پرسش :

یكی از معانی و لوازم خاتمیت پایان تشریع و قانون گذاری الاهی توسط پیامبر (ص) است که با پایان یافتن پیامبری درهای آسمان بسته شد و دیگر در باب شریعت هیچ حكم یا احكامی نسخ یا وضع نخواهد شد. با توجه به جامعیت و كمال دین خاتم در قانون گذاری، اگر بعد از ختم نبوت قائل به تشریع و قانون گذاری شویم،‌ چنین اعتقادی با خاتمیت همخوانی ندارد و لازمه‌اش این خواهد بود كه دین در عصر پیامبر كامل نبوده و بعد از رحلت او به كمال رسیده است. صاحب این نظریه می‌گوید: چگونه می‌شود كه پس از پیامبر خاتم (ص) كسانی در آیند و به اتكای وحی و شهود سخنانی بگویند كه نشانی از آنها در قرآن و سنت نبوی نباشد، در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبۀ وحی نبوی بنشیند، عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا كند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ و ... . منتقد معتقد است، براساس مقاماتی كه شیعیان برای پیشوایان خود در نظر می‌گیرند (ارتباط مستقیم با آسمان، عصمت، حجیت گفتار) بر آن اساس مقام تشریع به امامان (ع) واگذار می‌شود و آنان همانند پیامبر صاحب ولایت تشریعی می‌شوند و به¬سان پیامبر (ص) می‌توانند بعضی از احكام و آموزه‌های دینی را بدون هیچ پیشنه‌ای در كتاب و سنت نبوی وضع كنند. بنابراین، شیعیان با اعتقاد به ولایت ائمه (ع)عملا با خاتمیت در تعارض هستند.


پاسخ :
از كلمات مستشكل برمی‌آید كه او معتقد است؛ هر كس با اتصال به آسمان، آموزه‌های نوینی را كه كتاب و سنت نبوی از آنها ساكت‌اند، ارائه كند، پیامبر است. بنابراین، از كلام او برمی‌آید كه اگر پیشوایان مبین آموزه‌های دینی باشند، به­طوری كه آن آموزه‌ها و احكام در كلام وحی و پیامبر گرامی اسلام سابقه داشته باشند؛ مساوی با پیامبری نیست و با خاتمیت تعارض ندارد. خلاصه این كه صاحب نظریه، نوگستری پیشوایان دینی در عصر خاتمیت را معارض با خاتمیت می‌پندارد.
در پاسخ به این شبهه، لازم است بار دیگر به منبع علوم ائمه (ع) اشاره شود كه یكی از آنها الهام است. الهام اختصاص به پیامبر نداشته و در طول تاریخ افراد زیادی بودند كه خداوند از طریق الهام آنان را از اسرار عالم غیب با خبر می‌ساخت. قرآن درباره «خضر» می‌فرماید: " آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما؛[1] او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانۀ علم خویش به وی دانش ویژه عطا كرده بودیم. چنین افرادی علم خود را از طریق عادی نیاموخته بودند؛ چون قرآن فرمود: «علمناه من لدنا علما» بنابراین، نبی نبودن مانع از آن نمی‌شود كه بعضی از انسان ها مورد خطاب الهام قرار گیرند.
روایت بسیار زیبایی از امام كاظم (ع) كه می‌فرماید: "مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٍ وَ حَادِثٍ فَأَمَّا الْمَاضِی فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِی الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِی الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِی بَعْدَ نَبِینَا"؛[2] دانش ما بر سه دسته است؛ گذشته، آینده و حال، اما گذشته كه تفسیر شده و اما آینده كه نگاشته و اما حال به­صورت افكندن در دل ها و كوبیدن در گوش ها است و این بالاترین علم ما است و پیامبری پس از پیامبر ما نیست. از ظاهر این روایت فهمیده می‌شود كه امامان علاوه بر این كه، علم به گذشته را با تفسیر و آینده را با نگاشتن به­دست می‌آورند، نسبت به مسائل و رخدادهای جاری با اتصال به آسمان و غیب جواب می‌گیرند، ولی آیا جوابی كه می‌گیرند چیزی است كه اصلا بر پیامبر نازل نشده و به او نرسیده، یا این كه رسیده و به دلیل عواملی اعلام نكرده بود و مسئولیتش را به عهدۀ امام گذاشته است. نكته بسیار مهم در این روایت ذیل روایت، است كه می‌گوید: «لا نبی بعد نبینا» گویا امام (ع) با این جمله می‌خواست، رفع توهم كند بر این كه آگاه باشید، اگر ما از طریق الهام نسبت به اسراری علم پیدا می كنیم این بیانگر این نیست كه پیامبر هستیم و قانون جدیدی وضع می‌كنیم، بلكه پیامبری خاتمه یافته است. كما این كه جناب آقای دكتر سروش دچار چنین توهمی شد. بنابراین، قبل از پاسخ به شبهۀ مزبور باید معنای اصطلاحی تشریع را فهمید و آن عبارت­است از: "وضع قانون و قانون‌گذاری"، و چنین حقی بالذات از آن خدای متعال است؛ چون تنها او است كه به تمام اسرار جسمی و روحی انسان ها اطلاع كامل دارد. بنابراین، حق قانون گذاری به­طور مستقل، از آن خدای متعال است، حتی پیامبر (ص) هم چنین حقی نداشته است. اگر به پیامبر نسبت تشریع داده می‌شود، معنای همان دریافت احكام و آموزه‌هایی است كه توسط فرشتگان به پیامبر رسید تا او به مردم برساند.
درباره امامان (ع) وقتی گفته می‌شود که آنها حق تشریع دارند، آیا به معنای این است كه مستقلا احكام را از خدا می‌گیرند و برای مردم بیان می‌كنند؟ یا این كه امامان فقط حق تبیین كلام نبوی را دارند، در این جا بیشتر متفكران اسلامی معتقدند كه امامان معصوم (ع) حق تشریع مستقل نداشته و فقط مبین احكام نازل شده بر پیامبر هستند كه به بعضی از آنها اشاره می‌شود.
1. علامه طباطبائی می گوید: "آنچه سزاوار است در این مقام به آن توجه شود، این است كه دلایل فراوانی بر اكمال دین، قبل از رحلت پیامبر (ص) وجود دارد. لازمه این اكمال آن است كه كتاب و سنت شامل تمام احكام شرعی می‌شود ...، و از سوی دیگر در جای خود ثابت گردیده كه امام (ع)، وظیفه‌اش فقط بیان احكام است نه تشریع".[3]
علامه طباطبائی در جواب این سؤال فرضی که چرا به امامان نسبت مشرع بودن داده می‌شود فرمود: "این فقط به این اندازه دلالت می‌كند آنچه امام (ع) نقل می‌كند همان چیزی است كه پیامبر (ص) گفته است و تفسیر آن چیزی است كه نبی (ص) آورده است، نه بیشتر از آن".[4]
2. شهید صدر (ره) در این زمینه می‌گوید: «این تعارض و نص منحصر است به نصوص صادره از پیامبر (ص) و شامل نصوص صادره از ائمه نمی‌شود؛ زیرا در جای خود ثابت گردیده كه دوران تشریع با مرگ پیامبر به پایان رسید و احادیث صادره از امامان فقط بیان و تفصیل احكامی است كه پیامبر تشریع نمود، نه غیر آن».[5]
از بیان این دو متفكر اسلامی می‌توان استشهاد کرد كه دوران تشریع، با ختم نبوت به پایان رسیده و امامان معصوم مبین كلام پیامبر (ص) هستند و حق تشریع به معنای قانون گذاری، ندارند. اگر سؤال شود، فایده الهام شدن به امامان (ع)چیست، اگر قانون جدیدی دریافت نمی‌كنند، پس فایدۀ آن چیست؟ در جواب می‌توان گفت: پیامبر همۀ علوم خود را یك جا به امام (ع) منتقل كرد تا به وسیلۀ آن علوم، احكام و آموزه‌های بیان نشده از زبان پیامبر را برای مردم بیان نمایند و الهام می‌تواند بازگوی همان علومی باشد كه به امام منتقل گردید. همچنین یك رشته از اخبار و اسراری می تواند باشد كه مربوط به قانون گذاری نباشد، ولی امام با توجه به ولایت باطنی خود از آن نعمت الاهی برخوردار باشد. بنابراین، مفهوم نوگستری از كلام امام معصوم (ع) به معنای قانون جدید و بدون پیشینه در قرآن و سنت نبوی نیست، بلكه نوگستری در كلام امام شاید به این معنا باشد كه امام با توجه به برخورداری از علم لدنی می‌تواند آن دسته از آموزه‌هایی كه پیامبر (ص) به هر نحوی موفق به بیان آنها نگردید را برای مردم بیان نماید. با توجه به مطالب یاد شده، چنین ولایت نه با خاتمیت در تعارض است نه با جامعیت و كمال دین.
پی نوشتها:
[1] . كهف، 65.
[2] . اصول كافي، ج 2، ص 316.
[3] . حاشية الكفاية، ص 97.
[4] . همان.
[5] . بحوث في علم الاصول، ص 30.

منبع: http://farsi.islamquest.net
نسخه چاپی