پرسش :

وهابيون چه كسانى هستند و چه عقايدى دارند؟


پاسخ :
حقيقت اين است كه نه تنها شيعيان، بلكه اكثر فرقه‏هاى اهل سنت و حتى بسيارى از حنبلى‏ها - كه وهابيون خود را شاخه‏اى از آن‏ها مى‏دانند - وهابيت را بيش‏تر يك حزب سياسى مى‏دانند كه از اسلام براى سلطه‏جويى سوء استفاده مى‏كند و يك مذهب واقعا اسلامى نيست) براى تأييد اين مدعا، شرح حال اين مكتب را از قول يكى از علماى معتبر اهل سنت، آقاى محمد رئوف توكلى نقل مى‏كنيم:
»مؤسس و بنيانگذار مذهب وهابيه، محمد بن عبدالوهاب بن سليمان است كه در سال 1115 هجرى قمرى در قريه‏ى عينيه از دهات نجد عربستان به دنيا آمد) وى نزد پدرش عبدالوهاب كه از علماى بزرگ حنبلى بود، دروس مقدماتى علوم دينى، فقه، اصول فقه، كلام، حديث و تفسير را آموخت) در ميان اين رشته‏ها، از آغاز تمايل و توجه خاصى به مطالعه‏ى افكار و عقايد ابن‏تيميه و شاگرد او ابن‏القيم الجوزيه داشت)
پس از تحصيل مقدمات علوم دينى، از زادگاهش به مسافرت پرداخت)ابتدا به مكه رفت و از آن جا راهى مدينه شد) در مدينه پيش شيخ عبدالله نامى درس خواند و استغاثه و توسل در كنار مرقد مطهر رسول خدا )ص( را شديدا مورد طعنه و حمله قرار داد) آن گاه به نجد و بصره و شام روى نهاد) در بصره، مدتى اقامت گزيد و در جلسه‏ى درس شيخ محمد مجموعى حاضر شد) ظاهرا در سال 1143 فعاليت مذهبى خود را آغاز كرد و اين امر موجب شد كه مردم بصره عليه وى به مخالفت برخاستند و او را از بصره بيرون كردند) سپس به حريمله در نجد رفت و چون پدرش در آن جا بود، در آن شهر بماند و در جلسات درس وى حاضر شد) پدرش عقيده‏ى او را نمى‏پسنديد) از اين رو، هم ميان پدر و پسر و هم بين او و ساير مردم، مشاجرات و نزاع و كشمكش درگرفت ( همه‏ى اين‏ها نشان دهنده‏ى آن است كه فكر وى حتى در جوامع اهل سنت و حتى نزد خود حنبلى‏ها واقعا جايگاهى نداشته و مطرود شمرده مى‏شده است)
در سال 1153، پدرش درگذشت و وى براى فعاليت‏هاى خود جرأت بيش‏ترى پيدا كرد) پس از مدتى به زادگاهش عينيه بازگشت) حاكم آن جا عثمان بن احمد بن معمر، او را مورد تأييد و تقويت قرار داد) نخستين عمل آن‏ها، تخريب مزار زيد بن خطاب بود؛ ولى حاكم ولايت احساء و قطيف از عثمان خواست تا مانع كارهاى وى شود) عثمان هم او را از شهر عينيه اخراج كرد و سرانجام در سال 1160 به شهر درعيه [از شهرهاى نجد) رفت و حاكم آن‏جا، محمد بن سعود را پيرو خود ساخت و وعده‏ى سلطنت [كل) نجد را نيز به او داد) آن گاه نامه‏هايى به رؤساى قبايل و مردم نجد نوشت و آن‏ها را به قبول مذهب تازه‏ى خود فراخواند) گروهى را هم با خويش همراه كرد) در نتيجه‏ى فعاليت‏هايش، حكومت تمام سرزمين نجد از آن خاندان سعود شد) از آن پس، خاندان سعود با تمام قوا به حمايت از محمد بن عبدالوهاب برخاستند و مذهب وهابى را كه مى‏توان »مذهب حنبلى جديد« ناميد، در همه‏ى بلاد عربستان رواج دادند ( يكى از بزرگ‏ترين نقاط ضعف زندگى محمد بن عبدالوهاب اين است كه با مسلمانانى كه از عقايد او پيروى نمى‏كردند، مثل كافران حربى برخورد مى‏كرد و جان و مال و ناموس آنان را حلال مى‏شمرد) ر)ك: جعفر سبحانى، آيين وهابيت، ص 28) قم: مؤسسه‏ى دارالقرآن الكريم، 1364)
وى پس از اين پيروزى‏ها در سال 1206 يا 1207 درگذشت و اندكى بعد نيز محمد بن سعود، حامى وى فوت كرد و عبدالعزيز بن محمد بن سعود حاكم شد) او نيز از هيچ كوششى در راه اشاعه‏ى اين مكتب كوتاهى نكرد) او عملا، هم سلطان بود و هم پيشواى مذهب وهابى) پس از عبدالعزيز، پسرش سعود، و سپس عبدالله بن سعود اين رويه را ادامه دادند و به طور كلى، از آن وقت تاكنون سلاطين آل سعود به تقويت مذهب وهابى ادامه مى‏دهند) البته، مخالفت‏هايى هم عليه وهابى‏ها به عمل آمد كه همگى توسط آل سعود سركوب شد)«
اقدامات وهابيون: در سال 1216، سعود بن عبدالعزيز با سپاه بزرگى به عراق حمله كرد) ابتدا كربلا را به محاصره درآورد و به زور وارد شهر شد) پس از كشتار كثيرى از ساكنان آن جا، شبكه‏هاى حرم حضرت [امام) حسين )ع( را از جا كند و آنچه را در آن‏ها بود، غارت كرد) در سال 1218، مكه را مورد حمله قرار داد و گنبد و بارگاه‏هاى گورستان مقلى را خراب كرد) سپس گنبد زادگاه حضرت رسول )ص(، ابوبكر، [امام) على )ع( و حضرت خديجه و گنبد روى زمزم را از بين برد؛ البته با اين ادعا كه اين‏ها از مظاهر شرك و بت‏پرستى هستند! در سال 1221 به نجف نيز حمله كرد كه با مقاومت مدافعان شهر شكست خورد) سپس به مدينه هجوم برد و بارگاه‏هاى شهر ينبع را ويران كرد) گنبدهاى گورستان بقيع نيز از هجوم ويرانگر آن‏ها، سالم باقى نماند« ( محمد رئوف توكلى، چهار امام اهل سنت و جماعت، ضميمه 1، صص 139 - 141)
در تكميل سخنان فوق بايد بيفزاييم كه: »در حمله‏ى آن‏ها به كربلا، غير از غارت حرم و اموال مردم، عدد مقتولين را بالغ بر پنج هزار نفر دانسته‏اند) در سال 1344 فقهاى آن‏ها فتوا به انهدام تمام قبور بزرگان اسلام در حجاز دادند كه همه‏ى قبور - به جز قبر پيامبر اكرم )ص( كه موجب خشم عمومى مسلمانان مى‏شد - را ويران كردند)« ( تفسير نمونه، ج 1، ص 240؛ و نيز جعفر سبحانى، آيين وهابيت، ص 35)
البته لازم به ذكر است، همان طور كه آقاى جعفر سبحانى متذكر شده، محمد بن عبدالوهاب بيش‏تر عقايد خود را از ابن‏تيميه )ابوالعباس احمد بن عبدالحليم( گرفته است) ابن‏تيميه يكى از علماى حنبلى )متوفى 728)بود كه عقايد جديدى مطرح كرد) برخلاف عقايد عموم، فرقه‏هاى اسلامى و در همان زمان خود وى، علماى اسلام، خصوصا علماى بزرگ اهل تسنن به نگارش كتبى در نقد و رد آراى وى پرداختند و برخى ديگر نيز او را تفسيق و حتى تكفير كردند) ( نام برخى از علمايى كه از مذاهب مختلف اهل سنت به تكفير وى پرداختند، در كتاب دفع الشبيهه )منبع پنجم مذكور در متن فوق( آمده است) از جمله كتاب‏هايى كه علماى سنت در رد آرا و عقايد او نوشته‏اند، موارد زير را مى‏توان نام برد:
1) شفاء السقام فى زيارة قبر خير الأنام، نوشته‏ى تقى الدين سبكى)
2) الدرة المضيئة فى الرد على ابن‏تيميه، نوشته‏ى تقى الدين سبكى)
3) المقالة المرضية، نوشته‏ى تقى الدين ابى‏عبدالله اختايى، قاضى القضاة فرقه‏ى مالكى)
4) نجم المهتدى و رجم المقتدى، نوشته‏ى فخر بن معلم قرشى)
5) دفع الشبهه، نوشته‏ى تقى الدين حصنى)
6) التحفة المختارة فى الرد على منكر الزيارة، نوشته‏ى تاج الدين و حتى الذهبى، مورخ معروف كه معاصر وى بود، در نامه‏اى دوستانه، كار او را در اشاعه‏ى فساد و ضلالت همانند كار حجاج خوانده است) ( علامه امينى )ره( در جلد پنجم الغدير، ص 87 - 89، متن كامل اين نامه را همراه با مآخذ آن ارائه كرده است) پس از مرگ ابن‏تيميه در سال 728 ه)ق در زندان شام، شاگردش ابن‏القيم جوزى به ترويج افكار او پرداخت؛ اما با مرگ وى، اين غائله كاملا فروكش كرد؛ تا اين كه محمد بن عبدالوهاب تحت تأثير افكار ابن تيميه قرار گرفت و آل سعود براى تحكيم پايه‏هاى امارت خود در نجد و ساير بلاد، به حمايت از عقايد او پرداختند) ( به ويژه كه بر اساس عقايد او، به اسم دين و مذهب به راحتى مى‏توانستند به جان و مال ساير مسلمان‏ها تعرض كنند) جالب اين جاست كه اولين مخالفان وى، پدر و برادرش بودند كه هر دو از علماى بزرگ مذهب حنبلى بودند) به ويژه اولين كتاب اهل سنت در رد عقايد وى، كتاب »الصواعق الالهية فى الرد على الوهابية« است كه به قلم سليمان بن عبدالوهاب، برادر وى نوشته شده است) اولين كتاب شيعى در رد وهابيت، كتاب »منهج الرشاد« مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطا )متوفى 1228)مى‏باشد) مهم‏ترين عقايد خاص وهابى‏ها كه موجب تفاوت آن‏ها با ساير مسلمان‏ها و اعتراض همه‏ى مسلمانان شيعه و سنى نيز شده است، عبارتند از:
1) حرمت ساختن و تعمير قبور حتى انبيا، اوليا و حتى حرمت مسجد سازى در كنار قبور صالحان)
2) حرمت سفر براى زيارت قبور مسلمانان)
3) حرمت هر گونه توسل و حتى بزرگداشت اولياى الهى)
4) شرك دانستن طلب شفاعت حتى از پيامبر اكرم )ص()
5) حرمت سوگند دادن خدا به منزلت اوليا و قسم ياد كردن به غير خدا؛ در واقع همه‏ى اين موارد را شرك مى‏دانند ( جعفر سبحانى، آيين وهابيت؛ مباحث فوق )غير از بحث ابتداى سؤال كه از يكى از منابع اهل سنت نقل شده( همگى از بخش‏هاى مختلف كتاب فوق، به ويژه صص 32 - 34 اخذ شده است)
حقيقت اين است كه - همان طور كه استاد مطهرى توضيح داده‏اند - اشكال مبنايى طرز نگرش وهابيت اين است كه در تشخيص مرز دقيق توحيد و شرك، دچار خطا شده است و »مى‏پندارد كه مرز ميان توحيد و شرك، از حيث اعتقاد به قدرت مافوق طبيعى براى موجودات قائل شدن است؛ يعنى اين كه: اعتقاد به قدرت مافوق قوانين عادى طبيعت براى يك موجود، اعم از فرشته يا انسان )مثلا پيامبر )ص( و امام )ع(( شرك است؛ اما اعتقاد به قدرت و تأثير در حد معمولى و متعارف، شرك نيست) همچنين اعتقاد به قدرت و تأثير انسان از دنيا رفته، شرك است؛ زيرا انسان مرده، جماد است و فاقد شعور و قدرت) پس اعتقاد به درك داشتن مرده و سلام كردن و احترام او و چيزى از او خواستن، شرك است؛ زيرا مستلزم اعتقاد به نيروى ماوراى طبيعى براى غير خداست) همچنين اعتقاد به تأثيرات مرموز و ناشناخته براى اشيا، مثلا اعتقاد به تأثير داشتن خاك تربت امام حسين )ع( در شفاى بيمارى و يا تأثير داشتن مكان مخصوص براى استجابت دعا، شرك است؛ زيرا مستلزم اعتقاد به نيروى ماوراى طبيعى در يك شى است؛ اما هر چه كه طبيعى مى‏باشد، شناختنى و آزمودنى و حس كردنى و لمس كردنى است) در نتيجه [مطابق نظر وهابيت بايد گفت:)، هستى به دو بخش تقسيم مى‏شود: طبيعت و ماوراى طبيعت؛ ماوراى طبيعت قلمروى اختصاصى خداست و طبيعت قلمروى اختصاصى مخلوقات؛ يا قلمروى مشترك خدا و مخلوقات) يك سلسله كارها جنبه‏ى ماوراى طبيعى دارد؛ از قبيل احيا )زنده كردن( و اماته )ميراندن(؛ روزى دادن و امثال اين‏ها و باقى، كارهاى عادى و معمولى است) كارهاى فوق معمولى، قلمروى اختصاصى خدا و باقى، قلمروى مخلوقات او است) اين از جنبه‏ى توحيد نظرى)
اما از جنبه‏ى توحيد عملى [مبناى نگرش وهابيت اين است كه) هر نوع توجه معنوى به غير خداوند، يعنى توجهى كه از طريق چهره و زبان توجه كننده و چهره و گوش شخص مورد توجه نباشد، بلكه توجه كننده بخواهد نوعى رابطه‏ى قلبى و معنوى ميان خود و طرف مقابل برقرار كند و او را بخواند و متوجه‏ى خود سازد و به او توسل جويد و از او اجابت خواهد، همه‏ى اين‏ها [از ديد وهابيون) شرك و پرستش غير خداست؛ چون عبادت جز اين‏ها چيزى نيست و عبادت غير خدا به حكم عقل و ضرورت شرع جايز نيست و مستلزم خروج از اسلام است) به علاوه، انجام اين گونه مراسم، گذشته از اين كه انجام مراسم عملى، عبادت است براى غير خدا و عين اعمالى است كه مشركان براى بت‏ها انجام مى‏دادند، مستلزم اعتقاد به نيروى ماوراى طبيعى براى شخصيت مورد توجه )پيامبر )ص( يا امام )ع(( است)« ( مرتضى مطهرى، مقدمه‏اى بر جهان بينى اسلامى، ج 2: جهان بينى توحيدى، ص 116)
استاد مطهرى سپس توضيح مى‏دهد كه:
»اين نظريه در زمان ما تا حدى شيوع يافته است و در ميان قشر خاصى، علامت روشنفكرى شمرده مى‏شود) ولى با توجه به موازين توحيدى، اين نظريه از لحاظ توحيد ذاتى در حد نظريه‏ى اشاعره شرك آلود است و از نظر توحيد در خالقيت و فاعليت، يكى از شرك آميزترين نظريه‏هاست)))) توضيح مطلب اين كه، اين‏ها نيز همانند اشاعره ( استاد مطهرى اين نظر اشاعره و نقد آن را به طور مختصر و مفيد قبل از اين بحث آورده است؛ ر)ك: همان) ناآگاهانه، به نوعى استقلال ذاتى - كه مستلزم شرك ذاتى است - در اشيا قائل شده‏اند و از اين رو، نقش مافوق حد معمولى داشتن را مستلزم اعتقاد به وجود قدرتى در مقابل خدا دانسته‏اند) غافل از آن كه، موجودى كه تمام هويتش وابسته به اراده‏ى حق است و هيچ حيثيت مستقل از خود ندارد، تأثيرات مافوق طبيعى او نيز مانند تأثيرات طبيعى‏اش، پيش از آن كه به خودش مستند باشد، به حق مستند است و او جز مجرايى براى مرور فيض حق به اشيا نيست) آيا واسطه‏ى فيض وحى و علم بودن جبرئيل، واسطه‏ى رزق بودن ميكائيل، واسطه‏ى احياء بودن اسرافيل و واسطه‏ى قبض ارواح بودن ملك الموت، شرك است؟
از نظر توحيد در خالقيت نيز اين نظريه بدترين نوع شرك است؛ زيرا به نوعى تقسيم كار ميان خالق و مخلوق قائل شده است) كارهاى ماوراى طبيعى را قلمروى اختصاصى خدا و كارهاى طبيعى را قلمروى اختصاصى مخلوقات خدا يا قلمروى اشتراكى خدا و مخلوق قرار داده است) قلمروى اختصاصى براى مخلوق قائل شدن، عين شرك در فاعليت است؛ همان طور كه قلمروى اشتراكى قائل شدن نيز نوعى ديگر از شرك در فاعليت است)
[پس) برخلاف تصور رايج، وهابيگرى تنها يك نظريه‏ى ضد امامت نيست؛ بلكه پيش از آن كه ضد امامت باشد، ضد توحيد و ضد انسان است) از اين جهت ضد توحيد است كه براى تقسيم كار ميان خالق و مخلوق و نيز نوعى شرك ذاتى، حقى قائل است) از آن جهت ضد انسان است كه استعداد انسانى انسان را كه او را از ملائك برتر ساخته و به نص قرآن مجيد خليفة الله است و ملائكه مأمور به سجده‏ى او هستند، درك نمى‏كند و او را در حد يك حيوان طبيعى تنزل مى‏دهد) به علاوه، تفكيك ميان مرده و زنده به اين شكل كه مردگان حتى در جهان ديگر زنده نيستند، و تمام شخصيت انسان بدن او است كه به صورت جماد در مى‏آيد، يك انديشه‏ى مادى و ضد الهى است كه در بحث معاد بايد به آن پرداخت) همچنين تفكيك ميان اثر مجهول و مرموز و ناشناخته و آثار معلوم و شناخته شده و اولى را برخلاف دومى، ماوراى طبيعى دانستن، نوعى ديگر از شرك است [و لازمه‏اش اين است كه هر مطلب مجهولى كه علت مادى آن معلوم شد، از حيطه‏ى تصرف خدا خارج شود!))
اين جاست كه به معنى سخن رسول اكرم )ص( پى مى‏بريم كه فرمود: راه يافتن شرك در انديشه‏ها و عقايد آن چنان آهسته و بى‏سر و صدا و بى‏خبر است كه راه رفتن مورچه سياه در شب تاريك روى سنگ سخت)« ( مرتضى مطهرى، منبع پيشين)
)براى بحثى مفصل درباره‏ى تاريخچه، آرا و نقد و وهابيت، ر)ك: جعفر سبحانى، »آيين وهابيت«؛ و سيد ابراهيم سيد علوى، »تاريخچه و نقد و بررسى وهابى‏ها« ( بخش عظيمى از اين كتاب، ترجمه‏ى كتاب معروف كشف الارتياب، نوشته‏ى سيد محسن امين است)
نسخه چاپی