پرسش :

من در یک منطقه سنی نشین تدریس میکنم که محصلی از من پرسید چرا مگوییم در سر نماز تیر از بدن حضرت علی(ع) در آوردند و در جای دیگر میگوییم ایشان در نماز انگشتر خود را هدیه دادند آیا تناقض نیست ؟ خواهشمندم پاسخ برای اهل سنت باشد


پاسخ :
به عنوان مقدمه باید گفت:
انسان، این توان و استعداد را دارد که با انجام اعمال مورد نظر الهی، کمالاتی را کسب نموده و به جایی برسد که دارای تمام کمالات گردیده و به مقام انسان کامل نائل آید.
نکته دیگر آنکه، جامع کمالات و انسان کامل بودن ائمه (ع) اقتضا می کند که زندگی آنها از یک نظر مانند بقیه انسان ها باشد؛ یعنی باید در شرایط عادی و اجتماعی زندگی کنند و چون شرایط زندگی در دنیا یکسان نیست، گاهی امنیت برقرار است و گاهی ناامنی و ... ،به طور طبیعی، رفتار و برخورد ایشان نیز متناسب با آن شرایط است. نظیر اینکه انسان مسافر باید نماز شکسته بخواند و یا در حال جنگ نماز خوف باید بخواند و ... .پس نائل شدن به مقام انسان کامل، بدین معنا نیست که افراد نائل شده بدین حد کمال، حالات گوناگون نداشته و اصلا سر و کاری با امور مادی و دنیایی نداشته باشند.
با عنایت به مقدماتی که بیان شد، در جواب اشکال مطرح شده می گوئیم که این دو قضیه، بازگو کننده ­ی دو حالت مختلف، از حالات انسان کاملی همچون حضرت علی(ع) است.
آیت الله شهید مطهری در مورد این اشکال، می فرمایند: «این ایراد را افرادی از قدما مثل فخر رازی گرفته اند که علی (ع) همیشه در حال نماز آن چنان از خود بی ­خود بود که توجه به اطراف پیدا نمی کرد. چگونه شما می گوئید که در حال نماز این طور شد؟ (انگشتر به فقیر داده است) جواب این است که اولاً، این که علی (ع) در نماز از خود بی خود می شد، یک حقیقتی است اما این جور نیست که همه حالات اولیای الهی، همیشه مثل همدیگر بوده است. خود پیغمبر اکرم (ص)، هر دو حال برایش نقل شده؛ گاهی در حال نماز یک حالت جذبه ای پیدا می کرد که اصلا طاقت نمی آورد اذان تمام شود، می فرمود: :«ارحنا یا بلال!» زود باش که شروع کنیم به نماز. گاهی هم اتفاق می افتاد در حال نماز وقتی سر به سجده می گذاشت، امام حسن یا امام حسین یا نوه دیگرش می آمد روی شانه اش سوار می شد و حضرت با آرامش صبر می کرد و سجده اش را طول می داد تا اینکه او بلند شود. یک دفعه، پیغمبر اکرم (ص) ایستاده بود به نماز، گویا کسی آب دهان انداخته بود، پیغمبر (ص)، یک قدم به جلو برداشت و با پایش روی آن را پوشاند و بعد برگشت،که فقها از این قضیه مسایلی را در باب نماز استخراج کرده اند. سید بحرالعلوم می گوید:
و مشی خیر الخلق فی المحراب
یفتح منه اکثر الابواب
یعنی اینکه، پیغمبر، در حال نماز دو قدم رفت جلو، و این مساله خیلی مسایل را حل می کند که در باب نماز چه مقدار عمل خارج از نماز جایز است یا جایز نیست، بنابراین حالات مختلفی بوده است.[1]
«شيخ صدوق» در «علل الشرايع» و «علامه مجلسى» در «بحار الانوار» مى‏نويسند: روزى كه پيامبر گرامى اسلام (ص) نماز مى‏خواندند و اصحاب هم به وى اقتدا كرده بودند، كودكى شروع به گريستن نمود.حضرت، نمازش را به سرعت به پايان رسانيد.بعد از نماز، علتش را از حضرت جويا شدند،حضرت در پاسخ فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبى؟»؛ آيا فرياد بچه را نشنيديد؟ (من نماز را به سرعت به پايان رساندم تا اينكه مادر بچه زودتر به داد بچه برسد و او را ساكت نمايد.)[2]
در وصف عبادت امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است كه شبى، يكى از فرزندان امام سجاد (ع) از بالاى بلندي افتاد، دستش شكست و فريادش بلند شد.همسايگان جمع شدند، اما امام سجاد (ع) مشغول عبادت بود و توجهى به اين حادثه و اين سروصدا نداشت.هنگام صبح، حضرت ديد كه دست بچه‏اش بسته شده است.علتش را پرسيد، گفتند: ديشب چنين اتفاقى افتاد.[3]
و نيز نوشته‏اند: حضرت سجاد (ع) در خانه‏اش در حال نماز و سجده بود كه در گوشه‏اى از خانه، آتش زبانه كشيد.فرياد زدند: «يابن رسول الله النار النار»؛ اى فرزند فرستاده خدا، آتش!آتش!.حضرت همچنان به عبادت مشغول بود و متوجه سر و صدا و آتش نشد.پس از آنكه آتش را خاموش كردند، امام زين‏العابدين (ع) سر از سجده برداشت و با كمال آرامش و بى‏توجه به اين سر و صداها، نمازش را به پايان رساند. [4]
بنابراين، اولياى الهى از حالات متفاوتى بهره‏منداند.گاهى حالت متوسطى دارند[5]، و گاهى هم غرق در عالم ملكوت و ذات خداوند مى‏شوند و جز ذات كبريايى، چيزى نمى‏بينند و به آنچه در اطرافشان رخ مى‏دهد، هيچ توجهى ندارند و حتى از بدن خود نيز غافل مى‏شوند انگار كه حواس ظاهرى‏شان در هنگامه جذبه عشق و عرفان ربانى، از فعاليت خويش باز مى‏ماند و آنچه مربوط به ابدانشان مى‏شود را احساس نمى‏كنند، بيرون كشيدن تير از پاى حضرت امير (ع) در هنگام نماز، از اين قبيل است[6].
البته به این اشکال جواب دیگری نیز داده شده است و آن اینکه:
از امتیارات مهم ائمه (ع) این است که آنها در همه شرایط زندگی، فانی در ذات خداوند هستند و جز ذات خداوند چیزی نمی خواهند، و توجه به شرایط اجتماعی و اقتضائات زمانی و مکانی از این جهت است که اینها مطلوب ذات پروردگار بوده و وسیله تقرب به او می باشند.آنها جامع بین ملک و ملکوت اند و اگر به آخرت توجه فرموده اند از دنیا باز نمانده و اگر به کارهای دنیوی مشغول شده اند، از آخرت غافل نگشته اند.
و به همین جهت، از نظر عرفا حالت حضرت امیرالمؤمنین(ع) در نمازی که انگشتر را به فقیر داده، بالاتر از حالتی بوده که در حال نماز، تیر از پای ایشان بیرون کشیدند و ایشان اصلاً متوجه نشدند.
توضیح اینکه،عرفا در بیان سیر و سلوک انسان، چهار سفر را متذکر می گردند:
1. سفر از خلق به سوی حق
2. سفر از حق به سوی حق با حق
3. سفر از حق به سوی خلق با حق
4. سفر از خلق به سوی خلق با حق.
در سفر اول، سالک ذاتش را در خداوند فانی می کند، لذا وجودش حقانی می شود و حالت «محو» بر او عارض می شود. در سفر دوم، سالک فانی در صفات و افعال خداوند می شود و در سفر سوم حالت «محو» از بین می رود و حالت «صحو تام» حاصل می شود. او باقی به بقاء الله شده و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مسافرت می کند. همه عوالم را با لوازم و اعیان آنها مشاهده می کند و از معارف و صفات و ذات خداوند خبر می دهد.
در سفر چهارم، به مشاهده خلایق و آثار و لوازم و منافع و مضار دنیایی و آخرتی آنها و رجوع همه اینها به خداوند و کیفیت رجوع آنها، نائل می شود و در همه مراحل سه گانه اخیر با حق است، چون وجودش حقانی است و توجه به چیزی، او را از توجه به حضرت حق باز نمی دارد.[7]دادن انگشتر به سائل، در حال نماز با مرحله چهارم سیر و سلوک هماهنگی دارد.
از طرف دیگر، عرفا می گویند انسان در راه یابی به کمال به حالت یا مقام جمع می رسد و این خود بر دو گونه است:
الف: آنهایی که عالم ملک و ملکوت را به طور جمع سالم، جمع نموده اند.
ب: آنهایی که این دو را به طور مکسر (شکسته) جمع کرده اند؛ یعنی اگر سری به معارف ماروای طبیعت زده اند از احکام عالم طبیعت و ناسوت باز می مانند و به مقتضای همان حالی که به آنها دست داده است سخن می گویند و کل احوال را در نظر نمی گیرند و اینجاست که مرتکب شطح گویی[8] می شوند.
ائمه چون معصومند به مقتضای« لایشغله شان عن شان»، در عین حالی که در عالم طبیعت هستند با ماورای طبیعت نیز می باشند و در حالی که در ماورای طبیعت هستند با طبیعت می باشند و مظهر اسم «عال فی دنوه و دان فی علوه» هستند و خلاصه اینکه جمع سالم دارند و لذا هیچ گاه از آنها سخنی صادر نمی شود که با محکمات اولیه سازگار نباشد؛ یعنی آنها شطحیات نداشتند.[9]
آن حالتی که حضرت علی (ع) در حال رکوع، انگشترش را به سائل داد[10] بازگو کننده ی همین حالت جمع سالم است؛ یعنی در عین اینکه مشغول به خداست، مشغول به ماورا هم می باشد نه اینکه از خدا غافل است و به فقیر توجه کرده بلکه آنچنان توجه اش به خدا کامل است که در آن حال تمام عالم را می بیند.
به تعبیر سوم، انجذاب در حضرت دوست گاهی کامل است و گاهی ناقص، و انجذاب ناقص آن زمان رخ می دهد که انسان در حالت محو و غرق شدن در حضرت دوست، بماند و برای او صحو و بیداری نباشد.
آیت الله شهید مطهری در این باره می فرمایند: اگر انجذاب کامل شد،در آن حالت برگشت است؛ یعنی شخص در عین اینکه مشغول به خدا هست، مشغول به ماورا هم هست. مثل مسأله خلع بدن.افرادی که تازه به این مرحله می رسند، یکی، دو لحظه یا یک ساعتی خلع بدن می کنند، ولی هستند افرادی که در همه احوال در حال خلع بدن اند؛ مثلا با ما و شما نشسته اند و در حال خلع بدن هستند.[11]و انسان کامل که حضرت علی (ع) مصداق بارز آن است، در آن حالتی که انگشترش را به سائل داد، در حالت انجذاب کامل بود.
به بیان دیگر، انسان کامل به جایی می رسد که تمام عالم به منزله اعضا و جوارح او می شوند.[12] و در این حالت مرتبه وجودی او و وظیفه ای که از جانب خداوند دارد، اقتضا می کند که توجه به همه عالم داشته باشد و همه این مراتب را از فنای در ذات الهی به دست می آورد. پس این حالات مختلف در حال نماز نه تنها با هم تناقض ندارند بلکه با هم هماهنگ و تأیید کننده یکدیگر هستند.
و این است سرّّ این گفته­ی عرفا که آن حالتی که در وقت نماز تیر را از بدن حضرت (ع) بیرون کشیدند و ایشان متوجه نشدند، ناقص تر است از حالتی که در حال نماز به فقیر توجه نموده اند.
پی نوشتها:
[1] مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، ص 180 و 181.(با کمی تصرف)
[2] بحار الانوار، ج 88، ص 93.
[3] منتهى الآمال، ج 2، ص 10.
[4] همان.
[5] مثل جريان حضرت يعقوب (ع) و حضرت يوسف (ع)؛ حضرت يوسف به جفاى برادران در چاه كنعان افتاد، اما يعقوب پيامبر متوجه اين حادثه نشد.بعد از گذشت سالهاى متمادى، يوسف، عزيز مصر شد.برادران نزد او رفتند و از مصر، پيراهنش را براى پدر به ارمغان بردند.قرآن مى‏گويد: «و لما فصلت العير قال أبوهم إنى لأجد ريح يوسف» يوسف، 94؛ هنگامى‏كه كاروان فرزندان يعقوب از مصر حركت كرد، يعقوب كه در كنعان بود، گفت: من بوى يوسف را استشمام مى‏كنم.
سعدى، شاعر نامدار، اين دو حادثه را با هم مقايسه مى‏كند و مى‏پرسد: يعقوب پيامبر، چطور متوجه نشد كه حضرت يوسف در چاه كنعان افتاد، ولى بوى پيراهنش را از مصر استشمام كرد؟
یکی پرسید از آن گمگشته فرزند
که ای روشن روان پیر خردمند!
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
و لیکن در چاه کنعانش ندیدی
بگفتا حال ما برق جهان است
گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهى بر طارم اعلى نشينيم‏
گهى هم پشت پاى خود نبينيم. "كليات سعدى، ص53" .
[6] http://www.imamalinet.net/per/ertebat/er4/ertebat1.htm
[7] حکیم الهی قمشه ای اصفهانی، محمد رضا، حاشیه اسفار، ج 1، ص 13 تا 16، با تلخیص.
[8] شطح، در لغت به معناى سرريز ديگ«مقدارى از محتواى آن كه هنگام جوشيدن از لبه آن مى‏ريزد» و كلمه‏اى كه با آن بزغاله يك ساله را مى‏رانند و دور مى‏كنند و همچنين به معناى خارج شدن از احكام جارى و مقرر است(فرهنگ فارسى معين و لغت‏نامه دهخدا).
در اصطلاح عرفان و تصوّف، كلمات و سخنانى كه ظاهرى كفرآميز و خلاف مبانى شرع دارند و بر زبان بعضى از اهل عرفان در حال وَجد و ذوق و مستى و غلبه حال و بى‏خودى جارى مى‏گردد، شطحيات خوانده مى‏شود. آنها هنگام گفتن اين سخنان به كلى از خود و احوال خود غافل و به طور كامل در ذات خداوند محو و فانى‏اند.
اين نوع كلمات ظاهرى ناپسند و كفرآلود دارند - به طورى كه انسان‏هاى معتقد و بندگان خاكسار هنگام توجه و هوشيارى از تصور آنها نيز دورى مى‏جويند - ولى در عين حال توجيهات و تأويلات قابل قبولى براى آنها بيان كرده‏اند.
[9] ترجمه رساله الولایة، گفتار آیت الله جوادی.
[10] مائده، 55.
[11] مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، ص 181.
[12] استاد آیت الله حسن زاده آملی درکتاب نهج الولایة، ص 167 چنین می گویند: «نفس رحمانی را حقیقت محمدی نیز می گویند. زیرا که اعدل امزجه که نفس مکتفیه است به حسب صعود و ارتقای درجات و اعتلای مقامات، عدیل صادر اول می گردد و هرچند از حیث بدأ تکون و حدوث همچون دیگر نفوس عنصر به جسمانی است. بلکه فراتر از عدیل مذکور، اتحاد وجودی با وجود منبسط می یابد و در این مقام، جمیع کلمات وجودیه، شئون حقیقت او می گردند.»
نسخه چاپی