پرسش :

آيا فطرت قابل اثبات است؟ با توجه به سهولت انجام كار بد در مقايسه با كار خوب آيا نمى‏توان نتيجه گرفت كه گرايش به بدى بيش‏تر از گرايش به خوبى است، و در اين صورت آيا فطرت نفى نمى‏شود؟


پاسخ :
فطرت يكى از مهم‏ترين مبانى تفكر دينى است، به طوى كه شهيد مطهرى آن را »ام‏المسائل معارف اسلامى« )مرتضى مطهرى، مقدمه‏اى بر جهان بينى اسلامى، ج 5؛ جامعه و تاريخ. ناميده‏اند. البته بحث از فطرت هم در حوزه‏ى شناخت‏ها مطرح مى‏شود و هم در حوزه‏ى گرايش؛ اما چون بيش‏تر شبهات و مسائل مربوطه به آن در حوزه‏ى گرايش‏هاى انسانى مطرح مى‏شود، آن را در اين فصل آورده‏ايم. در باب فطرت نيز، مثل بسيارى مسائل ديگر دو گونه مى‏توان بحث كرد: يكى بحث فلسفى دقيق و ديگرى بحث ساده و دانش‏آموزى. و ما سعى مى‏كنيم هر دو شيوه را در اين جا مطرح كنيم.
الف( بيان ساده: در اين جا مى‏توان اين نكات را براى دانش‏آموز توضيح داد:
نكته‏ى اول: گرايش‏هاى فطرى امورى بديهى‏اند، زيرا هر كس در خود گرايشى به سمت خوبى‏ها و زيبايى‏ها و كمالات احساس مى‏كند. هر انسانى اگر به درون خويش مراجعه كند، كار خوب را خوب مى‏داند و كار بد را بد. حتى اگر مرتكب كار بدى شود، ابتدا سعى مى‏كند آن را براى خود توجيه كند و خوب جلوه بدهد. به همين دليل است كه يكى از ترفندهاى شيطان خوب جلوه دادن كارهاى بد براى انسان است: زين لهم الشيطان اعمالهم. )انفال 8 / 48؛ نحل 16 / 63؛ نمل 27 / 24؛ عنكبوت 29 / 38، شيطان اعمال ]بد[ آنان را بر ايشان زينت داد ]و به صورت خوب نزد ايشان جلوه‏گر نمود[. و حتى زيان كارترين انسان‏ها نيز مى‏پندارند كار خوبى مى‏كنند: قل هم ننبئكم بالأخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا. )كهف 18 / 104 - 103. بگو آيا آگاهتان كنم از زيانكارترين عمل‏ها؛ آن كسانى كه تلاششان در زندگى دنيا گم شد و خودشان مى‏پندارند كه چه نيكوكار انجام مى‏دهند. .
و حتى منافقان نيز كه ابتداى كار، آگاهانه رويه‏ى دورويى را در پيش گرفته‏اند، كم كم به حدى مى‏رسند كه خودشان هم باور مى‏كنند كه كار بدشان خوب است: و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الأرض قالوا انما نحن مصلحون ألا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون. )بقره 2 / 12 -11. و هنگامى كه به آنان گفته مى‏شود، در زمين فساد نكنيد مى‏گويند فقط ماييم كه اصلاح گريم، بدانيد كه فقط آن‏ها خود فسادگرند، در حالى خودشان فهم نمى‏كنند. .
انسان‏ها هميشه كار بد را ابتدا براى خود توجيه مى‏كنند بعد مركتب آن مى‏شوند. كسى كه مى‏خواهد دزدى كند مى‏داند دزدى بد است. اما با خودش مى‏گويد پول‏دارى بهتر از دزدى نكردن است، پس من دزدى مى‏كنم تا پول‏دار شوم. يعنى چنين نيست كه انسان‏ها اولا و بالذات طالب بدى باشند، بلكه اولا و بالذات طالب خوبى‏اند منتها شيطان مصداق آن خوبى را در مقابلشان منحرف مى‏كند.
نكته‏ى دوم: همه‏ى كسانى كه كار بدى انجام مى‏دهند به بد بودن آن اعتراف دارند، زيرا حاضر نيستند توصيه كنند كه همه‏ى مردم آن كار را انجام دهند. در حالى كه اگر كسى كارى را خوب بداند، به همه مى‏گويد شما هم بياييد و آن كار را انجام دهيد. براى مثال انسان دروغ‏گو، دلش نمى‏خواهد ديگران به او دروغ بگويندو انسان دزد هم نمى‏خواهد اموالش را بدزدند. اين موضوع نشان مى‏دهد كه گرايش باطنى همين افراد هم خوب را از بد تشخيص مى‏دهد و مى‏داند كه بايد كارهاى خوب انجام داد.
نكته‏ى سوم: چنين نيست كه اغلب مردم در بيش‏تر كارهايشان، كار بد انجام دهند. براى مثال آيا دروغ‏گوترين دروغ‏گويان، بيش‏تر سخنانش راست است يا دروغ؟ قطعا بيش‏تر سخنانش راست است، زيرا اگر هميشه دروغ بگويد، زندگى خودش هم مختل مى‏شود. مثلا اگر ماست مى‏خواهد بگويد من سنگ مى‏خواهم، يا وقتى گرسنه است بگويد من سيرم يا... در واقع و به تعبير شهيد مطهرى )ر. ك مرتضى مطهرى، حق و باطل. ، زمانى يك باطل مى‏تواند استفاده‏ى مورد نظر خود را ببرد كه حق در جامعه زياد باشد و او نيز بر دوش حق‏ها سوار شود. اگر كسى همه‏ى سخنانش دروغ باشد، با او مشكلى نداريم. مشكل ما اين جاست كه بيش‏تر سخنان او راست است و گاهى در ميان سخنان راست، دروغ مى‏گويد و ما نمى‏توانيم تشخيص دهيم كدام سخنش راست و كدام دروغ است.
نكته‏ى چهارم: شايد برخى مردم كار بد را راحت‏تر انجام دهند. اما اولا هميشه اين طور نيست و ثانيا راحت‏تر انجام دادن دليل بر اصالت داشتن نيست. توضيح اين كه اولا بايد ببينيم، كدام كار بد را چه كسى قرار است انجام دهد. يعنى بستگى دارد به اين كه چقدر براى آن كار اهميت قائل است. خيلى از ما ممكن است گاهى وقت‏ها دروغ بگوييم، اما چند درصد انسان‏ها ممكن است به همان سادگى دروغ گفتن، مرتكب قتل شوند؟ پس اگر در مجموع افعال نگاه كنيد چنين نيست كه بيش‏تر كارهاى بد ساده باشند. ثانيا مگر ساده و راحت بودن دليل بر اصالت داشتن است؟ توجه كنيد كه بحث فطرت اين نيست كه انسان گرايش به سوى بدى‏ها پيدا نمى‏كند و هيچ كار بدى انجام نمى‏دهد. همت بلند داشتن براى انجام كارى كه انسان مى‏داند خوب است نيز مهم است. در معارف اسلامى، در عين حال كه از فطرت سخن گفته شده، از نفس اماره و شيطان نيز صحبت شده است؛ نبرد ميان قواى رحمانى و قواى شيطانى در انسان نيز پذيرفته شده است. بحث فطرت مى‏گويد آن چه حق و اصيل است، قواى رحمانى است و قواى شيطانى هم هر كارى بخواهند بكنند مجبورند باز به نحوى به قواى رحمانى تكيه كنند و از آن‏ها سوء استفاده كنند كه توضيحش در فصل پيش گذشت. بنابراين، انسان براى غلبه بر قواى شيطانى بايد عزم و اراده‏ى قوى داشته باشد.
ب( بيان فلسفى: مطالب فوق ذهن عموم دانش‏آموزان را مى‏تواند قانع كند، اما اگر بخواهيم نشان دهيم فطرت پايه‏ى معارف اسلامى‏است، نيازمند يك بحث فلسفى هستيم. اساسا چرا قائل به مسأله‏اى به نام فطرت در وجود آدمى مى‏شويم؟ بايد گفت هر چيزى خودش، خودش است و غير خودش نيست )اصل هويت( و بنابراين هر چيزى ذاتى دارد كه آن هويت اصلى او را تشكيل مى‏دهد. اگر وجود ذات را براى هر چيز بپذيريم، بلافاصله سؤال از مقومات ذات مطرح مى‏شود كه در منطق، آن را ذاتيات شى‏ء مى‏گويند و در آن جا اثبات مى‏شود، ذاتى هر چيزى همان جنس و فصل اوست. جنس، ذاتى اعم است و فصل، ذاتى مساوى. حال، اگر در مورد انسان قائل به ذات شويم، بايد ببينيم ذاتيات او چيست.
انسان موجودى است مركب از جسم و روح. در پاره‏اى از ابعاد جسمانى با جمادات و نباتات شبيه است كه اين محل شباهت را همان »طبيعت اشيا« مى‏نامند. در پاره‏اى از ابعاد وجودى‏اش نيز با حيوانات شبيه است كه اين را »غريزه« مى‏گويند. اما پاره‏اى از ابعاد نيز بايد وجود داشته باشد كه خاص انسان و مابه الامتياز انسان از غير انسان باشد كه همان »فصل« اوست. اين فصل قطعا ناظر به جسم و ابعاد جسمانى نيست، زيرا در جسم با موجودات ديگر شبيه است، پس ناظر به ابعاد روحى اوست.
وقتى پديده‏هاى روحى وجود آدمى را بررسى مى‏كنيم، دو سنخ اصلى مى‏يابيم:يكى از سنخ معرفت و دانش و ديگرى از سنخ گرايش و خواست و اراده. اما همه‏ى معرفت‏ها و همه‏ى گرايش‏هاى انسان، فصل انسان نيستند، زيرا برخى امور شناختى و گرايشى به نام غرايز در حيوانات هم وجود دارند. آن حوزه از معرفت و گرايش آدمى كه فوق امور فوق، و خاص انسان است، اصطلاحا فطرت نام دارد. البته بحث فطرت در حوزه‏ى معرفت، بحث بسيار پيچيده و دشوارى است و وقتى بديهيات اوليه را فطرى مى‏ناميم، يعنى ذاتى وجود تمامى آدميان و مابه الامتياز آنان از ساير موجودات است. فطرى بودنش هم به اين معنا نيست كه قبل از تولد واجد آن‏ها باشد، بلكه به معناى ساز و كار خاصى در عقل است كه توضيح آن ساز و كار خارج از حوصله‏ى اين مجال است. )براى مطالعه‏ى بيش‏تر، ر. ك. اصول و فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، علامه طباطبايى، با پاورقى‏هاى مرتضى مطهرى، مقاله سوم؛ و نيز پايان نامه‏ى دكتراى آقاى على اصغر خندان با عنوان ادراكات فطرى از ديدگاه شهيد مطهرى و هيوم، دانشگاه قم، 1382. در مورد گرايش‏ها نيز چند گرايش را مى‏توان به عنوان گرايش‏هاى فطرى آدمى مطرح كرد؛ مانند حقيقت‏جويى، زيبايى‏طلبى و خيرطلبى، )براى تفصيل بحث ر. ك: مرتضى مطهرى، فطرت.
البته شايد كسى در اين جا مناقشه كند و بگويد: همان طور كه گرايش‏هاى متعالى خاص انسان است، گرايش‏هاى بسيار پست نيز خاص انسان است، پس چرا ما اين دسته از گرايش‏ها را نيز ذاتى انسان ندانيم؟ استاد مطهرى در پاسخ اين مسأله به نكته‏ى ظريفى اشاره مى‏كنند و آن اين است كه انسان با انجام كارى كه در راستاى گرايش‏هاى متعالى‏اش باشد، در نهايت احساس پيروزى مى‏كند. اگر كارى انجام دهد كه خلاف اين گرايش‏ها باشد، احساس شكست مى‏كند و اين نشان مى‏دهد كه در تعارض خود متعالى و خود متمايل به پستى، خود واقعى ما همان اولى است.
توضيح مطلب اين كه اگر مثلا كسى پولى را از يكى از دوستانش بدزدد و بعد بفهمد وى با از دست دادن آن پول دچار مشكل حادى در زندگى شده كه به مرگش انجاميده است، در اين جا به لحاظ خود مادى، وى چيزى به دست آورده، اما به لحاظ خود معنوى و متعالى، چيزى )كمالى( را از دست داده است و در عمق وجود خود احساس ناراحتى و شكست مى‏كند. زمانى شكست معنا دارد كه خود واقعى شما همان خود معنوى باشد، زيرا اوست كه شكست خورده است. به همين ترتيب، اگر به كسى پولى بدهيد كه مشكل مهمى از زندگى‏اش حل شود، احساس پيروزى و خوشحالى مى‏كنيد. اين‏ها دلالت دارد بر اين كه آنچه در ذات آدمى اصالت دارد، گرايش به خوبى‏هاى متعالى است. لذا وقتى آن‏ها موفق مى‏شوند، شما احساس خوشحالى و پيروزى مى‏كنيد و در صورت ناكامى آن‏ها، شما در عمق وجود خود احساس ملامت و شكست‏خوردگى خواهيد كرد. )تحليل ياد شده را شهيد مطهرى با تفصيل بيش‏تر در اين منابع مطرح كرده است: فلسفه‏ى اخلاق، مبحث خود و ناخود؛ آزادى معنوى، صص 27 - 44. .
نسخه چاپی