پرسش :

به چه دليل تناسخ باطل است - اظهارات برخي که مدعي به ياد آوردن زندگي قبل خود هستند، چگونه توجيه مي‏شود؟


پاسخ :
پيش از پرداختن به پاسخ، مناسب است ابتدا توضيح اندکي درباره‏ي خود اين نظريه بدهيم. مي‏دانيم که تمامي اديان به حيات پس از مرگ انسان معتقد هستند و اعتقاد عموم اديان اين است که اين زندگي در عالمي ديگر تحقق خواهد يافت. اما در پاره‏اي از جوامع اين مطلب مطرح شده است که روح انسان، جز در مواردي که از فرط کمال، با خدا متحد و يا از فرط شقاوت، به عذابي دائم دچار شود، با مردن به عالم ديگري نمي‏رود، بلکه تنها از پيکري به پيکر ديگر در همين عالم منتقل مي‏شود و زندگي جديدي را در همين دنيا از سر مي‏گيرد. اين سلسله‏ي توالد و تجديد حيات تا ابد ادامه مي‏يابد، مگر چنان که گفتيم روح در زندگي‏هاي بعدي به اوج کمال يا حضيض شقاوت برسد. اين ديدگاه که به »نظريه‏ي تناسخ يا سمساره« معروف است، همواره همراه با نظريه‏ي ديگري به نام »قانون کرمه« بيان مي‏شود که اين قانون بيانگرکيفيت حيات بعدي و خلاصه‏ي آن است که کردار، گفتار و پندار هر فرد موجب نتايج و سبب اموري است که سرنوشت حيات بعدي او را معين مي‏کند. (براي تفصيل نظريه تناسخ و قانون کرمه، ر. ک: جان، بي. ناس؛ تاريخ اديان؛ ترجمه علي‏اصغر حکمت، ص 155)
نکته‏اي که در اين نظريه اهميت دارد، اين است که اين نظريه در هيچ يک از اديان وحياني؛ يعني، ادياني که يک نفر با ادعاي نبوت آن را آورده باشد، يافت نشده و تنها در برخي اديان هندي و عقايد مرسوم در يونان باستان، مشاهده شده است.
در اديان هندي نيز قضيه بدين قرار است که در تاريخ باستاني هند و در اولين اديان آن جا که در تاريخ ثبت شده‏اند، اعتقادي به تناسخ نيست و همان عقيده به زندگي پس از مرگ، در عالمي ديگر وجود دارد و حتي در اولين چهار کتاب مقدس هندوها که به »وداها« معروفند، اثري از نظريه‏ي تناسخ يافت نمي‏شود. (به نقل از ويل دورانت: تاريخ تمدن، ج 1، ص 468)
اما از اواخر قرن هفتم پيش از ميلاد که تمدن شهرنشيني در هند سر و سامان گرفت و جامعه به سه طبقه‏ي امرا، برهمنان )روحانيون( و عامه تقسيم شد، به تدريج افکار فلسفي‏اي در ميان برهمنان به وجود آمد، مجموعه‏اي از نوشته‏هاي فلسفي آنان طي حدود 3 الي 4 قرن به نام »اوپانيشادها« گردآوري و اين آثار براي اولين بار (به نقل از جان، بي. ناس: تاريخ اديان، ص 146 - 148) رگه‏هايي از اين نظريه پديدار شد. اما چون مابعد الطبيعه‏ي مکاتب برهمني بسيار پيچيده و دور از دسترس فهم عادي بشر بود، در طي يک دوره‏ي هزار ساله )از 500 ق. م تا 500 م( عده‏اي از نويسندگان، هيجده پورانه [داستان‏هاي کهن] مشتمل بر 400/000 بيت ساختند و آن بحث‏ها را به گونه‏اي عوام پسند شرح و تفصيل دادند و از جمله به جزييات نظريه‏ي تناسخ، قانون کرمه و پر و بال دادن به آن‏هاپرداختند. (منبع پيشين، ص 277؛ و ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 1، ص 585 - 589) از همان آغاز نگارش اين آثار، چنان اين عقايد در جامعه رايج شد که تمامي آيين‏هاي بعدي هند، از اين عقايد متأثر شدند؛ حتي آيين‏هايي مثل جين و بودا که در اصل در مخالفت با برهمنان ايجاد شدند و به لحاظ مباني فکري با تناسخ در تضاد بودند، کم کم اين نظريه را به اشکال گوناگوني در درون خود پذيرفتند. (البته در دين بودا اين نظريه چنان تغيير کرد که با تناسخ اصطلاحي بسيار متفاوت است. آقاي ع. پاشايي در پاورقي ترجمه‏ي کتاب تاريخ تمدن ويل دورانت، ج 1، ص 500 مي‏گويد: »خيلي از مصطلحات فلسفي ميان فلسفه‏ي بودا و فلسفه‏هاي برهمني، فقط در لفظ مشترک است نه در معنا و تناسخ و کرمه و... از اين دسته‏اند. در آيين بودا، تناسخ به معناي رفتن يا حلول روان از جسمي به جسم ديگر نيست، بلکه دوباره زاييده شدن بودايي يا به تعبير دقيق‏تر، نو شدن يا وجود مجدد، بدون انتقال چيزي به چيز ديگر صورت مي‏گيرد.«)
در يونان باستان نيز در نوشته‏هاي اساطيري همچون هومر و هردوت چنين مطلبي به چشم نمي‏خورد و ظاهرا فقط شخصي به نام اورفئوس چنين اعتقادي داشت، وي نوازنده‏ي ساحري بود که يک سلسله عقايد اسرارآميز و آداب و رسوم عجيب تأسيس کرد که عاقبت، خود، قرباني همين آداب و رسوم شد. (جان، بي. ناس. تاريخ اديان، ص 90) در فلاسفه‏ي يونان باستان نيز اين نظريه تنها به فيثاغورث و به تبع او، امپدکلس )انباذ غلس( نسبت داده شده است که غربيان معتقدند: فيثاغورث تحت تأثير اورفئوس و آيين اورفه‏اي، اين نظريه را پذيرفته است. (فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 1، ص 40 - 43) در مقابل، برخي از حکماي مسلمان، همچون ملاصدرا بر اين باورند که اسناد اين رأي به فيثاغورث، ناشي از کج فهمي آراي وي بوده است و مقصود حقيقي وي از آن آراء، همان معاد جسماني است. (صدرالدين محمد شيرازي. الحکمة المتعالية في الأسفار العقلية الاربعة. ج 9، ص 5 - 6 و 26)
بد نيست اشاره‏اي هم به تناسخ در اسلام داشته باشيم: حقيقت اين است که در صدر اسلام عده‏اي از سودجويان و بعضا شيعيان ناآگاه درباره‏ي ائمه اطهار )ع( دچار غلو و قائل به الوهيت ائمه )ع( شدند که به اصطلاح »غلات شيعه« ناميده مي‏شوند، البته خود اين‏ها به فرقه‏هاي متعددي تقسيم شدند و با گسترش تمدن اسلامي سعي کردند براي عقايد افراطي خود توجيهاتي ارائه دهند. مثلا يک معضل آن‏ها اين بود که چگونه ممکن است که پيامبر اکرم )ص(، حضرت علي )ع( و امام صادق )ع( خدا باشند و در عين حال، خدا واحد باشد. ظاهرا در اثر تماس با هندوان و رو به رو شدن با عقيده‏ي تناسخ، اين عقيده را راه حل مناسبي براي خود يافتند و گفتند: »خدا در واقع روحي به نام روح القدس است که ابتدا در جسم حضرت آدم )ع(، سپس در حضرت عيسي )ع(، پيامبر )ص( و ائمه )ع( حلول کرد.« به هر حال در جعلي بودن و کذب اين‏ها، همين بس که خود ائمه اطهار )ع( به شدت از آن‏ها بيزاري جسته، طرد و لعن کرده و آن‏ها را کافر دانسته‏اند. (براي احاديثي در اين باب، ر. ک: بحارالأنوار، ج 4، ص 320 - 322)
به هر حال، منظور از اين تاريخچه اين بود که نظريه‏ي تناسخ در اديان اصيل جهان جايگاهي نداشته و تنها در برهه‏ي خاصي در هند پيدا شده است و در ابتدا نيز، نه به اين صراحت، بلکه در قالب عباراتي موهم تناسخ بود. منتها بعدي‏ها آن را به صورت پر و بال داده‏اند و حتي به فرض که در اوپانيشادها نيز صريح مطرح شده باشد، باز نويسندگان آن ادعاي نبوت نداشته‏اند. (براي بحثي مختصر و مفيد در تاريخچه‏ي اين نظريه، ر. ک: حسين سوزنچي، نظريه‏ي تناسخ در مجله‏ي رشد آموزش معارف اسلامي، شماره‏ي 41) به نظر مي‏رسد چنان که ملاصدرا نيز اشاره کرد، اين نظريه نوعي انحراف در مسأله حشر جسماني است که به تعبير وي مسأله‏اي بسيار دشوارو طبيعي است که عده‏اي در فهم آن دچار اشتباه مي‏شوند. (ملاصدرا در بحث نظريه‏ي تناسخ، اين مسأله را »مزال الأقدام و مزالق الأفهام« و »کثيرة الاشتباه و دقيقة المسلک« معرفي کرده است. الأسفار الاربعة، ج 9، ص 2)
اکنون به سراغ ادله‏ي موافق و مخالف اين نظريه و نقد آن‏ها مي‏رويم. در ابتدا اشاره مي‏کنيم که فلاسفه‏ي ما عموما اين نظريه را بر اساس يک سلسله مباني محکم فلسفي پاسخ داده‏اند که اين پاسخ‏ها در عين حال که بسيار دقيق هستند، اما فهمشان دشوار است. مثلا، ابن‏سينا بر اساس اين مطلب که: »هنگامي که بدن آمادگي پذيرش نفس را پيدا کرد، بالضروره بايد عقل فعال نفس جديدي به وي افاضه کند، و در صورت پذيرش تناسخ، لازم مي‏آيد هر موجودي يا دو نفس داشته باشد يا ترجيح بلا مرجع رخ دهد.« اين نظريه را رد مي‏کند. (ادله‏ي وي در بحث نفس کتاب الاشارات و التنبيهات، ج 2 مفصل آمده است)
ملاصدرا نيز پس از اثبات حرکت جوهري، و اثبات نظريه‏ي »جمسانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس«، به راحتي محال بودن نظريه‏ي تناسخ را نشان مي‏دهد؛ زيرا بر اساس اين نظريه، نفس در دامان جسم زاده مي‏شود، با آن ترکيب اتحادي دارد و در هنگام مرگ به نوعي تجرد مي‏رسد که ديگر امکان ندارد با يک جسم مستقل ديگر ترکيب شود. (ادله‏ي وي به طور عمده در کتاب الاسفار العقلية الأربعة، ج 9، ص 1 - 25 آمده است و علامه طباطبايي بيان ساده‏اي از آن را در تفسير الميزان ارائه کرده است، ر. ک: ترجمه‏ي تفسير الميزان، ج 1، ص 311 - 315، ذيل آيه‏ي 73 سوره‏ي بقره) با توجه به اين که فهم اغلب اين ادله، نيازمند آگاهي‏هاي فلسفي متعدد و از سطح فکري دانش‏آموزان بسيار بالاتر است. از آوردن آن‏ها در اين جا خودداري کرديم (خلاصه‏ي اين ادله را قبلا در مقاله‏اي آورده‏ام. ر. ک: حسين سوزنچي، نظريه‏ي تناسخ(2)در مجله‏ي رشد آموزش معارف اسلامي، شماره‏ي 42) و صرفا به ادله‏ي طرفداران تناسخ و نقد آن‏ها اکتفا مي‏کنيم. (تفصيل اين ادله و نقد دقيق آن‏ها نيز در منبع پيشين آمده است)
طرفداران تناسخ دو دليل بر ادعاي خود دارند: 1. دلايل ديني 2. شواهد تجربي. عمده دليل ديني آن‏ها تمسک به عدالت الهي است و شواهد تجربي آن‏ها عبارت است از خاطرات کساني که مدعي ياد آوردن زندگي ديگري در پيش از زندگي کنوني خود مي‏باشند. اکنون به شرح و نقد آن‏ها مي‏پردازيم:
1. عدالت الهي: چنان که جان هيک نقل مي‏کند، مهم‏ترين دليل و انگيزه‏ي معتقدان به تناسخ، پاسخ به اين سؤال است که »با توجه به عدالت خدا، چرا انسان‏ها متفاوت آفريده شده‏اند؟« و در جواب گفته‏اند: »علتش اين است که هر کسي قبل از اين زندگي، زندگي ديگري داشته و متناسب با اعمالي که در آن زندگي انجام داده، جايگاهش در زندگي بعدي مشخص شده است؛ يعني کسي که در زندگي قبلي آدم خوبي بود، در زندگي جديد در يک خانواده‏ي مرفه به دنيا آيد و کسي که گناهکار و بد کار بود، در يک خانواده‏ي فقير و بيچاره به دنيا مي‏آيد.« بعضا حتي معتقدند که تناسخ ممکن است از انسان به حيوان و يا بر عکس نيز صورت بگيرد.
چنان که جان هيک مطرح کرده است، اگر اين نظريه به خاطر حل مشکل عدالت الهي باشد، به هيچ وجه نمي‏تواند مشکل را حل کند. به اين بيان که اين سلسله‏ي توالدها )با سير قهقرايي به عقب( يا آغاز دارد يا ندارد. اگر، مطابق آيين هندو آغاز ندارد، پس شکل تفاوت‏ها حل نشده و صرفا به عقب مي‏رود؛ يعني مرتب اشکال در مورد »قبلي‏ها« مطرح مي‏شود که چرا آن‏ها متفاوت خلق شده‏اند. اگر هم بر اساس علم جديد، نظر هندوان را رد کنيم و بگوييم حيات آغاز دارد، آن گاه بايد ارواح انسان‏ها را يا کاملا يکسان و يا با اندکي تفاوت فرض کنيم. اگر اندکي تفاوت داشته باشند که باز مسأله حل نشده است و اگر يکسان باشند، تفاوت‏هاي بعدي آن‏ها ناشي از عوامل خارجي )شرايط محيطي( خواهد بود و باز عدالت خدا زير سؤال مي‏رود که‏چرا شرايط محيطي يکساني براي آن‏ها قرار نداده است؟ (جان هيک، فلسفه‏ي دين، صص 269 - 271 و 282 و 285 - 286)
پس در هيچ حالتي نظريه‏ي تناسخ، مشکل نابرابري‏هاي انسان‏ها در هنگام تولد را حل نکرده است. (راه حلي که بر اساس مباني اسلامي براي وجود تفاوت‏ها در انسان‏ها مطرح مي‏شود در کتاب ارزشمند عدل الهي، نوشته‏ي استاد مطهري آمده و خلاصه‏اي از آن نيز در جلد اول مجموعه‏ي آفتاب انديشه ص 110 - 118 ارائه شده است)
2. خاطره‏هاي زندگي قبلي: ظاهرا مهم‏ترين عاملي که امروزه موجب گرايش عده‏اي به اين نظريه شده، اين است که برخي مدعي هستند زندگي پيشين خود را به ياد مي‏آورند و ديگران اين را به عنوان دليلي تجربي بر صحت تناسخ قلمداد کرده‏اند. اين خاطره‏ها به دو صورت پيدا مي‏شوند: عده‏اي با هيپنوتيزم به چنين خاطره‏هايي مي‏رسند و عده‏ي معدودي نيز بدون هيپنوتيزم، چنين ادعايي را مطرح مي‏کنند:
الف. خاطره‏هاي ناشي از هيپنوتيزم: عده‏اي از افراد، هنگامي که تحت تأثير هيپنوتيزم واقع مي‏شوند، ادعا مي‏کنند که به ياد مي‏آورند قبلا شخص ديگري بوده‏اند و کارهاي ديگري انجام مي‏داده‏اند و در برخي موارد مشاهده شده که چنان شخصي واقعا وجود داشته و احيانا برخي از آن کارها را نيز انجام داده است.
براي پاسخ به اين ادعا، ابتدا بايد نکته‏اي را يادآور شويم و آن اين که دانشمندان در تبيين هر حادثه‏اي، هميشه بياني را قبول مي‏کنند که با ساير داده‏هاي علمي هماهنگ باشد. اين ادعا مستلزم پذيرش تناسخ و نظريه‏ي تناسخ با بسياري از داده‏هاي علمي ناسازگار است. در اين جا بايد ديد آيا تبيين ديگري از مطلب وجود ندارد که هم اين پديده را توجيه کند و هم با ساير داده‏هاي علمي هماهنگ باشد؟آقاي کيت آگوستين بر همين اساس مي‏گويد: »شواهدي توسط فرا روانشناسان گردآوري شده است که در آن‏ها افراد، هنگامي که تحت تأثير هيپنوتيزم خاطره‏هاي زندگي قبلي را توصيف مي‏کرده‏اند، بعضا گزارش‏هاي تاريخي درست و صميمي ارائه داده‏اند. در پاسخ به اين‏ها بايد گفت که اين شواهد، با بيان ديگري؛ يعني کريپتومنسيا (Cryptomnesia) سازگارتر است.« (Keith Augustine Skeptic Magazine )1997(: Vol. 5: No.2:P.9)
ملوين هاريس اين پديده را چنين شرح مي‏دهد: »براي فهم کريپتومنسيا، ما بايد ضمير ناخودآگاه را به عنوان يک انبار بسيار بزرگ و درهم ريخته‏اي از اطلاعات تصور کنيم. اين اطلاعات، از کتاب‏ها، روزنامه‏ها، مجلات، سخنراني‏ها، راديو و تلويزيون، مشاهده‏ي مستقيم، و يا حتي از مکالمات جسته گريخته‏اي که اتفاقي به گوش ما مي‏خورد، گرد آمده است. در اوضاع و شرايط عادي، بيش‏ترين اطلاعات، فراخواني واقع نمي‏شوند، اما گاه، اين خاطره‏هاي عميقا دفن شده به طور ناخواسته و بدون برنامه‏ريزي قبلي، فرا خوانده مي‏شوند. آن‏ها ممکن است به صورت گيج کننده‏اي ظاهر شوند؛ زيرا خاستگاه‏هاي آن‏ها به طور کامل فراموش شده است.« (Melvin Harris. Are Past - Life Regressions Evidence of Reincarnation? in Free Inquiry )Fall 1986(: P.16)
موارد بسياري وجود دارد، که رد پاي اطلاعات ادعا شده در مورد زندگي قبلي، بر اثر تحقيقات بيش‏تر در چنين عوامل ساده و پيش پا افتاده، يافت شده است. مطابق تحقيقات جان بلوف بايد گفت: »در حقيقت، تاکنون در تمامي موارد ادعاي زندگي پيشين که اطلاعات آن با هيپنوتيزم فرا خوانده شده است، يا چنان شخصي آن طور که فرد توصيف مي‏کند، وجود نداشته و يا ويژگي مورد بحث مي‏توانسته است براي فرد اطلاع دهنده، که احتمالا به طور خود آگاه به منبع اين اطلاعات توجهي نداشته است، معلوم باشد.«
مواردي که اشخاص بدون تأثير هيپنوتيزم، چنين ادعاهايي کرده‏اند مطابق تحقيقات انجام شده، اين حادثه در دو مورد خاص مشاهده شده است: اول، در بچه‏هاي کم‏تر از چهار سال در هندوستان، که عده‏ي زيادي از اين بچه‏ها چنين ادعايي را مطرح کرده‏اند و دوم، موارد معدودي در افراد بزرگسال.
در مورد بچه‏هاي مذکور، مطابق تحقيقاتي که توسط يان استيونسن، (Ian Stevenson) يان ويلسون (Ian Wilson) و چامپ رانسوم (Champ Ranon) انجام شده، (گزارشي از مجموعه‏ي اين تحقيقات در مقاله‏ي زير آمده است:
Paul Edwards. Introduction. In Immorality. Ed.by Paul Edwards.)New York: Macmillan.1992(:P.12) خلاصه‏اي از آن در اين مقاله آمده است: حسين سوزنچي، نظريه‏ي تناسخ(2)، در مجله‏ي رشد آموزش معارف اسلامي، شماره‏ي 42، ص 24) آشکار شده که به لحاظ علمي، بيش‏تر موارد غير قابل قبول است؛ يعني يا انگيزه‏اي براي آن ادعاها وجود دارد )به طور مثال، معلوم شده است که بيش‏تر اين‏ها ادعا مي‏کرده‏اند که به يک طبقه‏ي اجتماعي بالاتري تعلق دارند، يا حتي سهمي از زمين متعلق به پدر زندگي قبلي‏شان را طلب مي‏کرده‏اند(، يا بين دو خانواده‏ي مورد بحث، آشنايي زيادي وجود داشته و احتمال توافق پيشين بين آن‏ها زياد بوده است. بر همين اساس استيونسن نهايتا به اين نتيجه رسيد که اين موارد، ضعيف‏ترين نوع دلايلي افواهي و شبه داستان پردازي است.اما در مورد ادعاهاي بزرگسالان،حقيقت اين است که کتاب‏هاي متعددي در اين زمينه نوشته شده، اما اغلب آن‏ها ساختگي بودنش بر پژوهشگران آشکار است. در ميان آن تنها کتابي که ظاهرا ادعاهاي مطرح شده در آن با گزارش‏هاي‏تاريخي بيش‏تر هماهنگ است، کتابي از يان استيونسن، به نام »نمونه‏هاي تناسخ« (Ian Stevenson Cases of Reinacarnation Type. )Charlottesville: University of Virginia Press. 1975-1979(.3 Vol) مي‏باشد. جمعا 32 مورد در آن گزارش شده است که مثلا خانمي در سال 1902 در هند به دنيا آمد، پس از مدتي وفات يافت و در سال 1926 فرد ديگري در هند به دنيا آمد که ادعا مي‏کرد تجربياتي از مردم و حوادث آن‏ها دارد که با تجربه‏هاي فرد قبلي هماهنگ بود. اين موارد نيز هر چند با تئوري کريپتومنسيا قابل توجيه است، اما علاوه بر آن، محققان دلايل ديگري نيز در رد اين ادعاها ارائه کرده‏اند که به برخي از مهم‏ترين آن‏ها اشاره مي‏کنيم:
الف. نقد چگونگي اين هماني: مهم‏ترين مسأله اين است که ببينيم واقعا چه معياري وجود دارد که ما يک شخص را در دو سالگي و در پنجاه و دو سالگي شخص واحدي مي‏دانيم و مي‏گوييم که اين شخص پنجاه ساله همان بچه‏ي دو ساله است؟ فلاسفه مسلمان، ملاک اين هماني را نفس و روح مي‏دانستند و مطابق ادله‏اي که در ابتداي بحث اشاره شد، نشان مي‏دادند امکان ندارد روحي که از بدن انسان جدا مي‏شود، دوباره در يک کالبد جديد حلول کند. لذا اين ادعاها الزاما باطل است و توجيه ديگري )همانند نظريه‏ي کريپتومنسيا( بايد داشته باشد. برخي از فلاسفه‏ي غرب، همچون جان‏هيک که منکر روح هستند نيز نشان داده‏اند که آن امري را که ملاک وحدت شخص امروزي و همين شخص در پنجاه سال پيش مي‏دانيم، هر چه که باشد نمي‏تواند ملاک وحدت شخص فعلي و شخصي که مدت‏ها پيش در گذشته است، باشد. (نظريه‏ي جان هيک مفصلا در کتاب وي به نام فلسفه‏ي دين )ترجمه‏ي بهرام راد(، ص 269 - 271 و 285 - 286 و خلاصه‏ي آن در همان مقاله‏ي نظريه تناسخ(2)، در مجله‏ي رشد آموزش معارف اسلامي، ش 42، ص 25 - 26، آمده است) خلاصه اين که، صرفا با مشاهده‏ي شباهتي بين خاطرات يک فرد و جرياناتي که براي شخص ديگري رخ داده است، نمي‏توان اين را همان شخص دانست.
ب. عدم يادآوري از جانب اکثر انسان‏ها و عدم يادآوري مکرر از جانب مدعيان ياد شده: اين دليل بر اين اساس استوار است که اگر تناسخ صحيح باشد، چرا از ميان چند ميليارد نفر تنها عده‏ي بسيار قليلي، مثلا همين سي و دو نفر، اين حادثه را به ياد مي‏آورند. و خود اين‏ها نيز چرا فقط يک زندگي قبلي را به ياد مي‏آورند )چون مطابق تناسخ، هر کسي بارها مي‏ميرد و زنده مي‏شود(؟
توضيح مطلب اين که در برخي مباحث قلت و يا کثرت طرفداران آن، تنها دليل براي قضاوت درباره‏ي صحت يا سقم آن است. مثلا فرض کنيد من و شما پشت ديواري ايستاده‏ايم و من ادعا مي‏کنم که جعبه‏اي پشت ديوار است و شما شخصا راهي براي ديدن پشت ديوار نداريد؛ لذا از عده‏اي که مي‏توانند آن جا را ببينند، سؤال مي‏کنيد، برخي از آن‏ها سخن مرا تأييد و برخي تکذيب مي‏کنند. با نفس اين حرف‏ها، نمي‏توان به واقعيت پي برد، مگر اين که شواهدي پيدا شود که گفته‏ي يکي از طرفين را تقويت کند. شايد کسي بگويد: بهترين قرينه اين است که ببينيم افرادي که خبر مي‏دهند، قبلا راستگو و يا دروغگو بوده‏اند؟ اما اين قرينه‏ي مناسبي نيست؛ زيرا هر انساني اولين دروغي که مي‏گويد، اولين دروغ اوست. تنها قرينه‏اي که داريم، قلت و کثرت شديد است؛ يعني اگر سي و دو نفر بگويند که ديده‏ايم و چند ميليارد نفر خلاف آن را بگويند، انسان سخن اکثريت را به واقع نزديک‏تر مي‏داند و در بحث تناسخ نيز قضيه به همين صورت است. (اين استدلال را از استاد مصطفي ملکيان بر گرفته‏ام، از: درس مرگ و جاودانگي از جمله دروس کلام جديد در نيم سال دوم سال تحصيلي 76 - 77، در دانشگاه امام صادق )ع(، جلسه‏ي دوازدهم)
البته در تکميل دو استدلال متن، بايد نکته‏اي را بيفزاييم و آن اين که ممکن است اين چند نفر تنها به لحاظ منطقي کاذب باشند، نه به لحاظ اخلاقي؛ يعني بايد صدق منطقي )مطابقت گفتار با واقعيت( و صدق اخلاقي )مطابقت گفتار با اعتقاد شخصي( را از هم تفکيک کرد. در آن مواردي که انسان اشتباه مي‏کند، صدق اخلاقي دارد و صدق منطقي ندارد؛ يعني دچار جهل مرکب شده است، اما در اين جا چگونه چنين جهل مرکبي ممکن است؟
بايد گفت: به لحاظ روان‏شناسي گاه مي‏شود که انسان همراه شخص ديگري است يا حکايتي را مي‏خواند که آن شخص ديگر )يا قهرمان حکايت( اعمالي را انجام مي‏دهد، انسان با خود مي‏گويد که اگر من جاي او بودم، همين کار را مي‏کردم. بعد از مدتي، ضمير ناخودآگاه در اين اطلاعات دخل و تصرف مي‏کند و انسان مي‏پندارد واقعا خودش آن کارها را انجام داده است. مثلا، من خود به ياد دارم که در کودکي پدرم براي من و برادرم دو قمقمه خريد که يکي از ديگري زيباتر بود. بعد از مدتي آن‏ها گم شدند و چند سال بعد هنگام اسباب کشي پيدا شدند. من صادقانه مدعي بودم که قمقمه‏ي زيباتر را پدرم براي من خريده است و برادرم نيز صادقانه مدعي بود که اين قمقمه از آن اوست. هنوز نيز بعد از گذشت سال‏ها از آن ماجرا هر يک از ما تصور مي‏کند که آن قمقمه متعلق به اوست. پس انسان مي‏تواند در اسناد فعل شخص ديگر به خودش خطا کند. اما اين که چگونه ممکن است اين تعداد خاطره‏ي مشترک بين شخص مدعي تناسخ و شخص رحلت کرده وجود داشته باشد، مي‏توان گفت: اولا: خاطرات مشترک بين هر يک از ما و نزديکانمان )مثلا همسر يا دوست صميمي يا والدين(، کم‏تر از اين مقدار نيست. ثانيا: اين خاطرات مطابق بيان کريپتومنسيا، مي‏تواند اطلاعات عقب رانده شده‏ي ضمير ناخودآگاه باشد و بعيد نيست که از ميان چند ميليارد نفر، تعدادي از اطلاعات‏ عقب رانده شده‏ي سي نفر با برخي جريانات زندگي سي نفر ديگر مشابه باشد.
ج. عدم ثبات تعداد انسان‏ها: اگر نظريه‏ي تناسخ درست باشد، لازم مي‏آيد تعداد انسان‏هاي جهان ثابت بماند؛ زيرا هيچ روح جديدي ايجاد نمي‏شود و هر روحي که بميرد در کالبد شخص ديگري ظاهر مي‏شود. (اين استدلال را ملاصدرا در الاسفار العقلية الأربعة، ج 9، ص 14 ارائه کرده است) در اين جا شايد پاسخ داده شود که تناسخ نه فقط بين انسان‏ها، بلکه بين انسان با حيوان و گياه و جماد نيز هست. اما بايد گفت: اولا در مورد گياه و جماد، اصلا خاطره داشتن و هيچ کلام ديگري وجود ندارد که انسان را به صورت يک سنگ بدانيم؛ يعني سنگ روح و خاطره ندارد و...، بر چه اساسي مي‏توان انسان و سنگ را يکي دانست. در مورد تناسخ متقابل انسان و حيوان هم دو مشکل عمده از حيث تعداد و کيفيت هست؛ يعني اولا: اگر تناسخ بين انسان و حيوان برقرار باشد، لازم مي‏آيد که جمعيت انسان‏ها به طور وحشتناکي زياد شود؛ زيرا اين قول، منشأ همه‏ي حيوانات را هم انسان مي‏داند و مطابق آن انساني که به حيوان تبديل شده است، پس از چند دوره حيوان بودن، مجازاتش تمام مي‏شود و دوباره انسان مي‏شود. حال با توجه به تنوع فراوان حيوانات )به خصوص حشرات و...( اگر فقط قرار باشد از هر نوع حيواني در سال تنها يکي انسان شود، بايد سالانه ده‏ها ميليارد نفر به جمعيت انسان‏ها افزوده شود که تا به حال چنين نشده است.
ثانيا: از حيث کيفيت، معتقدان به تناسخ بين انسان و حيوان، اعتقاد دارند که مطابق قانون کرمه، هر انساني به حيواني تبديل مي‏شود که خلق و خوي آن را دارد؛ مثلا انسان حريص، مورچه و انسان شهوتران، خوک و... مي‏شود.
اکنون اين اشکال پيش مي‏آيد که انساني که چند رذيلت اخلاقي را با هم دارد )حريص، شهوتران و...( چگونه خواهد شد؟ هر کدام بشود، ترجيح بلامرجح است. اگر هم اشکال شود که در معاد نيز همين مشکل پيش مي‏آيد؟ پاسخ مي‏دهيم که اتفاقا در احاديث هم اشاره شد که ممکن است يک نفر سرش مثل گرگ و بدنش چيزي ديگر باشد، اما در جهان مادي ما چنين موجودي را سراغ نداريم. (بحث بالا را ملاصدرا در قالب سه استدلال گوناگون براي رد اقسام تناسخ آورده بود که ما آن را در قالب يک استدلال واحد ارائه کرديم. ر. ک: الإسفار العقليه الأربعة، ج 9، ص 14)
جمع‏بندي مبحث تناسخ‏
اين بحث، به علت اهميت و شيوعي که اخيرا در جامعه ما پيدا کرده است، اندکي طولاني شد؛ اما هدف اين بود که دبيران محترم به جوانب گوناگون آن آگاه شوند تا بهتر بتوانند از عهده‏ي پاسخ‏گويي به شبهات جديد برآيند. تفهيم برخي از اين مباحث به دانش‏آموزان دشوار است، به همين دليل توصيه مي‏شود تنها در صورتي که شخصي اشکال وارد کرد، به بحث با او بپردازيد، اما اگر خواستيد در ابتدا بحث را مطرح کنيد، حول و حوش دو نکته بحث کنيد: اول اين که نشان دهيد که نظريه‏ي تناسخ از پشتوانه‏ي محکمي در اديان گوناگون، حتي در اديان هندو که امروزه مهم‏ترين مروجان آن هستند، برخوردار نيست. دوم و مهم‏تر، بيان کريپتومنسيا را براي آن‏ها شرح و توضيح دهيد که تمامي ادعاهاي تناسخ، چگونه بر اساس اين نظريه‏ي روان‏شناختي قابل بيان است و خصوصا بر اين نکته تأکيد کنيد که اگر من در ذهنم خطور کند که قبلا کس ديگري بوده‏ام و کارهاي ديگري انجام مي‏داده‏ام، به هيچ وجه دليل نمي‏شود که واقعا من کس ديگري بوده باشم.
نسخه چاپی