پرسش :

ما كارى به سنت نبوى نداريم زيرا خيلى از موارد آن مورد اختلاف است و ما را كتاب خدا بس است و كـتاب خدا مى گويد : در كارهايتان با يكديگر مشورت كنيد و از طرف ديگر شنيده ايم : ابوبكر خليفه خود را تعيين كرد و او را بر مسلمانان مسلطنمود بى آنكه آن را به مشورت بگذارد . آيا اين تناقض نيست ؟آيا امام على با وضعيت موجود موافقت كرد و با آنان بيعت نمودند ؟


پاسخ :
ابـوبـكر و عمر در توطئه محو سنت پيامبر بالاخره موفق شدند تا آنجا كه امروز - وپس از چهارده قرن - وقتى با نصوص به تواتر رسيده پيامبر كه خلافت على را به اثبات رسانده , استدلال مى كنى , به تو گفته مى شود : ما هيچ كارى به سنت نبوى كه اينقدر مورد اختلاف است نداريم ; ما را كتاب خـدا بـس است ; و كتاب خدا هيچ جانگفته است كه على خليفه پيامبر است بلكه گفته است كه امـرشان ميانشان به شورابايد گذارده شود !!اين است احتجاج آنان ! و من با هر يك از علماى اهل سنت كه بحث كردم شعارش ومطلب گفتنيش فقط همين شورا بود و بس . بـگـذريم از اينكه خلافت ابوبكر , كارى عجولانه بود كه خداوند شرش را از مسلمانان دور ساخت , (1) و هرگز - چنانكه برخى ادعا مى كنند - از روى شور و مشورت صورت نپذيرفت بلكه در غفلت و با زور و تهديد و كتك , تصويب شد (2) و برگزيده ترين اصحاب , از آن كناره گيرى كرده و با آن بـه مخالفت برخاستند كه در راس آنان على بن ابى طالب , سعد بن عباده , عمار , سلمان , مقداد , زبير , عباس و بسيارى ديگرقرار داشتند و اغلب مورخين آن را ثبت كرده اند . مـا از آن چـشـم مى پوشيم و به خلافت رسيدن عمر را به ميان مى كشيم و سپس از اهل سنت كه ايـنـقـدر بـه شـورا پـايـبـند هستند !مى پرسيم : چگونه ابوبكر خليفه خود را تعيين كرد و او را بر مسلمانان مسلطنمود , بى آنكه او را به مشورت بگذارد چنانكه ادعا مى كنيد ؟
!براى توضيح بيشتر بـه كتابهاى اهل سنت , استدلال مى كنيم , و چگونگى به خلافت رسيدن عمر توسط ابوبكر را بيان مـى كنيم :ابن قتيبه در كتاب تاريخ الخلفاء , باب مرض ابى بكر و استخلافه عمر مى گويد :000 سپس ابوبكر , عثمان بن عفان را طلبيد و به او گفت : وصيتم را بنويس . عثمان طبق گفته ابوبكر شروع به نوشتن كرد : بسم اللّه الرحمن الرحيم . اين وصيت ابوبكر است در آخرين لحظات دنيايش و اولين روزهاى آخرتش . مـن عمر بن خطاب را برشما خليفه قرار دادم , اگر او را انسان شايسته ديديد كه من اميدم به او اسـت اورا بـپـذيـريـد و اگـر در ديـن خـدا تـبـديـل و تغيير كرد , من جز خير نمى خواستم و از غيب اطلاعى ندارم و آنان كه ظلم مى كنند , خواهند ديد كه چه بازگشتى خواهند داشت . سپس وصيت نامه اش را مهر كرد و به آنان واگذار نمود . مـهاجرين و انصار كه خبرتعيين جانشين را شنيده بودند نزد او آمدند و گفتند : مى بينيم عمر را بر ماخليفه قرار دادى . تو او را مى شناختى و در دورانى كه خود زنده بودى كارهاى ناشايسته و خلافش را ديدى , الان كه از نزد ما مى روى , چگونه او را بر ما ولايت مى بخشى ؟
تو كه با خدايت ديدار خواهى كرد , اگر از تو بپرسد , چه پاسخى مى دهى ؟
ابوبكر گفت : اگر خداوند از من پرسيد , به تحقيق پاسخ مى دهم كه : كسى را برآنان گماشتم كه به نظرم از همه آنان بهتر بود . (3)بـرخى از مورخين مانند طبرى (4) و ابن اثير (5) يادآور مى شوند كه : وقتى ابوبكر , عثمان را طلبيد كه وصيتش را بنويسد , در ميان املا , ابوبكر از هوش رفت پس عثمان نام عمر بن خطاب را نوشت . وقتى به هوش آمد گفت : بخوان آنچه رانوشته اى ! عثمان در ميان خواندن نام عمر بن خطاب را ذكر كرد , ابوبكر گفت : ازكجا فهميدى ؟
گفت : من مى دانستم كه غير از او را نمى پذيرى . ابوبكر گفت : آرى !حق با تو است . وقتى از نوشتن فارغ شد گروهى از اصحاب من جمله طلحه بر او وارد شدند و گفتند :تو فردا به پروردگارت چه مى گوئى كه يك انسان خشن تندخو را بر ما ولايت مى بخشى ;كسى كه مردم از او متنفر و قلب ها از او پراكنده اند ؟
ابوبكر پاسخ داد : مرادرست بنشانيد - او قبلا دراز كشيده بود - پس او را نشاندند . بـه طـلحه گفت : آياتو مرا از خدا مى ترسانى ؟
اگر فردا از من بازخواست كرد , به او مى گويم : بهترين آفريدگانت را بر آنها مسلط كردم . (6)حـال كـه مـورخـين اتفاق نظر دارند كه ابوبكر , بدون مشورت اصحاب , عمر را جانشين خود قرارداد , پس مى توانيم بگوئيم كه : او , جانشين خود را على رغم نارضايتى اصحاب تعيين كرد . ديـگر فرقى ندارد كه ابن قتيبه بگويد : مهاجرين و انصار بر اووارد شدند و گفتند كه : تو كارهاى خلافش را در ميان ما خبر دارى . يا طبرى كه بگويد : اصحاب من جمله طلحه به او گفتند : فردا چه پاسخ پروردگارت را مى دهى كـه يـك انـسان خشن و تندخو را كه مردم از او مى هراسند و قلب ها از او پراكنده اند ,بر ما مسلط مى كنى ؟
نتيجه يكى است و آن اينكه هرگز شورا در ميان اصحاب حكمفرمانبود و هرگز اصحاب از خـلافـت عـمـر راضـى نبودند بلكه ابوبكر بدون مشورت آنان , اورا به زور بر آنها مسلط نمود و نتيجه اش همين شد كه امام على قبلا از آن خبر داده بود ; آن روزى كه عمر بن خطاب بر او فشار آورد كـه بـا ابـوبـكـر بيعت كند , حضرت به او گفت : شيرى بدوش كه قسمتى از آن به خودت مى رسد و امروز در كار او فشار آورتا فردا , كار را به تو واگذار كند . (7)و ايـن درسـت هـمـان سـخنى بود كه يكى از اصحاب به عمر بن خطاب گفت ; آن وقت كه عمروصيت خلافت را به او نشان داد , به او گفت : در كتاب چه نوشته است اى ابوحفص ؟
گفت : نمى دانم ولى من اولين كسى هستم كه مى شنوم و اطاعت مى كنم . آن مـرد گـفـت : ولى من به خدا قسم مى دانم كه در آن چه نوشته است ؟
تو در آن سال اورا امير كردى و امروز او تو را امير كرده است . (8)و بـديـنـسـان بـراى مـا كـامـلا روشـن مـى شـود كه تئورى شورا كه اهل سنت بدان نغمه سرائى مى كنند , نزد ابوبكر و عمر هيچ اعتبارى ندارد . و بـه عـبـارت ديـگر : ابوبكرنخستين كسى بود كه اين اصل را لغو و از بين برد و راه را براى حكام بنى اميه گشود تا خلافت را به پادشاهى تبديل كنند و فرزندان , حكومت را از پدران ارث ببرند , و بـنى عباس نيز بر همين منوال گذراندند و تئورى شورا خواب و خيالى بيش نبود كه گاهى به سراغ اهل سنت مى آيد و هرگز محقق نشده و نمى شود .
امام على با وضعيت موجود موافقت نكرد و سكوت هم ننمود , بلكه على رغم تهديد , با آنان احتجاج كرد و بيعت ننمود . ابـن قـتـيبه در تاريخش آورده است كه على به آنان گفت : به خدا قسم با شما بيعت نمى كنم و شما سزاوارتر به بيعت با من هستيد . و هـمـسـرش فـاطـمه زهرا را با خود به مجالس انصار مى برد واعلام مخالفت مى نمود , ولى آنان پوزش مى طلبيدند و مى گفتند كه ابوبكر بر او سبقت گرفته است . بخارى يادآور شده است كه على در طول مدت حيات فاطمه , بيعت نكرد . وقتى فاطمه از دنيا رفت هيچ يار و ياورى براى خود نيافت , ناچار به مصالحه با ابوبكر شد . و همانا فاطمه شش ماه پس از پدرش زنده بود , پس آيا فاطمه از دنيا رفت در حالى كه هيچ بيعتى در گردنش نبود ؟
با اينكه پدرش رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم مى فرمايد : هر كه بميرد و در گردنش بيعتى نباشد , مرگش مرگ جاهليت است . (9)و آيا على مطمئن بود كه تا بعد از ابوبكر زنده است كه آن شش ماه گذشت و بيعت نكرد ؟
آرى ! عـلـى هـرگز ساكت نشد و هر وقت فرصتى يافت - در طول ايام زندگيش -ظلم آنان و غصب حقش را به مردم اعلام كرد . كافى است كه در اين زمينه , خطبه شقشقيه اش را مطالعه كنيم
پی نوشتها:
1 - بخارى - ج 8 - ص 26 , كتاب المحاربين من اهل الكفر باب رجم الحبلى من النساء .
2 - الامامه و السياسه ابن قتيبه - ج 1 - ص 16 - 18 .
3 - تاريخ الخلفاء ابن قتيبه , معروف به الامامه و السياسه ابن قتيبه - ج 1 -ص 24 .
4 - تاريخ طبرى - ج 3 - ص 429 و 433 .
5 - تاريخ ابن اثير - ج 2 - ص 425 .
6 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد - خطبه شقشقيه - ج 1 ص 163 - 165 . 7 - الامامه و السياسه ابن قتيبه - ج 1 - ص 18 .
8 - الامامه و السياسه ابن قتيبه - ج 1 - ص 25 , باب استخلاف ابى بكر لعمر . بيعت با ابوبكر
9- صحيح مسلم - ج 6 - ص 22 .
منبع : كتاب از آگاهان بپرسيد - ج 2، ترجمه سيدمحمد جواد مهرى، نويسنده : محمد تيجانى تونسى
نسخه چاپی