پرسش :

فلسفه‏ي زندگي محدود در اين دنيا چيست؟ چرا خدا عمر طولاني‏تري به انسان نمي‏دهد؟


پاسخ :
همان طور که در تعبيرات ديني آمده است، اين زندگي صرفا مقدمه و پلي براي حياتي ديگر و آن حيات، اصل است. اين زندگي اگر فقط به ظواهرش بسنده شود، لهو، لعب، زينت، تفاخر و تکاثر است، اما باطن آن زندگي جاودانه است؛ سعادتمندانه يا شقاوتمندانه: »اعلموا أنما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينکم و تکاثر في الأموال و الأولاد کمثل غيث أعجب الکفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يکون حطاما و في الآخرة عذاب شديد و مغفرة من الله رضوان و ما الحيوة الدنيا إلا متاع الغرور«. (حديد 20/57: »بدانيد که زندگي دنيا در حقيقت، بازي، سرگرمي، آرايش، فخرفروشي شما به يکديگر و فزون‏جويي در اموال و اولاد است. مانند باراني که رويش [ناشي از] آن، کشاورزان را به حيرت اندازد، سپس [آن کشت] خشک شود، آن را زرد بيني و آن گاه خاشاک شود. و[اين دنيا] در آخرت، عذابي سخت، آمرزشي از جانب خداوند و خشنودي است و زندگي دنيا جز کالايي فريبنده نيست«. توضيحاتي در مورد اين آيه در پاسخ سؤال قبل آمد) آنچه اين دنيايي است، از بين مي‏رود و فقط آن چيزي باقي مي‏ماند که رنگ و بوي الهي پيدا کرده باشد: »ما عندکم ينفد و ما عندالله‏باق (نحل 96/16: آنچه پيش شماست، تمام مي‏شود و آنچه نزد خداست، پايدار مي‏ماند) - و کل شي‏ء هالک إلا وجهه.« (قصص 88/28: هر چيزي جز [آنچه] وجهه‏ي الهي [دارد] هلاک شدني است) اگر به اين نگرش در زندگي برسيم و درک کنيم که زندگي واقعي، همان زندگي اخروي است، نه زندگي دنيوي؛ خواهيم پذيرفت که اين زندگي بايد محدود باشد، نه بي‏نهايت؛ زيرا که صرفا مقدمه است و غايت و هدف نيست. اگر اصل محدوديت را بپذيريم، ديگر مناقشه در مقدار آن روا نيست؛ زيرا هر مقداري که باشد، باز جاي اين سؤال باقي مي‏ماند که: »چرا اين قدر؟!«
قرآن کريم نقل مي‏کند که عده‏اي چنان دنيازده شده‏اند که آرزو مي‏کنند هزار سال زندگي کنند و اگر حتي اين قدر زندگي کنند، اما باز راضي نمي‏شوند و بيش‏تر مي‏خواهند. در هر صورت، اين زندگي موجب نجات آن‏ها از آتش نخواهد شد؛ (بقره 96/2: »و لتجدنهم أحرص الناس علي حيوة و من الذين أشرکوا يود أحدهم لو يعمر ألف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب أن يعمر.«) يعني اگر انسان دنيا را غايت خود قرار دهد، به هيچ حدي راضي نمي‏شود، اما اگر اصل محدوديت را پذيرفتيم، ديگر مقدار آن مهم نيست و مصلحتش را به خداوند واگذار مي‏کنيم. حقيقت اين است که »آخرت باوران« تمام شدن زودتر اين زندگي و رسيدن سريع‏تر به آن زندگي را طلب مي‏کنند: »ولو لا أجل الله التي کتب الله عليهم لم تستقر أرواحهم في أجسادهم طرفة عين خوفا من العقاب و شوقا إلي الثواب.« (نهج‏البلاغه، خطبه 193: اگر نبود اجلي که خداوند بر آنان نوشته است، از ترس از عقاب و شوق به ثواب، روحشان لحظه‏اي در پيکرشان باقي نمي‏ماند [و هر آينه قالب تهي مي‏کردند.]) زيرا که آنان کيفيت زندگي خود را بهبود بخشيده‏اند و ديگر دلبسته‏ي کميت آن نيستند و چون با ايمان و عمل صالح، آخرت خود را آباد ساخته‏اند، شوقشان به مرگ و ورود به زندگي حقيقي، بيش از شوق طفل به پستان مادر است: »و الله لابن ابي‏طالب آنس بالموت من الطفل بثدي أمه.« (»نهج‏البلاغه«، خطبه‏ي 5، بحارالأنوار، ج 28، ص 233: به خدا سوگند که علي بن ابي‏طالب، انسش با مرگ بيش‏تر از انس کودک به پستان مادر است)
خلاصه اين که اولا: چون زندگي حقيقي و غايي ما در اين دنيا نيست، پس زندگي دنيوي بايد محدود باشد. ثانيا: وقتي اصل محدوديت را بپذيريم، ديگر هر مقدار که بود بايد پذيرفت و گرنه هر چه بيفزايند، باز جاي سؤال دارد. اما در منطقه دين، چون توجه اصلي و دغدغه‏ي مهم کيفيت است نه کميت، لذا يک متدين واقعي به جاي اين که خدا را مؤاخذه کند چرا عمر بيش‏تري به ما نمي‏دهي؟ خود را همواره مؤاخذه مي‏کند که: چرا به اندازه‏ي کافي تلاش نمي‏کنم تا به حيات طيبه برسم؟ به همين دليل در ادعيه‏ي معصومان )ع(، تأکيد اصلي بر اين است که عمرم را در راه طاعتت قرار بده، نه اين که بر عمرم بيفزا. »عمرني ما کان عمري بذلة في طاعتک فإذا کان عمري مرتعا للشيطان فاقبضني إليک«. (بحارالأنوار، ج 70، ص 61: بر عمرم بيفزا تا زماني که عمرم صرف اطاعت از تو باشد، اما اگر عمرم چراگاه شيطان شد، روحم را به سوي خودت بخوان. امام سجاد )ع()
نسخه چاپی