ببريم و تمام مواردى كه خدا براى افعالش ضمير جمع را به كار برده، از اين سنخ مى‏باشد« مسأله به راحتى برايش حل مى‏شود. پس در واقع، خداوند با اين تعبير خواسته است، وجود وسايط فيض در عالم هستى را به ما متذكر شود و همچنين همان قانون معروف را كه: »خداوند ابا دارد از اين كه امور را جز از طريق اسباب و عللشان انجام دهد.«
»مطلب دوم در اشاره به اين كه چرا فرموده است: انا به صيغه‏ى جمع و انزلنا به صيغه‏ى جمع. بدان كه نكته‏ى آن، تفخيم مقام حق تعالى به مبدئيت تنزيل اين كتاب شريف است(آداب الصلوة، صص 320 - 321. .)
براى توضيح اين مطلب، خوب است از مسأله‏اى كه انسان‏ها نيز در سخن گفتنشان استفاده مى‏كنند، مدد بگيريم. در مورد انسان‏هاى عالى رتبه و متكبر (توجه شود كه تكبر براى انسان يك صفت مذموم است؛ زيرا انسان واقعا شايسته‏ى كبريايى نيست و در واقع هنگام تكبر كردن، به دروغ، خود را شايسته‏ى كبريايى معرفى مى‏كند؛ اما در مورد خدا، صفت مذمومى نيست؛ زيرا خداوند واقعا شايسته‏ى كبريايى است و لذا در قرآن كريم نيز يكى از اوصاف خدا »متكبر« مى‏باشد )سوره‏ى حشر 23/59). ) ، به ويژه شاهان و سلاطين مى‏بينيم كه در بسيارى از سخنرانى‏هايشان وقتى مى‏خواهند درباره‏ى خودشان صحبت كنند، ضمير »ما« به كار مى‏برند و نه »من«؛ مثلا مى‏گويند: »ما بوديم كه چنين و چنان كرديم«. و اين نحوه استعمال به قدرى در زبان عربى شايع است كه در كتب ادبيات عرب توضيح مى‏دهند: صيغه‏ى جمع براى متكلم در دو جا به كار مى‏رود: يكى در جايى كه متكلم واقعا همراه با عده‏ى ديگرى كارى را انجام داده باشند و به آن »متكلم مع الغير« گويند؛ دوم در جايى كه متكلم، قصد بالا بردن مقام خود را داشته باشد كه به آن »متكلم معظم لنفسه« گويند.)
مطلب سومى كه امام خمينى )ره( درباره‏ى فلسفه‏ى به كار بردن ضمير جمع بيان كرده، اين است كه: »و شايد اين جمعيت [مساوى جمع به كار بردن]، براى جمعيت اسمائيه و اشاره به آن باشد كه حق تعالى به جميع شؤون اسمائيه و صفاتيه، مبدا از براى [افعال خود] (در عبارات امام خمينى )ره(، چون بحث پيرامون نزول قرآن كريم و اين فعل خاص خداوند مى‏باشد، نوشته شده: »مبدأ از براى اين كتاب شريف است«؛ اما چون بحث ما در اين جا پيرامون عموم افعال الهى است و نه فقط نزول قرآن؛ لذا تعبير فوق را جايگزين كرديم. است(آداب الصلوة، ص 321؛) )با توجه به اين كه توضيح و تبيين اين عبارت امام خمينى )ره( نيازمند ورود در مباحث عرفانى عميقى است كه خارج از مجال اين كتاب مى‏باشد، از شرح آن خوددارى كرديم و مشتاقان را به كتب عرفانى امام، به ويژه مصباح الهدايه الى الخلافة و الولايه ارجاع مى‏دهيم. .
اكنون به طور خلاصه مى‏توان دلايل اين كه خدا در بعضى موارد از افعال خود با ضمير جمع تعبير مى‏كند، چنين برشمرد:
1. اشاره به مقام وحدت در عين كثرت و توجه دادن به وسايط فيض و ارتباط طولى بين خدا و آن‏ها.
2. تفخيم و تعظيم مقام حق تعالى.
3. اشاره به مقام اسما و صفات الهى و جمعيت اسمائيه.
3 منظور از ديدار يا لقاى خدا در برخى آيات چيست؟
علامه طباطبايى )ره( در ذيل آيه‏ى قال رب أرنى أنظر اليك قال لن ترانى (اعراف 143/7)»عرض كرد: پروردگارا! خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم.« فرمود: »هرگز مرا نخواهى ديد.«. ، بحثى مطرح كرده كه چگونه تعارض ظاهرى بين اين آيه و آياتى شبيه آن )مثل آيه‏ى: لا تدركه الأبصار( (انعام 103/7:) چشم‏ها او را درنيابند. كه ديدن خدا را نفى مى‏كنند با آياتى نظير: وجوه يومئذ ناضرة - الى ربها ناظرة؛ (قيامت 22 - 23/75) در آن روز، صورت‏هايى شاداب و مسرور است - و به پروردگارشان مى‏نگرند. يا: ما كذب الفؤآد ما رأى - أفتمارونه على ما يرى (نجم 11 - 12/53): آنچه را دل ديد، انكار [ش] نكرد. - آيا در آنچه ديده است، با او جدال مى‏كنيد؟. كه ظاهرا ديدن خدا را اثبات مى‏كنند، مى‏توان حل كرد. ايشان توضيح مى‏دهند:
»رؤيت بدين صورت كه جهاز بينايى به كار افتد و از صورت جسم مبصر، صورتى به شكل و رنگ آن برداشته، در ذهن رسم كند - كه عملى است محتاج به ماده‏ى جسمانى - ضرورتا و بالبداهه در مورد خدا صدق نمى‏كند؛ زيرا خداى سبحان، بنا به تصريح قرآن، جسم و جسمانى نيست و هيچ مكان، جهت و زمانى او را در بر نمى‏گيرد.
... پس منظور از رؤيت، قطعى‏ترين و روشن‏ترين مراحل علم است و تعبير آن به رؤيت، براى مبالغه در روشنى و قطعيت آن است؛ چيزى كه هست اين كه، حقيقت اين علم كه آن را علم ضرورى مى‏ناميم، چيست؟
چون از هر علم ضروريى، به رؤيت تعبير نمى‏شود؛ مثلا به علم ضرورى مى‏دانيم كه شهرى به نام لندن يا مسكو وجود دارد؛ ولى به صرف اين علم نمى‏گوييم: »من لندن را ديده‏ام«؛ حتى اگر بخواهيم مبالغه كنيم، حداكثر مى‏گوييم: »وجود آن جا به قدرى براى من ضرورى و قطعى است كه گويى آن جا را ديده‏ايم.« حتى در مورد علم به بديهياتى از قبيل »يك، نصف دو است« نيز نمى‏توانيم كلمه‏ى رؤيت را به كار ببريم.
اما در ميان معلومات ما، معلوماتى هست كه با اين كه آن‏ها را با چشم درك نمى‏كنيم، اما وضوح و ضرورت‏شان به نحوى است كه تعبير ديدن را در مورد آن‏ها به كار مى‏بريم؛ مثلا مى‏گوييم: من خودم را مى‏بينم و مى‏بينم كه نسبت به فلان كار، ميل يا كراهت دارم و مى‏بينم كه فلان كس را دوست يا دشمن دارم (البته اشتباه نشود! اين تعبير فرق دارد با اين كه: »مى‏بينمت كه فلان چيز را دوست دارى و فلان چيز را دشمن مى‏شمرى«؛ زيرا معناى جمله‏ى اخير اين است كه »من با چشم خود تو را در هيأتى مى‏بينم كه آن هيأت و قيافه، دلات دارد كه تو در دل، فلان چيز را دوست يا دشمن دارى«؛ در حالى كه در مثال مورد نظر ما، ما آن مطلب را شهودا در خود مى‏يابيم و نه اين كه بر اساس رفتار ظاهرى بدان پى ببريم. و....)
تعبير از اين گونه معلومات به رؤيت، تعبيرى شايع است و هر جا كه خداى تعالى از ديده شدنش سخن گفته، مقصود همين علم شهودى است. مثلا آيه‏ى: أولم يكف بربك أنه على كل شى‏ء شهيد - الا انهم مرية من لقاء ربهم، الا انه بكل شى‏ء محيط (فصلت 53/41): آيا كافى نيست كه پروردگارت فوق هر چيزى مشهود است؟ - آرى! آنان در لقاى پروردگارشان ترديد دارند. آگاه باش كه مسلما او به هر چيزى احاطه دارد. كه از آيات اثبات كننده‏ى رؤيت شهودى و لقاى خداست، قبل از اثبات رؤيت، ابتدا اثبات كرده كه خدا نزد هر چيزى حاضر و مشهود است و حضورش به چيزى و يا به جهتى معين اختصاص نداشته، بلكه نزد هر چيزى شاهد و حاضر و بر هر چيزى محيط است؛ به طورى كه اگر كسى بتواند او را ببيند، مى‏تواند او را در وجدان خودش و در ظاهر هر چيز و در باطن آن (ضمنا خداى تعالى اين رؤيت غير بصرى را نه تنها در مورد خودش، بلكه در مورد باطن اشياى ديگر نيز به كار برده است؛ مثلا در آيات 5 تا 7 سوره‏ى تكاثر: كلا لو تعلمون علم اليقين - لترون الجحيم - ثم لترونها عين اليقين؛ يا آيه‏ى 75 سوره‏ى انعام: كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين؛ كه مقصود از اين‏ها، رؤيت ملكوت و باطن اشياست، نه ظاهر آن‏ها. ببيند. ترجمه‏ى تفسير الميزان، ج 8، ص 304 - 311. .)

نسخه چاپی