پرسش :

بعد از آن كه انسان به كمال شايسته‏ى خود نايل آيد و هر كس به ثواب و عقاب عملش برسد، ادامه‏ى هستى چه فلسفه‏اى دارد؟


پاسخ :
اين سؤال ناشى از تصورى خاص از مسأله‏ى جاودانگى و به كمال رسيدن است. در اين سؤال، كمال انسان براى انسان امرى عرضى تلقى شده است، مانند غذا خوردن. گويى سؤال مى‏شود: »وقتى كسى آن قدر غذا بخورد كه سير شود، بعد مى‏خواهد چه كار كند؟« در حالى كه رسيدن به كمال يك امر عرضى نيست، بلكه همان فلسفه‏ى خلقت است. به بيان ديگر، كلمه‏ى مقصد و نهايت راه به دو معنا به كار مى‏رود: يك بار به معناى ذاتى و يك بار به معناى ذاتى و يك بار به معناى عرضى و بالغير. براى اين كه تفكيك اين دو معنا بهتر معلوم شود، مى‏توان به اين مثال توجه كرد: فرض كنيد يك انسان مسلمان تصميم گرفته است به زيارت امام هشتم عليه‏السلام برود و با اين هدف مسافرت خود را به سمت مشهد آغاز مى‏كند. هدف نهايى او زيارت كردن است، ولى اهداف ديگرى نظير تهيه‏ى بليط قطار، سوار قطار شدن، حركت به سمت مشهد و... نيز مطرح مى‏باشند و همگى آن‏ها به عنوان اهداف عرضى و بالغير، زمانى معنادار مى‏شوند كه آن هدف آخر وجود داشته باشد.
در مورد انسان نيز اين مسأله مطرح مى‏شود كه: آيا همگى اهداف انسان عرضى و بالغير است، يعنى هر كارى كه انجام مى‏دهد به خاطر مقصود ديگرى است؛ يا اين كه نهايتا يك هدف ذاتى دارد كه همه‏ى كارها را براى رسيدن به آن انجام مى‏دهد ولى خود آن، ديگر براى رسيدن به هدف ديگرى نيست، بلكه فى حد ذاته موضوعيت دارد و به تعبير ديگر، هدفى بالاتر از آن وجود ندارد تا بگوييم، بعد از آن چه مى‏شود و چه هدفى دارد؟
از نظر منطقى هم نمى‏توان پذيرفت كه همه‏ى اهداف انسان بالغير و به خاطر هدفى ديگر باشد، زيرا در اين صورت هيچ هدفى نخواهد داشت. در واقع، اگر كه بتوانيم هر هدفى به خاطر هدف ديگر باشد و اين تسلسل به هيچ هدف نهايى‏منجر نشود، آن گاه انسان هيچ هدفى نخواهد داشت.
از اين بحث فلسفى هم كه بگذريم ما در وجدان و فطرت خود درك مى‏كنيم كه در كل زندگى هدفى داريم كه به دنبال آنيم و آن را به خودى خود دوست داريم و همه كارهاى ديگرمان به خاطر آن است، كه اين هدف براى مثال »حب ذات« است يا »واقعا بهتر شدن« يا چيزى مانند اين‏ها. سؤال كردن از چرايى يك هدف، مبتنى بر اين پيش فرض است كه »هدف ديگرى وجود دارد كه تو اين هدف را به خاطر رسيدن به آن هدف ديگر انتخاب كرده‏اى«؛ در حالى كه طبق فرض، قرار بود هدف مذكور هدف نهايى باشد و هدف ديگرى وراى آن وجود نداشته باشد. بدين ترتيب، معلوم مى‏شود سؤال »وقتى هستى به هدفش رسيد، آن گاه چه هدفى خواهد داشت« سؤال غلطى است.
البته مى‏توان علت پيش آمدن چنين سؤالاتى را براى ذهن بررسى كرد؛ كه اگر آن علت موشكافى شود، خود به خود مى‏توان مشكل را پيدا كرد و به طور ريشه‏اى آن را حل كرد. حقيقت اين است كه اين سؤال مى‏تواند در مورد مكاتب مادى و دنيوى مطرح شود و آن‏ها واقعا از پاسخ به آن ناتوانند. اشتباه كسانى هم كه اين سؤال را مطرح مى‏كنند، آن است كه پاسخ‏هاى آن مكاتب و پاسخ اسلام را با هم مقايسه كرده‏اند. براى اين كه فهم مطلب كمى ساده‏تر شود، بگذاريد پاسخ يكى از اين مكاتب را بررسى كنيم. مثلا مكتب ليبراليسم يا ماركسيسم به دنبال آزادى مطلق يا تساوى مطلق بين انسان‏ها هستند. ما مى‏توانيم از آن‏ها بپرسيم: فرض كنيد جامعه‏ى آرمانى مورد نظر شما محقق شد، آن گاه چه مى‏شود؟ آيا پس از آن، همه‏ى انسان‏ها بايد بروند و بخوابند يا كار ديگرى هم مى‏توانند انجام دهند و اگر قرار است كارى انجام دهند، چه كار بايد بكنند؟ چون ديگر هدفى باقى نمانده است! مسلما از نظر منطقى پاسخى نمى‏توانند بدهند زيرا آرمان‏هايى كه آن‏ها مطرح كرده‏اند، يك امرى است در عرض ساير امور عالم، يك فعلى است در كنار بقيه‏ى افعال آدمى، ولو از
همه مهم‏تر. براى همين به تعبير شهيد مطهرى، روز پيروزى نهايى اين مكاتب، روز مرگ آن‏ها نيز هست.
اما در اسلام، غايت نهايى حركت آدمى، قرب خدا معرفى شده است و خدا هم كه بى‏نهايت است و به همين دليل، اين سؤال كه: »وقتى مردم به قرب خدا رسيدند، آن گاه چه مى‏شود؟« سؤال درستى نيست، زيرا رسيدن به قرب خدا، فعلى در عرض ساير افعال نيست كه رخ بدهد و تمام بشود، بلكه خدا بى‏نهايت است و غايتى است كه مقطعى و تمام شدنى نيست. براى همين هدف نهايى اديان الهى همگى به آخرت برگشت مى‏كند و در دنيا بتمامه قابل تحقق نيست، زيرا دنيا محدود و موقت است، اما آخرت جاويدان و بى‏نهايت است و غايت بى‏نهايت نيز در آن جا معنا دارد. حركت به سمت قرب الهى، يك حركت بى‏نهايت براى انسان است و حركت بى‏نهايت نيازمند بستر بى‏نهايت مى‏باشد و بستر بى‏نهايت همان زندگى جاودان است كه در آخرت رخ مى‏دهد. پس اين غايت يك امرى نيست كه رخ بدهد و تمام بشود كه سؤال كنيم: »وقتى همه به ثواب و عقاب رسيدند، بعد چه مى‏شود«؛ زيرا كه ديگر بعديتى براى آن متصور نيست كه محل سؤال واقع شود. )در اين جا ممكن است اين اشكال مطرح شود كه »اين بيان در خصوص بهشتيان صادق است، اما خصوص اهل جهنم قانع كننده نيست.« ولى اشكال وارد نيست، زيرا عذاب‏هاى جهنم نيز يك نحوه، تجلى رحمت خداست و تفضيل اين بحث در مجلد قبلى همين مجموعه مطرح شده است: قيامت، صص 61 -56. .
خوب است در اين جا به اين نكته نيز اشاره كنيم كه يكى از انگيزه‏هاى طرح چنين سؤالاتى، ميل به تنوع طلبى در انسان است. يعنى اين كه انسان به هر هدفى مى‏رسد از آن خسته مى‏شود و دنبال هدف ديگر مى‏رود. اما چنان كه قبلا هم گفته شد، )در جلد پنجم از همين مجموعه، قيامت، ص 84 -85. تنوع طلبى يك حس اصيل نيست، بلكه ناشى از مطلبى ديگر است و آن اين كه اين گونه هدف‏ها، عموما جزئى و محدودند و ميل بى‏نهايت طلب انسان را اقناع نمى‏كنند و انسان با هيچ يك از آن‏ها راضى نمى‏شود. اما بهشت و قرب الهى، سرچشمه‏اى استكه همه‏ى خوبى‏ها در آن جمع شده‏اند و به تعبير قرآن در آن جا »ما تشتهيه الأنفس و تلذ الأعين« )زخرف 43 / 71 )آنچه را كه دل‏ها بخواند و ديدگان را خوش آيد.(. است و مسلما در چنين فضايى ديگر تنوع طلبى معنا پيدا نمى‏كند.
نسخه چاپی