پرسش :

تعبير عالم ذر، كه از آيه 172 سوره‏ى اعراف استفاده شده، تا چه اندازه پذيرفتنى است؟ و اگر هست، چرا ما از آنچه در آن عالم گذشته است، بى‏خبريم؟


پاسخ :
در قرآن كريم آمده است: و اذ أخذ الله من بنى‏آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين) ( اعراف 172/7: و [به ياد آور) هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه‏ى آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه: »آيا پروردگار شما نيستم؟« گفتند: »چرا گواهى داديم« تا مبادا روز قيامت بگوييد كه ما از اين امر غافل بوديم) اين آيه مورد بحث‏هاى فراوانى از جانب مفسران و فلاسفه و متكلمان واقع شده است كه آيا چيزى به نام عالم ذر وجود دارد يا خير؟ اگر هست، به چه شكل است؟
علامه طباطبايى )ره( پس از مطرح كردن نظرات موافق و مخالف و نقد آن‏ها، بر اساس آيات و نيز روايات صحيح و معتبر، تلقى ديگرى را مطرح مى‏كند كه در اين تلقى، وجود عالم ذر را مى‏پذيرد؛ اما نه به معنايى كه اغلب مطرح مى‏كنند) چون اغلب نزاع‏هايى كه بين موافقان و مخالفان عالم ذر مطرح است، بر اساس يك تلقى سطحى و نادرست است) اجمالا و بر اساس مطالبى كه در »تفسير الميزان« آمده است، آن دو نظر را به طور خلاصه طرح و نقد مى‏كنيم و سپس تلقى درست از مطلب را بر اساس بيانات علامه طباطبايى )ره( توضيح مى‏دهيم:
»آن چيزى كه طرفداران عالم ذر از روايات فهميده و آن را بر آيه حمل كرده و بر اثبات آن همت گمارده‏اند، خلاصه‏اش اين است كه خداى سبحان بعد از آن كه آدم را به صورت انسانى تمام عيار آفريد، نطفه‏هايى را كه در صلب او تكون يافتند و بعدها همين نطفه‏ها اولاد بلافصل او شدند، بيرون آورد و از آن نطفه‏ها، نطفه‏هاى ديگرى را كه بعدها فرزندان نطفه‏هاى اول شدند، بيرون كشيد و همين طور اين كار را ادامه داد و در هر نطفه‏اى اجزاى اصلى را از ساير اجزا جدا كرد تا در نهايت، تمامى بنى نوع بشر را به صورت ذراتى بى‏شمار درآورد) سپس هر يك از اين ذرات را به صورت انسانى تام الخلقة و عين انسان دنيوى درآورد و به آن‏ها عقل و ادراك داد و خود را به آن‏ها معرفى كرد و ايشان را مخاطب قرار داد) آنان نيز در پاسخ، به ربوبيتش اقرار كردند؛ ولى برخى موافق با باطنشان و برخى فقط از روى نفاق) سپس همه‏ى آن‏ها را به موطن اصلى‏شان كه همان اصلاب است، برگرداند و همگى در صلب آدم جمع شدند؛ در حالى كه آن معرفت به ربوبيت را دارا بودند، هر چند خصوصيات ديگر آن عالم را فراموش كردند) آن‏ها همچنان در اصلاب مى‏مانند تا خداوند اجازه‏ى خروج به دنيا را به آن‏ها بدهد) در آن موقع به دنيا مى‏آيند؛ در حالى كه آن معرفت به ربوبيت را همراه دارند و لذا با مشاهده‏ى احتياج ذاتى خود حكم مى‏كنند كه محتاج رب و مالك و مدبرى هستند كه امور آنان را تدبير مى‏كند)
اما خلاصه‏ى آنچه مخالفان عالم ذر مى‏گويند، اين است كه آيه‏ى شريفه اشاره مى‏كند به وضع و حالتى كه انسان در اين زندگى دنيايى دارد؛ و آن عبارت است از اين كه، خداى سبحان يك يك افراد انسان را از اصلاب و ارحام به سوى مرحله‏ى انفصال و جدايى از پدران بيرون آورده و در آنان معرفت به ربوبيت خود و احتياج به خود را قرار داده است؛ گويى بعد از اينكه آن‏ها را به احتياج خود متوجه كرد، رو به ايشان كرد و فرمود: »آيا من پروردگار شما نيستم؟« و آن‏ها هم بعد از شنيدن اين خطاب، به زبان حال جواب دادند كه: »بله! تويى پروردگار ما و ما به اين معنا شهادت مى‏دهيم)« خداى تعالى اين سؤال و جواب درونى را در دل فرد فرد انسان‏ها جاى داد تا حجت را برايشان تمام كند و عذر ايشان و حجتشان را رد كند و ديگر نتوانند بگويند: »ما معرفتى به اين معنا نداشتيم)« و اين ميثاق مأخود در سراسر دنياست و مادام كه انسانى به وجود مى‏آيد، ادامه داشته است و جريان مى‏يابد)« ( ترجمه‏ى تفسير الميزان، ج 8، صص 410 - 415)
علامه طباطبايى )ره( سپس اشكالات و ايراداتى را كه طرفداران هر نظريه بر نظريه‏ى رقيب مطرح مى‏كنند، برمى‏شمرد؛ بنيان همه‏ى اشكالاتى كه بر نظر اول گرفته شده، اين است كه انسان با شخصيت دنيويش دوبار در دنيا موجود شود و اين، مستلزم آن است كه شى واحد به واسطه‏ى تعدد شخصيت فلسفى، غير خودش شود؛ و اين محال است) خلاصه‏ى اشكالاتى كه به نظريه‏ى دوم گرفته شده نيز اين است كه اين تفسير، هم با ظاهر آيه ناسازگار است و هم با نص صريح روايات معتبرى كه درباره‏ى عالم ذر وارد شده است)
سپس علامه طباطبايى )ره( با تمسك به آيات مختلفى، نظير نقد قرآن بر سخن كافران كه مى‏گفتند: »ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر« ( جاثيه 24/45: غير از زندگانى دنياى ما [چيز ديگرى) نيست) مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و ما را جز طبيعت هلاك نمى‏كند) ، نشان مى‏دهد كه وجود عوالم ديگرى غير از عالم دنيا محال نيست) سپس با استناد به آيه‏ى: و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ( حجر 21/15: و هيچ چيزى نيست مگر گنجينه‏هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه‏اى معين فرو نمى‏فرستيم) اثبات مى‏كند كه براى هر موجودى در نزد خداى تعالى، وجود وسيع و نامحدودى در خزائن الهى هست كه وقتى به دنيا نازل مى‏شود، آن وجود، دچار محدوديت مى‏شود) انسان نيز از همين سابقه‏ى وجودى برخوردار است) سپس بر اساس آياتى نظير: انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون ( يس 82/36: »امر« او چنين است كه چون به چيزى اراده فرمايد، مى‏گويد: »باش!« پس بى‏درنگ موجود مى‏شود) و يا: و ما أمرنا الا واحدة كلمح بالبصر ( قمر 50/54: و امر ما جز يك بار نيست؛ آن هم چون چشم بر هم زدنى است) اثبات مى‏كند كه وجود تدريجى موجودات - از جمله انسان - امرى از ناحيه‏ى خداست كه با حقيقت كلمه‏ى كن و بدون تدريج، بلكه دفعتا افاضه مى‏شود) اين وجود دو جنبه و دو وجهه دارد: يكى، جنبه و وجهه‏اى كه رو به طرف دنياى مخلوق دارد )وجه يلى الخلقى(، و يكى آن جنبه و وجهه كه رو به سوى خدا دارد )وجه يلى الربى() در نتيجه عالم انسانى با همه‏ى وسعتى كه دارد، در نزد خداى سبحان، موجود به وجود جمعى [يعنى وجودى كه همه‏ى كثرات در آن به نحو وحدت جمع شده‏اند) مى‏باشد) اين وجود جمعى، همان وجهه‏ى يلى الربى است كه در آن وجه، هيچ فردى از افراد ديگر غايب نيست؛ و افراد هم از خدا، و خدا هم از افراد غايب نيست) اين، همان حقيقتى است كه خدا از آن به ملكوت تعبير كرده است: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين) ( انعام 75/6: و اين گونه، ملكوت آسمان‏ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد) آيه‏ى شريفه‏ى زير نيز به آن اشاره دارد: كلا لو تعلمون علم اليقين - لترون الجحيم - ثم لترونها عين اليقين ( تكاثر 5 - 7 / 102: هرگزچنين نيست، اگر به علم اليقين بدانيد! - به يقين دوزخ را مى‏بيند - پس آن را قطعا به عين اليقين مى‏نگريد)خلاصه‏ى بحث اين كه: قبل از نشئه و حيات دنيوى انسان، نشئه‏ى ديگرى وجود دارد كه حقيقت و باطن اين نشئه‏ى دنيوى است و در آن انسان‏ها از پروردگار خود محجوب نيستند و در آن جا وحدانيت و ربوبيت خدا را شهود مى‏كنند) اين مشاهده و شهود از طريق مشاهده‏ى نفس خودشان است و نه از طريق استدلال؛ يعنى از آن جهت است كه از او منقطع نيستند و حتى يك لحظه هم او را غايب نمى‏بينند؛ لذا به وجود او و به هر حقى كه از جانب او باشد، اعتراف دارند)
حال بايد گفت كه آيه‏ى مورد بحث، به تفصيل حقيقتى اشاره مى‏كند كه آيات فوق اجمالا به آن اشاره داشتند؛ يعنى اشاره مى‏كند به وجود يك نشئه‏ى انسانى كه سابق بر نشئه‏ى دنيوى هر انسانى است) در آن جاست كه خدا بين افراد انسان جدايى افكنده و هر يك را بر نفس خود شاهد گرفته است) اين تقدم، تقدم زمانى نيست؛ بلكه آن نشئه همراه با اين و محيط بر اين عالم است)
بر اين معنا، اشكالاتى كه بر نظر طرفداران قبلى عالم ذر وارد بود، وارد نمى‏شود؛ زيرا در تلقى آن‏ها، عالم ذر بر اين عالم تقدم زمانى دارد؛ در حالى كه در معناى فوق، تقدم زمانى مطرح نيست؛ بلكه به حسب زمانى، هيچ انفكاك و جدايى از نشئه‏ى دنيوى ندارد و همراه آن و محيط بر آن است) اشكالات وارد بر نظر مخالفان عالم ذر نيز بر اين معناى جديد مطرح نيست؛ زيرا با آيات و روايات وارده منافاتى ندارد)« ( ترجمه‏ى تفسير الميزان، ج 8، ص 416 - 419)
علامه طباطبايى )ره( سپس روايات معتبر متعددى در تأييد اين معنا نقل مى‏كند كه از آن ميان، دو روايت را همراه با شرح علامه نقل مى‏كنيم: »در »اصول كافى« و »تفسير عياشى« از ابوبصير روايت شده است كه به امام صادق )ع( عرض كردم: »كيف أجابوا و هم ذر؟« فرمود: »جعل فيهم ما اذا سألهم أجابوه« ( كافى، ج 2، ص 12؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 37) ؛ مقصود از اين جمله كه: »خدا در آن‏ها چيزى قرار داده بود كه وقتى از آن‏ها سؤال شود، بتوانند جواب بگويند« صرف زبان حال نيست؛
بلكه چون راوى ديده كه جواب آن‏ها از سنخ جواب‏هاى دنيوى است و استبعاد كرده كه، از اين ذرات چنين جوابى صادر شود؛ لذا از امام )ع( سؤال كرده و امام نيز جواب داده كه امر آن عالم به نحوى بوده است كه اگر به عالم دنيا نازل مى‏شدند، همان حال، جواب دنيوى و زبانى آن‏ها مى‏شد) مؤيد اين معنا آن است كه تعبير كرد: در آن‏ها چيزى قرار داد كه اگر از آن‏ها سؤال شود، پاسخ مى‏دهند؛ و نگفت: اگر مى‏توانستند حرف بزنند، پاسخ مى‏دادند)همچنين در »تفسير عياشى« باز ابوبصير درباره‏ى عبارت: الست بربكم از امام صادق )ع( مى‏پرسد: آيا اين كلام را با زبان‏هايشان ادا كردند؟
مى‏فرمايد: بله؛ و هم با دل‏هاى خود گفتند)
مى‏پرسد: در آن روز ذرات كجا بودند؟
مى‏فرمايد: »آن روز خداوند در آن ذرات كارى كرد و آن ذرات عكس‏العملى نشان دادند كه همان جوابشان بود)« ( تفسير عياشى، ج 2، ص 40) و همين جواب امام كه مى‏فرمايد: هم با زبان‏ها و هم با دل‏هايشان، مبنى بر اين است كه وجود ذرات در آن روز طورى بوده است كه اگر به دنيا منتقل مى‏شدند، همان نحوه‏ى وجودشان، جواب زبانى و دنيايى مى‏شد؛ اما در آن عالم، زبان و دل يكى بوده است و لذا امام فرمود: »آرى، و با دل‏هايشان«؛ يعنى هم جواب زبانى را تصديق كرد و هم آن را عين جواب با دل دانست) سپس سؤال كننده چون تلقى دنيوى از موضوع داشته است، از مكان سؤال كرد؛ اما امام )ع( در جواب، تعيين مكانى نكرد؛ بلكه فرمود: خداوند آن‏ها را طورى آفريد كه سؤال و جواب از آن‏ها ممكن باشد)
همه‏ى اين تعبيرات، بيان سابق ما را در وصف عالم ذر تأييد مى‏كنند و نيز نشان مى‏دهند كه اين سؤال و جواب، يك امر حقيقى بوده است و نه مجازى)« ( ترجمه‏ى تفسير الميزان، ج 8، ص 424 - 426)
نسخه چاپی