پرسش :

آيا اخلاق مطلق است يا نسبى؟


پاسخ :
اخلاق براى اين كه اخلاق باشد بايد مطلق باشد و نسبى دانستن اخلاق به منزله‏ى نفى اخلاق است. نسبى بودن اخلاق به اين معناست كه يك امر واحد در يك زمان خوب است و در زمان ديگر بد، يا اين كه نزد يك جامعه خوب و نزد جامعه‏ى ديگر بد است. آنچه موجب مى‏شود كسى چنين ديدگاهى اتخاذ كند، وقوع پاره‏اى شبهات است كه براى فرد قابل حل نيست. براى مثال، مى‏گويند اگر دروغ‏گويى بد است، پس چرا دروغ مصلحت‏آميز بهتر از راست فتنه‏انگيز است؟ يا چرا در برخى جوامع، برخى كارها را خوب مى‏شمرند و همان كارها در پاره‏اى ديگر از جوامع ناپسند به حساب مى‏آيد؛ مثل بى‏حجابى و... براى حل اين مسأله بايد به دو نكته توجه كرد كه توجه به آن‏ها موجب حل اين گونه شبهات خواهد شد:
نكته‏ى اول اين كه بايد بين اخلاق و آداب تفكيك كرد. بسيارى از امور هست كه جزء آداب و رسوم يك قوم و ملت به حساب مى‏آيد و به طور عادت به نسل‏هاى بعدى منتقل مى‏شود و مى‏تواند ريشه‏اى در خود اخلاق و ارزش‏هاى اخلاقى نداشته باشد. قطعا آداب غير از اخلاق است و بحث مطلق بودن اخلاق به معناى مطلق بودن آداب نيست. براى مثال، احترام گذاشتن به همديگر يك فعل اخلاقى به حساب مى‏آيد، اما در كشورهاى مختلف نحوه‏ى آن تفاوت دارد. مثلا در ايران، براى احترام گذاشتن به كسى در مقابل او از جاى بلند مى‏شوند، اما در برخى كشورهاى غربى، براى احترام گذاشتن، كلاه خود را از سر بر مى‏دارند. در همه‏ى اين موارد، آنچه ثابت است و همه‏ى انسان‏ها بدان اذعان دارند، احترام گذاشتن به ديگران است. اين اصل، يك اصل اخلاقى ثابت است، گرچه ممكن است آداب ظهور اين اصل اخلاقى متفاوت باشد.
البته ممكن است اين تنوع آداب به حدى برسد كه يك عملى كه در جايى مصداق احترام گذاشتن است در جاى ديگر بى‏احترامى تلقى شود. انسان در هر جايى مى‏تواند تا زمانى كه خلاف اخلاق رخ نداده، به اقتضاى آداب آن جا عمل كند. پس نسبيت اخلاق، بحث در ارزش‏هاى همگانى و فطرى آدميان است، اما نسبيت آداب، بحث در رفتارهاى خاص جوامع است. اولى باطل است، اما دومى جايز؛ و بحث ما در رد اولى است، نه دومى. )براى تفصيل اين بحث، ر. ك: مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضيات زمان، ج 1، صص 339 - 352. .
نكته‏ى دوم توجه به تفكيك معيارهاى اخلاقى از مصاديق افعال اخلاقى است. باز، آنچه مطلق است، معيارهاست، نه مصاديق. توضيح اين مطلب، مهم‏ترين موارد شبهه را روشن مى‏كند. براى مثال، راست‏گويى به عنوان يك معيار مطلقا خوب است و هيچ گاه بد نيست؛ و دروغ‏گويى بر عكس آن است. از طرف ديگر، مثلا كشتن انسان بى‏گناه به عنوان يك معيار، مطلقا بد است و هيچ گاه خوب نيست، و حفظ جان انسان‏ها بر عكس آن است.تا وقتى تزاحمى بين اين افعال رخ نداده، تشخيص موارد و مصاديق دشوار نيست؛ اما اشكال آن جا پيش مى‏آيد كه يك فعل واحد، هم مصداق راست‏گويى واقع مى‏شود، هم مصداق كمك به كشتن انسان بى‏گناه؛ يا اين كه آن فعل هم مصداق دروغ‏گويى واقع مى‏شود و هم مصداق نجات انسان بى‏گناه.
براى مثال، قاتلى دنبال مظلومى است و مظلوم در خانه‏ى شما مخفى شده است. قاتل از شما مى‏پرسد: آيا او در خانه‏ى شما مخفى شده است؟ اگر راست بگوييد، در قتل آن مظلوم به او كمك كرده‏ايد و اگر بخواهيد جان آن مظلوم را حفظ كنيد، بايد دروغ بگوييد. در اين جا عقل حكم مى‏كند جان آن مظلوم را حفظ كنيد و دروغ بگوييد. علت اين كه شما بايد دروغ بگوييد، اين نيست كه در اين مورد، دروغ‏گويى خوب است و راست‏گويى خوب نيست، بلكه بدين دليل است كه فعل شما هم مصداق دروغ‏گويى و راست‏گويى، و هم مصداق قتل و نجات نفس محترمه واقع شده است و شما نه بين راست‏گويى و دروغ‏گويى، بلكه بين كشتن و نجات انسان مخير شده‏ايد.
به بيان ديگر، اگر فقط »راست‏گويى« و »دروغ‏گويى« مطرح بود، قطعا بايد راست مى‏گفتيد. اما در اين مصداق، »راست‏گويى به اضافه‏ى قتل انسان« و »دروغ‏گويى به اضافه‏ى نجات انسان« مطرح است و شما بين راست‏گويى و نجات انسان، اهم و مهم مى‏كنيم و آنچه مهم‏تر است انتخاب مى‏كنيد. پس آنچه واقعا انجام داده‏ايد، دروغ‏گويى نيست، بلكه نجات انسان است و لذا كار خوبى كرده‏ايد. در حالى كه اگر واقعا به خاطر لذت از دروغ گفتن دروغ بگوييد، كار خوبى نكرده‏ايد.
براى اين كه مسأله واضح‏تر شود، مثال ديگرى را مطرح مى‏كنيم كه شفاف‏تر است. فرض كنيد مردى متوجه شود كه در همسايگى‏اش دختر جوانى در حال غرق شدن در استخر خانه‏شان است. از طرفى مى‏دانيم ورود بدون اجازه در خانه‏ى ديگران و ديدن بدن نامحرم، به لحاظ اخلاقى بد و گناه است. از طرف ديگر مى‏دانيم نجات دادن انسان در صورتى كه توانايى آن را داشته باشيم، يك امر خوب و واجب است. در اين جا با اهم و مهم كردن در مى‏يابيم وظيفه‏ى اين مرد رفتن به خانه‏ى مذكور و نجات آن دختر است. حال، مسأله را دقيق‏تر بررسى كنيم و ببينيم به لحاظ اخروى - كه در واقع ملاك، باطن و حقيقت عمل است، نه فقط ظاهر آن - حكم آن مرد چيست؟ آن مرد واقعا با اهم و مهم كردن فوق به نجات دختر برود، قطعا كارى شايسته كرده است. اما اگر با خودش بگويد: »چه بهانه‏ى خوبى پيدا كرده‏ام. الآن به بهانه‏ى نجات آن دختر، هم وارد خانه‏ى آنان مى‏شوم و هم آن دختر را مى‏بينم.«، در اين صورت استنباط همگان اين است كه او كار خوبى انجام نمى‏دهد. پس چنين نيست كه هنگام تزاحم، كار بد تبديل به كار خوب شود. ورود در خانه‏ى غصبى و ديدن نامحرم، هم چنان بد است؛ حتى در اين شرايط خاص. آنچه خوب است، نجات دادن انسان است؛ اما اگر همين جا هدف واقعى فرد ورود به محل غصبى و ديدن نامحرم است، نه نجات دادن انسان، باز هم آن فعل، به لحاظ اخروى كار خوبى نخواهد بود و در قيامت، نه تنها پاداش نمى‏گيرد، كه عقوبت هم مى‏شود.
بدين ترتيب، معلوم مى‏شود كه آنچه مطلق است معيارهاى اخلاقى، و آنچه نسبى است، افعال و مصاديق عملى رفتارهاى انسان‏هاست. اين مصاديق وقتى تحت يك معيار متعالى قرار گيرند، خوب خواهند بود و اگر تحت يك معيار پست قرار گيرند، بد خواهند شد. )براى تفصيل اين بحث، ر. ك: مرتضى مطهرى، سيرى در سيره‏ى نبوى، ص 89 - 116؛ تعليم و تربيت در اسلام، صص 148 - 151. .
اگر بخواهيم مطلب را به زبان اصطلاحات علم »اصول فقه« بيان كنيم، بايد بگوييم، نسبيت اخلاقى زمانى به وقوع مى‏پيوندد كه بين اخلاقيات تعارض رخ دهد؛ زيرا »اذا تعارضا تساقطا«. اما در جايى كه تزاحم رخ دهد، هيچ دلالتى بر نسبيت اخلاقى نداريم. به طور كلى مواردى كه شاهدى بر نسبيت اخلاق هستند، در حوزه‏ى تزاحم واقع مى‏شوند، نه در حوزه‏ى تعارض.
خلاصه‏ى بحث اين كه: اولا بحث مطلق بودن، در ارزش‏هاى اخلاقى است كه عام و جهان شمول هستند، نه در آداب خاص ملت‏ها. ثانيا بحث در معيارهاى اخلاق است، نه مصاديق خارجى كه تحت معيارهاى مختلف واقع مى‏شوند.
خوب است در پايان اشاره كنيم به اين كه پذيرش نسبيت اخلاق لوازم متعددى دارد كه كم‏تر كسى مى‏تواند به آن لوازم ملتزم بماند. مثلا اگر قائل به نسبيت اخلاق شويم، ديگر نمى‏توانيم برخى انسان‏ها - مانند صدام و... - را بد بدانيم و نمى‏توانيم به حقوق بشر به عنوان حقوقى كه همه جا و نزد همه محترم است و بايد محترم باشد، قائل باشيم و هيچ مرز واقعى نيز بين حق و باطل نخواهد بود. در اين صورت، على )ع( همان قدر حق خواهد بود كه معاويه حق است!!! و آشكار است كه فطرت سالم هيچ انسانى نمى‏تواند زير بار اين لوازم برود.
نسخه چاپی