پرسش :

مقصود از تعبير »استواى خدا بر عرش« كه در آياتى نظير الرحمن على العرش استوى آمده است، چيست؟


پاسخ :
تعبير »استوى على العرش« در آيات متعددى از قرآن كريم آمده است) ( يعنى در: اعراف 54/7، يونس 3/10، طه 5/20، سجده 4/32، و حديد 4/57: البته خود اصطلاح »عرش« نيز در آيات متعدد ديگرى نيز آمده است) علامه طباطبايى )ره( در اين باره بحث مفصلى در ذيل آيه‏ى 54 سوره‏ى اعراف دارد كه بحث فوق از آن جا اقتباس شده است) علامه طباطبايى )ره( در اين باره مى‏فرمايد:
»درباره‏ى معناى عرش و آياتى از اين قبيل، گذشتگان چند دسته بودند) يك عده كه مطلقا بحث در اين گونه آيات را بدعت مى‏شمردند و از آن نهى مى‏كردند) آن‏ها اين همه آيات را كه بر تدبر و تعقل تأكيد مى‏كنند، ناديده مى‏گرفتند، كه در اين جا با آن‏ها كارى نداريم) اما كسانى كه در اين باره بحث مى‏كردند، چند نظر درباره‏ى معناى عرش داده‏اند:
1) عرش به همان معناى ظاهرى كلمه است؛ يعنى چيزى شبيه تخت كه پايه‏هايش روى آسمان هفتم است و - نعوذ بالله - خدا روى آن نشسته است)
2) عرش همان فك نهم است كه محيط به عالم جسمانى مى‏باشد)
3) اصلا در خارج چيزى به نام عرش وجود ندارد و جملاتى همچون »استوى على العرش« صرفا كنايه از سلطنت و استيلاى خدا بر عالم خلقت است)
اما هيچ يك از اين سخنان را به طور كامل نمى‏توان پذيرفت:
نظر اول كه متعلق به گروه »مشبهه« ( »مشبهه« گروهى از متكلمان بودند كه تمامى تعبيرات مربوط به خدا را به همان معناى جسمانى و ظاهريشان حمل مى‏كردند و خدا را شبيه موجودات جسمانى مى‏دانستند) است، كاملا خلاف فرمايش قرآن كريم مى‏باشد كه: ليس كمثله شى‏ء ( شورى 11/42: هيچ چيز همانند او نيست)
نظر دوم نيز متعلق به كسانى است كه مفاهيم عرش و كرسى و))) را مطابق هيئت بطلميوسى تفسير مى‏كردند و با محذورات فراوانى مواجه مى‏شدند و به ناچار در پاره‏اى از موارد، حتى از ظاهر آيات هم عدول مى‏كردند) با بطلان
هيئت بطلميوسى، ديگر نياز به بحث مفصل براى رد آن‏ها نيست)
در مورد نظر سوم نيز، اگر چه قبول داريم كه اين جمله كنايه از سلطنت خدا بر عالم است و نبايد آن را به معناى ظاهرى كلمه اخذ كرد، اما كنايه بودن منافات ندارد كه يك حقيقت و واقعيتى وجود داشته باشد، و اين كنايه هدفش حكايت كردن از آن واقعيت باشد؛ يعنى سلطه و سلطنت خدا بر عالم يك امر قراردادى مثل سلطنت‏هاى دنيوى نيست؛ بلكه اين امر يك امر واقعى و حقيقى و البته متناسب با ساحت مقدس خداست) خلاصه اين كه اين جمله، در عين اين كه مثالى است كه احاطه‏ى تدبير خدا بر ملكش را مجسم مى‏سازد، اما دلالت دارد بر اين كه حقيقتى هم در كار است و آن اين كه در ميان مراحل عالم وجود، مرحله‏اى وجود دارد كه تدبير جميع امور از آن جا نشأت مى‏گيرد) از آياتى همانند: هو رب العرش العظيم ( توبه 129/9: و او پروردگار عرش بزرگ است) ، يا: الذين يحملون العرش و من حوله ( غافر 7/40: كسانى كه حامل عرش [خدا) هستند و آن‏ها كه پيرامون آنانند) ، يا: و يحمل عرش ربك يومئذ ثمانية ( حاقه 17/69: و عرش پروردگارت را در آن روز، هشت [فرشته) حمل مى‏كنند) نيز بر مى‏آيد كه عرش، حقيقتى خارجى و عينى است و آيه‏ى استوى على العرش مثل آيه‏ى شريفه‏ى نور نيست كه صرف تمثيل باشد و مثلا، درخت زيتون الهى وجود نداشته باشد؛ بلكه در اين آيه از يك حقيقت خارجى خبر مى‏دهد و از آيه‏ى: ثم استوى على العرش يدبر الأمر ما من شفيع الا من بعد اذنه ( يونس 3/10: سپس بر عرش استيلا يافت) كار [آفرينش) را تدبير مى‏كند) شفاعتگرى جز پس از اذن او نيست) نيز معلوم مى‏شود كه عرش، مقام و مرحله‏ى موجودى است كه سر نخ جميع حوادث و امور در آن جاست و آيه‏ى: ثم استوى على العرش يعلم ما يلج فى الأرض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم أينما كنتم و الله بما تعملون بصير ( حديد 4/57: آن گاه بر عرش استيلا يافت) آنچه در زمين فرو مى‏رود و آنچه از آن بيرون مى‏آيد و آنچه در آن بالا مى‏رود [همه را) مى‏داند) هر كجا باشيد، او با شماست و خدا به هر چه مى‏كنيد، بيناست) نيز نشان مى‏دهد كه علم به جميع حوادث و وقايع، به نحو اجمال در نزد خدا حاضر و معلوم است، و اين جملات بعد از: ثم استوى على العرش، در واقع تفسيرى براى اين جمله هستند؛ يعنى: عرش، همان طور كه مقام تدبير عام عالم است، مقام علم نيز هست؛ و چون چنين است، قبل از وجود اين عالم و در حين وجودش و پس از رجوع مخلوقات به خدا نيز وجود داشته و خواهد داشت) همان طور كه آياتى مانند آيات مربوط به خلقت آسمان‏ها و زمين [و نيز آيه‏ى فوق) موجود بودن عرش را مقارن با وجود عالم نشان مى‏دهد، آيه‏ى: و هو الذى خلق السموات و الأرض فى سته أيام و كان عرشه على الماء ( هود 7/11: و اوست كسى كه آسمان‏ها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش او بر آب بود) نيز موجود بودنش را قبل از خلقت اين عالم؛ و آيه‏ى: و ترى الملائكة حافين من حول العرش ( زمرد 75/39: و فرشتگان را مى‏بينى در پيرامون عرش حلقه زده‏اند) نيز موجود بودنش را در قيامت نشان مى‏دهد ( ترجمه تفسير الميزان، ج 8، صص 191 - 198، با تلخيص)
نتيجه اين كه:
»استواى حق بر عرش بدين معناست كه ملك او بر همه‏ى اشيا احاطه داشته و تدبيرش بر اشياى آسمانى و زمينى، خرد و كلان، و))) گسترده است) در نتيجه، خداى تعالى، رب همه چيز و يگانه در ربوبيت است )چون مقصود از رب، همان مالك و مدبر است(؛ به همين جهت است كه در سوره‏ى طه بعد از اين كه فرمود: الرحمن على العرش استوى ( طه 5/20: خداوند رحمان بر عرش استيلا يافت) ، ادامه داد: له ما فى السموات و ما فى الارض و ما تحت الثرى ( طه 6/20: او راست هر آنچه در آسمان‏ها و هر آنچه در زمين و بين آن‏ها و در زير زمين است) كه همين يك تعليل و احتجاج براى استواى مذكور است)« ( ترجمه‏ى تفسير الميزان، ج 14، ص 166)براى روشن‏تر شدن معناى عرش و اين كه تدبير كل عالم از آن جاست، علامه طباطبايى )ره( مثالى مى‏آورد) ايشان مى‏فرمايد: »مملكتى را در نظر بگيريد كه عده‏اى دور هم جمع شده‏اند و مى‏خواهند جامعه‏ى واحدى را پديد آورند و اموراتشان را در آن بگذرانند) زمانى چنين اجتماعى ممكن است كه همه‏ى خواسته‏ها در راستاى يك غرض قرار گيرد و زمام كل جامعه در يك جا - مثلا نزد يك شخص - متمركز شود تا وى با حسن تدبير، حيات كل جامعه را حفظ كند؛ و گرنه اين جامعه از هم مى‏پاشد) حال، در اين جامعه اعمال جزئى را تقسيم مى‏كنند و زمام هر قسمتى را به يك اداره و يك كرسى مى‏دهند و زمام هر چند اداره را به يك كرسى بالاتر و همين طور تا زمام كل كشور در يك جا متمركز شود و در دست شخص واحدى قرار گيرد كه اصطلاحا او را صاحب عرش مى‏ناميم) نظام تكوين نيز تا حدودى شبيه همين است؛ يعنى حوادث جزئى منتهى به اسباب و عللى است و اين سلسله‏ى اسباب و علل همگى به ذات خدا منتهى مى‏شود؛ با اين تفاوت كه در مثال فوق، صاحب عرش بالاى سر تك تك افراد جامعه حاضر نيست؛ اما در بحث ما، خدا نزد همه حاضر است؛ زيرا ملكيت او حقيقى است و نه اعتبارى) پس در عالم وجود با همه‏ى اختلاف مراتبش، مرتبه‏اى هست كه زمام جميع حوادث و اسباب و علل آن‏ها در آن جا مى‏باشد و آن مرحله، مقام عرش است)« ( همان، ج 8، صص 186 - 187) براى ملاحظه‏ى مباحث مختلف تفسير الميزان درباره‏ى عرش، ر)ك: سيد مهدى امين، معارف قرآن در الميزان، ج 1، صص 177 - 184)
نسخه چاپی