پرسش :

تفاوت‏هاى مهم شيعه و سنى در چيست؟ چه تفاوتى بين احكام فقهى آن‏ها وجود دارد؟


پاسخ :
براى پاسخ به اين سؤال، بهتر است ابتدا نگاهى به ريشه‏هاى پيدايش اين دو گروه داشته باشيم:
رسالت اساسى رسول خدا )ص(، تغيير و تحول بنيادى در ساختار نظام اجتماعى، بينش‏ها، نگرش‏ها و راه و رسم زندگى مردم بود) سرزمينى كه رسول خدا )ص( در آن به پيامبرى مبعوث شد، بنا به تعبير حضرت على )ع(، نمونه‏اى تمام از يك زندگى جاهلى بود) ( نهج‏البلاغه، خطبه 26: »))) و انتم يا معشر العرب على شر دين و فى شر دار))) و الآثام بكم معصوبه«؛ و خطبه 2: »))) فهم فيها تائهون حائرون جاهلون مفتونون)))«) تغيير بينش و نگرش و راه و رسم زندگى چنين مردمى، بسيار صعب، كند و تدريجى بود) معارف بلند نبوى كه در قرآن كريم و كلمات مأثور از ايشان متجلى مى‏شد، براى اعراب غريب و نامأنوس بود و رفتار و منش متعالى آن حضرت با عادات و رويه‏هاى آنان سازگارى نداشت؛ لذا حظ و بهره‏ى مردم عرب از تعليمات رسول خدا )ص( به نسبت ماندگارى و تصلبشان در جاهليت متفاوت مى‏شد) با اين كه عموم آن‏ها در عنوان مسلمانى شريك بودند، اما در درك حقيقت اسلام و عمل به موازين آن و نيز قطع تعلق به سنت‏هاى جاهلى، در مواضع مختلفى قرار داشتند)
بر اين اساس، مسلمانان پيرو رسول خدا )ص( را مى‏توان به دو گروه عمده تقسيم كرد:
دسته‏ى اول كسانى كه به سرعت جذب معرفت و منش و سيره‏ى رسول خدا )ص( شده بودند و گر چه خود هنوز مدارج عالى كمال را طى نكرده بودند، اما شخصيت الهى رسول خدا )ص( را درك مى‏كردند و شأن و منزلت ايشان را در پيشگاه حق تعالى مى‏شناختند و پيروى و اطاعت كامل از او را راه سعادت فردى و صلاح اجتماعى مى‏شمردند) سؤال آن‏ها از رسول خدا )ص(، سؤال براى دانستن بود و نه مجادله و چون و چرا؛ لذا آن جا كه رسول خدا )ص( دستورى مى‏داد، آنان اطاعت مى‏كردند و از اطاعت خود خشنود بودند) افرادى همچون مقداد، عمار، ابوذر و سلمان چنين بودند) ذكر اين نكته مناسب است كه پويايى و تحرك مسلمانان و پيشرفت سريع دين اسلام و موفقيت‏هاى رسول خدا )ص(، عمدتا ناشى از نيروى متراكم در وجود چنين كسانى بود كه از ايمان قوى آنان به رسول خدا )ص( و دين ايشان سرچشمه مى‏گرفت)
دسته‏ى دوم، كسانى بودند كه عموما جلب عظمت‏هاى ظاهرى رسول خدا )ص( شدند و او را به عنوان يك شخصيت بزرگ اجتماعى و مدير تحولات سياسى ستودند) آن‏ها كم‏تر توجهى به شأن و منزلت معنوى و كمالات الهى ايشان داشتند) به همين جهت در مقابل فرمان‏ها و رويه‏هاى ايشان، در چهارچوب معيارهاى باقى مانده از نظام شرك آلود حاكم بر شبه جزيره موضع مى‏گرفتند و موقعيت خود در نظام جديد را نيز با همان معيارها تنظيم مى‏كردند و به دسته بندى‏هايى از همان سنخ مى‏پرداختند، و در واقع، با كسانى با همان نگرش هم گروه مى‏شدند) ايشان از رسالت رسول خدا )ص(، بيش‏تر وحدت اعراب، اجتناب از خونريزى، عزت عرب، گسترش جغرافيايى و برخى حقوق اجتماعى را انتظار داشتند؛ و گر چه تحت تأثير شخصيت رسول خدا )ص( بودند، اما عادات جاهلى در وجود خود را كاملا كنار نگذاشته بودند؛ لذا اين افراد در حوادث حساس و لحظه‏هاى سرنوشت ساز به سرعت تحت تأثير خصلت‏هاى فردى مانند خودخواهى‏ها، حسادت‏ها، جاه طلبى‏ها و كج انديشى‏ها قرار مى‏گرفتند؛ يا بر مبناى عادات اجتماعى، مانند عصبيت‏هاى قبيله‏اى موضع مى‏گرفتند و رفتار ديگران و حتى رسول خدا )ص( را هم در بعضى از موارد با همين موازين ارزيابى مى‏كردند)
رسول خدا )ص( در كنار اين دو گروه، به دستور خدا بر تربيت اهل بيت خود همت گماشت و حضرت على، حضرت فاطمه و حسنين )صلوات الله عليهم( را چنان هدايت كرد كه نمونه‏ى اعلا و بى‏بديل كمالاتى شدند كه هدف رسول خدا )ص( بود) از آن جا كه رسول خدا )ص( نسبت به تحولات اجتماعى و قواعد حاكم بر آن اشراف كامل داشت و از هدايت الهى هم بهره‏مند بود، كوشيد تا براى مردم جا بيندازد كه جريان هدايت الهى بعد از حضور ايشان، بر عهده‏ى اهل بيت پاك و مطهرشان مى‏باشد)
روشن است، گروه اول كه تعلق روحى و معنوى بيش‏ترى با خود رسول خدا )ص( و راه و رسم زندگى ايشان داشتند، در اين موضوع نيز از رسول خدا تبعيت كردند و هدايت اهل بيت را پذيرفتند و محبت آنان را در دل پروردند) اما دسته‏ى دوم، به علت حضور آداب و رسوم جاهلى و يا برخى خصلت‏هاى فردى، با اين موضوع در چهارچوب معيارهاى جاهلى برخورد كردند ونتوانستند به درك صحيحى در اين مورد نائل آيند) حتى كسانى كه بعضى از خصائل برجسته فردى مانند شجاعت و غيرت داشتند، چون نتوانسته بودند خود را از تعلقات نظام اجتماعى جاهلى خارج كنند، در مقابل اين مشى رسول خدا )ص( موضع پنهان يا آشكار گرفتند و امامت و هدايت اهل بيت )ع( را نپذيرفتند و بعد از رحلت رسول خدا )ص( كه توانايى آشكار كردن اين موضع پنهانى را داشتند، از امامت دور افتادند)پس در واقع، اين دو نگرش به اسلام بود كه سرچشمه‏ى پيدايش دو گروه شيعه و سنى شد؛ لذا به تعبير استاد مطهرى، مهم‏ترين تفاوت شيعه و سنى در مفهوم مسأله‏ى امامت است) مبناى تفكر اهل سنت اين بود كه امامت صرفا به معناى حكومت سياسى بر جامعه است و تعيين حاكم به اين معنا، صرفا به عهده‏ى مردم است؛ يعنى عملا ادعا كردند كه پيامبر )ص( كسى را به جانشينى خود انتخاب نكرده است؛ حتى برخى هم پذيرفتند كه پيامبر )ص( كسى را تعيين كرده؛ ولى گفتند: اين تعيين، صرفا مثل يك پيشنهاد بوده است و اين، مردم هستند كه مى‏توانند او را بپذيرند و يا نپذيرند و اگر نپذيرفتند، هيچ اشكالى ندارد) ( از باب نمونه، ر)ك: شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد؛ ج 12، صص 82 - 90) وى در اين جا از استادش مى‏پرسد: واقعا نپذيرفتن حضرت على )ع( چه توجيهى دارد و استادش كه حنفى مذهب بود، پاسخ فوق را مى‏دهد) اما شيعه معتقد است كه امامت، در درجه‏ى اول، مرجعيت و هدايت دينى مردم پس از پيامبر )ص( است؛ كه البته اين وظيفه براى تحققش نياز به حكومت هم دارد) اين كه چه كسى واقعا مى‏تواند از عهده‏ى اين كار برآيد، امرى است كه تنها خود پيامبر )ص( مى‏تواند تشخيص دهد؛ لذا پيامبر )ص( هر شخصى را كه تعيين كرد، مردم بايد بپذيرند و اگر كس ديگرى را به جاى او برگزينند، آن شخص مشروعيت ندارد)
به هر حال، توجه به نكته‏ى فوق در مورد نحوه‏ى پيدايش اين دو فرقه، بسيار اهميت دارد) يعنى به ياد داشته باشيم: حوادث و اتفاقات سياسى تنها مى‏توانند علت ظهور يك افتراق شوند؛ اما نه علت ايجاد آن افتراق؛ بلكه ريشه‏ى هر افتراقى، وجود نگرش‏هاى مختلف است؛ ولى اين تفاوت نگرش‏هاى اصيل و غير اصيل در شرايط عادى آشكار نيست و وقوع يك حادثه‏ى سياسى باعث مى‏شود كه آتش زير خاكستر شعله‏ور شود)
به هر حال، اين نكته‏ى مهمى است كه حادثه‏ى سقيفه را يك حادثه‏ى يك شبه نبينيم) به تعبير استاد مطهرى، اگر نزاع تنها بر سر يك سلسله از مسائل سياسى صرف باشد، مثل اين كه: »جانشينى پيامبر در حكومت 1400 سال پيش چه كسى بايست مى‏بود؟« آن وقت يك مسأله تاريخى مى‏شود كه حل آن شايد ارزش مهمى نداشته باشد؛ اما اين مسأله در اصل، حكايت از دو نحوه نگرش به اسلام دارد و اين است كه اهميت دارد) يعنى شيعه طرفدار نگرش خاصى است كه اين نگرش در تمامى زندگى وى تأثير گذار است؛ از جمله در مكتب فقهى‏اش)با اين بيان مى‏توان به تفاوت احكام فقهى اين دو مذهب نيز پرداخت) احكام فقهى اين دو و تفاوت‏هايى كه دارند، به لحاظ مبانى فقهى اين‏هاست:
شيعه، چون علاوه بر عصمت رسول خدا )ص(، عصمت ائمه )ع( را نيز قبول دارد، اولا: قول و فعل ائمه )ع( را نيز همانند قول و فعل پيامبر اكرم )ص( حجت شرعى مى‏شمرد؛ ثانيا: بسيارى از مبانى فقهى مباحثش را از سخنان و ارشادات ائمه‏ى اطهار )ع( اخذ كرده است و بر آن‏ها پافشارى مى‏كند)
اما اهل سنت، چون چنين مبنايى ندارد، به فرقه‏هاى مختلفى تقسيم شده است كه در مبانى نيز با هم اختلاف نظر دارند) در مورد مكاتب فقهى اهل سنت، اجمالا بايد گفت: اين مكاتب تا قرون سوم و چهارم هجرى بسيار متعدد بودند و بعضا حتى ضد و نقيض شده بودند) در اين سال‏ها، برخى از بزرگان »اهل سنت و جماعت« ( در مورد چگونگى شكل گيرى گروه موسوم به »اهل سنت و جماعت« در پاسخ سؤال دوم از مباحث مربوط به امام على )ع( بحثى خواهيم داشت) به يارى برخى از خلفاى عباسى تصميم گرفتند به اين تشتت خاتمه دهند و اعلام شد كه از ميان مكاتب مختلف موجود، تنها چهار مكتب حنفى، شافعى، مالكى و حنبلى رسميت دارد و هيچ كس جز در چارچوبه‏ى اين چهار مكتب، نه حق دارد دست به اجتهاد بزند و نه تقليد كند؛ لذا اهل سنت تا به امروز تابع اين چهار مكتب شده‏اند؛ هر چند كه در يكى دو قرن اخير در مصر و برخى ديگر از كشورها، زمزمه‏ى اين مطلب بلند شده است كه اين چهار نفر، هيچ ارجحيتى ندارند و هر كس مى‏تواند از نو دست به اجتهاد بزند)
اكنون اگر بخواهيم به طور مختصر مقايسه‏اى بين شيعه و مكاتب رسمى اهل سنت در زمينه‏ى فقه به عمل آوريم، بايد بگوييم، در مورد منابعى كه براى استنباط احكام فقهى مورد استناد قرار مى‏گيرند، نظر اين دو مكتب به اين قرار است:
1) قرآن: در حجيت و اعتبار آن، هر دو گروه متفق القولند)
2) سنت: در اصل آن، همرأى، ولى در حوزه و محدوده‏ى آن اختلاف نظر دارند) شيعه با توجه به پذيرش عصمت ائمه‏ى اطهار )ع( سخن و فعل ايشان را نيز جزء سنت به حساب مى‏آورد و لذا عملا زمان سنت از 23 سال به 273 سال تبديل مى‏شود) بنابراين، منابع حديثى‏اى كه در اختيار شيعه قرار مى‏گيرد، بسيار غنى‏تر و گسترده مى‏باشد)
در فرقه‏هاى اهل سنت، حنبلى‏ها شديدا حديثگرا هستند و كم‏تر به نقد و بررسى وثاقت راويان حديث مى‏پردازند) از سوى ديگر، مذهب حنفى و به ويژه خود ابوحنيفه، با توجه به كثرت جعلياتى كه رخ داده بود، كم‏تر جرأت استناد به حديث داشت) وى در عين حال كه حديث شناس بود، بسيارى از احاديث را مخدوش مى‏دانست) دو مذهب مالكى و شافعى نيز بين اين دو سر طيف قرار دارند) مالكى‏ها به حنبلى‏ها نزديك‏ترند و شافعى‏ها به حنفى‏ها) لازم به ذكر است كه اهل سنت در عين حال كه رسما تصريح نمى‏كنند، اما عملا نسبت به شخص عمر نيز ارادت ويژه‏اى دارند) در واقع با وى همانند يك معصوم رفتار مى‏كنند؛ يعنى قول و سيره وى را عملا حجت مى‏شمرند؛ به نحوى كه حتى گاه در مواردى كه عمر خلاف دستورات پيامبر اكرم )ص( دستور داده است )مانند متعه‏ى زنان، و حج عمره در زمان تمتع( نظر وى را بر نظر پيامبر )ص( ترجيح مى‏دهند؛ گويى كه در موارد تعارض بين سيره‏ى پيامبر )ص( و عمر، سيره‏ى عمر ناسخ سيره‏ى پيامبر )ص( قلمداد مى‏شود)
3) اجماع: اهل سنت اين مطلب را بدين گونه مطرح مى‏كنند كه اگر علماى يك زمان بر سر مسأله‏اى توافق كنند و فتوا دهند، همان مطلب خواسته‏ى دين است) اما شيعه، مطلب را به اين صورت نمى‏پذيرد؛ بلكه تنها اجماعى را معتبر مى‏داند كه »كاشف از قول معصوم« باشد؛ يعنى: اگر مثلا در دوره‏اى كه يكى از معصومين )ع( حضور داشته است، سخنى نقل و گفته شود: همه‏ى علما به اين سخن معتقدند؛ و بعد معلوم شود كه امام هم در زمره‏ى آن افراد محسوب شده، اين اجماع، حجت است) در واقع، شيعه اجماع را راه مستقلى براى كسب حكم شرعى نمى‏داند؛ بلكه صرفا از آن به عنوان راهى كه به نظر معصومين مى‏توان رسيد، استفاده مى‏كند)
4) عقل يا قياس يا))): درباره‏ى اين كه: »آيا علاوه بر سه منبع فوق، منبع ديگرى براى اجتهاد وجود دارد يا خير؟« اختلاف نظر هست) ائمه اطهار )ع(، اصل عدل را در شيعه مطرح كرده‏اند و همان طور كه در جلد اول اين مجموعه توضيح داده شد، لازمه‏ى اين اصل، پذيرش حسن و قبح عقلى است) معنايش اين است كه اگر عقل به طور قطعى و يقينى، حكمى را تشخيص دهد، شرع نيز همان حكم را دارد؛ ولو اين كه مستقيما آن را نيافته باشيم) در ميان اهل سنت، حنبلى‏ها مطلقا مخالف هرگونه منبعى غير از منابع فوق هستند) حنفى‏ها در مسأله عقل افراط و پاى قياس را نيز در اين جا باز مى‏كنند؛ قياس، يعنى بر اساس شباهت بين دو چيز، حكم اولى را در مورد دومى نيز جارى كنيم) ائمه‏ى اطهار )ع( شديدا با قياس مخالفت كرده‏اند؛ زيرا چنين تشخيصى تنها بر اساس حدس و گمان خواهد بود و نه تبعيت از عقل يقينى) در ميان مكاتب فقهى اهل سنت، منابع ديگرى همچون استحسان، مصالح مرسله و))) نيز مطرح شده است كه شيعه همه‏ى آن‏ها را به خاطر غير يقينى بودن، طرد مى‏كند) حقيقت اين است كه - همان طور كه استاد مطهرى نيز در موارد متعددى متذكر شده است - اهل سنت چون تنها سنت و سيره‏ى پيامبر را - آن هم با هزاران جعل و تحريف - در اختيار داشته، به نظرش رسيده است كه تنها با قرآن و اين سيره‏ى محدود نمى‏توان همه‏ى احكام دينى مربوط به زندگى را استخراج كرد؛ لذا به راه‏هاى ديگرى رو آورده‏اند كه عمدتا به تشخيص خود شخص مجتهد برمى‏گردد؛ اما شيعه با توجه به تعاليم ائمه )ع( عقيده دارد كه اسلام دين كاملى است و ما براى به دست آوردن احكام شرع، نيازى به حدس و گمان نداريم؛ بلكه با توجه به اصولى كه در قرآن و سنت و سيره‏ى معصومان آمده است، همه فروعات را مى‏توان به دست آورد)
با توجه به اين تفاوت منابع، طبيعى است كه بسيارى از جزئيات احكام بين شيعه و سنى و حتى بين خود فرقه‏هاى اهل سنت نيز متفاوت مى‏باشد كه در اين جا ديگر فرصت پرداختن به تك تك آن‏ها وجود ندارد)
نسخه چاپی